< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/01/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 57 الی60

 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُوا وَلَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَالكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ وَاتَّقُوا اللّهَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾ (۵۷) ﴿وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُواًوَلَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ (۵۸) ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الكِتَابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلُ وَأَنَّ أَكْثَرَكُمْ فَاسِقُونَ﴾ (۵۹) ﴿قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِن ذلِكَ مَثُوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ القِرَدَةَ وَالخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ عَن سَوَاءِ السَّبِيلِ﴾ (۶۰)

بيان مسئله تبرّي از نظر آيات قرآن

در مسئله تبرّي از دشمنان اسلام و پرهيز از تولّي آنها آيات فراواني است كه ذات اقدس الهي به علل اين مسئله در خيلي از آيات اشاره كرده است. در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» در دو جا راجع به اين مسئله است; آيهٴ اول سورهٴ «ممتحنه» اين است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهادًا في سَبيلي وَابْتِغاءَ مَرْضاتي﴾; اگر كساني كه دست از بدي نسبت به اسلام و مسلمين برنمي‌داند دشمن خدا و شما هستند و در صدد ايضاء پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مومنين‌اند و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همچنين مومنين را وادار به هجرت كردند نسبت به آنها تولّي نداشته باشيد در پايان همين سوره ممتحنه فرمود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ اْلآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ﴾” به گروهي كه مغضوب عليه‌اند و مورد غضب ذات اقدس الهي هستند تولّي نداشته باشيد و از آنها تبرّي داشته باشيد.

در همين سورهٴ مباركهٴ مائده طبق آيه‌اي كه بعد خواهد آمد; يعني آيهٴ 81 همين سورهٴ مباركهٴ مائده فرمود: ﴿وَلَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِيِّ وَما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ وَلكِنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ فاسِقُونَ﴾; اگر كسي واقعا به خدا و پيغمبر و وحي الهي مؤمن باشد هرگز كافران و دشمنان دين را به عنوان وليّ اتخاذ نمي‌كند، لكن بسياري از آنها فاسقند كه بيگانگان را تولّي مي‌كنند و آنها را به ولا مي‌پذيرند. در شأن نزول اين آيه مرحوم امين الاسلام نقل كرده است كه دو نفر به حسب ظاهر اسلام آوردند و بعد منافق شدند و عده‌اي از اين مسلمانها اينها را دوست خود قرار دادند و با اينها تولّي داشتند.[1] قرآن در اين زمينه نازل شد كه مسلمانها كساني كه دين شما را استهزاء مي‌كنند و به بازيچه گرفتند را تولّي نكنيد و ولاي آنها و محبت آنها را در دلتان راه ندهيد، البته بر فرض تماميت اين شأن نزول هرگز مورد نزول و شأن نزول مخصص نيست و بر فرض هم كه شأن نزول صحيح باشد و وارد شده باشد، آيه به اطلاق خود و عموم خود باقي است.

مورد تمسخر قرار دادن دين به وسيله مشرکين و منافقين

مطلب ديگر اين است كه استهزاء و مسخره كردن; هم از مشركين نقل شده است و هم از منافقين نقل شده است و هم از اهل كتاب يهودي‌ها و مسيحي‌ها. دربارهٴ مشركين آيات زيادي است كه جلساتي تشكيل مي‌دادند كه دين و آورندهٴ دين را مسخره مي‌كردند كه ذات اقدس الهي در اين زمينه در چند جاي قرآن نهي كرد و فرمود كه ﴿وَإِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ في آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾;[2] اگر در جلسه‌اي شركت كرديد ديديد عده‌اي دارند قرآن را و دين را مسخره مي‌كنند و استهزا مي‌كنند آنجا ننشينيد. در سورهٴ مباركهٴ «حجر» فرمود: ﴿إِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ﴾ عده‌اي بودند كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را استهزا مي‌كردند.

سورهٴ «حجر» آيهٴ 95 اين است: ﴿إِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ﴾ كه در مكه نازل شد; يك عده از مشركين پيغمبر را مسخره مي‌كردند و دين را به استهزا مي‌گرفتند. در اين كه كفار دين را مسخره مي‌كردند آيات زيادي است و اين اختصاصي هم به عصر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نداشت، بلكه كافران هر عصري پيغمبر آن عصر را مسخره مي‌كردند، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيهٴ 41 اين‌چنين است كه ﴿وَلَقَدِ اسْتُهْزِيءَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ﴾; و اصل كلي را ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «يس» بيان فرمود در سورهٴ «يس» آيه 30 اين‌چنين است: ﴿يا حَسْرَةً عَلَي الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ﴾; نبوت عامه يك حكم عام دارد و يك سلسله دشمن مشترك دارد و اين آيهٴ 30 سورهٴ مباركهٴ «يس» كه فرمود: ﴿يا حَسْرَةً عَلَي الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ﴾ معلوم مي‌شود كه در تمام ادوار اينطور بوده است كه عدّه‌اي دين الهي را به استهزا مي‌گرفتند.

در بعضي از آيات قرآن كريم است كه اگر كافران عصر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به بي ديني افتخار مي‌كنند و سخنان كفرآميز دارند، كساني هم بودند كه قبل از پيامبر اسلام با انبياي ديگر هم بد رفتاري مي‌كردند، آن‌گاه در اين زمينه فرمود: ﴿تَشابَهَتْ قُلوبهم﴾[3] دلهاي اينها شبيه هم است كه اين ﴿تَشابَهتْ قُلوبهم﴾ نشانهٴ اين است كه اينها يك سنخ فكر مي‌كنند كه در اعصار گذشته با انبياي قبل بد رفتاري مي‌كردند و در عصر حاضر با پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بد رفتاري مي‌كردند و اين ﴿تَشابَهتْ قُلوبهم﴾ ناظر به اين است.

بنابراين مشركين و كفار نسبت به دين استهزا داشتند چه اينكه آيه سورهٴ «حجر» دارد و اين اختصاصي به پيغمبر اسلام نداشت چه اينكه از سورهٴ «انبياء» و سورهٴ «يس» به خوبي برمي‌آيد. منافقين هم استهزا داشتند چه اينكه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه چهارده اين‌چنين است: ﴿وَإِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَإِذا خَلَوْا إِلي شَياطينِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ﴾; منافقين وقتي مؤمنين را مي‌ديدند مي‌گفتند كه ما ايمان آورديم و تظاهر به ايمان مي‌كردند و وقتي در خلوت با شياطين خودشان و با گروه‌هاي خودشان جلسه‌اي داشتند مي‌گفتند كه ما مؤمنين و مسلمانها را مسخره كرديم وگرنه ما با شماييم: ﴿إِنّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ﴾. پس منافق دين را مسخره مي‌كند، كافر و مشرك دين را مسخره مي‌كند، يهودي و مسيحي عنود و متعصب هم اسلام را مسخره مي‌كند، چه اينكه همين آيه ناظر به آن است ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَالْكُفّارَ﴾.

بنابراين سه گروه دين را مسخره مي‌كنند; هم مشركين، هم منافقين و هم يهودي‌ها و مسيحي‌ها و بر اساس «الكفر ملة واحده»[4] اينها ممكن است يك اختلاف دروني با يكديگر داشته باشند; ولي نسبت به اسلام و قرآن و وحي الهي همه اتفاق دارند بر استهزا، آنگاه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد با منافقين، با كفار، با يهودي و مسيحي كه دين شما را به استهزا مي‌گيرند تولّي نداشته باشيد و اينجا جاي تبرّي است

معيّن شدن اذان به وسيله وحي الهي

مطلب بعد آن است كه در شأن نزول آيهٴ ﴿وَإِذا نادَيْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَلَعِبًا﴾ كه گفته شد اگر شما براي نماز ندا داديد آنها منادات را مسخره مي‌كنند، گفته شد كه اين ندا همان اذان است. دربارهٴ اذان عده‌اي بيان كردند كه مثلاً بعضي از صحابه خوابي ديدند كه در طليعهٴ نماز بايد اين اذكار را گفت و پيغمبر هم آن را امضاء كرد كه اصل اذان را كه طليعهٴ عبادت است به خوابِ بعضي از افراد مستند كردند،[5] در حالي كه اين‌چنين نيست. همان‌طوري كه اصل نماز در معراج تعيين شد و به دست وحي الهي تعيين شد اذان هم به وسيلهٴ وحي الهي تعيين شد، حدود اذان و حدود اقامه و همهٴ خصوصياتش به وسيلهٴ وحي مشخص شده است نه به وسيلهٴ خواب آنها ـ معاذ‌الله ـ اصل نبوت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را هم نقل مي‌كنند كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن حالتي را كه در كوه حرا به او دست داد وجود مبارك جبرئيل را ديد و وحي الهي را دريافت كرد و شنيد، مسئله ـ معاذ‌الله ـ براي او حل نشد و آمده براي خديجه گفته و خديجه اين جريان را به ورقة بن نوفل گفته و ورقة بن نوفل گفته ولي وقتي كه با مباني اماميه شما بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد كه همان‌طوري كه در علوم حصولي بعضي از علوم اوّلي بالذات است و هيچ ترديدي در او نيست كه فوق بديهي است و بديهي به اوّلي متّكي است، وحي هم اين‌چنين است.

اُوليٰ بالذات بودن وحي براي معصومين(عليه السلام)

وحي براي معصوم (سلام الله عليه) اوّليِ بالذات است و اصلاً ترديدپذير نيست. سرّ ترديدناپذيري وحي هم اين است كه معصوم (سلام الله عليه); پيغمبر يا امام وقتي وحي بر او نازل مي‌شود; تنها بر پيغمبر وحي تشريعي و تسديدي با هم و يا در موارد گوناگون جداي از هم و براي امام فقط وحي تأييدي و تسديدي و امثال ذلك است نه وحي تشريعي، وحي وقتي بر معصوم (سلام الله عليه) نازل مي‌شود اين كشفي است اوّليِ بالذات يعني هيچ گونه احتمال خطايي در او داده نمي‌شود; مثل اينكه ما در علمِ اوّليِ‌مان كه جمع نقيضين محال است و رفع نقيضين محال است و هيچ احتمال خلاف نمي‌دهيم، كشفي كه براي معصوم (سلام الله عليه) پديد مي‌آيد هم اوّلي بالذات است و هرگز اختلاف خلاف نمي‌دهد تا اينكه به كسي مراجعه كند و راه حل را از آن مرجع دريافت كند; مثلاً اگر كسي به جايي رسيده است كه در آنجا هيچ كتابي نبود و فقط قرآن كريم بود، در كتابخانه‌اي كه صدها كتاب است هيچ كدام از اينها غير از قرآن نيست و هر چه هست قرآن است، چنين شخصي وقتي وارد چنين كتابخانه‌اي شد هر چه ببيند يقين دارد كه قرآن است، از دور يا نزديك كتابي را ببيند يقين دارد كه قرآن است، براي اينكه غير از قرآن اينجا وجود ندارد.

شكّ در جايي است كه دو چيز وجود داشته باشد: يكي الف و يكي باء آن‌گاه انسان از دور اگر چيزي را ببيند نمي‌داند كه آيا اين الف است يا باء. اگر در جايي جز الف چيزي وجود نداشته باشد شك هم اصلاً وجود ندارد جايي كه حق محض است اينجا جا براي شك نيست، چه اينكه اگر جايي جز بازيچه و سرگرمي و باطل چيزي نبود آنجا هم شك وجود ندارد و هر چه هست باطل است شك مال جايي است كه بعضي از امور حق باشد و بعضي از امور باطل، آن‌گاه شخص چيزي را بفهمد يا چيزي را ببيند و ترديد داريد كه آيا از قِسم حق است يا از قِسم باطل.

معصوم و انسان كامل وقتي به مقام مخلَص رسيد آنجا اصلاً شيطنت راه ندارد و شيطان راه ندارد، وقتي شيطنت راه نداشت باطل اصلاً راه ندارد وقتي باطل راه نداشت در آن فضا هر چه هست حق محض است و وقتي در آن مرحله هر چه بود حق محض بود پس اين معصومي كه به آن مرحله باريافت هر چه مي‌بيند يقين دارد كه حق است و اصلاً شك نمي‌كند تا به غير مراجعه كند.

اصل وحييابي بر اساس قرآن

آنها عصمت را ولو به اين سبك قائل نيستند اما در اصل وحي يابي برابر آيات قرآن ناچارند بگويند كسي كه مخلَص است مصون از گزند وسوسه و شيطنت است، براي اينكه قرآن صريحاً بيان كرد و خود شيطان هم اعتراف كرد كه من درباره مخلَصين هيچ دسترسي ندارم و خداوند فرمود كه مخلَصين از دسترسي شيطنت شيطان بيرون‌اند اين را ناچارند بپذيرند.

ما وحي را گرچه نمي‌يابيم ولي خصوصيات وحي را با علم حصولي كاملا مي‌دانيم كه وحي يعني چه؟ يعني قوانين كلي كه وحي را تأمين و تعيين مي‌كند با علم حصولي كاملا قابل درك است، چون بالاتر از وحي كه مسئله ذات واجب تعالي باشد و توحيد واجب تعالي با برهاان حصولي ثابت مي‌شود، اگر كُنه مسئله ثابت نشد و انسان درك نكرد يك مطلب ديگري است، چون همه ترديدها از ناحيهٴ آن است كه يك باطلي را مي‌خواهد به صورت حق دربياورد تا انسان بپذيرد يا حقي را به صورت باطل بيان كند تا انسان نپذيرد، اين كار، كار شيطان است. اين ﴿انَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ﴾[6] است.

هر جا مغالطه هست در اثر دخالت شيطان است چه اينكه هر جا گرايشهاي بد است در اثر شيطنت است شيطان يا در افكار و انديشه وسوسه مي‌كند يا در گرايشها و جذبها وسوسه مي‌كند

سه گروه بودن استهزاکنندگان دين

استهزا چون صفت فعل ذات اقدس الهي است مظهر او اين كار را انجام مي‌دهد و از فعل ذات اقدس الهي استهزا مي‌شود. گفتند كه در قيامت كافران رسوا مي‌شوند يا اينكه خداوند آنها را به وضعي مبتلا مي‌كند كه مورد استهزاء جامعه قرار بگيرند، البته استهزا وصف فعل ذات اقدس الهي است. پس سه گروه دين را استهزا مي‌كنند و يهودي‌ها و مسيحي‌ها هم كه دين را استهزا مي‌كنند در همين آيه 57 سورهٴ مباركهٴ مائده حكمشان مشخص شد.

عدم ازدواج زن مسلمان با همسر کتابي

تولّي مثل اينكه داد و ستد تجاري [با آنها] رواست، عقد و زناشويي رواست; منتها از آن طرف گفتند كه مسلمان مي‌تواند همسر كتابي بگيرد; ولي زنِ مسلمان نمي‌تواند همسر كتابي بگيرد، براي اينكه تحت سلطهٴ او قرار مي‌گيرد و از آن طرف ممكن است كه زن غير مسلمان به نكاح مرد مسلمان دربيايد و متنبّه بشود; ولي در هر صورت گرايش‌ها نبايد از مرز اسلام بگذرد و از طرفي هم به همين مناسبت آن روايات ناهيه را حمل بر تنزيه كردند كه چون در اينها نهي دارد گفتند براي اينكه مبادا گرايشي پيدا بشود اين كار را نكنيد. به هر تقدير تولّي كافر ممنوع است و تبرّي از او لازم است. آنهايي كه دين الهي را مسخره مي‌كنند و همواره در صدد توطئهٴ عليه اسلام و مسلمين‌اند انسان گاهي از اينها تبرّي مي‌كند و هيچ هراسي هم نداشته باشد و ﴿إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ دليل خوبي است، چون اگر آدم به عظمت اسلام پي ببرد مي‌داند كه به قدرت خدا تكيه مي‌كند، حالا هر روز آنها يك مزاحمتي فراهم مي‌كنند كه يا امارات جزاير سه‌گانهٴ ايراني را محور قرار مي‌دهد يا خليج فارس را خليج عرب مي‌دانند يا مانند آن. آن وقت راه‌پيمايي [بر عليه آنها] در حقيقت اعتراض به بد رفتاري‌هاي آنهاست و تبرّي از آنها هم راه خوبي است براي تبرّي از اعداء دين الهي.

بيان به وجود آمدن اذان به وسيله وحي

در آيهٴ ﴿وَإِذا نادَيْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَلَعِبًا﴾ كه بعضي‌ها خيال كردند اذان به وسيلهٴ خواب بعضي از اصحاب پديد آمد،[7] اين سخن ناصواب است; اذان مثل خود نماز به وسيله وحي آمده است همه فصول آن و همه كلمات آن و آنهايي كه نماز را را يا منادات نماز را مسخره مي‌كنند قوم غير عاقل‌اند آيه بعد يعني آيه 59 يك شأن نزول جداگانه‌اي دارد و آن اين است كه آنطوري كه مرحوم امين الاسلام در مجمع نقل كرد عد‌ه‌اي از اهل كتاب آمدند و به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردند شما به چه چيزي معتقديد؟ عقايد و خلاصهٴ برنامه‌هايتان را تبيين كنيد حضرت فرمود من به آنچه كه بر من نازل شده است ايمان دارم و آنچه را كه بر انبياي گذشته نازل شده است ايمان دارم و نام مبارك انبياء را برد، موساي كليم، عيساي مسيح (عليهم الصلاة و عليهم السلام) را برد. آن وقت اين گروه از يهودي‌ها اعتراض كردند و بر خاستند و اين را ناشناس تلقّي كردند.[8]

بيان واژه «نقمت»

آيه نازل شد: ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَما أُنْزِلَ إِلَيْنا﴾ نِقمت و نَقِمَ يعني اَنْكَرَهُ يعني او را نشناخت و به رسمت نشناخت و نِقمت را هم كه نِقمت مي‌گويند براي اين است كه چيزي كه براي انسان گوارا نيست و انسان آن را نمي‌شناسد و طبع انسان و سلامت انسان آن را به رسميت نمي‌شناسد از اين جهت آن را نقمت مي‌گويند; مثل اينكه نعمت را نعمت مي‌گويند براي اين است كه با نعمت و نرمي همراه است و نسبت به انسان گواراست. آن ناگوار را مي‌گويند نقمت براي اينكه ناشناخته است و انسان او را به رسميت نمي‌شناسد و حوادث گوارا را مي‌گويند نعمت، چون از نعومت و نرمي است و سازگار با انسان است انتقام هم از همين قبيل است; يعني كاري بر انسان تحميل مي‌كنند كه براي انسان شناخته شده نيست. فرمود شما از ما انتقام نمي‌گيريد يا كار ناشناخته را بر ما تحميل نمي‌كنيد و رنجي را بر ما تحميل نمي‌كنيد مگر اينكه ما مؤمنيم و اين ايمان ما سبب انتقام گيري شماست ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ﴾.

وقتي آنها برخواستند و اعتراض كردند و رفتند، اين آيه نازل شد كه فرمود: آنها از اينجا انتقام مي‌گيرند كه شما به آنچه حق است مؤمنيد; هم به خدا ايمان داريد و هم به قرآن كريمي كه براي شما نازل شده است ايمان داريد و هم به كتابهاي آسماني گذشته مؤمنيد. بعد به آنها بفرما كه ﴿أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ﴾.

ايمان واقعي مؤمنين منشاء انتقامگيري دشمنان دين

در آيات ديگر راجع به همين انتقام سخني به ميان آوردند كه انتقام گيري در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 126 به اين صورت تبيين شد: ﴿وَما تَنْقِمُ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِ‌آياتِ رَبِّنا لَمّا جاءَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْرًا وَتَوَفَّنا مُسْلِمينَ﴾; شما از ما انتقام نمي‌گيرد مگر به جرم ايمان ما; يعني ما با ايمان نزد شما مجرم شديم و داريد از ما انتقام مي‌گيريد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بروج» آيه هشت هم اين‌چنين است كه در جريان اصحاب اخدود كه از آنها انتقام گرفتند مي‌فرمايد: ﴿وَما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللّهِ الْعَزيزِ الْحَميدِ﴾; چون اينها به الله مؤمن‌اند دشمنان دين از اينها انتقام گرفتند.

مسئلهٴ استهزا مشترك بود بين مشركين و يهودي و مسيحي و منافقين; نه تنها بين دشمنان قرآن، بلكه بين دشمنان از كتابهاي و گذشته هم هست، براي اينكه در سورهٴ «يس» فرمود: ﴿يا حَسْرَةً عَلَي الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ﴾[9] و بر اساس ﴿تَشابَهَتْ قُلوبهم﴾[10] اين استهزاست، دربارهٴ انتقام هم اين‌گونه است كه در جريان اصحاب اُخدود فرمود كه ﴿وَما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللّهِ الْعَزيزِ الْحَميدِ﴾ و در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم ملاحظه فرموديد منشأ انتقام گيري دشمنان دين همان ايمان واقعي مؤمنين است و در آيهٴ محل بحث سورهٴ مباركهٴ مائده هم فرمود كه ﴿هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا﴾ الا اينكه ما به جميع ما جاء به الوحي مؤمنيم; هم وحي گذشته و هم وحي حال وحي، كه نمي‌تواند كه باطل باشد.

معرفي شرّ و گمراهي از نظر قرآن

آن‌گاه آنها فكر مي‌كردند كه اين دين حق نيست و خيال مي‌كردند كه خودشان حق‌اند چون اصولا يهودي فكر مي‌كرد كه تنها حق يهودي‌ها هستند، چه اينكه مسيحي‌ها هم همين ادعا را مي‌كردند.[11] آن‌گاه قرآن دربارهٴ يهودي‌هاي عنود و متعصب و لجوج اين‌چنين مي‌فرمايد: ﴿قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرِّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ﴾; شمايي كه مؤمنين را بر باطل مي‌دانيد و اينها را شرّ تلقي مي‌كرديد; آيا مي‌خواهيد من شما را با خبر بكنم و گزارش بدهم كه شرّ چيست و گمراه كيست؟ كسي كه خدا او را لعنت كرده است و بر او غضب روا داشته است و از آنها بوزينه و خوك ساخته است و مانند آن كه آن بايد بحث بشود كه اين چه نوع مَسخي است؟

در نوبت قبل كلمهٴ «ثواب» معنا شده است; بعضي‌ها بر آن‌اند كه مثوبت مخصوص پاداش خير است و عقوبت مخصوص كيفر تلخ و اگر ثواب و مثوبت بر كيفر تلخ اطلاق شده است تَحَكُّم است; نظير اينكه دربارهٴ گزارش وضع جهنمي‌ها به آنها مي‌گويند: ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[12] آنها را به جهنم بشارت بدهيد. همان‌طوري كه استعمال كلمهٴ «بشارت» دربارهٴ جهنمي‌ها به عنوان تحكّم است يا نوعي استهزاست يا نوعي توبيخ است; مثل اينكه كسي كه در امتحان رد شده است و رفوزه شده است به او مي‌گويند كه تبريك مي‌گوييم اين تبريك گفتن در حقيقت يك سرزنش و توبيخي است دربارهٴ جهنمي‌ها آنها را به جهنم با خبر كردن و گزارش جهنم دادن را مي‌گويند تبشير ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ كه اين به عنوان تحكّم است و استهزاست و تحقير است.

در اينجا هم از همين قبيل است كه اگر دربارهٴ كيفر تلخ بدانديشان قرآن مي‌فرمايد مثوبت، اطلاق مثوبت نظير اطلاق بشارت از باب تحكّم و استهزاست، لكن در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد كه اين يك اصطلاح است و گرنه لغت آن را همراهي نمي‌كند حتي در مسئلهٴ تبشير به جهنم.

تبشير يعني بشارت دادن گرچه در اصطلاح به يك امر خوشحال كننده‌اي گفته مي‌شود; ولي اصولا تبشير براي آن گزارشي است كه اثرش در بَشره و چهره ظاهر بشود; خواه غمبار باشد خواه فرحناك، خواه گزارش خوب بدهد كه انسان را مسرور كند و خطوطي كه در اسارير وجه است يعني در چهره‌ است چين بخورد و انسان بخندد يا نه، عبوس بكند و پژمرده بشود و اين اساريري و خطوط وجه در هم بشود در هر دو حال مي‌گويند سرور و مسرّت منتها اصطلاحا آن تحوّلي كه در چهره پيدا مي‌شود بر اثر نشاط، آن را مي‌گويند سرور وگرنه آن گزارشي كه در اساارير وجه و در خطوط صورت پديد مي‌آيد، آن را مي‌گويند مسرّت. كلمهٴ اسارير در دعاي عرفه سيدالشهداء(صلوات الله و سلامه عليه) هست.[13]

اينكه ما بگوييم ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[14] مجاز است يا به عنوان تحكّم و استهزاست، سبب طلب مي‌كند و ديگران و محققين گفتند كه آنجا مجاز نيست و معناي لغوي خاص خود را دارد، براي اينكه تبشير يعني گزارشي كه اثرش در بَشره پديد مي‌آيد; خواه مربوط به نشات و بهشت باشد و خواه مربوط به غم و جهنم باشد. اگر آن تحليل و تحقيق تام باشد كلمهٴ مثوبت هم از همين قبيل است كه در نوبت گذشته هم اشاره شد; انسان كاري كه انجام مي‌دهد هر كاري به منزلهٴ تار و پود يك پارچه است كار كه تمام شد اين پارچه تمام مي‌شود آن وقت اين پارچه را بايد در بر بكند اگر زِبر است كه خود بافت و اگر نرم است كه خود بافت. اين مثوبتي كه نصيب مؤمنين مي‌شود همان پارچهٴ حرير و استبرقي است كه نرم است و مثوبتي كه نصيب كافران مي‌شود همان پارچه خشن و پرتيغي است كه زِبر است: ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرِّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ﴾.

بيان واژه «شرّ» در آيه

مطلب ديگر در آيهٴ 60 سورهٴ «مائده» آن است كه كلمهٴ شرّ با كلمهٴ «من» كه به كار رفت ﴿بِشَرِّ مِنْ ذلِكَ﴾ يا كلمهٴ شرّي كه در پايان همين آيه آمده است كه فرمود: ﴿أُولئِكَ شَرُّ مَكانًا﴾ يا كلمهٴ «اضلّ» كه در پايان همين آيه آمده است: ﴿وَأَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبيلِ﴾، اينها گرچه به حسب ابتداي نظر صيغهٴ تفضيل‌اند; اما با قرينهٴ مقام اينجا به معناي افعل تعيين است. اينكه فرمود: ﴿قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرِّ مِنْ ذلِكَ﴾ معنايش اين نيست كه مؤمنين به خدا و وحي و كتب آسماني گذشته بد هستند ولي بدتر از اينها يهودي‌ها هستند كه اين شرّ بشود افعل تفضيل يا اينها در ضلالت‌اند ولي يهودي‌ها يا مسيحي‌ها يا مثلاً كافران بشوند اضلّ‌اند كه اين بشود افعل تفضيل [اين‌چنين نيست، بلكه] كلمهٴ «شرّ» در اين آيه و كلمهٴ «اضلّ» در اين آيه افعل تعيين است نه افعل تفضيل، براي اينكه اگر اينها بر صراط مستقيم‌اند خير‌ هستند و در هدايت هستند نه اينكه شرّ آنها بيشتر از اينهاست يا ضلالت آنها بيشتر از ضلالت اينهاست.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . ر.ك: مجمع البيان، ج3، ص328.
[2] . سورهٴ انعام، آيهٴ 68.
[3] . سورهٴ بقره. آيهٴ 118.
[4] . شرائع الاسلام، ج1، ص305 «...لأنّ الكفر ملّة واحدة».
[5] . ر.ك: الكشف والبيان عن تفسير القرآن، ج4، ص83.
[6] . سورهٴ انعام، آيهٴ 121.
[7] . ر.ك: الكشف والبيان عن تفسير القرآن، ج4، ص83.
[8] . ر.ك: مجمع‌البيان، ج3، ص330.
[9] . سورهٴ يس، آيهٴ 30.
[10] . سورهٴ بقره. آيهٴ 118.
[11] . سورهٴ بقره، آيهٴ 111.
[12] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 21.
[13] . بحارالأنوار، ج95، ص218; «... و اسارير صَفحةِ جَبيني...».
[14] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 21.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo