< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/02/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 77الی82

 

﴿قُل يَا أَهْلَ الكِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيراً وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِيلِ﴾ (۷۷) ﴿لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَي لِسَانِ دَاوُدَ وَعِيسَي ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ﴾ (۷۸) ﴿كَانُوا لاَ يَتَنَاهُوْنَ عَن مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ﴾ (۷۹) ﴿تَرَي كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَفِي العَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ﴾ (۸۰) ﴿وَلَوْ كَانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِيِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِيَاءَ وَلكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ﴾ (۸۱) ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا اليَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَاري ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَاناً وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ﴾ (۸۲)

بيان حکم مشترک اهل کتاب

حكم مشترك اهل كتاب اعم از يهود و نصارا اين بود كه اينها در دين غلو مي‌كردند و غلو هم به اين معنا شد كه تجاوز از حدّ است، خواه در طرف محبت افراط كنند و خواه در طرف عداوت تفريط كنند و اينكه فرمود: ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا﴾ ناظر به آن است پيروي هوا مايهٴ ضلالت است چه هواي خود انسان و چه هواي غير، البته اگر كسي بخواهد پيرو هواي غير باشد بايد قبلاً پيرو هواي خود باشد تا هواي او، او را دستور بدهد كه از هوس ديگري پيروي كند و اگر كسي پيرو هواي خود نبود و مطيع عقل خود بود هرگز از هواي غير اطاعت نخواهد كرد. هوا چون در مقابل عقل است نتيجه‌اي جز ضلالت نخواهد داشت و همهٴ انسانها مكلف‌اند كه از هوس پرهيز كنند حتي انبيا(عليهم السلام)؛ منتها آنها در اثر جهاد اكبر هوس را همواره مغلوب كرده‌اند و عقل را غالب، برخلاف انسانهاي ديگر كه ناچارند بگويند <عقلي مَعلوبٌ و هوائي غالب>[1] و مانند آن. چه انسانهاي عادي و چه انبيا(عليهم السلام) مكلف‌اند و تكليف با عصمت مخالف نيست؛ ممكن است كسي معصوم باشد و در عين حال مكلف باشد.

عواقب استمرار داشتن ضلالت تابعان

مطلب ديگر آن است كه كساني كه ضلالت آنها مستمر است چون در اثر حكومت هوا زندگي مي‌كنند، اگر كسي پيرو چنين گروهي بود ضلالتِ اين پيروها هم مستمرّ است و اگر متبوعها ضلالتشان مستمر بود تابعان هم ضلالتشان مستمر است؛ دربارهٴ متبوعها اين‌چنين فرمود: ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ﴾ كه ﴿قَدْ ضَلُّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيراً وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِيلِ﴾؛ هم ضالِّ نفس‌اند، هم مضلِّ غيرند و هم مجموع آن ضلالت نفس و اِضلال غير يك ضلالت كاملي را براي اينها ترسيم كرده است: ﴿وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِيلِ﴾ كه اين ﴿ضَلُّوا﴾ كه فعل سوم است نتيجهٴ آن دو فعلِ اوّل خواهد بود. هوايي كه الآن به صورت ضلالت نفس و به صورت اِضلالِ غير درآمد و مجموع ضلالت نفس و اِضلال غير همان ضلالت عن سواء السبيل است و ملكه شد و راسخ شد، پيرويِ از چنين هوايي در حقيقت پيروي از ضلالت صرف است و پيروي از ضلالت صرف هم ضلالت مستمر را به همراه دارد، لذا فرمود كه اين گروهي كه پيروي آن گروه ضالّين را به عهده گرفته‌اند ضلالتِ اينها ضلالت ريشه‌دار است كه در نوبت قبل به اين ضلالت ريشه‌دار اشاره شد كه ﴿ذلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ ٭ كَانُوا لاَ يَتَنَاهُوْنَ عَن مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ ٭ تَرَي كَثِيراً مِنْهُمْ﴾ و مانند آن.

مسبوق به اذن بودن حق دعا و نفرين از نگاه انبياء

مطلب ديگر آن است كه آنچه را كه انبيا به عنوان دعا يا نفرين ياد مي‌كنند مسبوق به اذن حق است و تا ذات اقدس الهي اذن ندهد انبيا نه دعايي دارند و نه نفريني، خواه براي خود دعا كنند و خواه براي غير. در زيارت جامعه دربارهٴ ائمه(عليهم السلام) مطلبي دارد كه اين مطلب دربارهٴ همهٴ انبيا صادق است، چه اينكه دربارهٴ فرشته‌ها هم اين مطلب آمده است؛ اصل مطلب را خداوند در سورهٴ «انبياء» براي ملائكه ذكر كرد كه ملائكه ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾؛[2] فرشتگان بندگان مكرم خدايند و بدون اذن خدا سخني نمي‌گويند و كارهاي ملائكه بعد از امر خداست و حرفهاي ملائكه بعد از سخن خداست. همين تعبير بلند سورهٴ «انبياء» در زيارت جامعه براي ائمه(عليهم السلام) ذكر شده است كه اينها عباد مكرم‌اند و﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[3] وناگزير براي انبيا(عليهم السلام) هم صادق است. روي اين اصل قرآني اگر چنانچه بعضي از انبيا مانند داوود و عيسي(عليهم السلام) گروهي از بني‌اسرائيل را لعنت كرده‌اند، حتماً به اذن خداست و خدا اذن داد كه اينها لعنت كنند و از آيات ديگر استفاده مي‌شود كه در حقيقت خدا اينها را لعنت كرده است؛ منتها به زبان داوود و به زبان عيسي است.

اينكه گفت: ﴿إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ﴾[4] معلوم مي‌شود که جهل آنها همين است چون اذن او اذن عام بود گفت: پروردگارا! تو گفتي که اهلت را من حفظ مي‌كنم و اين هم كه اهل من است، خدايا! اين فرزند اهل من است و تو هم وعده دادي كه اهلم را از غرق حفظ بكني ﴿وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ﴾.[5] آن‌گاه خدا فرمود که صغرا ممنوع است که ﴿إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ﴾؛[6] من وعده دادم که هر كه اهل توست او را از غرق حفظ بكنم و شما اين دو مقدمه‌اي كه ذكر كرده‌اي: يكي اينكه ﴿مِنْ أَهْلِي﴾[7] و بعد هم هر كه اهل من است خدا وعدهٴ حفظ داد ﴿وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ﴾، اين كبرا و اين اصل كلي كه من وعده دادم كه اهل تو را از خطر حفظ مي‌كنم؛ تام است اما صغرا ممنوع است. ﴿ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ﴾ معلوم مي‌شود موعظه‌اي كه ذات اقدس الهي نسبت به انبيا دارد در همين حد است.

بنابراين در اينجا هم از ذات اقدس الهي هم در حقيقت سؤال كرده و استفهام كرده نه اينکه اعتراض كرده باشد، همان طوري كه ملائكه سؤال كردند.

تبيين معناي«لا يسبقونه»در آيه

اگر در سورهٴ «انبياء» دربارهٴ ملائكه فرمود: ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[8] معنايش اين است كه جلو نمي‌افتند، معنايش اين نيست كه سؤال نمي‌كنند، لذا سؤال استفهامي ملائكه را قرآن با نيكي ياد مي‌كند كه ملائكه سؤال استفهامي كردند و عرض كردند: خدايا! تو اگر خليفه مي‌خواهي ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَك﴾. ذات اقدس الهي به ملائكه فرمود: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[9] . اينجا هم نوح(سلام الله عليه) سؤال استفهام دارد و خدا مي‌فرمايد: ﴿إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ﴾[10] ؛ يعني من مي‌دانم چيزي را كه تو نمي‌داني. اگر دربارهٴ ملائكه وارد شده است كه ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[11] و اين منافات ندارد با يك سؤال استفهامي، دربارهٴ انبيا هم اين چنين است، دربارهٴ ائمه(عليهم السلام) اين چنين است. آنها سؤال استفهامي مي‌كنند نه سؤال اعتراضي ـ معاذالله ـ . نوح هم همين كار را كرد و يونس(سلام الله عليه) هم همين كار را كرد: ﴿فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ﴾[12] نه <نقدُرَ عليه> که اين قَدَرَ يَقدِرُ است؛ يعني گمان كرد در اثر لطف بي‌پايانِ ما كه ما سخت نمي‌گيريم؛ مثل ﴿وَمَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ﴾[13] يا ﴿يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ﴾[14] نه يَقدُر.

اعتراضي نبودن سؤال فرشتگان

آنها سؤالشان را با تسبيح شروع كردند و اگر كسي ـ معاذالله ـ سؤال استنكاري دارد و در صدد اعتراض است كه اوّل با تسبيح و تقديس شروع نمي‌كند. عرض كردند که تو از هر نقصي منزهي و كار ما هم اين است كه ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾[15] و ما نه تنها تو را از نقص تسبيح مي‌كنيم بلكه از كمالهاي محدود هم تقديس مي‌كنيم، خداوند نه تنها جاهل نيست که اين تسبيح است در حقيقت، بلكه علم محدود هم ندارد كه اين تقديس است و كار ما تسبيح و تقديس است. اگر فرشته كارش تسبيح و تقديس الهي است، چگونه سؤالش سؤال اعتراضي است؟ حتماً سؤال او استفهام محض است، لذا ذات اقدس الهي آنها را هم با تجليل و تكريم در قرآن ياد مي‌كنند، ائمه هم همين‌طورند بنابراين اگر كاري براي پيامبري و امامي انجام گرفت و آنها كاري انجام دادند و سخني گفتند، در حقيقت مسبوق به اذن خداست و در قرآن كريم فرمود كه خدا بني‌اسرائيل را لعن كرده است. در اينجا دارد كه

لعن کردن بني اسرائيل توسط حضرت عيسي و داوود(ع)

﴿لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَي لِسَانِ دَاوُدَ وَعِيسَي﴾؛ اينها گرچه مثبتين‌اند، احتمال اين است كه خداوند جداگانه اين بني‌اسرائيل را لعنت كرده باشد و به زبان عيسي و داوود هم بني‌اسرائيل را لعنت كرده باشد؛ ولي قابل تطبيق است. آنجايي كه خدا فرمود بني‌اسرائيل مورد لعن خدا هستند قابل تطبيق است بر اينجايي كه فرمود بني‌اسرائيل به زبان داوود و عيسي لعن شدند؛ يعني خدا اذن داد كه داوود و عيسي اينها را لعن كنند و لعن هم به معناي دوري از رحمت است و كار خدا و سخن خدا از زبان انبياي خدا صادر شده است. اينكه فرمود: ﴿لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن بَنِي‌إِسْرَائِيلَ عَلَي لِسَانِ دَاوُدَ وَعِيسَي﴾ با آن بياني كه قبلاً فرمود که اينها ملعون‌اند و مورد لعنت خدا هستند و خدا اينها را لعن كرده است قابل تطبيق است كه به زبان همين انبيا لعن شده باشند و ﴿وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا﴾[16] و مانند آن كه دربارهٴ بني‌اسرائيل وارد شده است ممكن است همين باشد؛ مثلاً در آيهٴ شصت همين سورهٴ «مائده» كه قبلاً بحث شد اين‌چنين بود: ﴿قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِن ذلِكَ مَثُوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ﴾. در همين بيان كه فرمود: ﴿عَلَي لِسَانِ دَاوُدَ وَعِيسَي﴾ آنجا هم در ذيلش تفسيري است و نقدي است كه آنهايي كه به زبان داوود و عيسي ملعون شدند بوزينه و خنزير شدند[17] . بنابراين قابل تطبيق است كه كلام انبيا چون در حقيقت به اذن خداست كلام خدا محسوب مي‌شود و اينها در مقام فعل است و صفت فعل است و صفت فعل خارج از ذات است و از جاي امكاني انتزاع مي‌شود.

نعمت بودن ولايت

در جريان يونس(سلام الله عليه) در همان سورهٴ «قلم» فرمود که اين كسي بود كه اگر ولايت الهي شامل حال او نمي‌شد ممكن بود كه او رنجهايي ببيند يا از رحمتهاي خاصهٴ ما آن بهره كافي را نبرد و مانند آن. فرمود که اگر ما بر او نعمت روا نمي‌داشتيم او آسيب مي‌ديد که در همان جا از او به عظمت ياد كرده است به اينكه او داراي نعمت است و نعمت هم به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) وقتي مطلق ذكر مي‌شود همان نعمت ولايت است[18] . آيهٴ 48 و 49 و 50 سورهٴ مباركهٴ «قلم» اين بود: ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَي وَهُوَ مَكْظُومٌ ٭ لَوْلاَ أَن تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِن رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ﴾؛ اگر نبود نعمت ولايت او مذمت مي‌شد و چون نعمت ولايت است پس مذموم نيست و ممدوح است؛ ﴿فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾. بنابراين انبيا از همهٴ رذائل مصون‌اند و بدون اذن خدا سخن نمي‌گويند و اگر به زبان داوود يا به زبان عيسي(عليهم السلام) گروهي از بني‌اسرائيل لعنت شدند، در حقيقت به اذن خداست و چون به اذن خداست و اين لعن هم يعني دوري از رحمت، گاهي بازدهٴ آن يك امر تكويني مي‌شود و مي‌شود: ﴿وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ﴾[19] و مانند آن. اوصاف فراوان و آثار تلخي كه پيروانِ ضالين داشتند همين است:

تبيين و معرفي جامعه ملعون

﴿كَانُوا لاَ يَتَنَاهُوْنَ عَن مُنكَرٍ فَعَلُوهُ﴾. اين دو مطلب را مي‌فهماند: يكي اينكه اين تعدّي و گناه به جامعه سرايت كرده است نه اينكه در بين اينها گنهكاراني بودند و اصلاً كل جامعه اين‌طور بود و سرانشان هم ساكت شده بودند. در بحثهاي قبل در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» خوانديم كه آن علما و احبار هم اينها را نهي از منكر نمي‌كردند؛ آيهٴ 63 سورهٴ «مائده» اين بود: ﴿لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالأحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ﴾؛ هم دربارهٴ تودهٴ بني‌اسرائيل فرمود: ﴿لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[20] و هم دربارهٴ علما يعني احبار و رهبانشان كه آنها را نهي از منكر نكردند فرمود: ﴿لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ﴾. اين ﴿لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ﴾ شايد بدتر از آن ﴿لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ باشد كه نكته‌اش قبلاً گذشت. وقتي علماي اينها محافظه‌كار شدند و نهي از منكر نكردند و منكر هم در جامعه گسترش پيدا كرد، چنين جامعه‌اي مي‌شود ملعون و به اين صورتِ تلخ گرفتار خواهد شد نه اينكه در بين اينها چند نفر معصيت مي‌كردند و بقيه سالم بودند اين‌طور نبود. اين معنا هم كه فرمود: ﴿لاَ يَتَنَاهُوْنَ عَن مُنكَرٍ فَعَلُوهُ﴾ معنايش اين نيست كه اينها نهي‌پذير نبودند، چون اگر مقصود اين باشد كه اينها نهي‌پذير نيستند بايد بفرمايد كه ﴿لاَ يَتَنَاهُوْنَ عَن مُنكَرٍ﴾ كه يفعلوه كه با فعل مضارع ذكر مي‌كند، چون بعد از انجام دادن كه نهي از منكر نيست! در اينجا به صورت فعل ماضي ياد شد و فرمود: ﴿لاَ يَتَنَاهُوْنَ عَن مُنكَرٍ﴾ كه ﴿فَعَلُوهُ﴾، بعد از فعل كه ديگر تناهي نيست! قبل از فعل سخن از نهي و منكر است ولو برسد به جايي كه كسي را تنبيه كنند و بعد از فعل جاي نهي از منكر نيست جاي تعذير است و تعذير براي گناهِ كرده است و نهي از منكر براي گناهِ نكرده است؛ ولي اينها گناهي كه كرده‌اند از او پشيمان نشدند و هم چنان آن راه را ادامه مي‌دهند، لذا فرمود: ﴿لاَ يَتَنَاهُوْنَ عَن مُنكَرٍ فَعَلُوهُ﴾؛ يعني اَصَرُّوا واستكبروا؛ گناه كردند و هيچ پشيمان هم نيستند و همچنان آن راه را ادامه مي‌دهند، چنين گروهي آن‌گاه به زبان پيامبرشان ملعون‌اند.

امر به معروف و نهي از منکر از شاخصههاي برجسته نبي مکرم اسلام(ص)

از اينجا معلوم مي‌شود كه چطور ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» يكي از شاخصه‌هاي برجستهٴ پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را اين قرار داد كه ﴿يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾. آيهٴ 157 سورهٴ «اعراف» وقتي مشخصات پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را در تورات و انجيل ذكر مي‌كند اين است كه فرمود: ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾؛ امر به معروف و نهي از منكر آن قدر مهم است كه اگر كسي ترك كند نظير ربانيون و احبارِ يهوديها، خدا مي‌فرمايد: ﴿لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ﴾[21] و اگر كسي انجام بدهد مثل اينكه خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين‌چنين بود، خدا او را با اين وصف و مانند آن كه از اوصاف بارز نبوت است مي‌ستايد و مي‌فرمايد: ﴿يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾.

متولي بودن اهل کتاب نسبت به کافران

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ﴾ كه در اينجاست مشابه همان ﴿لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ است كه در آيهٴ 62 همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» بود. حالا به عنوان نمونه مي‌فرمايد: ﴿تَرَي كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾؛ فرمود كه براي اينكه ثابت بشود که گذشتگانشان در چه حد از جمود و گناه بودند اين نسل حاضر را نگاه كنيد و ببينيد که بسياري از اينها به سَمت كافران گرايش دارند. درهرصورت اگر يهودي بايد به سَمتي گرايش داشته باشد يا بايد به سَمت مسيحي گرايش داشته باشد يا به سَمت مسلمان، براي اينكه اينها وحي را قبول دارند، نبوت عامه را قبول دارند، بسياري از انبيا را قبول دارند، مبدأ را قبول دارند، معاد را قبول دارند و منهاج و شريعت را قبول دارند و فقط در نبوت خاصه اختلاف دارند و در بعضي از احكام شريعت؛ ولي مي‌بينيد که اين يهوديها نه تنها به طرف مسلمانها يا مسيحيها گرايش ندارند بلکه به طرف كافران گرايش دارند. اگر هم از آنها سؤال بشود كه آيا مشركين متمدن‌ترند يا مسلمين؟ مي‌گويند مشركين. مشركين در مسير درست حركت مي‌كنند يا مسلمين؟ مي‌گويند مشركين: ﴿هؤُلاَءِ أَهْدَي مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً﴾ كه اين بحثش قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت: آيهٴ 51 سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاَءِ أَهْدَي مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً﴾؛ مي‌گويند که كافرين از مسلمانها بهترند؛ فرهنگشان، خلق و خويشان، آداب و سنن و رسومشان، اعتقاداتشان بهتر است، لذا قرآن كريم از اين گروه چنين ياد كرده است كه فرمود: ﴿تَرَي كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾؛ بسياري از همين اهل كتاب متوليان كافران‌اند و تحت ولاي آنها هستند؛ هم گرايش دروني به آنها دارند، هم آنها را به عنوان هم‌پيمان خود و كمك خود طلب مي‌كنند و هم گاهي پناهندگي سياسي و اجتماعي نسبت به آنها دارند. چون چند نوع ولا در اينجا است همهٴ آنهايي كه تحت ولاي كافران‌اند از آنها به يك اسمِ جامع ياد مي‌كنند؛ عده‌اي از يهوديها گرايش قلبي و معنوي دارند و نسبت به كافران علاقمندند، عده‌اي از آنها هم‌پيمان كافران‌اند كه از كمك نظامي آنها بهره بگيرند و آنها هم كمك مي‌كنند، عده‌اي هم در اثر عجز از آنها پناهندگي سياسي يا اجتماعي طلب مي‌كنند که همهٴ اينها مصداق تَوَلّي است، فرمود: ﴿تَرَي كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَفِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ﴾ در نوبت قبل ملاحظه فرموديد كه آثار وثنيّت و صنميّت و شرك و بت‌پرستي به اهل كتاب مخصوصاً به يهوديها سرايت كرد، چه اينكه به تثليث مسيحيها هم رسيد و از آنجا به صورت اسرائيليات وارد حوزهٴ اسلامي شد كه در بعضي از كتابهاي تاريخي و مانند آن اسرائيليات است و بافته‌هاي كعب‌الاحبارها است. اين يك سلسله تشابه فكري و تشابه قلبي است كه قرآن از نظر رواني قبلاً پرده برداشت و فرمود:

معرفي افراد متشابه در جامعه

اينها كساني‌اند كه ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾؛ آيهٴ 118 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ لَوْلاَ يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ که اين تشابه قلوب يا مايهٴ تشابه جهل است يا مايهٴ گرايشهاي دلهاي متشابه است. اينها تشابه دارند به دو چهره: هم تشابه دارند يعني شبيه هم‌اند و هم تشابه دارند انسانهاي متشابه‌اند. آن معناي جامع كه ملحوظ باشد اين‌گونه از افرادي كه قلباً با يهودي و مسيحي از يك نظر و به واسطهٴ اينها با صنمي و وثني از طرف ديگر شبيه‌اند كه ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾، اينها را مي‌گويند افرادِ متشابهِ جامعه. در نوبت قبل اين حديث نوراني را كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در اصول كافي نقل كرد اشاره شد و ملاحظه فرموديد كه وجود مبارك امام(سلام الله عليه) مي‌فرمايد: همان‌طوري كه قرآن آيات محكم دارد و آيات متشابه دارد و متشابهات آيات را بايد به وسيله محكمات حل كرد، جامعه هم يك افراد متشابه دارد و يك افراد محكم محكمات جامعه ائمه(عليهم السلام)‌اند[22] . افراد متشابه را با سنت و سيرت معصومين بايد تبيين كرد و اينها اصول انسانيت‌اند. بنابراين افرادي كه ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[23] خودشان جزء افراد متشابه هستند كه ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾[24] که خود اينها جزء متشابهات‌اند. كسي كه در اثر تشابه دل به دنبال يهوديها و بعد مسيحيها و بعد وثني و صنمي حركت مي‌كند، چنين كسي جزء متشابهاتِ جامعه محسوب مي‌شود، لذا در آيهٴ محل بحث فرمود: براي اينكه روشن بشود که اينها در گذشته چگونه بودند وضعِ فعلي نسل حاضر را ببينيد: ﴿تَرَي كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾، اين وضع فعلي اينهاست و اين نمونهٴ اينهاست و اينها نسل همان گروه‌اند. آنها كه پيغمبر خودشان بود و مي‌ديدند ايمان نياوردند و اينها هم كه تو را مي‌بينند ايمان نمي آورند: ﴿تَرَي كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَفِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ﴾. خيلي سخت است كه انسان بتواند لا اله الا الله را در قيامت بگويد <واقعاً> سخت است، اگر كسي گفت يقيناً بهشت مي‌رود. اين‌چنين نيست كه گفتن لا اله الا الله براي انسان آسان باشد.

معناي اتخاذ«اوليا»

﴿وَلَوْ كَانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِيِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِيَاءَ وَلكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ﴾ که اين را هم به صورت يك قياس استثنايي تنظيم فرمود؛ مي‌فرمايد: اينها اگر واقعاً مؤمن بودند به خدا و پيامبر و مؤمن بودند به تورات و انجيل، هرگز به كفار رو نمي‌آوردند. اينكه اينها به كافران روي آوردند و به يكي از انحاي سه‌گانه تحت ولاي آنها بودند؛ حالا يا ولاي محبت است يا ولاي حَلف و نصرت است يا ولاي قيادت و سرپرستي است، اگر اينها واقعاً به خدا و پيغمبر مؤمن بودند و اگر واقعاً به آنچه كه به طرف اينها نازل شده است يعني تورات و انجيل ايمان آورده بودند، كافران را اوليا اتخاذ نمي‌كردند. ﴿تَرَي كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ که اين ﴿يَتَوَلَّوْنَ﴾ گرچه فعل مضارع است و مفيد استمرار است و قوي‌تر از ماضي است اما ضعيف‌تر از اين جمله است که ﴿مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِيَاءَ﴾؛ اتخاذ اوليا يعني اينها را به عنوان ريشه و اساس قرار دادند و اينها را سرمايه خود دانستند و به اينها تكيه كردند. اتخاذ اوليا قوي‌تر از تَوَلّي است. فرمود که اگر اينها به دين خودشان لااقل مومن بودند به كافران پناهنده نمي‌شدند يا متولي آنها نمي‌شدند: ﴿وَلكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ﴾. اين از جاهايي است كه معمولاً استثناي عينِ مقدم مي‌شود نه استثناي عينِ تالي و روحش به استثناي عينِ تالي برمي‌گردد؛ اگر اينها مؤمن بوند كافران را وَليِّ خود قرار نمي‌دادند، لكن بسياري از اينها كافران را وَليّ خود قرار مي‌دهند، پس اينها مؤمن نيستند؛ منتها آن <پس اينها مؤمن نيستند> كه نتيجه است آن را قرآن كريم ذكر مي‌كند و مي‌فرمايد كه ﴿وَلكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ﴾ نه اينكه استثناي عينِ مقدم شده باشند.

بيان چهار مطلب در آيه شريفه

بيان ذلك اين است كه اينجا چهار مطلب است: مطلب اوّل مقدم است، مطلب دوم تالي است، مطلب سوم استثناي تالي است و مطلب چهارم نتيجهٴ قياس است. مطلب اوّل اين است كه ﴿وَلَوْ كَانُوا﴾ يعني اين اهل كتاب ﴿يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِيِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ﴾ (اين مقدم)، دوم اينكه فرمود: ﴿مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِيَاءَ﴾؛ يعني كافران را اوليا قرار نمي‌دادند (اين تالي)، لكن اينها كافران را اوليا قرار دادند به دليل اينكه قبلاً فرمود: ﴿تَرَي كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾، پس استثناي تالي را قبلاً فرمود و ديگر الآن لازم نيست بگويد (اين امر سوم)، وقتي تالي را استثنا كرديم نتيجه چه مي‌شود؟ نتيجه اين مي‌شود كه اينها مؤمن نيستند، آنوقت قرآن آن نتيجه را ذكر مي‌كند؛ يعني اوّل مقدم: ﴿وَلَوْ كَانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِيِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ﴾، دوم تالي: ﴿مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِيَاءَ﴾، سوم استثناي تالي که اين همان است كه فرمود: ﴿تَرَي كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ و چهارم نتيجهٴ اين قياس است. نتيجهٴ قياس اين است كه پس اينها مؤمن نيستند.

معناي فسق

فسق گاهي به معناي كفر است و گاهي به معناي معصيت است تا هر جايي به قرينهٴ مقابله مشخص بشود كه چيست؟ چه اينكه كفر هم همين‌طور است؛ گاهي انسان در عين حالي كه مسلمان است كافر است که مي‌شود كفر عملي است و در عين اينكه مؤمن است كافر است که مي‌شود كفر عملي و اين با قرينه‌ها مشخص مي‌شود؛ مثل همان جايي كه ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾[25] يا ذيل آيهٴ حج كه ﴿وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾.[26] بنابراين فرمود که كثيري از اينها فاسق‌اند و قرآن كريم همواره حق آن اقلّي‌ها را حفظ مي‌كند، چون كتاب فصل كتابِ گزافي نيست. يك وقت است که انسان مصامحه مي‌كند و مشهوري را به حساب اجماع مي‌آورد و كثير را به حساب كل مي‌آورد، قرآن اين‌چنين نيست و اگر اين‌چنين بود ـ معاذالله ـ ديگر قول فصل نبود: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ﴾.[27] اگر نود درصدِ مردم يا 99 درصد مردم يك كاري دارند و يك درصد يا دو درصد مخالف‌اند قرآن نمي‌فرمايد همه‌شان، مگر اينكه با قرينه ذكر كند. در اين‌گونه از موارد چون اقليهاي از اهل كتاب انسانهاي وارسته‌اند و آنها را گاهي به عنوان <و لكن قليلي از آنها يا مثلاً شكوراً، مومناً > ياد مي‌كند، لذا يا مي‌گويد كثيري از اينها فاسق‌اند يا مي‌گويد منهم فاسق‌اند و يا اگر فرمود همه‌شان فاسق‌اند الا قليلاً را استثنا مي‌كند، وگرنه قول فصل نبود و كسي كه با گزاف سخن مي‌گويد قولش قول فصل نيست. همان‌طوري كه در داد و ستدها گفتند چيزي كه بايد وزن بشود يا چيزي كه بايد كشيده بشود يا با پيمانه كيل بشود شما با تخمين نخريد براي اينكه بي‌غرر نيست، در سخن هم اين‌چنين است که سخن را گفتند بگذاريد در ترازو؛ يعني بگذاريد در منطق كه اين آلت ميزانيه است، آن‌گاه هر چيزي که برابر با اصول بيّن و متعارف بود او را بپذيريد. به هر تقدير در اينجا هم فرمود: ﴿وَلكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ﴾

بيان روابط بين الملل در آيه

آن‌گاه نشانهٴ اينكه اينها تَوَلّيِ كفر دارند و بسياري از اينها فاسق‌اند و با مشاهده حال نسل حاضر وضع پيشينيانِ اينها مشخص مي‌شود، فرمود: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَاري﴾ که اين آيه براي تنظيم روابط بين‌الملل يك آيهٴ كاملي است و برهان قضيه را هم ذكر مي‌كند و مي‌فرمايد: اين جمعيتي كه فعلاً هستند يا مشرك‌اند و اصلاً دين را قبول ندارند يا يهودي‌اند و يا مسيحي و بقيه هم شُعَبِ فرعي اينها هستند. بدترين گروه نسبت به مسلمانها يهوديها و مشركين هستند. گرچه تقديم ذكري مفيد ترتب نيست اما اسم يهوديها را قبل از مشركين مي‌برد، معلوم مي‌شود که اينها اعداء عدو اسلام و مسلمين‌اند: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾ که اوّل يهود است و بعد مشركين. الآن هم همين‌طور است که اشد الناس عداوةً للمسلمين يهوديها هستند و بعد مشركين. مسيحيها را فرمود که به مسلمانها نزديك‌ترند؛ اما نه چون مسيحي‌اند، بلكه اين سه اصل در آنها است و اگر اين اصول سه‌گانه در آنها تضعيف شد آنها هم مثل يهودي خواهند بود. ﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَاري﴾؛ مسيحيها به مسلمانها نزديك‌ترند، چرا؟ به سه دليل: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ﴾ (اين يك)، ﴿وَرُهْبَاناً﴾ (دو)، ﴿وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ﴾ (سه)؛ اينها كشيش دارند، اينها راهب دارند که اينها را موعظت مي‌كند، نصيحت مي‌كند، تعليم كتاب و حكمت مي‌دهد و خُلق و خوي اينها هم استكبار نيست. حالا اگر قسّيسشان يك كشيشي نبود كه آمر به معروف و ناهي از منكر باشد يا راهب آنها يك راهب منزوي بود که امر به معروف و نهي از منكر نداشت و خُلق و خوي اينها هم خلق و خوي استكباري بود، ديگر فرق بين يهوديت و مسيحيت نيست و همه يكسانند و كلاهما كذا.

 

«الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . بحارالانوار، ج84، ص341.
[2] . سورهٴ انبياء، آيات 26 و 27.
[3] . من لايحضره، الفقيه، ج2، ص610.
[4] . سورهٴ هود، آيهٴ 46.
[5] . سورهٴ هود، آيهٴ 45.
[6] . سورهٴ هود، آيهٴ 46.
[7] . سورهٴ هود، آيهٴ 45.
[8] . سورهٴ انبياء، آيات 26 و 27.
[9] . سورهٴ بقره، آيهٴ 30.
[12] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 87.
[13] . سورهٴ طلاق، آيهٴ 7.
[14] . سورهٴ رعد، آيهٴ 26.
[15] . سورهٴ بقره، آيهٴ 30.
[16] . سورهٴ مائده، آيهٴ 64.
[17] . ر.ک: نورالثقلين، ج1، ص660.
[18] . الميزان، ج4، ص62.
[19] . سورهٴ مائده، آيهٴ 60.
[20] . سورهٴ مائده، آيهٴ 62.
[22] . ر.ک: الکافي، ج1، ص415.
[24] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 7.
[25] . سورهٴ مائده، آيهٴ 67.
[26] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 97.
[27] . سورهٴ طارق، آيات 13 و 14.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo