< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/12/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 42و43

 

﴿سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَاؤوكَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِالقِسْطِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقْسِطِينَ﴾ (٤۲) ﴿وَكَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَمَا أُوْلئِكَ بِالمُؤْمِنِينَ﴾ (٤۳)

مباني اختياري داشتن حزن همراه با نهي از حزن و نشاط بيجا

اصل جريان در سورهٴ مباركهٴ «مائده» از آيهٴ 41 كه شروع شد با نهي از حزن شروع شد كه ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ﴾. حزن و مانند آن كه جزء اوصاف نفساني‌اند گرچه در اختيار انسان نيستند لذا از اين جهت قابل تكليف نيست و نخواهند بود؛ ولي مبادي اختياري دارند از يك طرف و لوازم و آثار آنها هم در اختيار است از طرف ديگر؛ چيزي كه مبادي اختياري دارد قابل تكليف است و چيزي كه آثار و لوازم آن اختياري است قابل تكليف است، لذا مي‌توان از حزن يا نشاطِ بيجا نهي كرد، چه اينكه در جريان غار وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾[1] و خداوند هم فرمود كه ما همهٴ اين جريانها را برابر با امتحان الهي براي شما نازل مي‌كنيم: ﴿لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾[2] كه آنچه به دست شما رسيده است يا از شما گرفته شده است شما را غمگين يا مسرور نكند. بنابراين چيزي كه مبادي اختياري دارد و همچنين چيزي كه لوازمش در اختيار انسان است از آن جهت قابل تكليف است.

مطلب بعدي رواياتي است كه در ذيل جملهٴ ﴿آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾[3] وظيفهٴ قلب را مشخص مي‌كند كه بايد با زبان هماهنگ باشد كه اگر توفيق نصيب شد ـ ان‌شاءالله ـ آن روايات را كه دربارهٴ وظيفهٴ قلب است خواهيم خواند.

تبيين واژه «سمت» با عنوان «هديه»

مطلب بعدي آن است كه در همين زمينهٴ قضا و حُكم گاهي هديه به عنوان سُحْت نام برده شد، زيرا اگر كسي قاضي و حاكم بود و بعد از حُكم و قضا چيزي را از طرفي دريافت كرد، تعبير به سُحْت مي‌شود، گرچه به عنوان هديه است ولي تشخيص اينكه اين شيء هديه است يا رشوه كار آساني نيست و آنكه رشوه مي‌دهد به عنوان هديه مي‌پردازد، لذا هديهٴ قاضي به عنوان سُحْت تلقّي شده است كه آن روايات را هم ـ اگر خدا توفيق داد ـ مي‌خوانيم.

بيان شدن ظهور آيه به تخيير

مطلب بعدي آن است كه ظاهر اين آيه تخيير است؛ اگر اهل كتاب، حالا يا خصوص كساني كه به ذمه عمل كردند يا نه، ظاهرش همان يهوديهايي هستند كه محارب نيستند. اگر اهل كتاب به تباهي مبتلا شدند و به محكمهٴ اسلام مراجعه كردند، قاضي اسلامي مخير است كه آنها را به محكمهٴ خودشان ارجاع بدهد يا اينكه آنها را مانند ساير مسلمانها محكوم به قوانين اسلامي بكند. ظاهر اين آيه تخيير است و اختصاصي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندارد، براي اينكه حضرت مسئول مستقيم اين خطابهاست، لكن اين احكام براي همهٴ منسوبين از طرف آن وجود مبارك است خواه نسب عام خواه نسب خاص. براي اين تخييرْ گذشته از ظاهر آيه مي‌شود از دو دليل هم استفاده كرد: يك دليل جمع بين روايات باب است و دليل ديگر خود رواياتي است كه مثل آيه ظاهر در تخيير است؛ رواياتي كه واردِ در اين باب شد دو طايفه است: يك طايفه ظاهرش تعيين است كه تعيين حكم برابر قوانين اسلامي (اين يك) يا تعيين ارجاع به محكمه خود آنها باشد (اين دو). ظاهر اين دو طايفه تعيين است، چون بعضي از روايات دارد كه اگر اهل كتاب به شما مراجعه كردند شما برابر قوانين اسلامي بين اينها حكم بكنيد و در بعضي از روايات آمده است كه اگر اهل كتاب به شما مراجعه كردند شما اينها را به محاكم خودشان ارجاع بدهيد (اين دو). ظاهر هر كدام از اين دو طايفه تعيين است؛ يعني آن طايفه كه مي‌گويد برابر قوانين اسلام عمل بكنيد يعني حكم همين است و لاغير، آن رواياتي هم كه مي‌گويد به محكمه ٴخودشان ارجاع بدهيد يعني حكم همين است و لاغير. جمع عرفي بين اين دو طايفه از روايات اين است كه از ظهور هر كدام در تعيين صرف نظر بكنيم، اصل وجوه محفوظ بماند و تعيين را رفع يَد بكنيم و نتيجه‌اش مي‌شود تخيير. گذشته از اينكه روايات خاصي هم در مسئله است كه آن روايات تخيير را مي‌فهماند كه مثل خود آيه است.

بيان روايات مربوط به تخيير

آن روايات را مرحوم صاحب وسايل(رضوان الله عليه) در كتاب شريف وسايل در ابواب كيفية الحكم، باب 27 نقل كرده است و رواياتش هم معتبر است. روايت اوّل كه از ابي بصير از امام باقر(سلام الله عليه) نقل مي‌كند اين است كه «ان الحاكم اذا اتاه اهل التوراة و اهل الانجيل يتحاكمون اليه كان ذلك اليه ان شاء حكم بينهم و ان شاء تركهم»[4] . اين روايت اهل تورات و اهل انجيل دارد و اختصاصي ندارد كه اينها به شرايط ذمّه عمل بكنند يا نه، همين كه اهل تورات و اهل انجيل يعني اهل كتاب شدند حاكم اسلامي مخيّر است. فرمود كه اگر اهل تورات يا اهل انجيل به حاكم اسلامي مراجعه كردند او مخيّر است كه يا بين اينها حكم مي‌كند و يا اينكه اينها را رها مي‌كند تا به محكمهٴ خودشان بروند. آنچه كه از اين روايت ابي بصير استفاده مي‌شود مطابق با ظاهر آيهٴ همين محل بحث سورهٴ مباركهٴ «مائده» است. روايت دوم كه از هارون‌بن‌حمزه است از امام صادق(سلام الله عليه) مي‌گويد: «قلت رجلان من اهل الكتاب نصرانيان او يهوديان كان بينهما خصومة فقضي بينهما حاكم من حَكَّامهما بجور»؛ يكي از قضات خودِ اهل كتاب با جور و ظلم و حيفِ از حق بين اينها حكم كرده است. «فابي الذي قضي عليه ان يقبل»؛ آن كسي كه بي‌گناه بود و به جور عليه او حكم شد ابا كرد كه اين حكم را بپذيرد «و سأل ان يرد الي حكم الي حكم المسلمين»؛ پيشنهاد داد كه به حَكَم و حاكم اسلامي مراجعه بشود، آن‌گاه حضرت در قبال اين فرمود: «يرد الي حكم المسلمين»[5] ؛ آن كسي كه حاكم بين مسلمين است به او حُكم مي‌شود. البته اين روايت ديگر ندارد كه حالا كه به حاكم اسلامي مراجعه شد حاكم اسلامي عمل بكند يا نكند، لكن آن روايت[6] اين را هم شرح مي‌كند؛ يعني اوّلي دومي را تشريح مي‌كند آنها وظيفه‌شان اين است كه به حاكم اسلامي مراجعه كنند و وقتي قاضي عادل نداشتند به قاضي عادل مراجعه كنند و به ديگري مراجعه كنند كه عادل است؛ ولي حاكم اسلامي مخيّر است. گاهي ممكن است كه واجب تخييري به واجب تعييني تبديل بشود عملاً نه علماً و

سرّ مبدل شدن تخيير به تعيّن

سرّ اينكه تخييري به تعييني مبدّل مي‌شود آن است كه اگر يكي از دو ضلع تخيير منتفي شد ناگزير مي‌شود تعيين. بنابراين روايات باب ٢٧ برابر با ظاهر آيه تخيير را تأييد مي‌كند و براي تخيير دو راه داشت: يكي جمع عرفيِ دو طايفه از روايات و يكي هم ظاهر قرآن و ظاهر رواياتي كه به صورت روشن حكم تخيير مي‌كند. از اينجا معلوم مي‌شود كه نمي‌توان گفت كه اين حكم نسخ شده است به وسيلهٴ آيه‌اي كه دارد: ﴿أَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّه﴾[7] ، چون بعضيها فكر مي‌كردند كه اين آيهٴ محل بحث، آيهٴ ٤٢ سورهٴ مباركهٴ «مائده» نسخ شده است به اين بياني كه خداوند در همين سورهٴ «مائده» فرمود: كه ﴿وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ﴾[8] . ظاهر اينها تعيين است و چون ظاهر اينها تعيين است پس تخيير منسوخ است به تعيين جوابش. اين است كه اين دو صفحهٴ از قرآن در سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه از آيهٴ ٤١ شروع مي‌شود تا آيهٴ پنجاه، جمعاً يك فصل است و گويا با هم نازل شده‌اند و صدر و ساقهٴ اين ده آيه مناسب هم است و بعيد است كه اين ده آيه‌اي كه با هم نازل شده‌اند و دربارهٴ يك موضوع هستند بعضيها ناسخ ديگري باشند. ثانياً جمع عرفي هم دارد، آنكه به صورت روشن مي‌فرمايد مخيّريد، بر ظهور اينها در تعيين مقدم است و جمع عرفي دارد. اگر اين دو آيه كه مي‌گويد: ﴿وأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّه﴾ ظهور در تعيين داشته باشد، آن آيهٴ 42 كه تقريباً نص در تخيير است و مقدم است پس سخن از ناسخ و منسوخ بودن تام نيست.

 

فرق قاسط و مقصد

مطلب ديگر آن است كه اين تخيير براي همه است و آنچه در ذيل آيهٴ ٤٢ [سوره مائده] بيان كرد: ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾ يعني اگر كسي پيشه او قسط باشد و عدل پيشه باشد، مقسط كه از قِسط است در قبال قاسط كه قَسط است، فرقشان اين است كه آن قاسط كه از قَسط است به معني جور و ظلم است كه ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[9] و اين مقسط كه از قسط است به معناي عدل چون صفت مشبهه است در حقيقت نه اسم فاعل و بر وزن اسم فاعل است ولي صفت مشبهه است؛ يعني كسي كه به طور ثبات اهل قسط و عدل است محبوب خداست. اين معناي اسم فاعلي ندارد كه يك بار انجام بدهند، بلكه مقسط به كسي مي‌گويند كه عمل قسط و عدل پيشه و حرفهٴ او باشد، چنين كسي محبوب خداست. آن‌گاه فرمود: ﴿وَكَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللّهِ﴾

سه نكته در آيهٴ ٤٣ است و آن اين است كه اين يهوديها و مسيحيها كه به اين فكر افتادند به محكمهٴ شما مراجعه بكنند، اينها مگر خودشان كتاب ندارند و محكمه ندارند و علماي سوء كه به سود اشراف عده‌اي را به طرف تو فرستادند مگر عالم به آن قضاياي تورات و انجيل نيستند؟!

تبيين تعجب سه‌گانه در آيه

﴿وَكَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللّهِ﴾. اينجا دو تعجّب است: يكي اينكه كتاب آسماني خود را دارند و حكم خدا در آن كتاب است و آنها به كتاب آسماني خود به حسب ظاهر مؤمن‌اند، چرا از اينجا عدول كردند؟ (اين يك)، تعجب ديگر آن است كه تو را ـ معاذ الله ـ باطل مي‌دانند و مبطل مي‌پندارند و كتاب تو را و دين تو را حق نمي‌دانند، چرا به كتاب تو و دين تو مراجعه كردند؟ (اين دو)، بعد از اينكه مراجعه كردند چرا حالا كه حكم كردي اينها حكم تو را نپذيرفتند و از حكم تو اعراض كردند؟ (اين سه).اين امر سومي به همان امر اوّلي برمي‌گردد؛ يعني سه نكتهٴ تعجب آميز است؛ ولي اين نكتهٴ سوم به همان امر اوّل برمي‌گردد. امر اوّل اين بود كه اينها تورات دارند و حق در تورات است و اينها به تورات به حسب ظاهر ايمان دارند ولي به تورات مراجعه نمي‌كنند (اين امر اوّل)، امر دوم اين است كه تو را حق نمي‌دانند و اسلام را قبول ندارند، پس چرا به شما و محكمهٴ اسلامي مراجعه كردند (اين دو)، امر سوم آن است كه حالا كه شما حكم كرديد چرا حكم شما را قبول نكردند؟ سرّ اين امر سوم همان امر اوّل است، چون حكم شما مطابق با همان بود كه در تورات است و حكم الله بود و يكي است و آنها ديدند كه در تورات حكمِ خدا براي اشراف و غير اشراف يكي است و نخواستند اين حكم قسط و عدل را كه اشراف و غير اشراف را يكسان مي‌بيند قبول كنند و شما هم كه براي اشراف و غير اشراف يكسان حكم كرديد، به همان دليل حكم تو را هم قبول نكردند. در شأن نزول اين آيات همان‌طور كه قبلاً ملاحظه فرموديد يا مربوط به تبهكاري و آلوده دامني بعضي از اشراف بود كه ذكر شد[10] و يا مربوط به مسايل جنايي بود[11] . اصولاً يهوديهاي بني‌نضير كه قدرتمندتر بودند اگر كسي از آنها كشته مي‌شد ديهٴ كامل مي‌گرفتند و يهوديهاي بني قريضه چون قدري ضعيف‌تر بودند وقتي كسي از آنها كشته مي‌شد به آنها نصف ديه را مي‌دادند كه اين زور‌مداري در خود يهوديها هم بود[12] . پس همان‌طوري كه در جريان آلوده دامن شدن بعضي اشراف نقل شده است كه آنها خواستند حكم را از رجم به تازيانه منتقل كنند، دربارهٴ ديهٴ قتل هم اين‌چنين است. اينها مي‌خواستند آن زور‌مداري بني‌نضير بر بني‌قريضه را اِعمال بكنند كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم اين‌چنين حكم بكند. به هر تقدير ديدند كه چه در مسئلهٴ زنا و چه در مسئلهٴ قتل وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بين اشراف و غير اشراف، بين توانگر و تهي‌دست فرق نگذاشت و بين هيچ قبيله‌اي با قبيلهٴ ديگر كه يكي ضعيف و ديگري قوي بودند هم فرق نگذاشت و اينها باعث شدند كه اينها نپذيرند، لذا در ذيل فرمود: ﴿وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾؛ اينها در حقيقت مؤمن نيستند و نه تنها به تو ايمان ندارند به تورات هم ايمان ندارند وگرنه چرا از تورات عدول كردند؟ سرنوشت اينها برابر چيزي است كه در سورهٴ مباركهٴ «نور» بيان شده است؛ در سورهٴ «نور» از گروهي كه به اين وضع و به اين وصف مبتلا هستند خواه در بين مسلمانها منافقانه زندگي كنند يا غير مسلمان باشند پرده برداشت. از آيهٴ ٤٧ به بعد سورهٴ «نور» فرمود: ﴿وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا﴾؛ اما ﴿ثُمَّ يَتَوَلَّي فَرِيقٌ مِّنْهُم مِن بَعْدِ ذلِكَ وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾. مشابه همين تعبير محل بحث سورهٴ «مائده» كه فرمود: ﴿وَمَا أُوْلئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ در آن آيه هم فرمود: ﴿وَمَا أُوْلئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾؛ يعني در آيهٴ محل بحث آيهٴ ٤٣ سورهٴ «مائده» اين است كه ﴿وَمَا أُوْلئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ و در آيهٴ ٤٧ سورهٴ «نور» هم فرمود: ﴿وَمَا أُوْلئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾؛ منتها اين آيه محل بحث دربارهٴ يهوديها و اهل كتاب است و آن آيه دربارهٴ منافقين [است] و البته شامل يهوديها و مسيحيها هم نسبت به كتاب خودشان مي‌شود. ﴿وَإِذَا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ ٭ وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ﴾؛ اگر يك وقت بدانند كه به سود آنهاست به محكمه مراجعه مي‌كنند و حكم را قبول دارند و اگر بدانند كه حكمي كه در روال حق و قسط و عدل جاري مي‌شود به سود آنها نيست نمي‌آيند. آن‌گاه تحليل مي‌كند كه سرّش چيست؟ ﴿أَفِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ﴾؛ آيا مي‌ترسند كه خدا و پيامبر ـ معاذ الله ـ منحرف بشوند و حيف كنند؛ يعني منصرف بشوند و جدا بشوند از قسط و عدل؟! اين‌چنين كه نيست ﴿بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾[13] . مشابه آنچه كه در آيهٴ محل بحث است در سورهٴ مباركهٴ «نور» هم آمده است، پس اينكه ما بگوييم جريان حكم آيهٴ ٤٨ و 49 و مانند آن ناسخ است اين سخن ناتمام است.

سرّ اينكه قرآن مي‌فرمايد: اينها مؤمن نيستند، همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً بحثش گذشت؛ يعني آيهٴ ٦٥ كه اينها هرگز مؤمن نمي‌شوند مگر اينكه در مشاجرات و منازعات به محكمهٴ تو بيايند و بعد هم از جان و دل حكم و قضاي تو را بپذيرند: ﴿فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ﴾؛ يعني در مشاجرات تو را حكم قرار بدهند و نه تنها اعتراض نكنند بلكه از قلب به حكم تو رضا بدهند: ﴿ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾[14] .حالا بعضي از رواياتي كه مربوط به همين آياتي است كه قبلاً اشاره شد؛ يعني

مطابقت داشتن قلب با زبان

وظيفهٴ قلب كه بايد با زبان يكي باشد، آنها را هم ‌بخوانيم و به روايات قُلُول هم اشاره بشود. در تفسير شريف نور الثقلين از اصول كافي نقل شده است؛ يعني جلد اوّل اين تفسير، صفحهٴ 632 روايتي است كه از كليني نقل مي‌كند از امام صادق(سلام الله عليه) كه فرمود: «فاما ما فُرِضَ علي القلب من الايمان»؛ آنچه كه بر قلب واجب است اين است: «فالاقرارُ و المعرفة و العقد و الرضا و التسليم بان لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحداً لم يتّخذْ صاحبةً و لا ولدا و ان محمداً عبده و رسوله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و الاقرار بما جاء به من عند الله من نبي او كتاب فذلك ما فَرَضَ الله علي القلب من الاقرار والمعرفة و هو عمله»؛ عمل قلب همين اقرار و معرفت است «و هو قول الله عزوجل ﴿إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً﴾»[15] و همچنين ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[16] و همچنين ﴿آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾[17] و همچنين ﴿وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ﴾[18] . اين آيات را طبق اين نقل امام صادق(سلام الله عليه) مي‌شمارد و بعد مي‌فرمايد كه «فَذلك ما فَرضَ الله عزوجل علي القلب مِن الاقرار و المعرفة و هو رأس الايمان»[19] . روايت بعدي كه مرحوم صدوق در من لايحضر [الفقيه] از اميرالمؤمنين(عليه السلام) نقل مي‌كند اين است كه وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) به فرزندش ابن حنفيه مي‌فرمايد كه «و فُرِضَ علي القلب و هو اميرُ الجوارح الذي به تَعقِلُ و تَفهَمُ و تَصدُرُ عن امره و رأيه»؛ ايمان بر قلب واجب شده است و قلب امير در حقيقت است و بعد اشاره مي‌كند به اين آيه كه عده‌اي موظف بودند كه با قلب ايمان بياورند ولي گفتند: ﴿آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ كه به همين آيهٴ محل بحث سورهٴ «مائده» اشاره مي‌كند[20] . از احتجاج مرحوم طبرسي نقل شده است كه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در حديثي فرمود: «وليس كلُّ مَن وقَعَ عليه اسمُ الايمان كان حقيقاً بالنجاة مما هلك به الغواة و لو كان ذلك كذلك لَنَجَتِ اليهود مع اعْتِرافها التوحيد و اقرارها بالله و نجا سائر المقرين بالوحدانية من ابليس فمن دونه في الكفر»، در حالي كه «و قد بين الله ذلك بقوله ﴿الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾[21] فالايمان بالقلب هو التسليم للرَّبِ و مَن سلّم الامورَ لمالِكِها لم يَستَكبِرْ عن امره»[22] و در بحثهاي قبل هم شايد ملاحظه فرموديد كه هيچ كس معصيت نمي‌كند مگر اينكه ادعاي ربوبيت بكند. اگر عالم نباشد كه معصيت نيست و سهواً و نسياناً انجام داده است يا اضطراراً انجام داده است؛ اما اگر عالماً ـ عامداً دارد گناه مي‌كند معنايش اين است كه خدا اين را فرموده است ولي من قبول ندارم عملاً. روح هر گناهي در حقيقت

بيان روايتي از امام رضا(عليه السلام) درباره «اكّا لون للسحت»

به ادعاي ربوبيت برمي‌گردد. در روايات ديگري از ﴿أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾ و دربارهٴ ﴿أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾ از امام رضا(سلام الله عليه) رسيده است كه وجود مبارك اميرالمؤمنين فرمود: «هو الرجل يَقضي لاخيه الحاجة ثم يقبل هديته»[23] . در بعضي از نصوص دارد كه «نعمَ الشيء الهدية امامَ الحاجة»[24] ؛ اما تشخيص اينكه كجا هديه است و كجا رشوه است در حقيقت از مو باريك‌تر است.

علت حرام بودن غلول و خيانت

روايت بعدي مرحوم كليني از عمار نقل مي‌كند كه از ابي جعفر امام باقر(سلام الله عليه) سؤال مي‌كند كه عن الغلول؟ اين غُلُول و خيانت كه حرام است چيست؟ فرمود: «كلّ شيء غُلّ مِن الامام فهو سحتٌ و اكل مال اليتيم و شبهه سحتٌ والسحت انواع كثيرة منها اجور الفواجر و ثمن الخمر و النبيذ المسكر والربا بعد البينة فاما الرشا في الحكم فان ذلك الكفر بالله العظيم و برسوله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)»[25] ، البته كفر، كفرِ عملي است؛ يعني فرمود كه رشوه بالاتر از رباست، چون ربا با اينكه ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ﴾[26] است مع‌ذلك گفتند كه كمتر از رشوهٴ در حكم است. آن مستقيماً دين فروشي مي‌كند و اين معصيت مي‌كند كه مال مي‌دهد و معصيت مي‌كند؛ اما آن مستقيماً دارد در حقيقت حكم مي‌فروشد، لذا فرمود كه رشوه بالاتر از رباست: «فان ذلك الكفر بالله العظيم و رسوله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)»[27] . يكي از مصاديق سُحْت روايتي است كه از امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده است كه فرمود: «السحتُ ثمن الميتة و ثمن الكلب و ثمن الخمر و مهر البغي و الرشوة في الحكم و اجر الكاهن»[28]

در روايت ديگري كه از سماعه نقل شده است از وجود مبارك امام صادق(عليه السلام) رسيده است كه سُحْت انواعي دارد و بعضي از اين انواع را مي‌شمارد و آن‌گاه مي‌فرمايد: «فاما الرشا في الحكم فهو الكفر بالله العظيم»[29] .

معناي «سمت» در روايت امام صادق(عليه السلام)

روايت ديگري است كه يزيدبن‌فرقد از امام صادق(سلام الله عليه) مي‌پرسد كه سُحت چيست؟ «فقال الرشا في الحكم»[30] ؛ همهٴ اينها رشا هستند؛ مثل اينكه خود شرك هم معصيت است؛ منتها معصيتها فرق مي‌كنند كه بعضي صغيره‌اند، بعضي كبيره‌اند و بعضي اكبرند، گرچه هر معصيتي وقتي سنجيده بشود كه انسان نافرماني خدا مي‌كند كبيره است.

روايت ديگري است كه از امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است كه فرمود: «الصّناع اذا سَهروا اللَّيل كلَّه فهو سُحْتٌ»[31] ؛ آن كارگرهايي كه حرص دنيا دارند و شبانه‌روز كار مي‌كنند، به جاي اينكه روز كار كردند و شب استراحت كنند و حق چشم را و بدن را نمي‌دهند و چشمشان در شب بيدار است، چنين كارگري و چنين كارگزاري مالِ او سُحت است، البته اين فرق مي‌كند با آن سُحتهاي ديگر. غرض آن است كه كاري كه براساس طمع باشد و ضرر داشته باشد به بدن و به سلامت كه طولي نمي‌كشد اينها به بيماريهاي قلبي و مانند آن مبتلا مي‌شوند، چنين كسبي را فرمودند كه نارواست و البته از نظر حكم فقهي حمل بر كراهت شده است؛ اما وقتي به حدِّ ضرر برسد ديگر از كراهت مي‌گذرد.

روايت بعدي[32] مربوط به آيهٴ ﴿بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن كِتَابِ اللّهِ﴾[33] است و امروز چون آخرين روز بحث ماست و فردا به حسب ظاهر در خدمت شما نيستيم و چون ماه مبارك رمضان هم در پيش است از همهٴ شما التماس دعا داريم و اميدواريم كه اين ماه مبارك رمضان را هر جا تشريف داريد با قرآن و با علوم قرآني و با تفسير قرآني، مراكز مذهب و مساجد را اداره كنيد. سخنرانيهاي شما، درسهاي شما، بحثهاي شما، تعليمها و ارشادهاي شما در ماه مبارك رمضان بر اساس قرآن و روايات باشد. حرفهايي كه فراوان است و ديگران مكرر شنيدند يا ديگران مكرّر مي‌گويند را سعي كنيد ديگر نگوييد چون بازده‌اي هم ندارد و هرگونه تهاجم فرهنگي اگر است بايد مستحضر باشيد كه تا مردم مؤمن نباشند و به اين معارف آشنا نباشند نمي‌شود مردم را اصلاح كرد. اوّل از خودمان شروع بكنيم و بعد به جامعه بپردازيم و اگر اثر نمي‌كرد به ما نمي‌گفتند كه اين حرفها را براي مردم بگوييد. مردم فطرتاً مسلمان‌اند و حرفهاي فطرت‌پذير و دلپذير را كاملاً مي‌پذيرند و آشنا هستند. خطرات تهاجم فرهنگي را خوب تشريح مي‌كنيد ـ ان شاءالله ـ و آسيبهايي كه از اين راه دامنگير فرد و جامعه مي‌شود آنها را هم تشريح مي‌كنيد ـ ان‌شاءالله ـ و آيات اخلاقي را به كمك رواياتي كه است و سيرهٴ خود ائمهٴ معصومين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اميدواريم كه خوب تبيين كنيد و با قبوليِ اعمال و عبادات اين ماه ـ ان شاءالله ـ براي بعد از ماه مبارك رمضان مراجعت بفرماييد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . سورهٴ توبه، آيهٴ 40.
[2] . سورهٴ حديد، آيهٴ 23.
[3] . سورهٴ مائده، آيهٴ 41.
[4] . وسائل الشيعه، ‌ج27، ‌ص296و297.
[5] . وسائل الشيعه، ‌ج27، ‌ص296و297.
[6] . وسائل الشيعه، ‌ج27، ‌ص297.
[7] . سورهٴ مائده، آيهٴ 49.
[8] . (سوره مائده، ‌ آيه49)ر.ك: التبيان في تفسيرالقرآن، ج3، ص529.
[9] . سورهٴ جن، آيهٴ 15.
[10] . ر.ك: مجمع البيان، ج3، ص299و300.
[11] . ر.ك: مجمع البيان، ج6، ص150.
[12] . ر.ك: مجمع البيان، ج3، ص300و301.
[13] . سورهٴ نور، آيات48-50.
[14] . سورهٴ نساء، آيهٴ 65.
[15] . سورهٴ نحل، آيهٴ 106.
[16] . سورهٴ رعد، آيهٴ 28.
[17] . سورهٴ مائده، آيهٴ 41.
[18] . سورهٴ بقره، آيهٴ 284.
[19] . الكافي، ج2، ص35.
[20] . نورالثقلين، ‌ج1، ص632.
[21] . سوره مائده، ‌آيه41.
[22] . نورالثقلين، ‌ج1، ‌ص632.
[23] . نورالثقلين، ‌ج1، ‌ص632.
[24] . من لا يحضره الفقيه، ج3، ص299.
[25] . نورالثقلين، ‌ج1، ‌ص633.
[26] . سورهٴ بقره، آيهٴ 279.
[27] . الكافي، ج5، ص126.
[28] . نورالثقلين، ‌ج1، ‌ص633.
[29] . نورالثقلين، ‌ج1، ‌ص633.
[30] . نورالثقلين، ‌ج1، ‌ص633.
[31] . نورالثقلين، ‌ج1، ‌ص633.
[32] . نورالثقلين، ‌ج1، ‌ص634.
[33] . سورهٴ مائده، آيهٴ 44.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo