< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/02/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 74الی76

 

﴿أَفَلاَ يَتُوبُونَ إِلَي اللّهِ وَيَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (۷٤) ﴿مَا المَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلاَنِ الطَّعَامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الآيَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾ (۷۵) ﴿قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَاللّهُ هُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ﴾ (۷۶)

خلاصه مباحث گذشته

دربارهٴ توحيد واجب تعالي، ذات اقدس الهي را قرآن كريم ثالثِ ثلاثه نمي‌داند ولي رابع ثلاثه مي‌داند؛ فرقش همان طور كه در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد اين است كه ثالثِ ثلاثه در رديف آنهاست و وحدتش عددي است و رَقَم بردار است، آنها دو نفرند و سومي‌اش ثالثِ ثلاثه است؛ ولي رابعِ ثلاثه وحدتش عددي نيست و رَقَم بردار نيست و آن سه نفر كه دارند نجوا مي‌كنند بعلاوهٴ خداوند جمعاً سه نفرند و ديگر چهار نفر نيست، زيرا همين خدايي كه واحدِ غير عددي است و وحدتش غير عددي است در عين حال كه واحد است اگر دو نفر دارند نجوا مي‌كنند واجب تعالي ثالثِ اثنين است نه ثالثِ ثلاثه و در عين حال اگر سه نفر دارند نجوا مي‌كنند واجب تعالي رابع ثلاثه است نه رابع اربعه: ﴿وَلا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَلا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَمَعَهُمْ﴾؛[1] خداوند در آن واحد در حال واحد كه زمان برنمي‌دارد؛ هم واحد است، هم ثاني است، هم ثالث است، هم رابع است و اما هيچ كدام از اينها عددي نيست. اگر موجودي وحدتش عددي بود وقتي كه سه نفر دارند نجوا مي‌كنند و او كنار آنها نشسته، او مي‌شود رابعِ اربعه نه رابع ثلاثه و در همين حال ديگر سادسِ خمسه نيست، چون خاصيت وحدت عددي آن است كه اگر يك‌جا حضور داشت از جاي ديگر غائب است؛ ولي واجب تعالي در حال واحد و در آن واحد هم رابعِ ثلاثه است، هم سادسِ خمسه است و مانند آن، اين نشان مي‌دهد كه وحدتش عددي نيست. آن واحد به معناي غير عدد وقتي در كنار سه نفر قرار گرفت، مي‌شود رابع ثلاثه و اگر در كنار پنج نفر قرار گرفت مي‌شود سادس خمسه و همان طوري كه واحد است <لابعدَدٍ>[2] سادس است يا رابع است نه بالعدد. اين معناي وحدت غير عددي است و موجودي كه وحدتش عددي است او در حين واحد بودن هم واحد باشد، هم ثاني باشد، هم رابع باشد و هم ثالث باشد ديگر نيست.

واجب تعالي در عين حال كه رابع ثلاثه است در همان حال سادس خمسه هم است، در همان حال رابع ثلاثه هم است و در همان حال ثالث اثنين هم است. هر دو نفر كه دارند با هم صحبت مي‌كنند سوميشان خداست و در سراسر گيتي اگر دو فرشته با هم صحبت مي‌كنند سومي خداست، دو انسان با هم صحبت مي‌كنند سومي خداست؛ در حال واحد و در آن واحد ﴿مَعَكُمْ أيْنَما كُنْتُمْ﴾[3] . چنين چيزي نشان مي‌دهد که وحدتش عددي نيست، چون اگر وحدتش عددي باشد محدود است و يك‌جاست و لاغير؛ اما برابرِ آيهٴ سورهٴ «مجادله»[4] ذات اقدس الهي در حال واحد و در آن واحد هر كسي و در هر شرايطي باشد خدا با اوست.

غرض آن است كه آنها كه گفتند ثالثِ ثلاثه كافر شدند[5] ؛ ولي خدا مي‌فرمايد كه خدا رابع ثلاثه است[6] و ثالث ثلاثه نيست. يك فرق لفظي كه نيست، اگر فرق لفظي بود چطور يكي كفر بود و يكي توحيد؟ اگر خدا واحدش عددي باشد سه نفر كه كنار هم دارند نجوا مي‌كنند خدا بايد رابعِ اربعه باشد نه رابعِ ثلاثه و در عين حال كه رابع ثلاثه است سادسِ خمسه هم است و در عين حال ثالث اثنين هم است، اين نشان مي‌دهد كه وحدتش عدد بردار نيست.

مطلب ديگر آن است كه قرآن كريم كه اينها را توجيه كرد و راه را براي توبهٴ از كفر به توحيد باز كرد، فرمود: ﴿أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَي اللّهِ وَيَسْتَغْفِرُونَهُ﴾ که اين تشويق به توبه است، چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» به خواست خدا در بحثهاي بعد خواهد آمد؛ يعني آيهٴ 91 سورهٴ «مائده» اين است كه فرمود: ﴿إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ که اين تشويق به نهي‌پذيري است؛ ﴿فَهَلْ أنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ يعني حتماً نهي را بپذيريد و اينجا هم يعني حتماً استغفار كنيد و مانند آن. سيدنا الاستاد (رضوان الله تعالي عليه) يك بحث عميق عقلي را اينجا مطرح كرده‌اند دربارهٴ بحث توحيديِ قرآن و بعد هم بحث توحيدي روايي را مطرح كرد و مي‌فرمايند كه

نظر علامه دليل عدم بيان بحث مستقل فلسفي

سرّ اينكه ما براي خصوصِ اين مسئله يك بحث فلسفي را منعقد نكرديم براي اين است كه شرح آيات قرآني و شرح خطبه‌هاي نهج البلاغهٴ حضرت امير(سلام الله عليه) ما را از منعقد كردن يك باب براي بحث فلسفي بي‌نياز كرده است. در ذيل بعضي از آيات بحث فلسفي دارد و در ذيل بعضي از روايات بحث فلسفي دارد آنجا كه نياز دارند به برهان عقلي و اما در خصوص اين مسئلهٴ توحيد و هم چنين شرح خطبه‌هاي توحيدي نهج البلاغه مي‌فرمايد: با شرح اين آيات و با شرح آن روايات ديگر جا براي بحثهاي عقلي نيست و خودش كافي است. بعد مي‌فرمايند كه بسياري از بزرگان در صدر اسلام مخصوصاً متكلمين وحدتِ واجب تعالي را در حدِّ وحدت عددي تلقي مي‌كردند؛ اما وقتي خطبه‌هاي نوراني نهج البلاغه را مي‌بينيد كه حضرت امير با اصرار مي‌فرمايد: «واحدٌ لابعدد»[7] و بعد هم مسئله را روي ازليّت واجب و غير متناهي بودن واجب تبيين مي‌كند، اين هم ابتكار است در اسلام كه براي حضرت امير (سلام الله عليه) است و هم جا براي بحثهاي ديگر نمي‌گذارد[8] . اين بحث قرآني را كه به عنوان توحيد طرح كردند و هم چنين آن بحث روايي را كه به عنوان توحيد طرح كردند حتماً ملاحظه بفرماييد و حتماً مباحثه بفرماييد. اجمال آن بحث توحيد قرآنيشان اين است كه بشر در آن دركهاي ابتداييشان موحِّد هستند؛ ولي آن فطرتشان را انبيا شكوفا مي‌كنند كه «يثيروا لهم دفائن العقول».[9] آن توحيد ناب كه در نهان انسانها مفتور است مغفول است و بوسيلهٴ وحي شكوفا مي‌شود. انسان در مبادي امر نيازمند است و براي رفع نياز به يك جايي تكيه مي‌كند و كم كم مي‌فهمد که هيچ موجودي نمي‌تواند نيازهاي او را رفع بكند مگر اينكه خود بي‌نياز محض باشد و اين خداست؛ ولي خدا را براي رفع نياز خود طلب مي‌كند که اين توحيد انسانهاي اَوّلي است. بعد وقتي همين توحيد را تقويت كرد و جلوتر رفت مي‌بيند كه درست است كه خدا براي رفع نياز اوست اما نياز او تنها مسايل مادي نيست و به مسايل معنوي هم نيازمند است؛ همان طوري كه او به خدا نيازمند است تا آب و نان و مسكن براي او فراهم بكند، به خدا نيازمند است تا به او علم و معرفت و عدل و احسان و ايثار و امثال ذلك بدهد. براي نيل به اين كمالات عملي و آن كمالات علمي به خدا تكيه مي‌كند كه خدا منبع علم و عمل است. وقتي به اين مراحل رسيد آن‌گاه تشنه مي‌شود كه او را ببيند و اين حاجت را هم از خدا طلب مي‌كند، حالا يا جواب ﴿لن تراني﴾[10] مي‌شنود چون موساي كليم و يا جواب مثبت مي‌شنود چون پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه ﴿دَنَا فَتَدَلَّي ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[11] و در آنجا ﴿ما كذب الفواد ما رأي﴾[12] است. گرچه ذات اقدس الهي مشهود هيچ پيامبري نيست فضلاً از انسانهاي غير نبي، لكن شهود آيات كاملِ حق مقدور اينهاست. انسان كم كم آن فطرتش باز مي‌شود و مي‌فهمد كه درست است که خدا را براي رفع حاجت مي‌خواهد يا خدا را براي حل مشكل مي‌خواهد و خدا مُجير مضطر است؛ اما اوّل خيال مي‌كرد که اضطرارِ او در آب و نان و مسكن و زن و فرزند است، اينها را كه تأمين كرد باز مي‌بيند که محتاج خيلي از چيزهاست. وقتي خيلي از كمالات علمي و عملي را فراهم كرد و عالم عادل شد تازه عطش او ظهور مي‌كند و مي‌گويد که پس من او را بايد ببينم. فهميد كه ﴿لَاتُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ﴾[13] و فهميد که ذات اقدس الهي ديدني نيست و فهميد كه «لاتُدركُه العيون بِمُشاهدَة العِيان و لكن تُدرِكُه القلوبُ بِحَقائق الايمان»،[14] حالا عطشش اين است كه او را با جان مشاهده بكند. مي‌بينيد

شموليت اضطرار بيان انبيا و انسانهاي عادي

که ﴿أمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾[15] را انبياي عظام هم دارند، انسانهاي عادي هم دارند و همه مضطّرند و ذات اقدس الهي براي دفع ضرر و جلب نفعِ همهٴ انسانها فيض افاضه مي‌كند، لكن جلب نفع و دفع ضررها فرق مي‌كند. آن‌گاه انسان وقتي به آن بارگاه بار يافت هرگز حاضر نيست که برگردد و تمام تلاش انسانهاي وارسته آن است كه خدا را مشاهده بكنند و لذت شهود ذات اقدس الهي را با هيچ لذتي مقايسه نخواهند كرد. از اينجا چند نكته روشن مي‌شود: نكتهٴ اوّل اينكه آنها كه الحاد انديش‌اند مي‌گويند كه اين مسايل معرفتي و مسايل اخلاقي دست ابزار يك گروه خاص است؛ يعني آنها كه مي‌خواهند انقلاب بكنند واژه‌ها و كلمات و لغاتي از قبيل حريت، استقلال، حمايت از مستضعفان، دفاع از محرومان را مي‌بافند و جعل مي‌كنند وگرنه يك فضيلتي وجود داشته باشد به عنوان حريت، استقلال، حمايت از محرومان نيست، اينها يك سلسله معاني مجعول و كلماتي است كه با او بازي مي‌كنند تا انقلاب بكنند؛ يعني مارس و انگلس و مانند آن كه اين حرفها را مي‌زدند براي آن است كه ابزارِ دست داشته باشند. عده ديگر كه مي‌خواستند بر محرومان حكومت كنند و بر مظلومان چيره بشوند و آنها را وادار به سكوت و سكون بكنند، معاني جعل مي‌كنند و لغاتي را ابداع مي‌كنند از قبيل صبر، قناعت، زهد و مانند آن تا آنها را خام بكنند وگرنه نه حريت و استقلال واقعيتي دارد و نه صبر و قناعت و زهد واقعيتي دارد و همه را اين طاغوتيها جعل كرده‌اند. اين يك بينش اخلاقي است كه مي‌گويند معاني اخلاقي و كلمات اخلاقي مهمل است و بي‌معناست و اينها را آنها كه خواستند انقلاب بكنند ساختند يا آنها كه خواستند حكومت جائرانه داشته باشند بافتند وگرنه نه حريت و استقلال معنا و واقعيتي دارد و نه صبر و زهد و قناعت (اين يك حرف).

فلسفه ارسال انبياء(ع)

حرف ديگر آن است كه مي‌گويند خدا را افراد ضعيف ساختند و اينها ساختهٴ خود را عبادت مي‌كنند وگرنه ـ معاذالله ـ خدايي نيست. افراد ضعيف كه دستشان از همه جا كوتاه است به افسانهٴ الوهيت تكيه مي‌كنند تا خود را قانع كنند. در درياها و در صحراها و هر جا که وسيلهٴ نقليهٴ آنها مانده شد به خدا متّكي مي‌شوند، در شهر و روستا هر وقت از تأمين نيازهاي روزانه واماندند به خدا متكي مي‌شوند. جهل مردم و عجز مردم خالقِ خداي آنهاست، وقتي بيمارند و راه درمان را بلد نيستند مي‌گويند متوسل مي‌شويم، وقتي مشكلِ مالي دارند و راه اقتصاد را بلد نيستند مي‌گويند به خدا متوسل مي‌شويم. اين جهل آنها و عجز آنهاست كه براي آنها خدا ساخته است وگرنه ـ معاذالله ـ خدايي در كار نيست و آنها مخلوقهاي خود را مي‌پرستند. در چنين فضاي تيره‌اي انبيا(عليهم السلام) ظهور كردند

ويژگيها و نقش انبياء(ع)

انبيا حقيقت انسان را به انسان معرفي كردند، حقيقت جهان را به مقدار ميسور به انسانها معرفي كردند، توحيد را به مقدار امكان براي بشر شرح دادند و پرچم‌داران نبوت و رسالت و خلافت و امامت انسانهايي بودند که عالم‌ترين مردم زمان خود و شجاع‌ترين مردمان زمان خود بودند. اگر مسئلهٴ اعتقاد به خدا محصول جهل بود يا باور داشتن خدا محصول عجز بود، بايد اينها كه عالم‌ترين مردم روي زمين و شجاع‌ترين مردم روي زمين‌اند اينها داعيهٴ توحيد نداشته باشند. اينها عالم‌ترين مردمان روي زمين‌اند، براي اينكه در تمام دوره‌ها اينها تحدّي كردند و گفتند که هر مطلب علمي که داريد با ما در ميان بگذاريد و تمام رُقَبا ماندند و اينها پيشگام ماندند. در مسايل عملي و از نظر شهامت و مبارزه به تمام تهديدها تهديد شدند و به ﴿حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[16] تهديد شدند و مقاومت كردند. اگر زكريا را با آن ارّه نيم كردند مقاومت كرد و اگر يحيي را شهيد كردند مقاومت كرد و هكذا. به هر تقدير اگر اينها بنا بود که دل به دريا بزنند چون موسي زدند، دل به آتش بزنند چون ابراهيم دادند، فرزند ذبح بكنند آماده شدند، زير اره بروند رفتند و ديگر از اين مردم بزرگتر تاريخ نشان نداد. شاگردان اينها اصحاب اخدود بودند كه كانالي از آتش كردند كه؛ يك مرگ تدريجي و با خفقان همراه است؛ يك كانالي كردند که دو طرفش باز و پُر از آتش بود و اينها را ريختند که به تدريج سوختند و نفس اينها درنيامد. پس هيچ كسي از شاگردان انبيا شجاع‌تر نيامده و اينها حاميان توحيدند و مردم را به الله دعوت كردند. بنابراين ترس باعث اعتقاد به خدا نيست و جهل باعث اعتقاد به خدا نيست، براي اينكه سران توحيد، انبيا و خلفا و مرسلين و ائمه(عليهم السلام) بودند و هستند كه عالم‌ترين مردم روي زمين و شجاع‌ترين مردم روي زمين بودند و اينها آمدند به ما گفتند که «الناسُ معادنُ كمعادنِ الذَّهبِ و الفضّة»؛[17] شما گنجينه‌هايي داريد در نهانتان و در نهادتان و ما اين گنجينه را حفاري مي‌كنيم تا معلوم بشود که شما چه داريد؟ انسان در درجهٴ اوّل احساس مي‌كند كه محتاج است؛ اما نمي‌داند حاجت او در چيست؟ همين انساني كه خيال مي‌كند حاجت دارد به مال و حاجت دارد به مسكن و همين انساني كه يك روزي با سوسمار تغذيه مي‌كرد و كار او با غارتگري انجام مي‌شد، همين انسان را پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به جايي رساند كه ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾.[18] همين انساني كه از سوسمار نمي‌گذشت به جايي رسيده است كه در هنگام احرام از آهو مي‌گذشت، چطور آن عرب سوسماري را به جايي رساند كه از آهو مي‌گذرد در ايام احرام تا او را تربيت كند كه از بهترين غذا در حال احرام براي رضاي دوست بايد بگذريد! اين معناي «و يثيروا لهم دفائنَ العقول»[19] است که به انسان مي‌گويد تو محتاج هستي و اينكه درك حاجت مي‌كني درست است و اينكه مي‌پذيري که براي رفع حاجت بايد به يك مبدئي تكيه كني درست است؛ اما بدان به چه محتاجي؟ و بياب كه به چه كسي محتاجي؟ اين دو تا كار را انبيا كردند: اوّلاً خود عالم‌ترين و شجاع‌ترين مردم روزگار بودند و امتحان دادند، بعد به مردم فرمودند که شما در عين حال كه محتاجي و ما قبول داريم كه شما محتاجي، اما احتياج شما احتياج حيواني نيست بلکه احتياج شما احتياج انساني است، شما احتياج به ايثار داريد نه استئثار. اين عرب مستأثر يعني عربي كه براي خود مي‌خواست و استئثار مي‌كرد، اين را قرآن به مرحله ايثار رساند كه ديگري را بر خود ترجيح مي‌دهد. آن‌كه خود را بر ديگري ترجيح مي‌دهد و ثروت كشور را براي خود طلب مي‌كند او مستأثر است؛ يعني خود را بر ديگري ترجيح مي‌دهد و آن‌كه غير را بر خود ترجيح مي‌دهد او موثِر است که ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[20] او ايثار دارد. همين بشر را وحي فهماند كه تو محتاج به ايثاري نه استئثار، تو محتاج به گذشتِ از آهو هستي نه محتاج به صيد سوسمار، خيلي فرق است؛ تو محتاج به شهود خالقي هستي كه ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾[21] است نه به شهود اين و آن. بنابراين اينكه ديگران مي‌گفتند که اين كلمات حريت، آزادي و مانند آن را رهبران انقلاب بافتند و ساختند يا صبر و قناعت و زهد را حاكمان طاغي بافتند و ساختند، در اثر اين است كه نه خود را شناختند و نه عالم و آدم را شناختند (اين هم يك مطلب). آن‌گاه قرآن كريم مي‌فرمايد كه ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّي عَنْ ذِكْرِنا وَلَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا﴾؛[22] از آنها رُخ برگردان و كساني را كه حق را مي‌فهمند و طلب مي‌كنند بپذير. بعد خدا را به عنوان واحد معرفي مي‌كند كه خدا واحد است

احد قله معرفت توحيدي

و بعد مي‌فرمايد که نه تنها واحد است شريك هم ندارد و نه تنها واحد است و شريك ندارد اَحَد است که اين قُلّه معرفت توحيدي است: ﴿قُلْ هُوَاللّهُ أَحَدٌ﴾،[23] اگر فرموده بود که «قل هو الله واحدٌ» جا براي توهم شريك بود و بايد آن توهم را بزدايد و بفرمايد: ﴿مَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ وَاحِدٌ﴾[24] و با نفي غير وحدت او را ثابت كند و با نفي شريك توحيد را ثابت كند و مانند آن؛ اما اگر بفرمايد: ﴿قُلْ هُوَاللّهُ أَحَدٌ﴾؛ يعني تمام الوهيت براي اوست. شما اگر گفتيد ماجائني احد يعني چه؟ يعني نه يك نفر آمد، نه دو نفر آمد، نه سه نفر آمد، نه صد نفر آمد، نه بيشتر و نه كمتر، احدي نيامد يا اگر خدا فرمود: ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ﴾؛[25] اگر احدي از مشركين به شما پناهنده شد و خواست چيزي را از شما ياد بگيرد، اين احد شامل يك نفر، دو نفر، صد نفر كمتر و بيشتر خواهد شد. احد در مقابل ثاني و ثالث و رابع نيست بلکه آن واحد است كه در مقابل ثاني و ثالث و رابع است و احد مقابل ندارد؛ اگر يك نفر بيايد هم احد است چند نفر هم بيايند احد است. وقتي بفرمايد: ﴿قُلْ هُوَاللّهُ أَحَدٌ﴾[26] يعني الوهيت براي اوست و ديگر غير برنمي‌دارد. آن‌گاه اين را باز كرد و فرمود: چون اين مُصمَد است، صمد است، مقصود است و مقصَد است، شما سالكان راه را طي كنيد تا مقصود را در مقصَد ببينيد؛ اوّل بدانيد که مقصدتان كجاست؟ بعد هم بدانيد مقصودي كه در مقصَد بايد مشهود بشود چيست و كيست؟ اين راه را طي كنيد صمد، قصد، مصمود بودن، مقصود بودن يا پُر بودن، جايي از او خالي نبودن يا او چيزي را فاقد نباشد و خلأيي در او نباشد، چنين چيزي مي‌گويند صمد. ناگزير نه والد است و نه ولد، چنين موجودي هم كفوي و همتايي نخواهد داشت. اين احد يك بار مثبت و منفي دارد؛ يعني اوست و غير از او نيست، چون اگر غير از او باشد همهٴ اله ديگر او نيست. گاهي براي فهماندن اين معنا كه خدا واحد است و شريك ندارد تعبير به احد مي‌شود (يك)، گاهي تعبير به ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[27] يا ﴿ لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[28] و مانند آن مي‌شود دو،

بيان قهار بودن خداي سبحان

گاهي به صورت واحدِ قاهر ياد مي‌شود ﴿هُوَاللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾[29] (اين سه) که اين ﴿الواحد﴾ بعلاوهٴ ﴿القهار﴾ دوتايي همان پيام احد را مي‌رسانند و اين كلمهٴ احد به تنهايي مضمون واحدِ قهار را مي‌فهماند و واحدِ قهار دوتايي با هم معناي احد را مي‌رسانند. واحد قاهر يعني واحدي است كه ديگران را تحت قهر خود قرار مي‌دهد؛ اگر ما يك واحدي داشته باشيم كه ثاني هم در كنارش باشد اين واحد ديگر قاهر نخواهد بود، چون آن ثاني را زير پوشش خود نگرفت، اين هم واحد است آن ديگري هم واحد است؛ ولي اگر يك واحدي داشتيم كه هيچ غيري در قبال او نگنجيد و جايگاهي نداشت اين مي‌شود واحد قهار كه يقهر كل شيء است و اين مبالغه هم است. اگر قهرش مطلق است و همه چيز را مقهور خود مي‌كند و زير پوشش خود قرار مي‌دهد، پس چنين واحدي همتا ندارد و اگر همتا مي‌داشت او هم واحد بود همتاي او هم واحد؛ ولي چون او واحد و قهار است و يقهر كل ما عدا است، پس لاشريك له است. براي توحيد ناب گاهي از كلمهٴ احد استفاده مي‌شود، گاهي از ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[30] يا ﴿ لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[31] يا ﴿وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾[32] استفاده مي‌شود و گاهي ﴿هُوَاللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾[33] استفاده مي‌شود. اين واحدِ قهار در قيامت ظهور مي‌كند و براي كساني كه با مرگ ارادي رحلت كردند هم خداوند به عنوان واحد قهار براي آنها ظهور كرده است؛ ولي براي اكثريِّ انسانها در قيامت خدا به عنوان واحد قهار ظهور مي‌كند كه آن وقت آن روز سؤال مي‌كنند: ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ﴾.[34] اليوم هم همين طور است و اين چنين نيست كه اليوم مُلك سماوات و الارض به دست غير خدا باشد: ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[35] يا ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[36] و الآن هم ﴿لله الواحد القهار﴾ است؛ اما الآن خيليها درك نمي‌كنند، چون خود را مالك مي‌دانند: ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[37] و فردا که اين حجاب رفع مي‌شود مي‌فهمند که ﴿لله الواحد القهار﴾[38] . چنين وحدتي با سه نفر است مي‌شود رابع ثلاثه، با چهار نفر است مي‌شود خامس اربعه، با پنج نفر است مي‌شود سادس خمسه و هيچ جا رنگ نمي‌گيرد؛ يعني اگر پنج نفر يك‌جا نشستند خداي واحد قهار با اينها است و اين پنج نفر بعلاوهٴ خداي واحد قهار باز مساوي است با پنج نفر، چرا؟ چون آن واحد، واحد قاهر است و در عرض اينها نيست كه پنج بعلاوهٴ يك بشود شش. بنابراين اين معنا را كه ذات اقدس الهي به عنوان احديت ياد مي‌كند، به عنوان ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[39] ياد مي‌كند يا به عنوان واحد قهار ياد مي‌كند، اين مي‌تواند جامع باشد بين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مجادله»[40] و اين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه محل بحث است.

بيان ذات اقدس الهي براي نفي شرک و اثبات توحيد

مطلب بعدي آن است كه گاهي ذات اقدس الهي براي نفي شرك و اثبات توحيد مي‌فرمايد: شما كه محتاجيد و براي رفع حاجت عبادت مي‌كنيد اين سخن حق است، قبل از اينكه به آن مراحل نهايي برسيم كه خدا را ما براي رفع حاجت مي‌خواهيم اما حاجت آب و نان نيست و حاجت چيز ديگر است، قبل از اينكه به آن مرحله برسيم ذات اقدس الهي چند برهان اقامه مي‌كند و مي‌فرمايد كه اينهايي كه شما مي‌پرستيد براي شما كه كاري انجام نمي‌دهند! بعد مي‌فرمايد كه نه تنها براي شما كاري انجام نمي‌دهند براي خودشان هم كار انجام نمي‌دهند؛ مي‌فرمايد كه چرا عبادت مي‌كنيد كساني كه را ﴿لا يَمْلِكُون لأنفسهم ضَرًّا وَلا نَفْعًا﴾[41] ؟ اين قدمِ جلوتر است که مي‌فرمايد: اينها مشكل خودشان را حل نمي‌كنند چه رسد كه مشكل شما را حل كنند! به پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه صادر اوّل يا ظاهر اوّل است و خليفهٴ مطلق حق است و كل نظام «بيمنه رزق الوراء» است مي‌فرمايد: به مردم بگو از من هيچ كار ساخته نيست: ﴿قل لا امْلِكُ لَنَفسي ضَرًّا وَلا نَفْعًا﴾؛[42] من مشكل خودم را نمي‌توانم حل كنم، شما توقع داريد مشكل شما را حل كنم؟! آن‌گاه انسان اگر موحد ناب شد خليفهٴ خداي واحد قهار را مي‌شناسد و او را به عنوان مظهر دوست دارد، آن‌گاه كل كارها را ذات اقدس الهي با مجراي فيض در آينهٴ خليفهٴ حق و در آينه صادر يا ظاهر اوّلِ حق انجام مي‌دهد، آن‌گاه هم توسل معناي خاص خود را پيدا مي‌كند و هم آن توحيد ناب. در اين باره يعني در مسئلهٴ‌ اينكه اوّل خدا مي‌فرمايد كاري از آنها ساخته نيست شروع مي‌كند و بعد مي‌فرمايد كه آنها براي خودشان و مشكل خودشان را حل نمي‌كنند چه رسد به مشكل شما. در آيهٴ محل بحث سوره «مائده» يعني آيهٴ 76 فرمود: ﴿قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا﴾

تقدم دفع ضرر بر جلب منفعت

و چون معمولاً دفع ضرر مقدم بر جلب منفعت است در نوع آن آيات ضرر مقدم بر نفع ذكر مي‌شود، چه اينكه موت قبل از حيات ذكر مي‌شود [﴿لا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَلا حَياةً وَلا نُشُورًا﴾[43] ]. انسان دفع مرگ براي او مقدم بر جلب حيات است گرچه جلب حيات همان دفع مرگ است. انسان براي او دفع ضرر مقدم بر جلب نفع است و كسي را مي‌پرستد و مي‌طلبد كه ضرر را از او دفع كند، لذا از اين جهت در نوع آيات دفع ضرر مقدم بر جلب منفعت شد. در مواردي ديگر ذات اقدس الهي مي‌فرمايد كه اينها نه تنها مشكل شما را حل نمي‌كنند[44] ، مشكل خودشان را هم حل نمي‌كنند. مشابه اين استدلال را ابراهيم خليل (سلام الله عليه) طبق آيهٴ 42 سورهٴ «مريم» به آزر گفت: ﴿إِذْ قالَ ِلأَبيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَلا يُبْصِرُ وَلا يُغْني عَنْكَ شَيْئًا﴾؛ ولي در موارد ديگر مي‌فرمايند که از اين آلههٴ دروغين كاري ساخته نيست، اينها مشكل خودشان را حل نمي‌كنند چه رسد به اينكه مشكل شما را حل كنند. در سورهٴ «اعراف» آيه 188 دربارهٴ خود پيغمبر فرمود: ﴿قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي نَفْعًا وَلا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللّهُ﴾. در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آيهٴ 16 مي‌فرمايد كه ﴿قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ قُلِ اللّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ ِلأَنْفُسِهِمْ نَفْعًا وَلا ضَرًّا﴾ که اينجا نفع بر ضرر مقدم شد. فرمود كه اينها براي جلب نفع خود يا دفع ضرر از خود توانا نيستند چه رسد براي شما، آن‌گاه در ذيل آيه فرمود: ﴿قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَهُوَالْواحِدُ الْقَهّارُ﴾؛ اگر وحدت او وحدت قاهر است غير نمي‌گذارد و تا شما برويد ديگري را بشماريد مي‌بينيد که هنوز در حوزهٴ اَوّلي هستيد و هرچه جلوتر برويد و بالا و پائين بياييد و اوّل و آخِر برويد مي‌بينيد که در حوزهٴ همان اوّلي هستيد، چون ﴿هُوَاْلأَوَّلُ وَاْلآخِرُ وَالظّاهِرُ وَالْباطِنُ﴾[45] . درون برويد در حوزهٴ <هو الباطن> هستيد، بيرون بياييد در حوزهٴ <هو الظاهر> هستيد، کنارتر برويد در حوزهٴ <هو الآخر> هستيد، جلوتر برويد در حوزه ﴿هو الاول﴾ هستيد که آن وقت غيري نمي‌ماند تا شما ثاني پيدا كنيد! مي‌شود واحد قهار. همين مضمون در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» به صورت ديگر آمده است؛ آيهٴ سوم سورهٴ «فرقان» اين است كه ﴿وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلا يَمْلِكُونَ ِلأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا وَلا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَلا حَياةً وَلا نُشُورًا﴾. آن‌گاه بعضي از اين بحثها هنوز به عنوان بحث توحيدي مي‌ماند و بعضي از اين بحثها هم به عنوان بحثهاي روايي مي‌ماند که اين قسمتها را در الميزان حتماً مطالعه بفرماييد كه توضيح ـ ان‌شاءالله ـ در نوبت بعد.

«والحمد لله رب العالمين»

 


[1] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[2] . نهج البلاغه، خطبه185.
[7] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 185.
[8] . ر.ک: الميزان، ج6، ص104و 105.
[9] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ1.
[11] ـ سورهٴ نجم، آيات 8 و 9.
[12] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 11.
[13] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[14] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 179.
[15] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 62.
[16] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 68.
[17] ـ الكافي، 8، ص177.
[18] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[19] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.
[20] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[21] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[22] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 29.
[23] ـ سورهٴ اخلاص، آيهٴ 1.
[24] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 73.
[25] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 6.
[27] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.
[28] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.
[29] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 4.
[30] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.
[31] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.
[32] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 73.
[34] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 16.
[35] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 1.
[36] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 83.
[37] ـ سورهٴ همزه، آيهٴ 3.
[39] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.
[41] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 3.
[42] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 49.
[43] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 3.
[45] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo