< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/02/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 72الی76

 

﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ المَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ المَسِيحُ يَابَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مَنْ أَنْصَارٍ﴾ (۷۲) ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ (۷۳) ﴿أَفَلاَ يَتُوبُونَ إِلَي اللّهِ وَيَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (۷٤) ﴿مَا المَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلاَنِ الطَّعَامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الآيَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾ (۷۵) ﴿قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَاللّهُ هُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ﴾ (۷۶)

خلاصه مباحث گذشته

در اين سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه بحثهاي مشترك اهل كتاب را بيان فرمودند، آن‌گاه بحثهاي مخصوص به يهوديها را بيان فرمودند و بحثهاي مخصوص به مسيحيها را هم عليحده بيان مي‌كند. مهم‌ترين بحثي كه مربوط به مسيحيت است همان تثليث است که اوّل فرمود: كساني كه قائل‌اند که خدا مسيح‌ابن‌مريم است كافر شدند و حرف خود مسيح (سلام الله عليه) را هم ذكر كرد كه مسيح معتقد بود كه بندهٴ خداست و خدا ربِّ اوست و ديگران را هم به عبوديت آن ربّ دعوت كرده است. بعد مسئلهٴ تثليث را مطرح كرد و فرمود: كساني كه اهل تثليث‌اند و خدا را «ثالث ثلاثه» مي‌دانند كافرند. دربارهٴ مسيح (سلام الله عليه) كساني كه قائل‌اند كه خدا مسيح‌ا‌بن‌مريم است يعني به الوهيت مسيح فتوا داده‌اند، اينها مشرك‌اند منتها شرك در الوهيت دارند. براي ابطال اين معنا اگر توحيد ثابت بشود ناگزير الوهيت مسيح و مانند آن هم ابطال خواهد شد، پرسش:....پاسخ:چون اين شرك در الوهيت است كه قائل به تثليث اند؛

نگاه قرآن حکيم درباره تقابل مشرک و کافر

اما به اصطلاح قرآن حكيم مشرك در مقابل كافر است، چون در سورهٴ مباركهٴ «حج» بين اهل كتاب و بين مشركين جدايي انداخت و فرمود: مؤمنين و يهوديها و مسيحيها و صابئين و مجوس و مشرك ﴿إِنَّ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾.[1] مشرك به اصطلاح قرآن در مقابل اهل كتاب است و گاهي شرك در الوهيت يا شرك در ربوبيت بر اينها هم با قرينه اطلاق مي‌شود، لكن قرآن كريم مشرك را در مقابل اهل كتاب مي‌داند. اگر الوهيت مسيح ابطال شد توحيد اثبات نمي‌شود و ممكن است براي خدا شركايي غير از مسيح باشد؛ ولي اگر توحيد حق تعالي ثابت شد الوهيت مسيح هم ابطال مي‌شود و الوهيت هر موجود ديگري هم غير از الله باطل خواهد شد. بنابراين دو مطلب است:

تبيين دو مطلب

الف: تلازم مبرهن شدن توحيد و ابطال شرک

مطلب اوّل آنكه اگر توحيد مبرهن شد شرك ابطال خواهد شد و الوهيت هر موجودي غير از الله باطل مي‌شود خواه مسيح و خواه غير مسيح؛ ولي اگر الوهيت مسيح ابطال شد توحيد اثبات نمي‌شود و آن را بايد عليحده ثابت كرد، لذا قرآن كريم در بعضي از آيات الوهيت مسيح را ابطال مي‌كند كه محل ابتلاست و در بعضي از آيات به نحو عام توحيد الهي را ثابت مي‌كند. آن آياتي كه توحيد الوهيت را ثابت مي‌كند؛ نظير آيهٴ سوره «انبياء» است كه فرمود: ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾[2] و با اثبات توحيد واجب تعالي و توحيد الوهيت، الوهيت هر موجود غير از خدا ابطال خواهد شد چه مسيح و چه غير مسيح. در اين قسمت از آيات سورهٴ «مائده» محل ابتلاء ابطال الوهيت مسيح است نه اثبات توحيد الله تعالي، لذا در اينجا فقط به ادعا اكتفا كرد و شرك را تحديد كرد، فرمود كه ﴿إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْواهُ النّارُ﴾ و توحيد را به عنوان ادعا بيان كرد و فرمود: ﴿وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾؛ اما به عنوان اثبات در سورهٴ «انبياء» است كه ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾[3] .

ب: بيان دو طائفه از آيات الهي درباره تثليث

مطلب ديگر آن است كه براي اين تثليث ذات اقدس الهي يك سخن عميق قرآني دارد و يك سخن هم در حدِّ فهم انسانهاي عادي، چون بسياري از كساني كه قائل به تثليث‌اند به اصل مطلب پي نبردند وگرنه ايمان نمي‌آوردند كه چگونه مي‌شود كه خدا، روح‌القدس و عيسي در عين حال كه هر سه خدا هستند اما معذلك خدا يكي باشد؟ اين تثليث اصلاً با توحيد جمع نمي‌شود؛ در عين حالي كه كثيرند واحد باشند و در عين حالي كه واحدند كثير باشند. بعضيها به عنوان تقليدِ صرف يا تعبد محض مي‌پذيرند؛ اما آنهايي كه عالماً ـ عامداً چنين چيزي را تفوّه مي‌كنند همانهايي هستند كه خدا مي‌فرمايد: ﴿وَإِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾.

احاطه ميومية حق تعالي

مطلب ديگر آن است كه قرآن كريم ذات اقدس الهي را در رديف هيچ موجودي نمي‌شمارد؛ يعني چون واحدش واحد عددي نيست تحت شمارش نمي‌آيد و مي‌فرمايد که خداوند: ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيطٌ﴾[4] است و اگر ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيطٌ﴾ است تحت شمارش نمي‌آيد، براي اينكه آن شمارنده و آن عادّ و آن معدودهاي ديگر همه در تحت احاطه قيومي حق تعالي هستند. اگر همه در تحت احاطهٴ قيّومي حق تعالي هستند هرگز خدا محدود نيست تا يك كسي خدا را در يك جايي قرار بدهد و موجود ديگري را در جايي قرار بدهد و بگويد يك، دو. خدا يكي است كه دو برنمي‌دارد، اوّلي است كه آخر برنمي‌دارد، اوّلي است كه عين آخر است، چه اينكه ظاهري است كه عين باطن است. اگر اوّلي است كه عين آخر است، اگر ظاهري است كه باطن است و اگر «محيط بكل شيء» است، چيزي در كنار او قرار نمي‌گيرد تا اينكه دومي او باشد. اين راجع به بحث توحيدي بود. در آيهٴ هفت سورهٴ «مجادله» كه فرمود: ﴿ما يَكُونُ مِنْ نَجْوي ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَلا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَلا أَدْني مِنْ ذلِكَ وَلا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا﴾، اين ﴿أَيْنَ ما كانُوا﴾

برهان مسئله بودن«اين ما کانوا»

برهان مسئله است، چون هر موجود در هر شرايطي كه باشد خدا با آنها است؛ چه ﴿ادني من ذلك﴾ باشد و چه «اكثر من ذلك»، چه كمتر از سه نفر و چه بيشتر از پنج نفر باشد. هر كس در هر شرايطي که باشد خدا با اوست و چون هر كسي در هر شرايطي که باشد پس خدا مي‌شود: ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيطٌ﴾[5] و وقتي ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيطٌ﴾ شد در قبال او موجود ديگري قرار نمي‌گيرد تا در تحت شمارش باشد. در پايان سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه از همين ﴿لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْرًا لَكُم﴾[6] بحث شد، آيات سورهٴ «كهف» هم همانجا مطرح شد؛ در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آيهٴ 22 آمده است كه دربارهٴ رَقَمِ اصحاب كهف اختلاف كردند: ﴿سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلاّ قَليلٌ﴾، آنجا هم گفته شد كه اصحاب كهف سه نفر بودند، رابع آنها كلبشان بود يا پنج نفر بودند، سادس آنها كلبشان بود. در آنجا از آن جهت كه كلب با انسان دو جنس است و دو سنخ است از اين جهت تحت شمارش نمي‌آيد؛ ولي از بعضي از جهات ديگر حيوان با انسانهاي ديگر جهات مشترك فراواني دارند كه اگر بخواهند به حساب عدد به شمارش در بياورند قابل شمارش و آمار است. اگر خواستند در آنجا حيوان را شمارش كنند كه چند تا حيوان است اعم از ناطق و غير ناطق، كلب و غير كلب به حساب مي‌آيد، اگر خواستند اجرام و اجسام را به شمارش در بياورند كلب و غير كلب در اينجا يكسان است و اگر خواستند اشياء ممكن را آمار برداري كنند كلب و غير كلب يكسان در مي‌آيد. به هر تقدير در آنجا قابل است كه رقم بگيرند و بگويند اينها هفت تا بودند يا هشت تا بودند يا كمتر و بيشتر؛ اما ذات اقدس الهي با هيچ اعتباري تحت رقم در نمي‌آيد؛ نه با كسي مشاركت جنسي دارد، نوعي دارد، مادي دارد، صوري دارد، صنفي دارد، عددي دارد، مشاركت وجودي دارد، هيچ چيز ندارد، براي اينكه اينها يك وجود ربط و ناقص و فقير و محدودند و او بيكران است و به هيچ وجه اينها همتاي هم نيستند، لذا ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[7] نكرهٴ در سياق نفي هر گونه مماثلتي را نفي مي‌كند، اگر هرگونه مماثلتي نفي شد ديگر تحت رقم و عدد نمي‌آيد و تحت آمار نمي‌آيد تا ما بخواهيم خدا را با غير خدا تحت آمار قرار بدهيم و بگويم: دو، سه، چهار، پنج و مانند آن. اين نكته در پايان سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه فرمود: ﴿لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْرًا لَكُمْ﴾[8] بحث شد؛ يعني در آيات سورهٴ «مجادله»[9] با آيات سورهٴ «كهف»[10] آنجا بحث شد.

کفر نبودن سخنان واحدي درباره خدايان سهگانه در تفسير فخررازي

مطلب ديگر آن است كه دربارهٴ اينكه فرمود: ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ محال است، سخني را فخر رازي از واحدي نقل مي‌كند كه واحدي مي‌گويد: اگر كسي بگويد: ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ و منظور اين نباشد كه اينها سه تا خدا هستند بلکه اگر منظور اين باشد كه اينها مثلاً سه تا موجودند اين كفر نيست؛ ولي اگر كسي بگويد: ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ و منظور اين باشد كه اينها سه تا اله‌اند اين كفر است[11] . اين سخن هم طبق اين بيان اخير ناتمام خواهد بود، براي اينكه هيچ موجودي در قبال ذات اقدس الهي قرار نمي‌گيرد تا ما بگوييم که خدا يكي و او دومي است، خدا يك اوّلي است كه آخر خودش است و واحدي است كه ثاني برنمي‌دارد. اگر وحدت او وحدت عددي بود _معاذالله_ بله، در كنار او چيز ديگر قرار مي‌گرفت؛ اما اگر «واحدٌ لا بعدد»[12] است تحت شمارش در نمي‌آيد و وقتي تحت شمارش در نيامد اگر كسي بگويد: ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ سخن باطلي گفته است. حالا چه به الوهيت ديگران نظر داشته باشد و چه به الوهيت ديگران نظر نداشته باشد؛ ولي از وحدت اطلاقي ذات اقدس الهي غافل شده است و او را به وحدت عددي موسوم كرده است.

در بيان نوراني اميرالمؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) در نهج‌البلاغه و مانند آن ملاحظه فرموديد كه فرمود:«تُدركُه القلوبُ بِحقائقِ الإيمانِ»[13] آن هم به مقدار مقدور خودش است وگرنه «احتَجَبَ عَن العقولِ كما احتَجَبَ عَنِ الابصارِ».[14] حالا دربارهٴ ذات اقدس الهي و انبياء و اولياء راه ندارند فضلاً از ديگران. برسيم به فيض حق تعالي که فيضش «داخل في الاشياء»[15] است «لا بالممازجة». شما فرض كنيد يك نور قوي را با نور ضعيف، شما مي‌توانيد بگوييد نور آفتاب يكي و نور مثلاً ماه هم يكي که اين دو تا نور است؛ اگر فرض كرديم ما يك نوري داشته باشيم كه داخل در تمام انوار است بدون امتزاج، داخل در نور آفتاب است بدون اينكه محدود بشود، داخل در نور قمر است بدون اينكه محدود بشود، داخل در نورهاي اجرام سماوي و ارضي است بدون اينكه محدود بشود؛ اگر چنين نوري ما داشتيم در قبال اين آيا مي‌توان يك نور ديگري فرض كرد و گفت كه ما دو تا نور داريم؟ آن نور اوّل را اسمش را گذاشتيم الف؛ اگر ما نوري داشتيم كه در تمام انوار حضور و ظهور داشت بدون امتزاج و اختلاط، در كنار او آيا يك نور ديگري داريم كه بگوييم اينها دو تا نورند؟ الآن كه ما مي‌گوييم نور شمس و نور قمر براي اين است كه نور شمس محدود است و نور قمر محدود است ولو نور قمر از شمس بر فرض گرفته باشد؛ ولي در هر صورت به دو جرم متّكي است. وقتي هم كه زمين حركت كرد و اين چهره زمين كه الآن روبروي آفتاب است برگشت و از آفتاب دور شد، ديگر نور آفتاب را نمي‌بينيم. پس يك نور محدودي است و اگر نور محدود بود نور ديگر در قبال نور محدود قرار مي‌گيرد؛ ولي اگر فرض كرديم که يك نوري داشتيم نامحدود كه هم در شمس و قمر بود و هم در مجموعهٴ اجرام آسماني و زميني و مانند آن بود آيا ديگر فرض دارد كه ما در كنار اين نور بيكران يك نور ديگري داشته باشيم و اينها را در تحت آمار بياوريم و بگوييم نور اوّل و نور دوم؟ يا ناچاريم همان نور اوّل را بگوييم که ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَاْلآخِرُ﴾،[16] چون هر جا برويم همان است. اگر ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾[17] و هر جا و هر شرايطي که داشته باشيد فيض او با شما است، ما از او بيرون نيامديم تا نوبت به ديگري برسد و به ديگري اشاره كنيم و بگوييم اين دومي است. اگر از او بيرون نيامديم او تحت شمارش قرار نمي‌گيرد، پس اين سخني كه جناب فخر رازي از واحدي نقل كرده است كه اگر كسي بگويد: ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ و منظورش الوهيتِ اين موجودات نباشد و منظور اين باشد كه خدا سوميِ سه تا موجود است[18] ، نه سخن واحدي درست است و نه امضاي جناب رازي، براي اينكه خدا اصلاً تحت عدد در نمي‌آيد و «واحدٌ لا بعدد»[19] است و اگر تحت عدد نيامد ﴿ثالث ثلاثة﴾ نيست، او «ثالث اثنيين» است نه ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾.

خود حضرت هم فرمود كه وحدانيت عدد براي تو است نه اينکه تو واحدِ وحدتِ عددي هستي. آن بزرگاني هم كه فرمودند: خدا واحد عددي است، همانها گفتند که ذات اقدس الهي اصلاً ماهيت ندارد و وقتي ماهيت نداشت مقولهٴ جوهر نيست چه رسد كه مقولهٴ عرض و مقوله كم و مانند آن باشد. وحدانيتِ عدد براي اوست؛ يعني عدد مظهر تو است همان طوري كه واحد مظهر تو است وگرنه عدديت با الوهيت سازگار نيست، چه اينكه در بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) به صورت باز و روشن دارد كه «واحدٌ لا بِعَدَدٍ وَ دائمٍ لا بأمدٍ وَ قائمٌ لا بِعَمَدٍ»[20] اين سه بيان از جمله‌هاي نوراني اهل بيت (عليهم السلام) است كه قائم است اما عمادي ندارد، ستوني ندارد و تكيه گاهي ندارد، برخلاف موجودات ديگر كه عمادشان خداست و مي‌گوييم: «يا عِمادَ مَن لا عِمادَ لَه» که اين «يا عِمادَ من لا عِمادَ لَه» معنايش اين نيست كه كسي كه تكيه گاه ندارد تو تكيه گاه آنهايي! معنايش آن است كه كسي كه بفهمد تكيه گاهي ندارد آن‌گاه تو او را خوب حفظ مي‌كني: «يا حِرزَ مَن لا حِرزَ له يا عِمادَ من لا عِمادَ له»[21] بنابراين خدا <قائمٌ لابِعَمَدٍ> است و موجودات ديگر قائم به عمد‌اند (اين يك)، <دائِمٌ لابِاَمرٍ>؛ ذات اقدس الهي موجودي دائمي است اما دوام او زمر و زماني نيست كه دائِم زماني باشد، چون او خالق زمان است نه موجود زمانيِ مستمر (اين دو)، <واحدٌ لا بعدد>[22] ؛ وحدت عددي ندارد، چون عدد كمّ است و عرض است و جزء بحثهاي ماهوي است و ذات اقدس الهي فوق همهٴ اينهاست (اين سه). اگر وحدتش عددي نيست كسي بگويد: ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ و غرض آمارگيري و رَقَم پردازي باشد ولو قائل به الوهيت ما عد‌اي خدا نباشد، باز سخن ناصوابي گفته است.

خداوند «سادس خمسه» است نه «سادس سته». الآن اگر ما پنج تا خودكار داشتيم، پنج بعلاوهٴ يك مي‌شود شش؛ اما اگر ما پنج تا موجود داشتيم پنج بعلاوهٴ خدا مساوي با پنج؛ يعني پنج نفر كه نشستند خدا با آنها است و پنج بعلاوهٴ خدا مساوي است با پنج، چون خدا ديگر تحت رقم درنمي‌آيد، چرا؟ چون اگر چيزي بخواهد تحت رَقَم در بيايد بايد جاي خاص داشته باشد و ديگر در اين پنج تا نباشد و در كنارش يك پنجمي قرار بگيرد که آن وقت مي‌شود ششمي؛ مثل اينكه پنج نفر نشستند و يك شخص ششمي آمد كنار اينها که مي‌شود <سادس سته> و الآن شدند شش نفر؛ ولي خدا با اين پنج نفر است و اين پنج نفر به علاوهٴ خدا مساوي است با پنج نفر، چرا؟ چون ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾.[23] وقتي آن اوّلي را داريد مي‌شماريد مي‌بينيد که خدا آنجا حضور دارد، دومي را مي‌شماريد مي‌بينيد که خدا آنجا حضور دارد، فاصلهٴ بين اوّل و دوم كه كسي نيست آنجا خدا حضور دارد، سومي را مي‌شماريد مي‌بينيد که خدا حضور دارد، در فاصلهٴ بين دومي و سومي و اوّلي و سومي خدا حضور دارد، چهارمي را كه مي‌شماريد مي‌بينيد که خدا حضور دارد، فاصلهٴ سومي و چهارمي و همچنين فاصلهٴ دومي و چهارمي و فاصلهٴ اوّلي و چهارمي همهٴ اينها خدا حضور دارد، پنجمي كه برسيد مي‌بينيد که مثل گذشته است. انسان از احاطهٴ او بيرون نيست تا اينكه بگويد اين پنج بعلاوهٴ خدا مي‌شود شش؛ وقتي گفت پنج بعلاوهٴ خدا مي‌بيند که باز پنج است. برهان مسئله را در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» مشخص كرد و فرمود: ﴿وَلا أَدْني مِنْ ذلِكَ وَلا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ﴾؛[24] ولي درباب كلبي كه در سورهٴ مباركهٴ «کهف»[25] بود اين‌چنين نيست. آنجا اگر بخواهند حيوانات را سرشماري كنند مي‌گويند هشت تا که هفت تا اصحاب كهف‌اند و يكي هم حيوان، بخواهند اجسام را سرشماري كنند مي‌گويند هشت تا، بخواهند نفس‌كشها را سرشماري كنند مي‌گويند هشت تا، آنها كه جا مي‌خواهند و متمكن‌اند و مكان طلب مي‌كنند، سرشماري مي‌كنند و مي‌گويند هشت تا و اگر فقط بخواهند انسانها را سرشماري بكنند مي‌بينند که اينها هفت تا انسانند. چه اينكه اگر رمهٴ گوسفند هم باشد، صد تا گوسفند باشد و يك راعي و چوپان باشد باز مي‌گويند که صد تا است و نمي‌گويند صد و يكي، براي اينكه هم جنس نيستند؛ اما اگر بخواهند مكان طلب بكنند يا اجسام طلب بكند يا حيوان به معناي اعم را سرشماري بكنند، آن راعي با آن صد گوسفند را حساب مي‌كنند و مي‌گويند صد و يك حيوان يا جاي صد و يك نفر را ما مي‌خواهيم يا صد و يك جسم اينجاست. براي ذات اقدس الهي به هيچ وجه تحت رَقَم درنمي‌آيد؛ يعني تا انسان همان اوّلي را مي‌خواهد حساب بكند مي‌بيند که خدا اينجا حضور دارد، دومي را شماره كند مي‌بيند که خدا اينجا حضور دارد بدون امتزاج و بدون التقاط و بدون اختلاط. چون به همان دليل است كه واحد اطلاق مي‌شود؛ اگر <واحدٌ لا بِعَدَدٍ>[26] ، رابع لا بعدد است، ثالث لا بعدد است، خامس لا بعدد است، سادس لا بعدد است. همان واحد اينجاست يا آن واحد غير عددي وقتي روي پنج بيايد مي‌شود سادسِ خمسه، چون واحد غير عددي است يا آن واحد غير عددي اگر روي ثلاثه بيايد مي‌شود رابع ثلاثه نه رابع اربعه. اين واحد اگر بعلاوهٴ ثلاثه باشد مي‌شود رابع ثلاثه؛ اما اينها ثلاثه‌اند و ديگر نمي‌شود گفت كه ثلاثهٴ بعلاوهٴ اين واحد مي‌شود چهار. سه نفر بعلاوهٴ خدا باز سه نفرند يا پنج نفر بعلاوهٴ خدا باز پنج نفرند، چرا؟ چون اين <واحدِ لا بعدد>[27] وقتي باخمسه هماهنگ شد مي‌شود سادسِ خمسه نه سادسِ سته و آنكه واحد بالعدد است اگر كنار خمسه قرار بگيرد مي‌شود سادسِ سته. يك بعلاوهٴ پنج مي‌شود شش؛ اما خداي بعلاوهٴ پنج نفر مساوي است با پنج، چون <واحد لا بالعدد> است. اين <واحد لا بالعدد> و همين <واحد لابالعدد> اگر روي پنج نفر اضافه شد و خواستيم بگوييم که اين <واحد لا بالعدد> به اين پنج نفر احاطه دارد، اين مي‌شود سادسِ خمسه که همان واحد لا بالعدد است و اگر وقتي پنج نفر يك جايي نجوا مي‌كنند و خدا هم _معاذالله_ واحد عددي بود، خداي بعلاوهٴ پنج نفر مي‌شدند شش؛ ولي الآن حساب مي‌كنيم و مي‌گوييم که خدا بعلاوهٴ آن پنج نفر مساوي است با پنج. پرسش:...پاسخ: خدا اگر واحد است، همين واحد اگر در كنار ثلاثه قرار بگيرد مي‌شود رابع؛ اما آيا وحدت عددي دارد يا نه؟ اگر وحدت عددي مي‌داشت اين واحد بعلاوهٴ ثلاثه مي‌شد اربعه؛ ولي خدا مي‌فرمايد كه اين واحدِ بعلاوهٴ ثلاثه مساوي است با ثلاثه، معلوم مي‌شود که عدد نيست.

اگر واحد است، همان واحد وقتي با ثلاثه شد مي‌شود رابع، با خمسه شد مي‌شود سادس، چون واحد غير عدد كه داشتيم، سادس غير عدد، سابع غير عدد، رابع غير عدد هم داريم. اين يكي اگر واحد بود لا بالعدد رابع است، خامس است، سادس هم است لابالعدد؛ يعني اگر بعلاوهٴ آن معدودهاي ديگر شما به حساب بياوريد باز مي‌بينيد که چيزي بر معدودها افزوده نشد از نظر عددي؛ ولي دربارهٴ كلب اين‌چنين است؛ كلب چون هم نوع آن انسانها نبود شما اگر بخواهيد سرشماري كنيد مي‌گوييد: يك كلب است و هفت نفر اصحاب رقيم؛ ولي اگر خواستيد حيوانات را سرشماري كنيد مي‌گوييد: هشت تا حيوان، اجسام را سرشماري كنيد مي‌گوييد: هشت تا جسم، متمكن‌ها را سرشماري كنيد مي‌گوييد: هشت تا متمكن داريم و مانند آن؛ اما ذات اقدس الهي به هيچ وجه تحت شمارش درنمي‌آيد كه اگر با موجودات ديگر علاوه كرديم رقم اضافه بشود.

سورهٴ «مجادله» شبيه سوره «كهف» نيست، چون برهان در سورهٴ «كهف» نيست در سورهٴ «مجادله» است؛ فرمود: ﴿وَ لا أَدْني مِنْ ذلِكَ وَلا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا﴾[28] که همان ذيل است و برهان مسئله را در ذيل آيه دارد. اگر خدا با همه و در هر شرايطي باشد پس تحت رقم نمي‌آيد؛ مثل همان مثالي كه ذكر شده که ما اگر يك نور نامتناهي مي‌داشتيم، آن وقت آن نور نامتناهي را نمي‌شود گفت که نور نامتناهي بعلاوهٴ نور آفتاب مساوي است با دو تا نور! نه، نور آفتاب، نور ماه، مريخ‌، مشتري و زحل مثلاً پنج تا نور داريم و يك نور نامتناهي فرض كنيد که اين نور نامتناهي بعلاوهٴ آن پنج نور مساوي است با پنج، براي اينكه آن رقم جدايي ندارد. آن نور نامتناهي در تك تك اينها و در فواصل اينها حضور و ظهور دارد و خاصيتش اين است، لذا در مسئلهٴ سورهٴ «كهف» فقط تفاوت در نوع است كه او را از رقم بيرون آورده، لكن در سورهٴ مباركهٴ مجادله تفاوت در متناهي و نامتناهي بودن است و برهان مسئله را هم ذيل آيه ذكر فرمود.

تبيين ثالث ثلاثه در آيه شريفه

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾، آيا ﴿ثالث ثلاثه﴾ همان اَب و اِبن و روح القدس است كه بعضيها گفتند؟ يا خدا و مسيح و مادر او است؟ كه اين هم يك احتمال ديگري است و در پايان همين سورهٴ مباركهٴ مائده آيهٴ 116 اين‌چنين آمده است: ﴿وَإِذْ قالَ اللّهُ يا عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾؛ آيا تو گفتي كه من و مادرم را دو تا اله اتخاذ كنيد غير از خدا؟ يعني غير از الوهيت الله براي خودتان و براي مادرتان الوهيت قائل شدي؟ عيساي مسيح كه اين‌چنين سخني نگفت؛ منتها اين عتاب به مردم و خطاب به عيساي مسيح در قيامت است. عيسي عرض كرد: ﴿سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي بِحَقِّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَلا أَعْلَمُ ما في نَفْسِكَ﴾؛[29] من به اينها چيزي نگفتم مگر اينكه تو مرا امر كردي بگويم و آن اين بود كه گفتم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُم﴾.[30] پس تثليث اين احتمال را هم دارد. به هر تقدير كساني كه به الوهيت مسيح نظر دادند يا قائل به تثليث شدند به هر دو وصف كافرند. ذات اقدس الهي قرآن را به عنوان نور نازل كرده است و يك كتاب فني يا يك كتاب علمي محض نيست و فوق علم و عقل است. كتابهاي علمي مثل فلسفه و كلام و امثال ذلك يك كتاب علمي است که به درد خواص مي‌خورد؛ اما قرآن كه نور است هم براي هدايت مردم عامي است و هم براي هدايت خواص، هم برهان عقلي اقامه مي‌كند و هم آن توان را دارد كه برهان عقلي را تنزل بدهد كه تودهٴ انسانها هم بفهمند، لذا مطلب را خيلي تنزل مي‌دهد و به مسيحيان مي‌فرمايد كه شما كه دربارهٴ عيسي و دربارهٴ مادرش نظر داديد كه مثلاً اينها اله‌اند، شما حساب بكنيد که آيا كسي كه محتاج است، كسي كه مخلوق است و كسي كه نبوده و پيدا شد و بعد هم در آيندهٴ نزديك يا دور مي‌ميرد آيا چنين كسي لايق الوهيت است؟ در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران»[31] از خلقت عيساي مسيح سخن به ميان آورد كه آنجا بحثش گذشت؛ آيهٴ 59 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» اين بود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عيسي عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾؛ اگر عيساي مسيح پدر نداشت، آدم صفي هم نه پدر داشت و نه مادر، آنكه جريانش مهم‌تر است. که پس از خلقت او قرآن سخن به ميان مي‌آورد و بعد مي‌فرمايد که چيزي كه مخلوق است نمي‌تواند اله باشد. در اين آيهٴ محل بحث از نياز مسيح و مادرش سخن به ميان مي‌آورد و فرمود كه

علت شبهه الوهيت درباره حضرت مسيح

﴿مَا الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ﴾؛ اوّلاً عيسي جزء رسالت سِمَت ديگري نداشت و انبياي مثل او فراوان بودند و آمدند و رفتند. چطور دربارهٴ انبياي ديگر كه رسالت داشتند و رحلت كردند شما نظر به الوهيت نداديد و دربارهٴ عيسي نظر مي‌دهيد؟ اگر دربارهٴ خلقت اوست كه بدون پدر خلق شد آدمِ صفي بدون پدر و مادر خلق شد كه مشكلش از عيسي مسيح بيشتر است! و اگر دربارهٴ رسالت اوست مرسلينِ مثل او زياد بودند و آمدند و رحلت كردند و او هم در آيندهٴ نزديك يا دور رحلت مي‌كند. پس ﴿مَا الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاّ رَسُولٌ﴾ كه ﴿قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ﴾ و او يك رسول نوي نيست و انبياي قبل از او هم آمدند و رحلت كردند او هم مثل اينها است. دربارهٴ مادرش هم او مصدِّق است؛ همان طوري كه خود عيساي مسيح به ربوبيت الهي معتقد بود و مردم را به توحيد دعوت مي‌كرد، مادر او هم اين‌چنين است. در سورهٴ مباركهٴ «تحريم» آيهٴ دوازده سوره «تحريم» فرمود: ﴿وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ﴾ تا اينكه مي‌فرمايد: ﴿وَصَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَكُتُبِهِ وَكانَتْ مِنَ الْقانِتينَ﴾. اگر او وحي الهي را تصديق مي‌كند، ربوبيت حق را تصديق مي‌كند و خودش هم قانت و خاضع و خاشع در پيشگاه الهي است چه دليلي دارد كه شما فتوا به الوهيت مادر او بدهيد، اينها در سطح بالا يا متوسط بود. در سطحهاي نازل مي‌فرمايد كه شما نگاه كنيد: ﴿وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ﴾؛ عيسي و مادرش هر دو غذا مي‌خوردند؛ يعني موجودي بودند محتاج، محتاج نمي‌تواند كه إله باشد. اين طور ساده حرف زدن در كتابهاي علمي و فني محض نيست، لذا ذات اقدس الهي به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب مي‌كند و فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ اْلآياتِ﴾؛ ببينيد که ما چقدر مطلب را مثل دو دو تا چهارتا روشن مي‌كنيم و بعد اينها مصرف از حق مي‌شوند! الآن بسياري از شما سطوح عاليه را طي كرديد، درس خارج خوانديد، كلام و حكمت و فلسفه خوانديد؛ اما تا اين آيهٴ هفت معنا بشود خيلي طول كشيد چه رسد براي كساني كه اهل تفسير نيستند. آن‌گاه آيا براي تودهٴ مردم اين آيهٴ سوره «مجادله» قابل حل است؟ هرگز! اما همين معنا را ذات اقدس الهي به بيان ساده، رقيق و نرم كه تودهٴ انسانها بفهمند در آيات ديگر به صورت مَثَل ذكر مي‌كند که مَثَلِ خدا اين است، عدم تناهي خدا اين است، حضور خدا اين است که اين را به صورت مَثَل ذكر مي‌كند. خدا مِثل ندارد. ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾؛[32] اما ﴿لِلَّهِ المَثَلُ الأَعْلَي﴾.[33] همين بيان را كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء»[34] و مانند آن به عنوان توحيد ذكر كرده است، اينجا مي‌بينيد که خيلي ساده و در حدِّ فهم يك انسان ابتدايي سخن مي‌گويد و مي‌گويد که اينها غذا مي‌خورند و خدا كه اهل غذا نيست، اينها احتياج دارند و اگر غذا نخورند نمي‌توانند به حياتشان ادامه بدهند، ضعيف مي‌شوند، ناتوان مي‌شوند و خدا كه به <كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ> است. اين مطلب حق است که شما گاهي مي‌گوييد اين موجود متناهي است يا امكان فقري دارد و نمي‌تواند خدا باشد، اين يك برهان معقولي است و يك وقت ساده حرف مي‌زنيد كه همه بفهمند و مي‌گوييد که عيسي و مادرش غذا مي‌خورند، محتاج به غذا هستند و خدا كه احتياج ندارد، پس اينها خدا نيستند. مي‌بينيد که حرف، حرفِ منطقي است و به صورت شكل دوم تقرير شده است؛ اما خيلي ساده است. هيچ كس روي زمين نيست كه بگويد من اين قسمت از آيهٴ سورهٴ «مائده» را نمي‌فهمم، چون قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[35] است؛ اما خيليها هستند كه ممكن است بگويند ما آن آيهٴ هفت سورهٴ «مجادله» را نمي‌فهميم و اين بايد مدتها درس بخواند که درست هم مي‌گويد؛ اما همان مضمون در جاي ديگر به صورت مَثَل بيان شده است که اينها محتاجند و خدا محتاج نيست، پس اينها محتاج نيستند که شكل دوم منطقي است اما خيلي روان است: ﴿كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ﴾ اين طور حرف زدنها در كتابهاي فني نيست، چون كتابهاي فني مخاطبينِ خاص دارد: ولي قرآن كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است بايد طرزي حرف بزند كه هيچ كس نتواند بگويد که من نفهميدم. قرآن مطلبي ندارد كه كسي بگويد من آن مطلب را نفهميدم؛ ولي آيات عميقي دارد كه دَركَش براي خيليها مقدور نيست که مضمون همان آيات و مطلب همان آيات به صورت مَثَل، نرم، رقيق و ساده در آيات ديگر بيان شده است. همان طوري كه امام سجاد (سلام الله عليه) فرمود: ـ طبق نقل مرحوم كليني و مرحوم صدوق که هم مرحوم صدوق در توحيد نقل كرد و هم مرحوم كليني در كافي كه ـ ذات اقدس الهي مي‌دانست كه در آخر الزمان اقوام متعمِّق مي‌آيد لذا سورهٴ «اخلاص» را و اوايل سورهٴ مباركهٴ «حديد» تا ﴿وَهُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾[36] را نازل كرد که احديت خدا يعني چه؟ صمديت خدا يعني چه؟ ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالبَاطِنُ﴾[37] که در اوايل سورهٴ «حديد» است يعني چه؟ اين مقدور همه نيست؛ اما همين مطلب را به صورت يك نور روشن و ساده كه همه بفهمند در قرآن كريم بيان شده است. لذا در ذيل همين آيه به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب مي‌كند و فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ اْلآياتِ﴾؛ ببين آن مطلب را مثل دو دو تا چهار تا روشن مي‌كنيم و بعد اينها برمي‌گردند: ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ اْلآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّي يُؤْفَكُونَ﴾؛ كار ما را هم ببين، كار اينها را هم ببين! ما چقدر مطلب را ساده مي‌كنيم كه همه بفهمند! اينها از آن طرف مأفوك‌اند و مصروف‌اند، چه كسي اينها را منصرف مي‌كند؟ احبار و رهبان اينها را منصرف مي‌كنند يا تقليد باطل اينها را منصرف مي‌كند؟ به هر تقدير ﴿ثُمَّ انْظُرْ أَنّي يُؤْفَكُونَ﴾ و آن‌گاه برهان ديگري اقامه كرد كه مشابه آن برهان را وجود مبارك ابراهيم اقامه كرد[38] ، فرمود: ﴿قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعاً﴾؟ در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» قبلاً گذشت كه از عيسي چه كاري ساخته است؟ خدا اگر بخواهد عيسي و مادرش همه را يك جا هلاك بكند ﴿وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً﴾ و همه را از بين ببرد و بعد يك نسل نو بياورد، از اينها چه كاري ساخته است؟ در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ هفده گذشت که ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئًا إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِي اْلأَرْضِ جَميعًا﴾؛ اگر خدا بخواهد عيسي و مادرش و اهل زمين را يك جا هلاك بكند و بعد نسل نو بياورد: ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ﴾[39] از اينها چه كاري ساخته است؟ كسي كه مرگ و حياتش در اختيار او نيست اينكه خدا نيست. اين برهان را در آيهٴ هفده سورهٴ مباركهٴ «مائده» بيان كرد. اينجا هم مي‌فرمايد: ﴿أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعاً﴾؟ از عيسي چه كاري ساخته است؟ اگر ديديد که او پرنده‌اي ساخت خودش گفت که باذن الله است و شما هم اعتراف كرديد كه آن باذن الله بود و قبل از او موساي كليم يك تكه چوب خشكي را به اذن ما به صورت يك افعي و اژدها و مار دَمان درآورد، پس چرا دربارهٴ او حرف نمي‌زنيد؟ عيساي مسيح يك تكه خاك يا يك تكه گل را به صورت پرنده درآورد و او هم يك تكه چوب خشك را به صورت اژدها درآورد که هر دو به اذن الله است؛ نه اين خالق ذاتي است و نه آن خالق ذاتي و كار هر دو هم يكي است. حيات دادن به اذن خدا هم به چوب خشك است و هم به گل؛ اينجا﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني فَتَنْفُخُ فيها﴾[40] است و آنجا هم ﴿أَلْقِ ما في يَمينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾[41] است، آنجا هم به موساي كليم فرمود که القاء كن و ما او را به صورت مار درمي‌آوريم و اينجا هم به عيساي مسيح فرمود که بِدَم و ما او را به صورت پرنده درمي‌آوريم وگرنه از اينها كه كاري ساخته نيست والله هو السميع العليم. مشابه همين بيان را ذات اقدس الهي به زبان ابراهيم خليل بيان كرد كه ابراهيم خليل به عمويش آذر گفت كه ﴿لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَلا يُبْصِرُ﴾[42] که مشابه همان برهان است.

 

«والْحَمْدُ لِلّهِ رَبّ الْعالَمينَ»


[1] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 17.
[2] ـ سورهٴ انبيا، آيهٴ 22.
[4] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 54.
[5] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 54.
[6] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 171.
[7] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 11.
[8] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 171.
[11] . ر.ک: التفسيرالکبير، ج12، ص408.
[12] . نهج البلاغه، خطبه185.
[13] ـ نهج‌البلاغه، خطبه 179.
[14] ـ بحارالانوار، ج4، ص301.
[15] . ر.ک: الکافي، ج1، ص86.
[16] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[17] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[18] . ر.ک: التفسيرالکبير، ج12، ص408.
[19] . نهج البلاغه، خطبه185.
[20] ـ نهج‌البلاغه، خطبه 185.
[21] ـ المصباح(للکقعمي)، ص262.
[22] . نهج البلاغه، خطبه185.
[23] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[24] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[26] . نهج البلاغه، خطبه185.
[27] . ر.ک: نهج البلاغه، خطبه185.
[28] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[29] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 116.
[30] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 117.
[32] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 11.
[33] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 60.
[35] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[36] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 6؛(الکافي، ص91؛ التوحيد(شيخ صدوق)، ص283و284.
[37] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[40] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.
[41] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 69.
[42] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 42.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo