< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/01/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 55و56

 

﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ (۵۵) ﴿وَمَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الغَالِبُونَ﴾ (۵۶)

خلاصه مباحث گذشته

كلمهٴ ﴿انّما﴾ مفيد حصر است، اگر ما توانستيم از حصر كلمهٴ ﴿انّما﴾ كمك بگيريم آنگاه روشن مي‌شود كه وليّ در اين آيه به معنايي است كه با حصر مناسب باشد، چون وليّ يا به معناي محب است يا به معني ناصر است يا به معني والي و سرپرست است. معناي محبت با حصر سازگار نيست چه اينكه گذشت، زيرا محبت اختصاصي به رسول و اين گروه معيَّن ندارد، براي اينكه ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ و الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾،[1] چه اينكه نصرت هم مخصوص گروه خاص نيست، براي اينكه ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ و الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾. آن ولايتي كه به معناي سرپرستي است، مثل اينكه مي‌گويند وَليِّ دم، وَليِّ ميت، وَلِّي نكاح،‌ «أيّما امرأةٍ نكحَت نفسها بغير اذن وليّها فنكاحُها باطل»[2] در همهٴ موارد وَليّ به معناي سرپرست و اُولا به تصرف است. اگر وَليّ به معني سرپرست و اُولا به تصرف باشد حصر سازگار است و اما اگر به معناي محب يا ناصر باشد با حصر سازگار نيست. اهل سنت مي‌گويند كه منظور از اين وليّ، همان ناصر يا محب است به قرينهٴ سياق و آيهٴ ﴿الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ و يُؤْتُونَ الزَّكاةَ و هُمْ راكِعُونَ﴾ براي عامِّ مؤمنين است، بنابراين تخصيصي هم در كار نيست و چون تخصيصي در كار نيست، فقط به اين معناست كه ناصر شما فقط مؤمنين‌اند يا دوست شما فقط مؤمنين‌اند و اين حصر نسبت به يهودي و مسيحي است. در آيات قبل فرمود: ﴿لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ و النَّصاري أَوْلِياءَ﴾[3] و الآن مي‌گويد كه اولياي شما مؤمنين‌اند.

پاسخ اهل سنت درباره معناي «ولاء»

اين پاسخي است كه اهل سنت دادند؛ هم مفسرين آنها و هم متكلمين آنها[4] . تحقيق در مسئله اين است كه اگر ولاء به معناي نصرت يا محبت باشد، چه اينكه در جملهٴ ﴿الْمُؤْمِنُونَ و الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾[5] است، يك ولاي متقابل است و ولاي متقابل يعني همهٴ مؤمنين محب يكديگرند و دوست و ناصر يكديگرند؛ اما يقيناً اين آيه يك عدّه را استثنا كرد؛ يك عدّه را وليّ معرفي كرد و يك عدّه را مُوَلّي عليه. اگر آيه بفرمايد: «انما المؤمنين و المؤمنات كذا» قابل پذيرش است؛ اما وقتي كه مي‌فرمايد: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ ورَسُولُهُ والَّذينَ آمَنُوا﴾، چه ما اين ﴿الَّذينَ آمَنُوا﴾ را مخصوص حضرت امير (سلام الله عليه) بدانيم و چه ندانيم، ظاهر اين آيه اين است كه در امت اسلامي يك عدّه وليّ‌اند و يك عدّه مُوَلّي عليه. اگر منظور از اين وَلّي، ناصر باشد يا محب با بيان آيه سازگار نيست، چون آيه يك عدّه را به مؤمنين خطاب مي‌كند، به همهٴ مؤمنين مي‌فرمايد: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ الله﴾. اگر خطاب به همهٴ مؤمنين باشد و ولايت به معناي محبت و نصرت باشد، ديگر رسول خدا خصوصيتي ندارد. از اينكه فرمود: رسول خدا وَليِّ شماست معلوم مي‌شود كه رسول خدا وَليّ است و جزء «كُم» نيست و جزء مخاطبين نيست وگرنه اتحاد وليّ و مُوَلّي عليه لازم مي‌آيد. اينكه مي‌فرمايد: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ﴾ مخاطبي را فرض كرد كه رسول خدا در بين آنها نيست وگرنه اتحاد وَليّ و مُوَلّي عليه لازم مي‌آيد. آن مخاطبي كه رسول خدا در بين آنها نباشد آن ولاء، ولاي به معناي محبت نيست و ولاي به معناي نصرت هم نيست، چون ولاي به معناي محبت و ولاي به معناي نصرت، رسول هم در بين آنهاست. آنكه دارد: ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ والْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾[6] شامل رسول هم مي‌شود؛ يعني پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همهٴ بزرگان با مؤمنين محبت متقابل دارند و نصرت متقابل دارند. بنابراين اينكه فرمود: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ و رَسُولُهُ﴾ همان طوري كه دربارهٴ خدا، خدا وَليّ است و مخاطبين مُوَلّي عليه‌اند، دربارهٴ رسول هم رسول وَليّ است و مخاطبين مُوَلّي عليه‌اند. چنين ولايي نمي‌تواند ولاي محبت يا ولاي نصرت باشد، پس يقيناً اين ولاء به معناي محبت نيست و به معناي نصرت نيست. پرسش:... پاشخ: اگر ولايت به معناي تصرف و اوُلا به تصرف باشد، بالاستقلال براي ذات اقدس الهي است، آنگاه خداوند براي پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و براي معصوم (عليهم الصلاة و عليهم السلام) ولايت جعل كرده است.

دليل بيان ولايت به معناي محبت و نصرت

هر كس كه روي كار آمد وَليّ الله نيست و هر كس هم كه خانه نشين شد بدون ولايت نيست. ببينيم خود آيه چه مي‌گويد؟ از آيه معلوم مي‌شود كه آن ولايت، ولايت به معني محبت و نصرت نيست، چرا؟ چون اگر ولايت به معناي محبت و نصرت بود يك ولاي متقابلي است كه سراسر جهان ايمان را مي‌گيرد كه پيغمبر و امام (عليهم السلام) مثل ساير مؤمنين مشمول آن قانون كلي هستند؛ اما ظاهر آيه وقتي كه مي‌گويد: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ الله﴾ است و بعد مي‌فرمايد: ﴿وَ رَسُولُهُ﴾، همان طوري كه الله در اين مخاطبين داخل نيست رسول خدا هم در اين مخاطبين داخل نيست. اگر رسول خدا در اين مخاطبين داخل نبود معلوم مي‌شود كه اين ولايت به معناي اوُلا بالتصرف است نه به معني محبت و نه به معناي نصرت، چون ولايت به معني محبت و ولايت به معناي نصرت در بين همه مؤمنين است بدون استثنا. اين يك ولاي متقابلي است كه هم پيامبر محب آنهاست و هم آنها محب پيامبر، هم پيامبر آنها را كمك مي‌كند و هم آنها پيامبر را كمك مي‌كنند. پرسش:... پاسخ: خود پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم بايد به رسالت خود ايمان بياورد و اجر رسالت را هم بدهد كه او هم اين‌چنين است و او هم محبت ذي القربي دارد.

آيهٴ سوره «شوري» دلالت ندارد كه ذي القربي نسبت به مؤمنين بايد مودّت داشته باشند كه اجر رسالت باشد، بلكه اين يك مودّت خاصه است وگرنه مودّت عام و محبت عام كه هر مؤمني دوست مؤمن است حُكمِ عام است و آن مودّتي كه اجر رسالت است غير از آن محبت عامي است كه هر مؤمني نسبت به مؤمن بايد علاقه‌مند باشد.

بيان مودّت خاص

﴿لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي﴾[7] اين يك مودت خاص است نه مودت عام. به هر تقدير اگر ما خواستيم ثابت بشود كه اين ولايت به معناي محبت و نصرت است يا به معناي اُولا بالتصرف، از همين تعبيرات داخلي كمك مي‌گيريم؛ هم از ﴿انّما﴾ مي‌توان استفاده كرد (يك)، چون حصر كرد و هم از ﴿يُؤْتُونَ الزَّكاةَ و هُمْ راكِعُونَ﴾ مي‌توان استفاده كرد، براي اينكه اينها شخص معين است و هم اين خطاب كه سه تقرير است. خطاب آن است كه ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾، معلوم مي‌شود كه يك عده مُوَلّي عليه‌اند و خدا وَليِّ آنهاست و چون رسول را هم اضافه كرد معلوم مي‌شود كه يك عده مُوَلّي عليه‌اند و رسول وَليّ آنهاست كه رسول ديگر داخل در آن مخاطب نيست و داخل در «كُم» نيست. اگر ولايت به معناي محبت باشد كه طرفين دوست يكديگرند و اگر به معناي نصرت باشد كه طرفين ناصر يكديگرند و رسول خارج نيست؛ مثل ﴿ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾.[8] از اينجا معلوم مي‌شود كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) داخل در اين مخاطبين نيست و چون داخل نيست معلوم مي‌شود كه اين ولايت، ولايت خاص است. همان طوري كه خدا داخل در مخاطبين نيست در آنجا كه ولايت به معناي محبت است دارد: ﴿الْمُؤْمِنُونَ والْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ و ديگر «الله» را ذكر نفرمود و «رسول الله» هم استثنا نشد. در اينجا «الله» را ذكر فرمود كه «الله» داخل در مخاطبين نيست براي اينكه وَليّ و مُوَلّي عليه كه يكي نيست، رسول الله هم داخل نيست براي اينكه وَليّ و مُوَلّي عليه هم كه يكي نيست، معلوم مي‌شود كه اين قسم سوم هم داخل نيستند. از اينجا معلوم مي‌شود كه اين قسم سوم ﴿الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ ويُؤْتُونَ الزَّكاةَ و هُمْ راكِعُونَ﴾ اينها يك گروه مخصوصي‌اند، به دليل اينكه الله وَليّ است و خارج از مخاطبين و خارج از «كُم» است، رسول الله وَليّ است و خارج از «كُم» است، پس اين سومي كه ﴿الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ ويُؤْتُونَ الزَّكاةَ وهُمْ راكِعُونَ﴾ اينها هم وَليّ‌اند و خارج از مُوَلّي عليه هستند. چنين ولايي مي‌شود ولاي به معناي اولويت و تصرف كه همان والي خواهد بود. اين تحليل داخلي خود آيه است. پرسش:... پاسخ: اگر به دليل خاص ثابت شد، ثابت مي‌شود؛ منتها در زمان نزول آيه غير از علي‌بن‌ابي‌طالب (سلام الله عليه) كس ديگري مشمول اين آيه نبود، آيا ديگران مي‌توانند به مقام وِلا و امامت برسند؟ آن با نص است؛ مثل اينكه يازده امام ديگر هم وَليّ شدند كه آنها را از اين آيه نمي‌شود استفاده كرد. اگر از اين آيه ما فهميديم كه وَليّ الله رسول است و علي‌بن‌ابي‌طالب (سلام الله عليهما) است و اينها هم از طرف خدا كساني را معيَّن كرده‌اند؛ يعني حضرت امير به وسيلهٴ پيغمبر از طرف خدا كسي را معيَّن كرده است، امامتِ ائمهٴ بعدي اثبات مي‌شود. پس بهترين راه تحليلِ داخلي است و اينها به جاي اينكه داخل آيه را بررسي كنند به آن آيات قبل و آيات بعد چسبيدند، در حاليكه طبق اتفاق فريقين و نقل بسياري از اين بزرگان در تفسير، اين آيه شأن نزول خاصي دارد[9] و اگر چيزي شأن نزول خاص داشت پس در رهن سياق و گذشته و آينده نيست.

تبيين واژهٴ «انمّا» به معناي حصر

مطلب ديگر آن است كه اين كلمهٴ ﴿انّما﴾ براي حصر است و لغت هم اين را جزء كلمات حصر مي‌داند. مرحوم علامه حلي (رضوان الله عليه) در شرح تجريد‌الاعتقاد مرحوم خواجه نصير مي‌فرمايند: ما به دليل منقول و معقول ثابت مي‌كنيم كه اين «انما» براي حصر است؛ منقولش اين است كه لغويين نقل كردند كه «انما» مفيد حصر است. معقولش اين است كه اين ﴿انّما﴾ را تحليل مي‌كنند و اجتهادي در لغت مي‌كنند، البته معقول است در مدار امرِ منقول. مي‌فرمايد: اين كلمهٴ ﴿انّما﴾ مركب است از «اِنَّ» و «ما» كه اين «اِنَّ» براي اثبات است و «ما» براي نفي؛ اين نفي و اثبات كه متوجه يك شيء نخواهد بود وگرنه جمع نقيضين مي‌شود، يقيناً اين نفي و اثبات متوجه دو چيز است: اثبات است براي يك عدّه و نفي است از عدّه‌اي ديگر[10] . اگر ولايت به معناي محبت بود يا به معناي نصرت بود ثابت بود براي همه و از كسي نفي نمي‌شد؛ اما اگر ولايت به معناي اوُلا بالتصرف باشد و سرپرستي باشد يك اثبات دارد و يك نفي؛ يعني اين الله ديگر وَليّ ندارد، رسول الله وَليّ ندارد، علي‌بن‌ابي‌طالب وَليّ ندارد و شما وَليّ داريد و غير از اينها كسي وَليِّ شما نيست، ولايت براي اينهاست و براي غير اينها نيست. اين «اِنَّ» با آن «ما» دو پيام دارند: يكي اثبات ولايت است و يكي نفي ولايت. نفي و اثبات كه يكجا نخواهد بود وگرنه جمع نقيضين مي‌شود، پس اثبات ولايت براي الله است و رسول الله است و علي‌بن‌ابي‌طالب (عليهم السلام) و نفي ولايت از غير اينهاست. اگر ولايت به معناي محبت و نصرت بود كه از كسي نفي نمي‌شد، چون ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ و الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾[11] .

در سورهٴ مباركهٴ «شوري» اشاره شد كه ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾،[12] در آنجا خدا وَليِّ بالاصل است و در اينجاها خدا وَليّ بالاصل است و پيغمبر و امام (عليهم الصلاة و عليهم السلام) وَليِّ بالتَبَع؛ ولي در خطاب به مردم كه خدا مي‌فرمايد: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ و رَسُولُهُ﴾ اگر اين ولايت به معناي محبت بود يا ولايت به معناي نصرت بود اثباتِ محض بود و سلب نداشت و از هيچ كسي سلب نيست. در جامعهٴ اسلامي و در جامعهٴ ايماني همه نسبت به يكديگر ولاي متقابل دارند كه به معناي محبت و نصرت است؛ اما اينكه مي‌فرمايد در اينجا خدا وَليّ شماست، پيغمبر وَليّ شماست و اين شخصِ معيَّن وَليّ شماست و ديگران نيستند معلوم مي‌شود كه اين وَليّ به معني والي است نه وَليّ به معني دوست، چون ﴿انّما﴾ دو پيام دارد: يكي اثبات ولايت است و يكي نفي ولايت. اگر ولايت به معناي محبت بود يا به معناي نصرت بود، او از هيچ كسي نفي نمي‌شد و همگان داراي اين وصف‌اند. اگر مي‌گفت كه «ان وليكم الله و رسوله»، ما يك توجيهي مي‌كرديم كه اتحاد والي و مُوَلّي عليه با يك راهي حل مي‌شود؛ ولي چون هم نفي كرد و هم اثبات كرد معلوم مي‌شود كه اين ولايت به معني محبت نيست، چون ولايت به معني محبت براي همگان ثابت است و ولايت به معني نصرت نيست، زيرا ولايت به معني نصرت براي همگان ثابت است. اينكه بعضيها دارند و بعضيها ندارند معلوم مي‌شود كه ولاي به معني سرپرستي است نه ولاي به معناي محبت و نصرت. اين حق است و از همان حصر هم برمي‌آيد، لكن اين استنباط ذوقي از كلمهٴ «انما» است و برهان عقلي او را همراهي نمي‌كند، براي اينكه اين كلمه «انما» مركب از دو كلمه نيست، بلكه يك كلمهٴ واحد است كه وضع واحد دارد؛ نظير ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحي إِلَيَّ﴾[13] نيست كه «إن» براي نفي باشد و «الا» براي اثبات تا كسي بگويد كه در﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحي إِلَيَّ﴾ نفي و اثبات متوجه يك شيء نيست و متوجه دو شيء است. اگر «انما» دو كلمهٴ جداي از هم بود و دو وزن مي‌داشت اين تحليل درست بود؛ نظير ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحي﴾ كه حالا يا نفي مقدم است و اثبات متأخر يا اثبات متقدم است و نفي متأخر؛ ولي «انما» يك كلمه است و يك وضع دارد و براي حصر وضع شده است؛ البته تحقيق همان است كه گذشت. چون ظاهر آيه اين است كه يك عده وَليّ‌اند و يك عدّه مُوَلّي عليه، براي پرهيز از اينكه وَليّ و مُوَلّي عليه يكي باشند چاره جز اين نيست كه بگوييم يك عدّه وَليّ‌اند و يك عدّه مُوَلّي عليه؛ و آن جا كه يك عدّه وَليّ‌اند و يك عده مُوَلّي عليه، وَليّ به معناي والي خواهد بود نه به معناي محب و نصرت، زيرا ولاي به معناي نصرت و محبت همگاني است. در مسائل توحيدي گذشت و گرچه تكرار نشد؛ ولي ذات اقدس الهي معمولاً هر كمالي را كه براي غير خود ثابت مي‌كند در آيهٴ ديگر آن كمال را منحصراً براي خود مي‌داند. نمونه‌اش در مسئله شفاعت است[14] ، در مسئلهٴ عزت است، در مسئله خلقت است؛ در مسئلهٴ خلقت به وجود مبارك عيسي مسيح اسناد داد كه ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني﴾[15] و مانند آن. بعد هم در جاي ديگر خلقت را در خود حصر كرد و فرمود: ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[16] و همچنين از تعبيرات ديگر برمي‌آيد كه خالقي غير از خدا نيست: ﴿هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ و اْلأَرْضِ﴾.[17] دربارهٴ عزت هم اين‌چنين است كه ﴿لِلّهِ الْعِزَّةُ و لِرَسُولِهِ و لِلْمُؤْمِنينَ﴾،[18] ﴿أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا﴾.[19] دربارهٴ وَليّ هم همين طور است كه گرچه فرمود: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ و رَسُولُهُ و الَّذينَ آمَنُوا﴾؛ اما در آيه نُه سورهٴ مباركهٴ «شوري» فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ و هُوَ يُحْيِ الْمَوْتي و هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ﴾ كه اين ﴿هُوَ الْوَلِيُّ﴾ كه ضميرِ فصل است، با معرِّف بودنِ خبر به الف و لام مفيد حصر خواهد بود، ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾ غير از «فالله وَليّ» است و چون ﴿هُوَ الوَليُّ﴾ مفيد حصر است معلوم مي‌شود كه اگر غير خدا وَليّ بود به تبع است؛ مثل آنجا كه دارد: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾؛[20] ولي در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود كه براي آنها روشن مي‌شود در قيامت كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَميعًا﴾.[21] قوت اين طور است، نصرت اين طور است، عزت اين طور است، ولايت اين طور است و هر كمالي كه براي غير خدا اِسناد داده شد و ثابت شد قرآن كريم آن كمال را براي خدا بالاصاله و استقلال مي‌داند و براي غير خدا به تبع.

تبيين معناي زكات در آيه شريفه

مطلب ديگر آن است كه آنها كلمه ﴿وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ و هُمْ راكِعُونَ﴾ را گفتند كه زكات نمي‌تواند به معناي دادن انگشتر باشد، چون زكات همان امر واجب است و علي‌بن‌ابي‌طالب (سلام الله عليه) مشمول حكم زكات نبود[22] . گاهي هم ممكن است گفته بشود كه زكات يك حقيقت شرعي دارد مثل صلات؛ اما زكات با صلاة فرق دارد. الآن ما نبايد عصر خودمان را يا عصر ائمه (عليهم السلام) را معيار قرار بدهيم، بلكه بايد عصري را كه اين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مائده» نازل شد آن را معيار قرار دهيم. در عصر نزول اين آيه يعني در سالي كه اين بخش از آيات سورهٴ «مائده» نازل شد آيا زكات حقيقت شرعي داشت در زكات فقهي مصطلح يا زكات فقهي مصطلح تازه پديد آمد؟ قرآني كه مردم مرتب در خدمتش بودند و تلاوت مي‌كردند اين كلمهٴ زكات در بسياري از موارد در آيات سورهٴ مكي نازل شد و همچنين در سُوَر مدني هم باز كلمهٴ زكات ذكر شد، در حاليكه زكات در همهٴ آياتي كه در مكه نازل شد به معناي تزكيه يا زكاتِ مستحب است و زكات فقهي واجب نيست، چون زكات فقهي واجب مثل روزه و مانند آن از فروعات در مدينه آمده و در مكه كه زكات وجب نبود؛ مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» دارد: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ﴾[23] تا به اينجا مي‌رسد كه ﴿وَ الَّذينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ﴾[24] كه فاعلِ زكات يعني اهل تزكيه و تهذيب باشد نه اينكه زكات بدهد، زكات دهنده را مي‌گويند: ﴿الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ﴾[25] نه ﴿لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ﴾، اينها فاعلِ تزكيه‌اند و چنين‌كاري را انجام مي‌دهند و تهذيب روح مي‌كنند. بر فرض هم باشد درهرصورت زكات مستحب را حداكثر شامل مي‌شود، چون سورهٴ «مؤمنون» مكي است و در مكه زكاتِ فقهي مصطلح نبود. شما وقتي آيات قرآن كريم را بررسي مي‌فرماييد كلمه زكات را ملاحظه بفرماييد، مي‌بينيد كه در بسياري از موارد زكات در سُوَر و در آيات مكي نازل شد كه اين حتماً زكات فقهيِ مصطلح نيست. بعضي از موارد آيه در مدينه نازل شد كه منظور زكات فقهيِ مصطلح نيست؛ مثل آن آياتي كه در مدينه نازل شده است منتها قبل از نزولِ آيهٴ زكاتِ مصطلح. اگر زكات در قرآن و در بسياري از موارد به معناي فقهيِ مصطلح نيست ما از كجا ثابت بكنيم كه وقتي آيهٴ ﴿ويُؤْتُونَ الزَّكاةَ و هُمْ راكِعُونَ﴾ نازل شده است اين در زكات فقهي مصطلح حقيقت شرعي داشته؟ با اينكه اين زكات در لسان انبياي گذشته هم بود: ﴿وَ أَوْصاني بِالصَّلاةِ و الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا﴾[26] . اين زكات حالا يا به معني تزكيه است يا به معني انفاقِ مستحب، در بسياري از آيات آمده، حتي در آيه‌هايي كه در مدينه نازل شده است. بنابراين آنچنان سهل نيست كه ما بگوييم اين در زكات فقهي مصطلح حقيقت شرعي دارد.

تبيين معناي «راكعون» در آيه شريفه

مطلب ديگر آن است كه اينكه آنها اصرار ورزيدند كه ﴿وَ هُمْ راكِعُونَ﴾ يعني «و هم مصلّون» و اين جمله را مستقل گرفتند و عطف گرفتند نه حال و گفتند: ﴿الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ ويُؤْتُونَ الزَّكاةَ وهُمْ راكِعُونَ﴾ و اين واو را عطف گرفتند نه واوِ حال، در حاليكه ظاهرش اين است كه در حال ركوع زكات مي‌دهند[27] ؛ اگر اين عطف است نه حال منظور از اين راكعون چيست؟ منظور از راكعون لابد نمازگزارانند؛ نظير ﴿ارْكَعُوا مَعَ الرّاكِعينَ﴾ و نمازگزاري را كه قبلاً فرمود: ﴿ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ﴾. بنابراين اينكه فرمود: اينها ﴿يُؤْتُونَ الزَّكاةَ و هُمْ راكِعُونَ﴾ هستند، راكع به معناي متذلل و به معناي خاضع كه يك اصطلاح لغوي باشد و ما از اصطلاح فقهي كه جزء نماز و امثال ذلك باشد منصرف بكنيم خيلي بعيد است. ظاهر جملهٴ ﴿و هُمْ راكِعُونَ﴾ اين است كه جملهٴ حاليه است و واو هم براي حال استعمال شده و معنايش اين است كه ﴿يُؤْتُونَ الزَّكاةَ و هُمْ راكِعُونَ﴾.

سوره «مائده» مدني است؛ ولي منظور اين است كه سورهٴ «مؤمنون» مكي است؛ منظور آن است كه در سورهٴ «مائده» كه اين آيه به كار رفت اگر بعد از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود ممكن بود كه ما بگوييم در زبان ائمه (عليهم السلام) كم كم زكات مثل صلات حقيقت شرعيه پيدا كرد في‌الجمله يا بالجمله؛ ولي در زمان نزولِ اين آيه در مدينه نمي‌شود گفت كه اين زكات حقيقت شرعيهٴ در زكاتِ فقهي دارد، براي اينكه مردم كلمهٴ زكات را مكرر در قرآن مي‌خواندند و در بسياري از موارد زكاتي كه در قرآن به كار رفت يا به معني تزكيه است يا انفاقِ مستحب، در بعضي از موارد هم به معناي زكات واجب است، اين ديگر حقيقت شرعيه نمي‌شود.

در لسان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم هر دو نوع استعمال شد؛ اگر در زمان ائمه (عليهم السلام) مطرح بشود كه آنها روايات فراواني دربارهٴ زكات، متعلق زكات و نصاب اشياء زكوي فرمودند، حالا ممكن است كه كسي بگويد زكات مثل صلات حقيقت شرعيه دارد؛ اما در عصر نزول اين آيه كه مردم با قرآن مأنوس بودند و در قرآن در موارد زيادي كلمهٴ زكات به معناي تزكيه يا زكات مستحب به كار رفت از كجا مي‌شود كه اين حقيقت شرعيه باشد؟ ما در قرآن كجا ركوع داريم كه ﴿وَارْكَعُوا مَعَ الرّاكِعينَ﴾[28] كه همه ناظر به همين ركوع صلاتي است: ﴿ارْكَعُوا و اسْجُدُوا﴾.[29] آنچه كه در قرآن بكار رفت: ﴿يا مَرْيَمُ اقْنُتي لِرَبِّكِ و اسْجُدي وَارْكَعي مَعَ الرّاكِعينَ﴾[30] است يا به ما خطاب فرمود كه ﴿ارْكَعُوا مَعَ الرّاكِعينَ﴾. در غالب موارد ركوع در قرآن جزء صلات است و ركوعِ مصطلح فقهي است؛ اما زكات به معناي انفاقِ مستحب آمده، به معناي تزكيه آمده و به معناي زكات فقهي هم آمده است و نمي‌شود گفت كه زكاتي كه در اين آيه است حتماً زكات فقهي مصطلح است. گذشته از اين همهٴ مفسرين و ناقلين اعم از شيعه و سني جريان حضرت امير را شأن نزول مي‌دانند[31] و آنها اعرف به لسان‌اند و آنها چه اباذر و چه غير اباذر، چه از شيعه و چه از غير شيعه نقل كردند كه منظور از اين زكات همان صدقه‌اي است كه علي‌بن‌ابي‌طالب (صلوات الله و سلامه عليه) در حال ركوع داده است[32] ، اينها اهل لسان‌اند و عرب فصيح‌اند.

 

معناي آيه ولايت در ديدگاه كلامي و تفسيري

مطالبي كه هست اين است كه بعضي از بحثهاست كه بحث تفسيري است و بعضي از بحثهاست كه بحث كلامي است، گذشته از اينكه به كتابهاي تفسيري مراجعه مي‌فرماييد به كتابهاي كلامي هم مثل نوشته‌هاي مرحوم شيخ طوسي و همچنين محقق طوسي ملاحظه فرموديد. مرحوم شيخ طوسي در تبيان تحليل عميق و نهاييِ اين آيه را به كتابهاي كلاميِ خود ارجاع مي‌دهد و فرمود: اين را ما در كتابهاي كلامي مبسوطاً بيان كرديم و با آنكه تا حدودي در تبيان يك بحث قابل توجهي در اين زمينه دارند ولي اين را به كتاب كلامي‌شان ارجاع مي‌دهند[33] . در كتاب كلامي مرحوم محقق طوسي در متن تجريد به همين آيهٴ ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ استدلال كرد و مرحوم علامه هم يك شرح قابل توجهي ارائه كردند[34] ؛ از آن طرف شرح مقاصد سعد تفتازاني را مي‌بينيد كه دستش به هر چه كه رسيد نقل كرد و نسبت به مرحوم خواجه (رضوان الله عليه) هم گفت كه اين اباطيل را ياري كرده است و او نصير دين نبود ـ معاذالله‌ـ و نصير اباطيل بود[35] . اصرار آنها بر اين است كه اگر اين وَليّ به معناي اوُلا بالتصرف باشد علي‌بن‌ابي‌طالب (عليه السلام) كه در زمان نزول آيه اوُلا بالتصرف نبود[36] ! مشكلشان اين است. مرحوم شيخ طوسي در تبيان مي‌فرمايد كه علماي خاصه دو جواب مي‌دهند: يك عده معتقدند كه وجود مبارك حضرت امير در زمان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) وَليّ بود؛ منتها إِعمال اين ولايت به بعد از رحلت موكول بود و تصرف نمي‌كرد و امر و نهي نداشت وگرنه وَليّ بود. جواب دوم كه خود مرحوم شيخ طوسي مي‌فرمايد كه من او را مي‌پذيرم و به او معتقدم آن است كه اين وَليّ مثل وصي است و اين وَليّ مثل خليفه است، اگر گفتند وَليّ اين ميت كيست؛ نظير ﴿ وَلِيّاً ٭ يَرِثُني و يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ واجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا﴾[37] است كه اين وَليّ او است يعني بعد از رحلت است كه ايشان عنوان وَليّ را در اينجا مثل عنوان وصي مي‌دانند كه اگر وصيت كننده زنده است مي‌گويند كه وصي او فلان شخص است كه اين وصي به لحاظ بعد از رحلت است نه به لحاظ قبل از رحلت، آن چه را كه خود ايشان تأييد مي كند مي ماند يك محذور و آن محذور اين است كه چه طور يك كلمه هم به معناي وَليّ بالفعل است و هم به معناي وَليّ بالقوه؟ چون الله كه وَليّ بالفعل است، رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه وَليّ بالفعل است و نوبت به علي‌بن‌ابي‌طالب كه مي‌رسد مي‌شود وَليّ بالقوه[38] ! اگر ما كلمهٴ وصي مي‌داشتيم خودِ اين كلمه يعني تار و پود اين كلمه نشان مي‌داد كه اين براي بعد از موت است؛ مثل جانشين و مثل وَليّ عهد كه وَليّ عهد غير از وَليّ است و وصي غير از وَليّ است و خليفه غير از وَليّ است؛ خليفه خودش نشان مي‌دهد كه از خلف مي‌آيد يعني بعد و وصي نشان مي‌دهد كه بعد از مرگ است و وَليّ عهد اين پسوند نشان مي دهد كه مال بعد است؛ اما ولي مطلق بايد مصداقش كسي باشد كه بالفعل وَليّ است نه بالقوه. اين تحليل و اين نقد در فرمايشات مرحوم شيخ طوسي نيست و چون آنجا نيست در مجمع البيان امين الاسلام (رضوان الله عليه) هم نيست، شايد در كتابهاي كلاميِ مرحوم شيخ طوسي كه به آنجا ارجاع دادند باشد؛ مثلاً اگر به شما گفتند «اكرم العالم» يا «اكرم الوَليّ»، آنچه را كه شما از عالِم و وَليّ مي‌فهميد كسي است كه بالفعل وَليّ است و بالفعل عالِم است، نه كسي كه بالقوه عالِم است و بعداً عالم مي‌شود يا بعداً وَليّ مي‌شود! چگونه شما اين كلمهٴ وَليّ را هم در كسي كه بالفعل داراي ولايت است به كار برديد و هم در كسي كه بالقوه؟ پاسخش اين است كه اگر كسي بگويد «اكرم الوَليّ»، يا «اكرم العالِم»، ظاهر اين عنوان اين است كه كسي كه وَليّ بالفعل است يا كسي كه عالم بالفعل است؛ اما اين كلمهٴ وَليّ در اثر عطف به منزلهٴ تكرار است و سه بار كلمهٴ وَليّ در اينجا ذكر شده است. يك وقت انسان مي‌گويد: «وَليّكم الله»، «وليكم رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم)»، «وليكم علي‌بن ابي‌طالب (عليهم الصلاة و عليهم السلام)» كه اين سه جمله است و يك وقت براي پرهيز از تكرار به واو اكتفا مي‌شود و اين واو به منزلهٴ تكرار است. شما اين را در بحثهاي فقهي ملاحظه فرموديد كه در بحثهاي فقهي مي‌گويند كه اگر كلمهٴ امري را به كار بردند اين امر هم براي واجب باشد و هم براي مستحب نمي‌شود؛ اما اگر واجب و مستحب را با واو عطف بكنند چون به منزلهٴ تكرارِ فعل است عيب ندارد؛ يعني اگر بگويند: «اغتسل للجنابة والجمعة» هيچ اشكال ندارد و اين دليل نيست بر اينكه غسل جمعه واجب است و دليلي هم نيست بر اينكه غسل جنابت مستحب است؛ هم غسل جنابت واجب است، هم غسل جمعه مستحب است و هم لفظ در جامع استعمال نشد و در اكثر از معنا استعمال نشد، چون اين واو به منزلهٴ آن است كه بفرمايد «اغتسل للجمعة»، «اغتسل للجنابة» كه اين دو اغتسل است: از يك اغتسل وجوب و از اغتسلِ ديگر استحباب استفاده مي‌شود[39] . اگر بگويد: «اكرم العالم» ظاهرش كسي است كه عالم بالفعل است، «اكرم الولي» يا «رأيت وَليّاً» ظاهرش وَليّ بالفعل است؛ اما اگر بگويد: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ (اين يك)، ﴿ورسوله﴾ يعني وَليّكم رسوله (اين دو)، ﴿و الَّذينَ آمَنُوا﴾ يعني «وَليّكم الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة» يعني علي (سلام الله عليه)، ناگزيرً اين كلمهٴ وَليّ سه بار تكرار شد و پيام آورِ تكرار اين عطف است؛ همان طور كه در «اغتسل للجمعة و الجنابة» هيچ محذوري ندارد كه يكي واجب باشد و ديگري مستحب، اينجا هم هيچ محذوري ندارد كه يكي بالفعل باشد و ديگري بالقوه. اگر يك كلمه بود بدون عطف؛ مثلاً مي‌فرمود اكرم الوَليّ، اين وَليّ هم بر كسي كه بالفعل داراي ولاست و هم بر كسي كه بالقوه داراي ولاست حمل نمي‌شد مگر بر عموم مَجاز و مانند آن؛ ولي وقتي با عطف ذكر مي‌كند وَليّ اوّل به معناي واليِ بالفعل است، وَليّ دوم به معناي والي بالفعل است و وَليّ سوم به معناي والي بالقوه است و محذوري ندارد.

وقتي كه ﴿وَليّكم﴾ سومي شد، ما قرينه لبي متصل همراهمان است كه در عصر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ما وَليّ بالفعل نداريم. اگر آن مورد پذيرش فريقين است كه حضرت امير (سلام الله عليه) مثل پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و در زمان حيات پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) وَليّ بالفعل نيست، آن گاه مشكلشان اين است كه مي‌گويند شما اين وَليّ را بايد به معنايي بگيريد كه بالفعل بر همه صادق باشد، اگر وَليّ به معناي محب بود يا به معناي ناصر بود بالفعل بر پيغمبر و همه صادق است؛ ولي وقتي وَليّ به معناي متصرف بود، بالفعل براي پيغمبر است و بالفعل براي علي نيست و حالا كه بالفعل براي علي نبود مي‌شود بالقوه و وقتي بالقوه شد ما هم قبول داريم؛ منتها چهارمي است نه اوّلي، ما هم قبول داريم چون حرف فخر رازي اين است[40] . پاسخش اين است كه ما از كلمه حصر (يك)، از كلمهٴ اينكه يك عده وَليّ‌اند و يك عده مُوَلّي عليه و براي پرهيز از اتحاد وَليّ و مُوَلّي عليه حتماً يك عده وَليّ‌اند و مُوَلّي عليه نيستند و يك عده مُوَلّي عليه‌اند و وَليّ نيستند (اين دو)، مي‌فهميم كه اين ﴿الَّذينَ﴾ يك گروه خاص‌اند و عامهٴ مردم نيستند و گذشته از شأن نزول و گذشته از ﴿يُؤْتُونَ الزَّكاةَ و هُمْ راكِعُونَ﴾، گذشته از همهٴ آنها با اين دو تا برهانِ لفظيِ دروني مي‌فهميم كه اين گروه، گروهِ خاصي است و آن ﴿الَّذينَ﴾ اشخاص مخصوصي‌اند و همهٴ مؤمنين نيستند. حالا كه همهٴ مؤمنين نيستند آنها نقدي دارند كه اگر اين‌چنين باشد، آنها كه ولايتشان مثل پيغمبر ولايت بالفعل نيست، اين را چه جواب مي‌گوييد؟ مي‌گوييد كه آيا لفظ را در اكثر از معنا به كار برديد؟ مي‌گوييم نه. مي‌گويند عموم و مَجاز را اراده كرديد؟ مي‌گوييم نه، مي‌گويند پس چه؟ مي‌گوييم كه اگر از باب «اكرم الولي» يا «رأيت وَليّاً» بود و يك لفظ بود اين اشكال شما وارد بود؛ اما از باب «اغتسل للجمعة والجنابة» است و اين واو به منزلهٴ تكرار آن فعل است و سه بار كلمهٴ وَليّ تكرار شد: دو بار به يك معنا يعني وَليّ بالفعل و يك بار به معناي وَليّ بالقوه است، براي اينكه همهٴ ما اين قرينهٴ لبي را به همراه داريم كه در زمان پيغمبر كسي وَليّ بالفعل نيست غير از خود آن حضرت.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 71.
[2] ـ مختلف الشيعه احكام الشريعة، ج6، ‌ص127.
[3] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 51.
[4] . ر.ك: التفسيرالكبير، ج12، ص384؛ شرح المقاصد في الكلام، ‌ج2، ‌ص288و289.
[5] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 71.
[6] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 71.
[7] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 23.
[8] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 71.
[9] . بحارالانوار، ج35، ‌ص194و195؛ الكشف و البيان عن تفسيرالقرآن، ج4، ‌ص80و81.
[10] . كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ‌ص499.
[11] . سوره شوري، ‌آيه71.
[12] . سورهٴ شوري، آيهٴ 9.
[13] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 50.
[14] . براي آياتي كه شفاعت را به غيرخدا نسبت مي دهد؛ ر.ك: سوره انبياء، ‌آيه28؛ براي آياتي كه شفاعت را در خدا منحصر مي كند ر.ك: سوره زمر، ‌آيه44.
[15] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.
[16] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.
[17] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 3.
[18] ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 8.
[19] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 139.
[20] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 60.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.
[22] . ر.ك: التفسيرالكبير، ج12، ‌ص386.
[23] ـ سورهٴ مؤمنون، آيات 1 و 2.
[24] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 4.
[27] . المحرر الوچيز في تفسيرالكتاب العزيز، ج2، ‌ص208.
[28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 43.
[29] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 77.
[30] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 43.
[31] . الكافي، ‌ج1، ‌ص288و289؛‌بحارالانوار، ‌ج35، ص194و195؛‌الكشف و البيان عن تفسيرالقرآن، ج4، ص80و81.
[32] . كنزالعرفان، ‌ج1، ‌ص159؛‌الدرالمنثور، ‌ج2، ‌ص293.
[33] . التبيان في تفسيرالقرآن، ج3، ‌ص564.
[34] . ر.ك: كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ‌ص498.
[35] . ر.ك: شرح المقاصد في علم الكلام، ج2، ‌ص287.
[36] . ر.ك: شرح المقاصد في علم الكلام، ‌ج2، ‌ص289.
[37] ـ سورهٴ مريم، آيات 5 و6.
[38] . التبيان في تفسيرالقرآن، ج3، ‌ص563.
[39] . ر.ك: كتاب الصلاة(آيت ا...سيدمحمدمحقق داماد)، ‌ج3، ‌ص139.
[40] . ر.ك: التفسيرالكبير، ج12، ص385.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo