< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/07/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 153

 

﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾﴿153﴾

 

ظاهر اين آيهٴ كريمه همان طوري كه ملاحظه فرموديد اين است كه راهي كه پيامبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آورده است مستقيم است و اين صراط مستقيم هم واحد است و انحراف از اين صراط مستقيم برخلاف تقواست و انسان را از آن راه راستي كه به مقصد مي‌رساند و در آن نه اختلاف هست و نه تخلّف محروم مي‌كند.

گاهي به بعضي از آيات استشهاد مي‌شود كه چون حقّ خالص نزد هيچ كس نيست قهراً [ناگزير] حقوق مختلف است صراطهاي مستقيم مختلف است و مانند آن چون خالص نزد هيچ كس نيست و اصولاً در جهان يافت نمي‌شود پس هر مكتبي مخلوط حق و باطل است.

از اينجا بايد به دو مطلب ملتزم بشوند يكي اينكه صراط مستقيم اصولاً در عالم وجود ندارد هر راهي مخلوط از سبيل‌الرشد و سبيل‌الغي است، دوم اينكه راهيان اين راه هم بالأخره محذورند يكسان‌اند ديگر نمي‌توان گفت صراط مستقيم متعدّد است اگر كسي مبناي او اين است كه حق خالص هيچ جا پيدا نمي‌شود همه جا حق مشوب به باطل است بايد بگويد ما صراط مستقيم اصلاً نداريم نه صراط مستقيم داريم و متعدّد است گاهي گفته مي‌شود فهم ما از دين يا طبيعت و شريعت مختلف است گاهي هم تلقّي مي‌شود كه اصولاً در عالم حق خالص پيدا نمي‌شود باز هم در كنارش گفته مي‌شود اديان حق‌اند، دين خدا حقّ خاص است خب بالأخره اگر در عالم چيز خالص پيدا نمي‌شود دين هم يكي از اموري است كه در عالم پيدا شد ديگر و از آسمان به زمين آمد.

به هر تقدير به يك آيه و يك حديث استشهاد مي‌شود كه حقّ خالص هيچ جا پيدا نمي‌شود هميشه حق مخلوط به باطل است. درسوره مباركهٴ «رعد» اين‌چنين آمده است كه آيهٴ هفده سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين است ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً﴾ مي‌گويند وقتي فيض خدا مثل سيل شد سيل يك آبي در وسط او، يك گِل و لايي در زير او و يك حباب و موج بي‌حاصلي هم روي او اين مجموعه مي‌شود سيل گِل و لايي كه زير آب است يك مخلوط باطل است آن موج بلندي كه روي آب است يك مخلوط باطل است و آبي كه در وسط قرار دارد حق است و خداوند نزول بركات و فيضش را چه مربوط به شريعت، چه مربوط به طبيعت با اين آيهٴ هفده سورهٴ مباركهٴ «رعد» تمثيل كرد فرمود: ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً﴾ «زَبَد» يعني همان كَف، «رابي» يعني آن برجستگي، چيزي كه برجسته است، رَبوه آن تَل و برجستگي را مي‌گويند، خب.

همان طوري كه سيل گِل و لاي او را همراهي مي‌كند موج و حباب او را همراهي مي‌كند فيض خدا هم كه در عالَم تنزّل كرده است اين‌چنين است پس چيز خالص اصولاً در عالم پيدا نمي‌شود بعد هم برمي‌گردند مي‌گويند دين خدا خالص است و حق است خب بالأخره دين خدا هم جزء همان فيضهايي است كه نازل شده است.

اما اين يك تحميلي است بر آيه يك، يك تقطيعي است در درون آيه دو، اما تحميلي است بر آيه براي اينكه محور تشبيه را بايد از خود آيه به دست آورد آيه كه مي‌فرمايد فيض خدا مثل سيل است يعني از جهت گِل و لاي داشتن هم مثل سيل است از جهت تخريب و خانه‌براندازي كه سيل معمولاً آنها را دارد از اين جهت هم مثل سيل است يا جهت تشبيه همين است كه در آيه بيان شده سيل كَفي دارد، فيض خدا هم كَفي او را همراهي مي‌كند پس اين گِل و لاي در كنار اين فيض خدا باشد كه قهراً [ناگزير] فيض خدا را مخلوط كند اين از كجا آمده [است]؟

مطلب ديگر كه تفكيك است اين است كه خدا فرمود اين كَف زودگذر است اين‌چنين نيست كه هميشه اين كف باشد ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾ جُفا آن آب‌بُرد را مي‌گويند جفا يعني اين كف روي آب هيچ عاملي براي زوال او نيست مگر خود سيل يعني لازم نيست كه شما تداركاتي فراهم كنيد كه اين كف‌روبي كنيد كفها را از بين ببريد خود اين آب در اين حركت اين كف را مي‌برد از بين مي‌برد ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾ جُفا آن آب‌بُرد را مي‌گويند يعني خود آب اين را مي‌برد چون چيز بي‌مغزي است اين‌چنين نيست كه حالا ما براي از بين بردن اين زَبد و كَف روي آب تلاش و كوشش بكنيم به زحمت بيفتيم جُندي از آسمان نازل بكنيم نه اين‌چنين نيست ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ﴾.

پس معلوم مي‌شود كه اين تشبيه در محور كَف داشتن است نه هم كف روي آب، هم گِل و لاي زير آب، مدار اين تشبيه اين نيست كه فيض خدا از همه جهت مثل سيل است تا ويراني را هم به همراه داشته باشد اين گِل و لاي را به همراه دارد از كجا درآمد، ثانياً اين كف هم ماندني نيست ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ﴾[1] يك مَثل صناعي هم ذات اقدس الهي مي‌زند در قبال آن مَثل طبيعي و يك مسئله سوخت و سوز و به يك مسئله باد و باران مثال مي‌زند جريان آب را كه مَثل زد، جريان گداختگي فلز را هم مَثل ذكر مي‌كند مي‌فرمايد در همان آيهٴ هفده سورهٴ «رعد» اين‌چنين است ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً﴾ اين يك مَثل ﴿وَمِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ﴾ آنچه كه خدا اين كار را مي‌كند با آنچه كه مردم اين كار را مي‌كنند مردم براي گداختن طلا و آنكه اين طلا را به صورتهاي گوناگون دربياورند اين طلا را گداخته مي‌كنند آب مي‌كنند روي اين طلا يك سلسله كفهايي مي‌نشيند اين كفها زود از بين مي‌رود و آن طلا مي‌ماند با آن زرگري درست مي‌كنند ديگر ندارد كه در لاي اين ظرفهايي كه طلا گداخته مي‌شود يك دُردي هم مي‌ماند كه فرمود: ﴿وَمِمّا يُوقِدُونَ﴾ آنچه كه بر او آتش را افروخته مي‌كنند براي اينكه زينتي يا متاعي حالا يا ظرفي درست كنند يا انگشتر و گوشواري درست كنند اين‌هم ﴿زَبَدٌ مِثْلُهُ﴾ ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ﴾[2] پس اين حق گرچه موقتاً با باطل مخلوط است اما باطل رفتني است و حق مي‌ماند.

از اين جهت ذات اقدس الهي ما را به خلوص و اخلاص دعوت كرده است هم فرمود دين خدا خالص است هم ديني كه نازل شده است خالص است آنكه فرستاد، به حق فرستاد آنكه گرفت، به حق گرفت كَفي نه در گفتن بود نه در گرفتن فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾[3] ديگر مِثالي به عنوان باطل او را همراهي نمي‌كند هم گوينده حق گفت، هم آورنده حق آورد، هم گيرنده حق گرفت فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ﴾ اين ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[4] اينها امين وحي‌اند ﴿وَ بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾[5] اين‌هم كه امين وحي است در حرم امن تو گذاشت ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾[6] خب.

چون چنين دين خالص است ما را به اخلاص در دين دعوت كرد، خب اگر ممكن نبود تكليف هم متوجه او نبود آيهٴ دوم سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين است كه ﴿إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾ آيهٴ سوم سورهٴ «زمر» اين است كه ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾ آيهٴ يازده سورهٴ «زمر» اين است ﴿قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَن أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾ آيهٴ چهارده سورهٴ «زمر» اين است كه ﴿قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِينِي﴾.

مطلب مهم آن است كه آنچه را كه عرفاي بزرگوار گفتند دربارهٴ ذات اقدس الهي است كه خدا را آن طوري كه هست نمي‌شود شناخت حالا اشعار جناب مولاي رومي و ديگران كه بعد تعرّض مي‌شود آنچه كه مناسب با اصل بحث است آن وقت آن را ما بياييم دربارهٴ بحثهاي فقهي و حقوقي و اخلاقي پياده كنيم آنكه عرفا گفتند كه حقّ محض گير كسي نمي‌آيد راجع به خداست، خب بله آن خداي نامحدود را كسي نمي‌تواند درك كند هر كسي به اندازه سهم خود درك مي‌كند.

بحث ما دربارهٴٴ فقه است و حقوق است و اخلاق است امثال‌ذلك اينها كه امور جزئي‌اند خيلي از اينها كوچك‌تر از روح آدم‌اند خب فلان چيز واجب است، فلان چيز حرام است، فلان چيز معصيت است، فلان چيز اطاعت است خيلي از اينها امور جزئي است كه كوچك‌تر از روحِ مجرّد انسانيِ انسان است خب چطور انسان نمي‌تواند به كُنه اينها برسد به اينها دسترسي پيدا كند ما بايد كه جمع المسائل في مسئلة واحده را از ذهن دور كنيم يك، مسئله خدا را با حقوقي و فقه و اخلاق خلط نكنيم دو، آن‌گاه معلوم مي‌شود كه بله، به كُنه اشيا پي بردن، به مرحلهٴ خلوص اشيا رسيدن كار آساني است، خب چه استهاله‌اي دارد كه يك مهندس كشاورزي كُنه درخت را بفهمد، يك زمين‌شناس كُنه يك معدن را بفهمد، يك اخترشناس كُنه يك ستاره را بفهمد او يك روح ملكوتي دارد كه به مراتب بالاتر از درخت و آسمان و معدن نفت و امثال نفت است آنچه را كه بزرگان اهل معرفت گفتند و قصه فيل در شب تار را چه مولانا چه غزالي و ديگر اهل دل مثال زدند آن دربارهٴ خداست، بله ذات اقدس الهي حقيقت نامحدود بيكران در بيكران آن وقت هر كسي به اندازه سعهٴ هستي خود خدا را مي‌شناسد اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»[7] اين را در نهج‌البلاغه فرمود هر كسي مظهر نام خاصّ خدا شد به همان اندازه خدا را مي‌شناسد در بخشهاي ديگر اگر معرفت هست دربارهٴ ذات اقدس الهي معرفت به علاوه اعتراف است هر كسي در هر حدّي دربارهٴ خدا كه سخن مي‌گويد يك «عرفت الله» دارد، يكي «ما عرفناك حقّ معرفتك» دارد هميشه اعتراف با معرفت همراه هست حالا انسان ملكوتي كه به مراتب از زمين و اهل زمين، از دريا و اهل دريا، از آسمان و اهل آسمان بالاتر است اين اگر كُنه يك ستاره را بشناسد محال است، كُنه يك ميكروب را بشناسد محال است، كُنه يك سنگ را بشناسد محال است، اين بشري كه در رشته‌هاي مختلف كار مي‌كند اگر كارشناسي كند كاملاً مي‌تواند معرفت خالص پيدا كند آن چيزي را كه بزرگان گفتند دربارهٴ خداست اينكه بحث فعلي ماست در مورد احكام است.

فلان چيز واجب است، خب يك روح فقيه جامع‌الشرايط به مراتب بالاتر از يك حُكم جزئي است اينكه خدا كه نيست كه، اينكه وحيِ نبوّت كه نيست كه اين وجوب صلاة جمعه است يا حرمت فلان شيء است اين يك حُكم جزئي است اين قدر نازل شده كه در سطح گفتار و نوشتار هم در مي‌آيد غرض اين است كه اين بحثها از دو محور بايد مرزهايشان مشخص بشود.

يكي اينكه جمع المسائل في مسئلة واحده نكنيم نگوييم اينها حق‌اند يا اينها باطل‌اند اصلاً اينهايي وجود ندارند تك‌تك يك بيان بايد ارزيابي بشود در جنگهاي فكري همين طور است در جنگهاي نظامي هم همين طور است يك بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) به پسرش ابن‌حنفي دارد فرمود تو در ميدان جنگ نگو اين همه، مگر اين همه به جنگ تو آمدند، مگر اين همه تو را هدف گرفتند تو با اين سرباز روبه‌رو تن به تن داري مي‌جنگي آن وقت جنگ تن به تن بود ديگر فرمود لشكر البته بسيار زياد است اما هر كسي گرفتار حريف خودش است تو با اين سرباز روبه‌رو داري مي‌جنگي تو نگو اين همه لشكر من چه كنم مگر اين لشكر براي تو آمدند هر مسئله‌اي را كه آدم دارد بحث مي‌كند جدا جدا، تك‌تك بايد حساب او را بررسي كند.

پرسش...

پاسخ: پس امكان دارد درك بكند محال كه نيست كه به ما گفتند، به ما گفتند اين كار را بكنيد ديگر پس مي‌شود آنهايي كه حقيقت خودشان را درك كردند مي‌توانند سخن در اين است كه آيا ممكن است يا ممكن نيست بعد ديد بعضيها هم به اين رسيدند، حالا اگر كسي فتوا بدهد كه نه اصلاً ممكن نيست آن وقت شعر مولانا را دربارهٴ خدا بخواند مي‌بينيد چقدر خلط بحث است اولاً ممكن است كسي حقيقت خويش را بشناسد، خب آن حارثةبن‌مالك كه شاگرد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود «كأني أنظر الي عرش ربي ... كأني أنظر الي اهل الجنة ... كأني أنظر الي اهل النار» حضرت فرمود: «عبد نَوّر الله قلبه» از اينها را هم پيغمبر تربيت كرد ديگر، خب.

پس مي‌شود جواني به جايي برسد كه به پيغمبر عرض كند «كأني أنظر الي عرش ربي» و طبق نقل مرحوم كليني(رضوان الله عليه) حضرت هم او را تصديق بكند فرمود آري درست است «عبد نَوّر الله قلبه»[8] پس اين‌چنين ممكن است قلمرو بحث را بايد مشخص كنيد همه، مجموع، انباري نباشد يك، ثانياً بحث دربارهٴ خدا نيست كه حقيقت مطلقه است آن حقيقت مطلق را احدي نشناخت و شناختني نيست دربارهٴ خدا آن اندازه‌اي كه مي‌شناسند نسبت به آن اندازه‌اي كه نمي‌شناسند قابل قياس نيست يعني آن اندازه‌اي را كه مي‌گويند « عَرَفْتُ اللَّهَ» يا «بك عرفتك» خواه به عنوان «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ، وَحَلِّ الْعُقُودِ، وَ نَقْضِ الْهِمَمِ»[9] خواه به عنوان «بك عرفتُك و أنت دللتني عليك»[10] خواه به عنوان «لغيرك من الظهور ما ليس لك»[11] آن مقداري كه يك انسان كامل الله را مي‌شناسد نسبت به آن مقداري كه نمي‌شناسد قابل قياس نيست.

بيان‌ذلك اين است كه ذات اقدس الهي يك بسيط‌الحقيقه بيكران در بيكران است اگر يك انسان كاملي نظير علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) خدا را به مقداري كه نمي‌شناسد به همان مقدار بشناسد يعني فرض كنيم ذات اقدس الهي ـ معاذ الله‌ ـ دو بخش دارد يك بخشش را حضرت امير(سلام الله عليه) شناخت، يك بخشش را نشناخت آن مقداري كه شناخت مساوي با آن مقداري است كه نشناخت اين تناهي واجبْ‌تعالي لازم مي‌آيد، چرا؟ براي اينكه آن مقداري كه علي‌بن‌ابي‌طالب شناخت محدود است چون علي‌بن‌ابي‌طالب موجودي است محدود، اگر آن مقدار مجهول هم مساوي اين مقدار معلوم باشد دو متناهي مي‌شود متناهي، مجموع دو متناهي مي‌شود متناهي «و لكن التالي باطل فالمقدم مثله»، پس آن مقداري كه اينها نمي‌شناسند بيش از آن مقداري است كه مي‌شناسند، آن مقدار بيشي كه نامتناهي بر متناهي دارد يعني آن مقداري كه نمي‌شناسند غيرمتناهي است، آن مقداري كه مي‌شناسند متناهي است كه مجموع مجهول و معلوم هم بشود نامتناهي و اگر آن مقداري كه نمي‌شناسند بشود متناهي، اين مقداري كه مي‌شناسند هم بشود متناهي، مجموع دو متناهي مي‌شود متناهي.

پرسش...

پاسخ: نه، طرف وجود خارجي ندارد كه مجموع افراد وجود خارجي ندارند، مجموع معارف هم وجود خارجي ندارد، مجموع مسايل هم وجود خارجي ندارد.

پرسش...

پاسخ: نه، عيب ندارد حالا او بايد بداند كه بحث اعتباري دارد مي‌كند، نه بحث حقيقي وقتي كه بداند كه دارد بحث اعتباري مي‌كند صدر و ساقهٴ حرفش منضبط است اما اگر كسي نداند كه جامعه وجود ندارد، مجموع وجود ندارد، مجموع مسايل مسئله واحده نيست براي خودش مشكل ايجاد مي‌كند.

به هر تقدير اين آيات سورهٴ مباركهٴ «زمر» ما را به اخلاص در دين دعوت مي‌كند، خب اگر به اخلاص در دين دعوت مي‌كند معلوم مي‌شود كه كار عملي است يعني هم دين خالص داريم يك، هم دركش محال نيست دو، هم عملش ميسور است سه، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» عده‌اي كه اين راه را طي كردند و به مقصد رسيدند از آنها هم ذات اقدس الهي نام مي‌برد كه اينها ﴿مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[12] هستند آنهايي هم كه خيلي بيش از ديگران و پيش از ديگران به مقصد رسيده بودند از آنها به عنوان ﴿مُخْلَصِينَ﴾[13] ياد مي‌كنند كه بالاتر از ﴿مُخْلِصِينَ﴾ است آن انبياي خاص هم مي‌فرمايد: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ﴾[14] ﴿مُخْلَصِينَ﴾ بالاتر از ﴿مُخْلِصِينَ﴾ است انسان بايد ساليان متمادي كوشش كند چه در معرفت، چه در محبّت بشود مخلِص، در بين مخلِصين خدا يك عده را انتخاب مي‌كند كه «يستخلصهم الله لنفسه» بعد مي‌شوند مخلَص كه اين را دربارهٴ انبيا فرمود: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ﴾ و مانند آن.

اما در آيهٴ 139 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين‌چنين فرمود: ﴿قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِي اللّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ وَلَنا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ﴾ يعني دين را ما با اخلاص مي‌شناسيم، نسبت به دين با اخلاص بعد از معرفت عقيدت داريم، بعد از معرفت و عقيدت متخلّقيم به اخلاق آن و عامليم به احكام آن آنهايي كه گفتند كُنه اشيا به دست نمي‌آيد يعني كُنه ذات اقدس الهي به فيض منبسطش كه همه جا فراگير است.

مطلب ديگري كه احياناً به او استشهاد مي‌شود خطبهٴ پنجاه نهج‌البلاغه است كه مي‌گويند حقّ محض هيچ جا نيست، باطل محض هم هيچ جا نيست هميشه حق با باطل مخلوط، باطل هم با حق مخلوط اگر حقّ محض يكجا بود، باطل محض يكجا بود مردم متحيّر نبودند در انتخاب اينكه مي‌بينيد ملّتها باهم درگيرند براي اينكه حق و باطل مخلوط هم است به جمله‌هايي از خطبهٴ پنجاه نهج‌البلاغه استشهاد مي‌شود و آن اينكه «فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِ‌» «مزاج» از ممزوج بودن حق است «لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ؛ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ،انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ؛ وَ لكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هذَا ضِغْثٌ، وَ مِنْ هذَا ضِغْثٌ، فَيُمْزَجَان! فَهُنَا لِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ»[15] يك مُشت از حق، يك مُشت از باطل مي‌گيرند قهراً [ناگزير] شيطان بر اوليايش مستولي مي‌شود و مسلّط مي‌شود و اين مرامها پيدا مي‌شود به اين‌هم استشهاد شده كه حقّ محض پيدا نمي‌شود چه اينكه باطل محض هم در عالَم نيست در حالي كه همين خطبه صدر و ساقه‌اش اگر بررسي بشود نشانه‌اش اين است كه آنچه كه اسلام آورد حقّ محض بود، ديگران در اثر استيلاي هوس بر خودشان يك، و سادگي افراد تحصيل نكرده دو، آمدند يك مقدار حق را گرفتند با باطل مخلوط كردند و به خورد طبقهٴ محروم دادند اول اين خطبه اين است «إِنَّما بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءُ تُتَّبَعُ، وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ» فتنه‌ها از اينجا پيدا مي‌شود كه عده‌اي هوامدارند هوس خود را تبعيّت مي‌كنند و احكامي را به بدعت مي‌گذارند كه «يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ» براساس اين احكام بدعت گذاشته شده با كتاب خدا مخالفت مي‌كنند «وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالاً» يك عده هم متولّي ديگران مي‌شوند اينها كه اهل نكريٰ و شيطنت‌اند مي‌آيند ممزوج مي‌كنند حق و باطل را، آنها هم كه فريب خورده‌اند ﴿غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا﴾[16] به دنبال اينها راه مي‌افتند «وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالاً، عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ» آن‌گاه اين جمله را كه خوانديم حضرت مي‌فرمايد كه «فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِ» مشكلي پيش نمي‌آيد در ذيل فرمود: «فَهُنَا لِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ» اما «و ينجوا ﴿الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم﴾ من الله ﴿الْحُسْنَى﴾»[17] اينها نجات پيدا مي‌كنند، اينها نجات پيدا مي‌كنند يعني چه؟ يعني اينها حقّ محض را مي‌فهمند، حقّ خالص را مي‌فهمند نه خودشان را فريب مي‌دهند، نه ديگران را فريب مي‌دهند.

پس يك عده هستند جزء مخلِصين‌اند، جزء مخلَصين‌اند شما الآن بررسي كنيد در قبال حضرت امير(سلام الله عليه) وقتي كه در جريان جنگ خيبر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليهما) فرمود حقّ محض در مقابل باطل محض، اسلام محض در مقابل كفر صِرف ايستاد، بعد كه «برز الإسلام كلّه الي الكفر كلّه»[18] در قبال حضرت امير(سلام الله عليه) خوارج آمدند چه اينكه الآن يك عده مستعمران از ساده‌لوحي عده‌اي تطميئاً أو تهديداً استفاده كردند بهائيّت را راه‌اندازي كردند اين‌چنين نيست كه همه مذاهب قدري حق داشته باشد، قدري باطل و حقّ محض گير كسي نيايد اين طور نيست، پس نه آن آيه مي‌گويد حق هميشه مخلوط باطل است نه اين حديث.

و اما آنچه را كه به عنوان تجربهٴ ديني گفته مي‌شود اولاً بحث دربارهٴ تجربه ديني بايد مشخص باشد كه دربارهٴ ذات اقدس الهي احاطهٴ به ذات اقدس الهي احدي ادّعا نكرده كه حقّ خالص گير كسي مي‌آيد چون آنجا خلوص يعني اطلاق، خلوص يعني عدم تناهي، حقّ محض را جز الله احدي درك نمي‌كند اين يك، و خارج از بحث ما هست.

پرسش...

پاسخ: بله

پرسش...

پاسخ: بله، خب پس معلوم مي‌شود كه مي‌شود تشخيص داد حُكم خدا را چون ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[19] مي‌شود بعد از تشخيص به آن مؤمن شد و مي‌شود بعد از تشخيص و ايمان به او عمل كرد اگر ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ پيام قرآن است كه حق از غِي جداست و روشن است معلوم مي‌شود اين‌چنين نيست كه همه جا حق مخلوط به باطل باشد، همه جا باطل مخلوط به حق باشد.

پرسش...

پاسخ: نه، دو حرف است اينكه فهم‌ها مختلف است بله، اما حق يك امر ايشان هم نمي‌پذيرند كه حق اصلي است مي‌گويند فهم اصلي است حق مطلق است قبول دارند، حق نِسبي نيست قبول دارند اما گاهي در فراز و نشيب حرفشان اين مشكل پيش مي‌آيد ايشان نمي‌گويند واقعيت نِسبي است، نمي‌گويند دين نسبي است مي‌گويند دين حق است، واقعيت حق است، مطلق است مي‌گويند فهم اصلي است، فهم نِسبي است ولي بحث در اين است كه همين فهم اصلي و فهم نسبي اگر كسي بخواهد به ظواهر آيات استشهاد كند ظاهر آيات اين است كه صراط مستقيمي كه انبيا و اوليا آوردند يكي است ﴿مَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ﴾[20] ديني كه آوردند خالص است، فهميدن اينها ممكن، پذيرفتن اينها ممكن، رفتن روي اين صراط مستقيم ممكن چه اينكه عده‌اي هم رفتند و اگر كسي بخواهد معرفت‌شناسي بكند اين در صف سوم نشسته است يعني دين در صف اول قرار دارد كه حالا مثلاً به صورت قرآن و عترت(عليهم السلام) ظهور كرده عالِمان دين كه دربارهٴ مسايل ديني در شئون مختلف فتوا مي‌دهند آنها در صف دوم‌اند، يك معرفت‌شناس در صف سوم نشسته اينكه در صف سوم نشسته بايد بگويد كه بعضي از اين فهم‌ها يقيناً مطابق با دين است، حق است، حجت است، مقدّس، بعضيها مخالف دين است، غير مقدّس و غير حجت، اما كدام حق است كدام حق نيست كار من نيست برويد از خودتان بپرسيد، از علما بپرسيد بررسي كنيد اين يك وظيفهٴ معرفت‌شناس است.

حالا اگر كسي در صف سوم بنشيند بگويد هيچ فهمي حجت نيست، البته همان مثالي كه قبلاً به عرضتان رسيد الآن غالب اين مجتهدين وقتي مفتاح‌الكرامه را جلو مي‌گذارند بر هر مسئله‌اي چندين قول است اينها وقتي مي‌خواهند مطالعه كنند در عين حال كه احترام علمي براي صاحبان اين اقوال قائل‌اند هيچ كدام از اينها را تقديس و تسبيح نمي‌كنند نمي‌گويند اينها حق است من بايد تابع باشم حق ندارد بگويد من تابع باشم چون صاحب‌نظر است بعد مي‌رود حقانيّت يكي از اينها براي او ثابت مي‌شود، يا حقانيّت يك قول جديدي بر او ثابت مي‌شود و مي‌پذيرد اين براي مجتهد در برابر مجتهد.

اما رأي مجتهد نسبت به مقلّدين چطور آن‌هم حجت نيست؟ رأي مجتهد نسبت به مقلّدين آن‌هم مقدّس نيست؟ خب چطور در مسئله طب و هندسه كه شد مي‌شود مقدّس، مي‌شود معتبر الآن كسي كه خود را درمان مي‌كند مگر بر او لازم نيست كه طبق كارشناسي كارشناسان پزشكي معالجه كند مگر حق دارد كه خود را در اختيار هر كسي قرار بدهد.

پرسش...

پاسخ: بله، اين براي صف دوميهاست يعني كساني كه در صف دوم‌اند مي‌توانند هم‌اكنون بگويند اين نظر حق نيست آن نظر حق است، اما كسي كه در صف سوم هست مي‌گويد بالأخره اين دو نظري كه هست اينها «في طرفين النقيض» هستند كسي مي‌گويد ذهاب ثلثين مطهّر است، كسي مي‌گويد نه مطهّر نيست بالأخره يكي حق است ديگري باطل ديگر، كسي كه در صف سوم است شما مجموع اقوال و آرايي كه بالأخره در الفقه علي المذاهب الخمسه آمده بالأخره پنج مذهب رسمي فعلاً در زمين اسلامي هست جعفري هست، حنفي هست، مالكي هست، حنبلي هست و شافعي در خيلي از امور بالأخره اين اقوال في طرفين النقيض است يكي مي‌گويد اين پاك است يكي مي‌گويد نه، يكي مي‌گويد صحيح است يكي مي‌گويد باطل، يكي مي‌گويد معيب است يكي مي‌گويد معيب نيست، يكي مي‌گويد اين معامله باطل است يكي مي‌گويد معامله باطل نيست بالأخره اينها في طرفين النقيض‌اند در اين في طرفين النقيض بالأخره يكي حق است ديگري باطل ممكن است بعضي از آرا در جايي كه في طرفين النقيض نيست همه حق باشند «بعضها فوق بعض» گاهي هم ممكن است همه باطل باشند ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾[21] اما در غالب موارد اينها في طرفين النقيض است يكي مي‌گويد جبر است، يكي مي‌گويد جبر نيست، يكي مي‌گويد تفويض است، يكي مي‌گويد تفويض نيست بالأخره يكي حق است ديگري باطل ديگر.

اما حالا اگر كسي بگويد به هر حال معلوم مي‌شود اصلاً اين نمي‌تواند در بحث بنشيند اين اصلاً معلوم نيست كه صف دوم نشسته يا صف سوم اگر كسي صف سوم هست اصلاً اين سؤال به ذهنش نمي‌آيد كه كدام يك حق است اينكه بحث فقهي يا كلامي ندارد اين بحث معرفت‌شناسي دارد اين خودش مي‌گويد «لست أدري» وقتي خودش از اول مي‌گويد «لست أدري» شما مي‌خواهيد از او سؤال كنيد به اينكه كدام يك حق است، مي‌گويد من رشته‌ام اين نيست من از آن نظر كه رشته‌ام فقه يا كلام است مي‌آيم در صف دوم بحث مي‌كنم معلوم مي‌شود كدام يك حق است، اما وقتي كه اينجا بحث معرفت‌شناسي دارم من اصلاً بحث دربارهٴ جبر و تفويض نمي‌كنم من علل پيدايش جبر را، علائم را، ادلهٴ پيدايش و تطوّرات را كه چطور بعضي جبري شدند، بعضي تفويضي شدند در صف سوم نشستم دربارهٴ اينها بحث مي‌كنم آن‌گاه در صف سوم نشستم دربارهٴ اينها بحث مي‌كنم بايد اين‌چنين بگويم اينها كه في طرفين‌ النقيض نيستند ممكن است همه‌اش حق باشد، ممكن است همه‌اش باطل باشد و مانند آن.

اما آنهايي كه في طرفين النقيض‌اند خب يقيناً يكي حق است ديگري باطل، اگر خواستيد سؤال كنيد آن حق است كدام، آنكه باطل است كدام مي‌گوييم صبر بكنيد ما از صف سوم بياييم صف دوم به عنوان يك بحث كلامي بحث بكنيم آن‌گاه نظرمان را خواهيم گفت كه كدام يك حق است، كدام يك باطل.

پرسش...

پاسخ: نه، يكي، ديگري را تخطئه مي‌كند ولي ديگري هم او را تخطئه مي‌كند يعني جبري، تفويضي را تخطئه مي‌كند، تفويضي ديگري را تخطئه مي‌كند، مي‌كند و حق هم با اوست و بايد هم اين كار را بكند وگرنه علم پيدا نمي‌شود، اما ما كه در صف سوم نشسته‌ايم مي‌گوييم نمي‌دانيم كدام حق است ولي يقيناً يكي حق است، يقيناً يكي مقدس است چون يكي مطابق با ما هو الواقع است كدام يك حق است «لست أدري» اما يكي مي‌گويد خليفه بايد معصوم باشد، يكي مي‌گويد نه، يكي مي‌گويد خليفه بايد منصوص باشد، يكي مي‌گويد نه، يكي مي‌گويد غدير اتفاق افتاده است پيغمبر، علي(سلام الله عليهما) را نصب كرد، يكي مي‌گويد نه، كسي كه در صف سوم است بايد بگويد يقيناً يكي حق است ديگري باطل، حالا ممكن است وقتي صف دوم آمد يا آن رأي مثبت را بپذيرد يا رأي منفي را ولي بيرون دروازه كه هست نمي‌تواند علني بگويد هيچ كدام مقدّس نيست، هيچ كدام حجت نيست، اگر منظور آن است كه هيچ كدام مطلق نيست مگر معلومها مطلق‌اند معلومها يا در سطح انسان‌اند يا خيلي كوچك‌تر از انسان اينها احكام‌اند، اينها امورند در مسايل طبيعي كه خب روشن است بالأخره اگر كسي بخواهد كُنه يك معدن نفت را بفهمد كه محال نيست آن چيز مهمّي نيست نسبت به ملكوت انسان اكثر علوم تجربي همين است يا گياه‌شناسي يا جانورشناسي است يا درياشناسي يا صحراشناسي است يا معدن‌شناسي است اينها كه پي بردن به كُنه اينها محال نيست و آنكه محال است آن است كه انسان نسبت به كُنه ذات اقدس الهي پي ببرد اگر جناب مولاي روم جريان فيل در شب تاريك را ذكر مي‌كند، اگر غزالي ذكر مي‌كند، اگر اسماي الهي است اينها در سمت بالا حرف دارند نه در مسايل كلامي، عادي، فقه و اخلاق و حقوق نه در مسايل طبيعي آن البته همه گفتند يا اختلاف منظَر است يا اختلاف مجلا اين يك بحث.

بحث ديگر آن است كه آنهايي هم كه گفتند اين‌چنين گفتند، گفتند به عنوان تجربه‌هاي ديني الآن وجه دومي كه در آن كتاب آمده به عنوان مبناي پوراليزم همان تجربه‌هاي ديني است، تجربه‌هاي ديني عبارت از وجدانيات و يافته‌هاي دروني است در قِبال تجربه‌هاي حسّي كه مربوط به بيرون است، تجربه‌هاي دروني اين است كه انسان رؤياهاي خوب يا حالت مَناميهٴ خوب، رؤياي صادق كه جزئي از اجزاي مثلاً الهامهاي الهي است نصيب مؤمنين خاص و خالص مي‌شود انسان در حالت بيداري ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً﴾[22] «ان لك في الليل سَبحاً طويلا» «ان لك في البحث و الدرس سبحاً طويلا» انسان مشغول سرگرمي است وقتي بيدار است، وقتي مي‌خوابد اين مزاحمات برطرف مي‌شود انسان است و درون او لذا چيزهايي را احياناً ممكن است بيابد به اين شرطي كه مي‌خوابد انباري نخوابد يك آدم پُرخور خواب خوب نمي‌بيند كسي كه بي‌وضو خوابيده، رو به قبله نخوابيده، غذاي زيادي خورده، با عُقده‌ها خوابيده اين اگر هم ببيند اضغاث احلام گيرش مي‌آيد به تعبير لطيف مرحوم بوعلي هرگز آدم دروغگو خواب راست نمي‌بيند اين حساب ديگري است خواب يك نعمتي نيست كه خدا نصيب هر كسي بكند اين جزئي از اجزاي نبوت است، خب.

اين رؤياي صادقه اگر نصيب كسي شد انسان اگر تمرين كرد قدر آن خواب و رؤيا را دانست در بيداري هم براي او پديد مي‌آيد كه اين را مي‌گويند حالت مناميه خواب نيست كه وضوي او باطل شده باشد اما چيزهايي را مي‌بيند جريان حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) غالبش از همين قبيل بود يعني آنكه در بين راه فرمود: «انا لله» علي‌بن‌الحسين(عليهم السلام) فرمود چرا استرجا كرديد فرمود به من گفتند قافله در حركت است مرگ آنها را تعقيب مي‌كند ظاهراً حالت مناميه بود عصر تاسوعا يا عصر عاشورا كه جلوي خيمه حضرت آن رؤيا را ديدند آ‌ن خواب نبود شب عاشورا، سحر عاشورا اينها حالتهاي مناميه بود يعني حضرت بيدار بود و در بيداري اين حالتها برايش پيش آمد، اين مي‌شود حالت مناميه.

انسان اگر معصوم نباشد آن رهاورد قبلي، آن داشته‌هاي قبلي باعث مي‌شود آنچه را كه مي‌بيند در همان ظرف مي‌بيند يا اگر هم سالم و پاك ببيند وقتي آ‌ن حالت سپري شد مي‌خواهد بازگو كند در ظرف همان باورهاي قبلي بازگو مي‌كند اين درست است يعني انسان اگر معصوم نباشد يا باورهاي قبلي قالب‌گيري مي‌كند چارچوب مي‌دهد به آن مرئي يا اگر چارچوب نداد وقتي حالتش عادي شد او بخواهد به يك زبان حصولي و علم حصولي ترسيم بكند به همان چارچوب باورهاي قبلي ترسيم مي‌كند لذا اگر مسلماني در عالم رؤيا خوابي ديده است كه فلان دارو را اگر مصرف بكند درمان مي‌شود يا وليّ‌اي از اولياي الهي او را شفا داد اين به صورت اهل‌بيت(عليهم السلام) مي‌بيند يك مسيحي به صورت حضرت مسيح مي‌بيند، كليمي به صورت حضرت موسي مي‌بيند، كسي كه تابع انبياي ابراهيمي ديگر است به صورت همان پيامبر خودشان مي‌بيند اين يا مربوط به باورهاي قبلي است كه چارچوب درست مي‌كند يا نه اگر به حالت عادي درآمده بخواهد به صورت علم حصولي بيان كند آن باورهاي قبلي آن يافته‌هاي او را سامان مي‌بخشند شكل مي‌دهند اين درست است تا برسيم به مرز عصمت اگر رسيديم به مرز عصمت يك موجود معصوم كسي است كه به استناد قُرب نوافل ذات اقدس الهي قلب اوست، لسان اوست، مجاري تحريكي اوست، مجاري ادراكي اوست «كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به»[23] كه اين صحيحه را هم علماي سنّت نقل كردند، هم علماي شيعه نقل كردند كليني و امثال كليني نقل كردند، بزرگان اهل سنّت هم اين حديث قُرب نوافل را نقل كردند، خب.

چنين انساني از گزند قالب‌سازي و از آسيب تحويل و تبدّل مصون است يعني چنين انساني آنچه را كه حق فرستاده است ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ﴾[24] همان را مي‌گيرد نه از خود چارچوبي دارد كه در آن قالب بريزد، نه بعداً به او چوب‌بستي اضافه مي‌كند آن حقّ محض را مي‌يابد، همان حقّ محض را مي‌گويد و مي‌گويد كه ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[25] .

دربارهٴٴ معصومين نمي‌شود گفت كه خُلق و خوي او، نژاد و زبان و زمان او، مرز و بوم او قالب‌سازي كرده، چارچوب داده، چوب‌بست داده و مانند آن، اگر اين‌چنين شد ديگر نمي‌شود گفت سرّ اينكه قرآن كريم از حوريهاي بهشت نام برد به عنوان زنان سِيه چشم براي آن است كه در حجاز زني به صورت بور يا چشم زاغ وجود نداشت اگر يك آدم عادي خواب ببيند حوري را حجازي باشد در حجاز زندگي كند او البته به همين صورت مي‌بيند يعني با ابروان مشكي مي‌بيند، با چشمان مشكي مي‌بيند و مانند آن و اگر غربي باشد جزء راهبه‌هاي غرب باشد، جزء موحّدان غرب مسيحي باشد او به سبك ديگر مي‌بيند اما اين‌چنين نيست كه لسان قرآن، لسان قالب‌سازي از خود پيغمبر باشد ـ معاذ الله ‌ـ يا خُلق و خوي پيغمبر اثر گذاشته چارچوب داده يا چوب‌بست داده كه مثلاً آنچه را كه او در عالَم وحي شنيده زناني بودند كه حالا ايشان به اين صورت حوري بيان كرده كه داراي ابروان مشكي‌اند يا چشمان مشكي‌اند و اگر پيغمبر مثلاً در غرب بود مي‌گفت كه چشمان زاغ دارند موي بور دارند اين آن نيست اين پيغمبر مي‌شود نظير يك عارف معروف اينكه آن نيست آنكه ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ است كُلّش وحي است منتها ذات اقدس الهي براي اينكه مردم حجاز با حوري مأنوس بودند تعبير به حوري كرده است نه اينكه قالب‌سازي از پيغمبر باشد، نه اينكه چوب‌بست دادن براي پيغمبر باشد، نه اينكه ظرف را پيغمبر بُرده مظروف را گرفته ظرف و مظروف را خدا به او داده يعني خدا به او فرمود: ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[26] و در آنجا حوري است نه اينكه حالا يا احور است يا حوريٰ نه اينكه زنان يا مردان زيبا‌رُخي در بهشت هستند و پيغمبر اين را به صورت حوري بيان كرده و قالب داده اين‌چنين نيست اين با يك عارف عادي فرق نمي‌كند آن وقت ـ معاذ الله‌ ـ.

پرسش...

پاسخ: خب نه، آن چون بعد فرمود: ﴿وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ﴾[27] زبان اوّلي‌اش اين است كه چيزي كه اينها بفهمند لذا گلابي اصلاً در قرآن نيست براي اينكه عرب گلابي نديد، اما فرمود هر چه بخواهيد هست منتها طليعه‌اش اين است بايد طرزي حرف بزند كه اينها بفهمند موز و گلابي و امثال‌ذلك كه در قرآن نيست منتها به صورت كلّي فرمود هر چه بخواهيد هست با آن نعمتهايي سخن مي‌گويد كه عرب بفهمد، ولي خدا با اين كلمات قلب مطهّر پيغمبر را روشن كرد نه اينكه معارف را به پيغمبر داد، چوب‌بست و چارچوب و قالب‌گيري را به دست پيغمبر داد و گفت تو هر سبكي كه مي‌پذيري بگو يا اين قالبها را پيغمبر از پيش داشت اين الفاظ را يا اين تعبيرات را پيغمبر از پيش داشت يا بعداً ساخت اين از آن قبيل نيست.

بنابراين بحث خدا و كُنه خدا جداست و تجربه‌هاي ديني هم در اين محدودهٴ غير معصوم درست است، دربارهٴ معصوم تام نيست.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»


[1] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[2] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[3] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 105.
[4] ـ سورهٴ عبس، آيات 15 ـ 16.
[5] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 105.
[6] ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.
[7] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 108.
[8] ـ اصول كافي، ج2، ص53.
[9] ـ نهج البلاغه، حكمت 250.
[10] ـ بحار الانوار، ج95، ص82.
[11] ـ بحارالانوار، ج64، ص142.
[12] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 29.
[13] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 40.
[14] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[15] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 50.
[16] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 130.
[17] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 101؛ نهج البلاغه، خطبهٴ 50.
[18] ـ اقبال، ص467.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[20] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 32.
[21] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 40.
[22] ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 7.
[23] ـ كافي، ج2، ص352.
[24] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 105.
[25] ـ سورهٴ نجم، آيات 3 ـ 4.
[26] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 12.
[27] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 71.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo