< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/07/23

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 4و5

 

﴿يَسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُم مِنَ الجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْهِ وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾ (٤) ﴿اليَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوْتُوا الكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ﴾ (5)

خلاصه مباحث گذشته

بعد از اينكه محرمات را ذكر فرمود و اصل كلي بهايم و انعام را حلال دانست[1] آن‌گاه عده‌اي از رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند كه چه چيز براي آنها حلال است ﴿يَسْئَلُونَكَ ماذا أُحِلَّ لَهُمْ﴾؛ اصل كلي را در دو قسمت همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» تأسيس كرد و فرمود: ﴿أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ﴾ که طيّب در بحث قبلی گذشت.

بيان <تذکيه> در آيه

﴿وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ﴾ كه اين هم تذكيه صيد است كه تا حدودي بحثش روشن شد. اصل تذكيه را در آيه سوم مشخص كرد و فرمود حيوان حلال گوشت اگر تذكيه بشود حلال است وگرنه جزء آن محرمات خواهد بود؛ منتها در آيه چهارم تذكيه را توسعه مي‌دهند. تذكيه گاهي با ابزار است؛ مثل اينكه با كارد سر يك گوسفندي ذبح مي‌شود و مانند آن و گاهي هم با فرستادن سگ شكاري است و اين سگ شكاري با گاز گرفتن و جراحت وارد كردنِ آن حيوان او را مي‌كشد. فرستادن سگ شكاري با شرايطي كه قبلاً ياد شد به منزله تذكيه آن حيوان است و يك امر تعبدي است.

بنابراين تذكيه چند قسم است، چه اينكه تذكيه ملخ‌هاي حلال گوشت و خوراكي هم به اين است كه كسي او را زنده بگيرد و تذكيه ماهي هم به اين است كه او را زنده از آب بيرون بياورند اين تذكيه‌ها حكم خاص تعبديِ خود را دارد که در بعضي از اينها اصلاً تسميه شرط نيست و در بعضي از اينها صيّاد چه شرطي داشته باشد ملحوظ نيست؛ خواه مسلمان و خواه كافر، عمده آن است كه ماهي را زنده از آب بيرون بياورند و همين تذكيه اوست. ملخ خوراكي را كه زنده بگيرند حلال است و اگر مرده گرفتند خوراكي نيست؛ يعني حلال گوشت نيست، پس تذكيه كه يك امر ديني است شرايط خاصي دارد كه آن شرايط خاص را در اين حيواناتِ مخصوص بيان فرمودند، پس اينكه در آيه سوم تذكيه را مطرح فرمود و حيوان مذكي را حلال دانست، در آيه چهارم تذكيه را توسعه مي‌دهد و مي‌فرمايد تذكيه تنها اين نيست كه كسي با ابزار آهني نظير كارد سر گاو و گوسفندي را ذبح كند، اگر سگ شكاري را با آن شرايط ياد شده بفرستند و حيواني صيد بشود اين هم تذكيه است (اين هم يك مطلب).

مطلب ديگر آن است كه اگر اين حيوان و سگ شكاري آن شكار را خورد، جزء ﴿ما أَكَلَ السَّبُعُ﴾[2] مي‌شود نه جزء ﴿ما ذَكَّيْتُمْ﴾[3] ، لذا فرمود: ﴿فَكُلُوا مِمّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ﴾ نه >امسكن علي انفسهن< به سود خود امساك نكنند، بلكه به سود شما امساك بكنند و براي شما بگيرند؛ در پايان آيه هم فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ﴾، اين آيه مطالبي دارد كه ممكن است در نوبتهاي بعد به عرض برسد و عمده ذيل اين آيه است كه فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ﴾ در اين مسئله هم تقواي خدا را رعايت كنيد.

نگاه اسلام و شريعت درباره شکار حيوان

يك وقت است که كسي حيوان‌كشي براي او لذيذ است و يك وقت شكار به عنوان وسيله تفريح براي او مطرح است که اينها را ذيل آيه نهي كرده است. صيد در صورتي كه براي تجارت باشد و غرض عقلايي داشته باشد، اين شرايط را دارد و جايز است و اگر به قصد ايذاي حيوان باشد يا به قصد تفريح و تفرّج و امثال ذلك باشد، آن را گفتند روا نيست، حتي سفرِ صيد، مسافري كه براي هوس و لهو و لعب صيد مي‌كند اگر مجموع رفت و برگشتش هشت فرسخ باشد، در چنين سفري نماز تمام است و نماز شكسته نيست. بنابراين اينكه فرمود صيد براي شما حلال است، از لحاظ حكم تكليفي هم فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ﴾ كه هرگونه شكار رفتني يا شكار كردني هم جايز نيست كه آن هم يك حكم تفسيري دارد كه آيا اگر صيدِ لهو و لعب كرد صيد حرام است تكليفاً يا گذشته از اينكه صيد تكليفاً حرام است آن مصيد هم وضعاً حرام است؟

تساوی و يا عدم تساوی بودن <تکليف و وضع>

بيان ذلك اين است كه يك وقت است كه تكليف با وضع همراه است كه خود اين كار حرام است؛ مثل اخذ مال مردم که خود اين اخذ غصب است و حرام و آن مأخوذ هم حرام است. يك وقت است كه تكليفاً حرام است؛ ولي وضعاً حرام نيست؛ مثل اينكه عين مال كسي را سارق برد و اين مال‌باخته به جاي اينكه به محكمه قسط و عدل مراجعه كند به محكمه طاغوت مراجعه كرده است و با اينكه مي‌توانست بدون رجوع به محكمه طاغوت به مال خود برسد؛ ولي عمداً، عالماً و عامداً به محكمه طاغوت مراجعه كرده است تا عين مال خود را بگيرد؛ اين مال‌باخته وقتي به طاغوت مراجعه كرد و به محكمه جور مراجعه كرد و حق خود را گرفت، اين اخذ حرام است گرچه مأخوذ حلال است، چون مأخوذ عين مال اوست؛ ولي چون به حكم طاغوت و به حكم قاضيِ فاسق گرفته است اين اخذ معصيت است، چه اينكه رجوع به محكمه طاغوت هم معصيت است. گاهي دِين است نه عين، طلبي از كسي دارد و مي‌تواند اين طلب را از راههاي غيرِ مراجعه و مرافعه يا از راه مراجعه به محكمه قسط و عدل دريافت كند؛ ولي عامداً و عالماً به محكمه طغيان مراجعه كرده است، چون مال او عين نيست و دِين است و طبق حكم طاغوت آن بدهكار دين را مشخص كرد و بر عين خاصي تطبيق كرد، اينجا احياناً همان‌طوري كه اخذ حرام است مأخوذ هم حرام است؛ يعني مال مردم را گرفته است نه مال خود را.

بنابراين گاهي ممكن است تكليف و وضع با هم باشد و گاهي از هم جدا؛ در مسئله صيد در حالت لهو و لعب اين‌چنين نيست كه حالا اگر كسي صيدش حرام بود مصيد هم حرام باشد؛ يعني كسي که براي بازيچه شكار كرد آن شكار هم بشود مردار؛ به هر تقدير اينكه در ذيل آيه صيد فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ﴾، از حيوان كُشي‌هاي بي‌رحمانه يا لهو و لعبانه و مانند آن جلوگيري كرده است.

مسئله ديگر آن است كه اينكه در آيه دوم [سوره مائده] فرمود: ﴿وَإِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا﴾، چه اينكه در آيه اول [سوره مائده] هم فرمود که در حال احرام صيد بر شما حرام است و در حاليكه از حرم بيرون آمديد و همچنين از احرام بيرون آمديد صيد براي شما حلال است؛ اين صيد دريايي كه قبلاً در حال احرام و همچنين حرم حرام بود و الآن حلال است اين صيد دو نحو است، پس اگر محرم قبلاً نمي‌توانست؛ يعني در حرم يا در حال احرام براي او مشروع نبود كه حيوان صحرايي يا حيوان برّي را سر بِبُرد، همچنين در حال احرام يا در حاليكه در حرم است نيز براي او حلال نيست كه با فرستادن سگ شكاري حيواني را صيد بكند، چون اين هم صيد است، بلكه مصداق ظاهر آن است؛ ولي وقتي از حرم بيرون آمد يا از احرام بيرون آمد اين صيد براي او حلال است.

تعبدی بودن <اليوم> در آيه

آيه بعدي؛ يعني آيه پنجم هم در اثر اهميتِ مسئله مصدَّر است به كلمه {اليوم} فرمود: ﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ﴾ که اين ﴿أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ﴾ مقدمه است براي آن مطالبي كه بعد ذكر مي‌شود، چه اينكه در آيه قبلي هم فرمود: ﴿أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَما عَلَّمْتُمْ﴾ که تعبدي را در كنار آن اصل كلي ذكر فرمود: در آيه قبل فرمود: ﴿يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ﴾ كه اين تعبدي است در كنار آن اصل كلي و اينجا هم يك تعبدي است در كنار اصل كلي که فرمود: ﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَطَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلُّ لَكُمْ وَطَعامُكُمْ حِلُّ لَهُمْ﴾؛ طعام اهل كتاب براي شما حلال است و طعام شما هم براي اهل كتاب حلال است.

تبيين حلال بودن طعام بر اساس ظاهر آيه

منظور از طعام چيست با صرف‌نظر از روايات خاصه؟ يك وقت است که روايات تقييد مي‌كند يا تخصيص مي‌زند و مانند آن كه بايد علي حده بحث بشود؛ قبل از بحث روايي، ظاهر اين آيه چيست؟ آيا ظاهر آيه که مي‌گويد طعام اهل كتاب براي شما حلال است، آن‌طوري كه ديگران يعني جمهور از فقهاي سنت فهميدند آن است يا آن‌طوري كه شيعه‌ها مي‌گويند؟ آنها مي‌گويند طعام اهل كتاب بر شما حلال است؛ يعني غذايي كه آنها در بازارها عرضه مي‌كنند و در خانه‌ها عرضه مي‌كنند، ذبيحه‌هاي آنها بر شما حلال است و مانند آن؛ ذبايح اهل كتاب براي شما حلال است و غذايي كه آنها درست كردند بر شما حلال است و مانند آن؛ اما در قبال آن فتوايي است كه خاصه مي‌دهند كه منظور از اين طعام يعني گندم، برنج، ميوه و اين غذاهايي كه خشك است که نه احتياجي به ذبح و نحر دارد و نه احتياجي به مباشرتِ بدن؛ مثل غذاهايي كه درست مي‌كنند؛ اگر ذبيحه نباشد يعني ذبيحه آنها نباشد و حيواني را آنها ذبح نكرده باشند يا حيواني را آنها طبخ نكرده باشند كه دست آنها به آن برسد نه اينکه با دستگاه ماشينی و كارخانه اين كارها را بكنند؛ اگر حيواني را آنها ذبح نكرده باشند يا حيواني را آنها بعد از ذبح طبخ نكرده باشند كه دست اينها به اين حيوان رسيده باشد، چنين غذايي بر شما حلال است وگرنه ذبيحه آنها حرام است و غذايي كه دست آنها به او برسد حرام است که اين معروف بين فقهاي شيعه است؛ ولي آيا ظاهر آيه اين معنا را مي‌فهماند يا معناي بازتري را مي‌فهماند؟

معروف اين است كه منظور از ﴿طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلُّ لَكُمْ﴾ که طعام آنها بر شما حلال است؛ يعني طعام خشك و برنجي كه آنها درست كردند، برنجي كه آنها عمل آوردند، گندمي كه عمل آوردند، جويي كه عمل آوردند و انواع حبوباتي را كه آنها با كشاورزي فراهم كردند براي شما حلال است، البته طعام گاهی بر اين حبوبات اطلاق مي‌شود؛ ولي طبق چند نكته منظور از اين طعام نمي‌تواند حبوبات باشد، براي اينكه اگر منظور از اين طعام حبوبات بود مشمول {الطيبات} بود كه قبلاً ياد شد، فرمود: ﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ﴾ و حبوبات هم طيبات است براي بشر؛ يعني هر انساني در هر زمان و زميني هم كه بخواهد زندگي كند و با هر زباني كه سخن بگويد اين برنج را و اين گندم را طيّب مي‌داند؛ يعني فطرت‌پذير است، طبع پذير است، از او تنفري ندارد و اين امور مسموع هم نيست و عادت هم برايش جاري شده است كه از او استفاده مي‌كنند، اينها جزء طيبات است. آن‌گاه ﴿وَطَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾ عطف اين خاص بر آن عام نكته‌اي ندارد؛ نظير عطف جبرئيل بر ملائكه[4] نيست كه براي عظمت موضوع و اهميت آن شخص ذكرِ خاص بعد از عام شده باشد؛ ذكر خاص بعد از عام نكته‌اي را طلب مي‌كند، گذشته از اينكه طعام مشركين هم براي مؤمنين حلال است و اختصاصي به طعام اهل كتاب ندارد؛ يعني مشركيني كه جو و گندم كاشتند كشت آنها هم براي مومنين حلال است.

طبق اين سه نكته اين ﴿وَطَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾ نمي‌تواند خصوص حبوبات باشد، شايد منظور همان ذبايح باشد يا شايد منظور همان غذاهايي كه آنها درست كردند باشد، تا ببينيم شواهد قرآني تا كجا تأييد مي‌كند و نصوص خاصه تا چه اندازه تقييد مي‌كند؛ اوّلاً بايد كاربرد كلمه {طعام} در قرآن كريم مشخص بشود و ببينيم آيا {طعام} در قرآن‌كريم بر حبوبات و امثال ذلك اطلاق شد يا بر همان غذاهاي رايج و غذاهاي پختني و يا اگر بر حبوبات اطلاق شد بر غذاهاي پختني هم اطلاق شد يا نه؟

ما مي‌بينيم که در سورهٴ مباركهٴ «انعام» طعام بر مسئله گوشت و مذبوح و امثال ذلك اطلاق شده است آيهٴ 145 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است: ﴿قُلْ لا أَجِدُ في ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنزيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ﴾ كه اين حصرِ اضافي است، چه اينكه قبلاً اشاره شد؛ فرمود: بر طاعمي طعام حرام نيست مگر اينكه آن طعام ميته باشد يا گوشت خنزير باشد يا خون باشد و مانند آن، كه اين خوراكيها است؛ اينها هم مايع است مثل دَم و هم مذبوح است؛ منتها ذبحش ذبح شرعي نيست و يا اصلاً تذكيه نشده است مثل ميته، پس يا لحم خنزير است كه قابل تذكيه نيست يا اصلاً تذكيه نشده است يا قابل تذكيه نيست و سالبه به انتفاع موضوع است نظير دم مسفوح.

شرايط و آداب درک محضر پيامبر (ص)

در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آيهٴ 53 اين است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ وَلكِنْ إِذا دُعيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا﴾، فرمود: مومنين! وارد بيوت پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نشويد مگر اينكه شما را براي طعامي دعوت بكند و اذن حضور پيدا كنيد که البته اين آداب درك محضر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را هم اينجا ذكر فرمود كه اوّلاً بدون دعوت نرويد، وقتي هم كه از شما دعوت كرده‌اند، قبل از موقع غذا نرويد ﴿غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ﴾؛ >اناه< يعني پختگي؛ منتظر نباشيد که اين قدر بنشينيد تا غذا بپزد و آنجا وقت حضرت را بگيريد، وقتي غذا پخته شد و آماده شد برويد. اين هم نشان مي‌دهد كه غذاي پختني منظور است و >اناه< يعني پختگي و آن >اناء< با الف ممدوح همزه است كه به معناي ظرف است وگرنه >انای< مقصور يعني پختن؛ منتظر پخته شدن غذا نباشيد ﴿وَلكِنْ إِذا دُعيتُمْ فَادْخُلُوا﴾؛ اگر دعوت شديد وارد بيوت پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بشويد ﴿فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا﴾؛ وقتي طعامتان را ميل كرديد آنجا باز ننشينيد تا مزاحم حضرت باشيد؛ وقتي هم آن چند لحظه در حضور حضرت نشستيد، مستأنسين حديث نباشيد و حرفهاي عادي نزنيد كه آنجا مجلس انس باشد ﴿إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ﴾؛ وقتي در همان چند دقيقه که خدمت حضرت نشستيد سؤالات علمي مطرح كنيد و يا بگذاريد حضرت (صلوات الله و سلامه عليه) سخن بگويد كه شما استفاده كنيد؛ حرفهاي روزانه‌تان را بخواهيد در مجلس آن حضرت بگذرانيد و آنجا را به عنوان محفل انس قرار بدهيد اين‌چنين نباشد.

به هر تقدير چند ادب از آدابِ درك محضر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اين آيهٴ 53 سورهٴ مباركهٴ «احزاب» مطرح است؛ عمده آن است كه فرمود: ﴿إِلاّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ﴾؛ اوّلاً پيغمبر كه به برنج خام و گندم خام دعوت نمي‌كرد و كسي را كه به برنج و گندم خام دعوت نمي‌كنند كه پيش مهمان يك ظرف گندم بياورند يا يك ظرف برنج بياورند، اين‌چنين نيست. ثانياً فرمود: ﴿غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ﴾؛ شما زود نرويد كه منتظر پختن غذا باشيد؛ >اناه< يعني پختن؛ وقتي غذا پخت [شما] حاضر بشويد که اينها قرينه است كه منظور از اين طعام پختني است و بعد ﴿فَإِذا طَعِمْتُمْ﴾؛ يعني همين پختني‌ها را كه خورديد ﴿فَانْتَشِرُوا﴾.

در اين‌گونه از موارد طعام بر يك امر پختني است، خواه مواد گوشتي داشته باشد خواه نداشته باشد؛ ولي پختني كه شد دست به او مي‌رسد که مي‌شويند و در ظرف مي‌ريزند و بعد از ظرف خالي مي‌كنند که همه اينها غالباً تماس بدني را به همراه دارد، پس نمي‌شود گفت طعام يعني خشكبار و طعامِ اهل كتاب براي شما حلال است، يعني خشكبارها حلال است البته بايد موارد ديگري را هم نظير اينكه برادران يوسف از كنعان به مصر رفتند براي دريافت طعام كه ﴿نَميرُ أَهْلَنا﴾[5] كه {نمير} مي‌آوريم؛ يعني ميره مي‌آوريم، >ميره< هم همان طعام است؛ يعني گندم و امثال ذلك؛ ولي آنجا كلمه طعام در عنوان ﴿نَميرُ أَهْلَنا﴾ ياد نشده و اگر در آيات ديگري ياد شده است بايد استشهاد كرد.

طعام يا بر گوشت اطلاق مي‌شود؛ نظير آيه 145 سورهٴ مباركهٴ «انعام»، يا بر پختني اطلاق مي‌شود كه شايد مواد گوشتي هم داشته باشد و يا مطلق است اعم از اينكه مواد گوشتي داشته باشد يا نه؛ نظير آيه سورهٴ «احزاب»[6] ؛ بنابراين چنين طعامي را اگر اهل كتاب درست كردند براي شما حلال است و مي‌توانيد از آنها بخريد و مصرف بكنيد ﴿وَطَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلُّ لَكُمْ وَطَعامُكُمْ حِلُّ لَهُمْ﴾؛ اين آيه گرچه مستقيماً درباره طهارت و نجاست سخن نمي‌گويد و درباره حليت و حرمت بحث مي‌كند و قابل تفكيك است؛ نظير همان ﴿وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ﴾ كه آن در صدد بيان حليت و حرمت است نه در صدد بيان طهارت و نجاست؛ ولي در بعضي از جاها تلازم دارد و در بعضي از جاها تلازم ندارد؛ در آيه قبل كه فرمود صيد شده سگ شكاري براي شما حلال است ملاحظه فرموديد كه آن آيه در صدد بيان حليت و حرمت است و در صدد بيان طهارت و نجاست نيست، لذا از آن جهت چون درصدد بيان نيست اطلاق ندارد و وقتي اطلاق نداشت وقتي فرمود: ﴿فَكُلُوا مِمّا أَمْسَكْنَ﴾؛ يعني اين حلال‌گوشت است و حرام‌گوشت نيست، نه يعني جايي را كه سگ گاز گرفته است آنجا هم بدون شستن حلال است و آنجا هم پاك است؛ اگر در صدد بيان طهارت و نجاست هم بود اين ﴿فَكُلُوا مِمّا أَمْسَكْنَ﴾ اطلاق داشت؛ ولي چون در صدد بيان حليت و حرمت است نه در صدد بيان طهارت و نجاست و از آن جهت در صدد بيان نيست، لذا اطلاق ندارد و تلازم هم ندارد.

ممكن است صيدي حلال‌گوشت باشد؛ ولي جاي صيد شده نجس باشد، چه اينكه حيوان حلال‌گوشتي اگر ذبح يا نحر شد آن جاي ذبح و نحر نجس است، چون خون آمده که بعد از تطهير از گوشتش استفاده مي‌كنند، اين نه تنها منافات ندارد بلكه جريان عادي هم همين است. دندان سگ شكاري به منزله كارد تيز است که اين دندان به بعضي از قسمتهاي اين حيوان شكاري رسيده و او را گاز گرفت و او را از پاي درآورد، آنجايي كه دندانِ اين سگ رسيد آنجا نجس است که آنجا را مي‌شويند و بعد آن حيوان را مصرف مي‌كنند، پس نه تنها منافات ندارد بلكه تناسب هم دارد، چه اينكه حيوان مذبوح يا منحور در عين حاليكه حلال‌گوشت است موضعِ نحر و موضعِ ذبح نجس است، چون خون آمده؛ ولي آيا در اين آيه پنجم كه فرمود طعام آنها حلال است؛ يعني ما بگوييم درصدد بيان حليت و حرمت است و در مقام بيان طهارت و نجاست نيست؟! اين طعامي كه يك امر مايع است حلال است و اگر كسي خواست اين را بشويد ديگر قابل خوردن نيست. آشي را درست كردند و بنا شد اين آش حلال باشد ولي نجس است که بايد اين را بشوييد و مصرف كنيد، اين‌چنين كه نيست؛ اين در صدد بيان حليت بالفعل است كه ملازم با طهارت هم است.

از اينجا خواستند استفاده كنند كه اهل كتاب ذاتاً پاك‌اند با قطع نظر از رواياتي كه فقهاي ما به آن تمسك كردند، البته بعضي از فقهاي ما (رضوان الله تعالي عليهم اجمعين) فتوا به طهارت ذاتي اهل كتاب دادند كه اينها اگر دستشان را شستند يا دوش گرفتند و از استخر بيرون آمدند يا از زير دوش بيرون آمدند، نجس ذاتي نيستند و اگر بالعرض بعضي از اموري را كه خودشان پاك مي‌دانند؛ نظير شراب و مانند آن که دستي زدند و تماس گرفتند، حكم [فرق می‌کند][7] وگرنه ذاتاً با مشرك فرق مي‌كنند و ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾[8] هم اگر منظور از اين نجس نجاست ظاهريِ فقهي باشد نه نجاست كلامي، باز شامل اهل كتاب نمي‌شود، براي اينكه اينها در قبال مشركين قرار دارند، گرچه از يك نظر قرآن كريم تلويحاً اسنادِ شرك به اينها مي‌دهد.

اسلام، مشرك را پاك مي‌كند نه اهل كتاب را، اهل كتاب که احتياجي به تطهير ندارد؛ با قطع نظر از روايات ببينيم که آيه ظاهرِ در طهارت اهل كتاب است يا نه؟ اهل كتاب غير از مشركين‌اند، قرآن كريم بين مشركين و يهوديها و مسيحيها و مجوس و مومنين فرق گذاشته و اينها را از هم جدا كرده و فرمود: در قيامت خداوند مومنين و يهوديها و مسيحيها و مجوسيها و مشركين را حاضر مي‌كند و ﴿يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ﴾[9] ؛ اينها را از هم جدا كرده است؛ به هر تقدير بايد ديد روايت تا چه اندازه تقييد مي‌كند و تا چه اندازه تخصيص مي‌زند و مانند آن.

بنابراين ظاهر آيه گذشته از اينكه آن حبوبات را ممكن است طعام بداند اين ذبيحه‌ها را هم طعام مي‌داند و پختني‌ها را هم طعام مي‌داند و اگر در آيه محل بحث؛ يعني آيهٴ 5 سورهٴ «مائده» فرمود که طيبات براي شما حلال است و طعام اهل كتاب براي شما حلال است، ظاهرش اين است كه ذبيحه‌هاي آنها بر شما حلال است و مسلمان مي‌تواند گوسفند را بدهد به اهل كتاب تا براي او ذبح كند يا از قصابي‌هاي آنها چيزي بخرد كه ذابح بايد موحّد باشد نه مسلم (طبق اين ظاهر)؛ حالا ممكن است روايت تقييد كند يا تخصيص بزند كه حتماً ذابح بايد مسلمان باشد و صرف موحّد بودن كافي نيست و از طرفي هم غذاهاي دست‌پخت آنها بر شما حلال است، آشي درست كردند يا آبگوشتي درست كردند که چه گوشت در آن باشد مثل آبگوشت يا نباشد مثل‌ آش، هر دو قسم بر شما حلال است، چه اينكه ﴿وَطَعامُكُمْ حِلُّ لَهُمْ﴾.

اين ﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ﴾ و اينكه فرمود: ﴿وَطَعامُكُمْ حِلُّ لَهُمْ﴾، وسعتي هم بايد براي مسلمين باشد؛ يعني شما از رفت و آمد با آنها در رنج نباشيد و مبادا بگوييد که وقتي آنها آمدند ما بايد طعام به آنها بدهيم و طعام ما براي آنها آيا حلال است يا نه؛ هم اطعام آنها حلال است و هم طعام شما براي آنها حلال است و اين يك منّتي هم بايد باشد براي مسلمين كه ﴿وَطَعامُكُمْ حِلُّ لَهُمْ﴾؛ همان‌طوري كه معروف بين عده‌اي از فقهاي ما اين است كه ذبيحه اهل كتاب مردار است و حلال نيست، آنها هم ذبيحه مسلمانها را مردار مي‌دانند و يهودي‌ها شرط تذكيه را اين مي‌دانند كه مثلاً ذابح بايد يهودي باشد يا ترساها و مسيحي‌ها اين مي‌دانند كه ذابح بايد مسيحي باشد و مانند آن، اين ممكن است براي آنها هم باشد.

بنابراين ﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ﴾ كه تكراري است و به منزله سرفصل است، آن آيه مقدمه بود براي مطالب بعد و اين جمله هم مقدمه است براي مطالب بعد ﴿وَطَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلُّ لَكُمْ وَطَعامُكُمْ حِلُّ لَهُمْ﴾ اين هم همين است، البته تتميم اين حكم به بحثهاي روايي مربوط است، حالا قبل از اينكه مسئله حليت طعام به پايان برسد به مسئله نكاح مي‌پردازد كه فعلاً محل بحث نيست گرچه ذيل همين آيه پنج [سوره مائده] است كه آيه را مطالعه مي‌فرماييد تا ما از بحث حليت طعام وقتي فراغت پيدا كرديم آن را مطرح كنيم فرمود: ﴿وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَلا مُتَّخِذي أَخْدانٍ﴾[10] ؛ درباره خوراكيها آن حكم بود.

شرط تزويج با زنان اهل کتاب

اما درباره مسايل زناشويي فرمود که زنان با ايمان وقتي طاهر و پاك باشند و آلوده نباشند ازدواج آن زنها براي شما حلال است مطلقا؛ اما ازدواج با زنهايي كه اهل كتاب‌اند و پاك‌اند و آلوده دامن نيستند وقتي براي شما حلال است كه ﴿إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾؛ يعني عقد انقطاعيِ آنها حلال است و عقد دائمي را تعرض نكرده است؛ اين قيد ﴿إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ به جمله اخير مي‌خورد نه به هر دو جمله و اين‌چنين نيست كه ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ﴾ در خصوص عقد انقطاعي باشد، چه اينكه محصنات از اهل كتاب هم عقد انقطاعي است، بلكه محصنات من المومنات يعني زنان عفيفِ مؤمن، اينها چه انقطاع و چه دائم؛ ولي زنان عفيف و مؤمنِ اهل كتاب در دينشان مومن باشند انقطاعي‌اش جايز است، ﴿إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ که اين براي وصف زنان است.

﴿مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَلا مُتَّخِذي أَخْدانٍ﴾؛ شما هم بايد از آن فضيلت برخوردار باشيد و از آن دو رذيلت مصون باشيد: يكي اينكه محسن باشيد، عفيف باشيد و پاكدامن باشيد؛ دوم اينكه اهل سفاح و زنا ـ معاذالله ـ نباشيد؛ سوم اينكه اهل دوست‌يابي هم نباشيد؛ يعني مرد، دوست زن نگيرد و نامحرمي دوست نامحرم ديگر نباشد كه اين وصف جاهليت بود؛ >اتخاذ اخدان< يعني دوست، نامحرمي اگر دوست نامحرم بگيرد اين وصف جاهليت بود؛ بعد فرمود: ﴿وَمَنْ يَكْفُرْ بِاْلإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ﴾[11] ؛ در حقيقت اين آيه يك مقدار بحثهاي اطعمه و اشربه دارد و يك مقدار بحثهاي نكاح دارد؛ آن بحثي كه مربوط به نكاح است يك فصل جداست و آن بحثي كه مربوط به اطعمه و اشربه است ظاهرش اين است كه ذبيحه اهل كتاب و پختني‌هاي اهل كتاب براي شما حلال است و لازمه‌اش اين است كه اينها ذاتاً نجس نباشند الا ما خرج بالدليل؛ عمده فحص از روايات است تا ببينيم كه چه اندازه تقييد مي‌كنند؟

«والحمد لله رب العالمين»


[2] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[5] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 65.
[7] ر.ک: التنقيح فی شرح العروة الوثقی، ج3، ص50.
[8] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 28.
[9] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 17.
[10] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 5.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo