< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/07/19

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 3

 

﴿اليَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (۳)

امر ارشادی بودن <واخشون>

بعد از بيان يأس كافران، نهي مولوي نخواهد بود چه اينكه گذشت، بلكه نهي ارشادي است و اگر كسي باور نكرد كه كافران نااميد شدند ممكن است که بترسد؛ ولي اين ترس او ترس كاذب است؛ ذات اقدس الهي كه به چنين فرد يا افرادي خطاب مي‌كند و مي‌فرمايد: ﴿فلا تخشوهم﴾، چون بعد از بيان يأس كافران است درصدد تكليف نيست، درصدد تعليم اين مطلب است كه كافران از براندازي نظام اسلامي نااميد شدند و جايي براي ترس شما نيست و مجالي براي ترس شما نيست، خود را به زحمت نيندازيد و نترسيد؛ مثل اينكه كسي در اثر ضعف باصره طنابِ ابلق‌رنگي را مار پنداشت و ترسيد و ديگري او را راهنمايي مي‌كند كه اين طناب ابلق‌رنگ است و مار نيست نترس؛ در اينجا تكليف نيست تعليم است، پس اگر كسي ترسيد ولو ترس كاذب و باور هم نداشت، معنايش اين نيست كه اين ﴿لاتخشوهم﴾ نهي مولوي است؛ نهي مولوي بايد زمينه داشته باشد و مصلحتي داشته باشد و اصلاً چيزي كه نيست مولا چگونه نهي كند؟ جايي كه بيگانگان طمع دارند، زمينه براي خشيت است و آنجا مولا نهي مي‌كند و مي‌فرمايد ترس از اينها حرام است و بايد به دفاع از اسلام برخيزيد؛ اما وقتي آنها نااميدند و كاري نمي‌كنند ترسي ندارد.

بنابراين اگر كسي ترسيد، اسلام او را تعليم مي‌دهد نه تكليف؛ ولي خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) قبل از بيان الهي که زمينه براي ترس بود به نهي الهي و نهي مولوي عمل مي‌كردند و نمي‌ترسيدند، چه اينكه خدا در آيات ديگر فرمود كه ﴿فلا تخشوهم واخشون﴾[1] و بعد از يأس كافران از ارشاد الهي هم استفاده مي‌كنند و ديگر مجالی براي ترس نيست، به هر تقدير اين ﴿لاتخشوهم﴾ حتماً نهي ارشادي است؛ اما ﴿واخشون﴾ نهي مولوي است، براي اينكه همان خدايي كه دين را كامل كرده است، همان خدايي كه نعمت را تمام كرد و همان خدايي كه اسلام را به عنوان دين مرضيّ اعلام داشت و اعلام كرد، اگر ببيند مسلمين يا گروهي از آنها به دين عمل نكرده‌اند آنها را كيفر مي‌كند، پس ﴿واخشون﴾ يك امر ارشادي نيست، امر مولوي است بر اساس قرينه‌اي كه دارد؛ اما ﴿فلا تخشوهم﴾ امر ارشادي است.

انديشه انفکاک دين از سياست در جامع قرطبی

مطلب دوم آن است که تفسير جامع البيان و جامع الاحكام قرطبي را كه ملاحظه مي‌فرماييد با آن بحث مبسوطي كه دارد، چون طرز تفكر اينها نوعاً انفكاك دين از سياست است، تمام بحثهاي اينها در اين محور است كه چون احكام تمام شده است دين كامل شد[2] ، غافل از اينكه دشمن از احكام فقهي هراس ندارد و نااميد نمي‌شود؛ آنكه تا ديروز به فكر براندازي نظام اسلامي بود، نه براي اين بود كه مثلاً آيهٴ ﴿حرمت عليكم الميته﴾[3] نازل نشده است يا اين چند چيز اخيراً اضافه شده است؛ يعني منخنقه و موقوذة و متردية و نطيحة اكيلة السبع[4] حالا اين چند حرام كه نازل شده است ديگر كافران از براندازي نظام اسلامي نااميد شدند، اين‌چنين نيست؛ اوّل تا آخر اين كتاب مبسوط را در زمينه ﴿اليوم يئس الذين﴾ و ﴿اليوم اكملت﴾ که مي‌بينيد در محور همين احكام فقهي دور مي‌زند؛ كسي كه اصلاً تفكر او جدايي دين از سياست است، برداشتِ او هم اين‌ چنين خواهد بود (اين هم دو مطلب).

منحصر بودن آيه مذکور در باب فرائض و مواريث و احکام

مطلب سوم آن است كه همين‌ها كه ﴿اليوم اكملت لكم دينكم﴾ را به احكام فقهي برگرداندند مبتلا شدند به آن نقدي كه خودشان در ذيل >سورهٴ نساء< گذشت؛ آخرين آيهٴ >سورهٴ نساء< كه حكم فقهي بود آن را نقل كردند كه آخرين آيه‌اي است كه بر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است؛ يعني آيهٴ 176 >سورهٴ نساء< كه آخرين آيهٴ آن سوره اين بود: ﴿يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلالة إن امرؤٌ هلك ليس له ولدٌ و له اختٌ فلها نصف ماترك﴾[5] تا آخر آيه؛ نقل شده است كه اين آخرين آيه‌اي است كه بر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده، آن‌گاه جواب مي‌دهند كه اين آخر بودنِ آن نسبي است؛ يعني آخرين آيه‌اي كه در باب فرائض و مواريث و احكام ارث نازل شده است اين آيه است نه آخرين آيه بالقول المطلق كه درباره هر مسئلهٴ ديني باشد[6] .

ادعای نزول آيه اکمال در عرفه

مطلب بعدي آن است كه اينها كه همين ﴿اليوم اكملت﴾ را ناظر به حكم فقهي دانستند و گفتند كه اين در >روز عرفه< نازل شده است[7] ، بايد بپذيرند كه اين آخرين آيه است و از اين به بعد هيچ آيه‌اي نازل نشده است، در حالي كه آيات فراواني از اين به بعد نازل شد؛ پاسخ مي‌دهند كه آن آياتي كه نازل شده است مربوط به احكام نيست، بلکه آخرين حكم در >عرفه< نازل شده است و ديگر از اين به بعد حكمي نازل نشد، خوب آن‌گاه نقدي كه بر اينها وارد است اين است كه مگر دين منحصر در فروع است؟ اگر آياتي مربوط به اصول دين نازل بشود دين را تكميل ‌مي‌كند، پس ﴿اليوم اكملت لكم دينكم﴾ وقتي معنا پيدا مي‌كند كه بعد از او نه حكم فقهي و فرعي نازل شده باشد و نه آيهٴ معرفتي و حكم اصولي، در حالي كه آيات فراواني در طي اين هشتاد و يك روز نازل شده است؛ آنها ناچارند بگويند كه اين ﴿اليوم اكملت لكم دينكم﴾؛ يعني >اليوم اكملت لكم فروع دينكم<.

مي‌بينيد که لحظه به لحظه و مرحله به مرحله اينها مشكل دارند و وقتي به آنها گفته مي‌شود که خودتان گفتيد آيهٴ آخرِ >سورهٴ نساء< آخرين آيه‌اي است كه بر پيغمبر نازل شد، مي‌گويند اين آخريتش نسبي است؛ يعني درباره ميراث و فرايئض است و وقتي گفته بشود كه اين ﴿اليوم اكملت﴾ اگر در نهم ذيحجه نازل شده است آن وقت هشتاد و يك روز از عمر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مانده است و در اين مدت آياتي نازل شد، جواب مي‌دهند که آن آيات مربوط به احكام نيست و هيچ حكم فقهي بعد [از اين تاريخ] نازل نشد[8] ، البته اين بايد استقساء بشود كه آيا درست است يا نه؟ بر فرض اگر ثابت بشود كه هر چه بعداً نازل شده است هيچ كدام مربوط به حكم فقهي نيست، آن‌گاه اين دين را بايد خصوص فروع ديني معنا كنند که ﴿اليوم اكملت لكم دينكم﴾؛ يعني «اليوم اكملت لكم فروع دينكم» براي اينكه آياتي كه در طي اين هشتاد و يک روز نازل شده است بخشي مربوط به توحيد است، بخشي مربوط به معاد است، مقداري راجع به نبوت و رسالت عامه است و مقداری راجع به موعظه و اخلاق است که اينها هم جزء دين است؛ مگر اينكه بپذيرند که ﴿اليوم اكملت﴾ آخرين آيه‌اي است كه بر پيغمبر نازل شده است و بعد از او هيچ آيه‌اي نازل نشده؛ نه درباره اصول و نه درباره فروع، لذا اينها قدم به قدم مشكل دارند.

خطوط کلی قرآن درباره آيه <اليوم اکملت>

مطلب بعد آن است كه هم درباره يهودي‌ها نقل شد و هم درباره مسيحي‌ها كه يك عالِم يهودي ـ مثلاً ـ به عمر گفت كه شما در قرآن آيه‌اي داريد كه اگر ما مي‌داشتيم عيد مي‌گرفتيم؛ عمر گفت: كدام آيه است؟ گفت: ﴿اليوم اكملت لكم دينكم﴾؛ گفت: بله، من مي‌دانم كه اين در چه زمينه نازل شد و چه وقت نازل شد؛ در روز جمعه نازل شد يا در روز عرفه نازل شد كه روز جمعه بود. يك عالِم مسيحي هم همين حرف را زد كه شما آيه‌اي در قرآن داريد كه اگر ما مي‌داشتيم جشن مي‌گرفتيم؛ عمر گفت: كدام آيه است؟ گفت: آيهٴ ﴿اليوم اكملت لكم دينكم﴾؛ گفت: بله، من مي‌دانم كه اين در نهم ذيحجه نازل شده است و در >عرفه< نازل شده است و مانند آن؛ اين را نقل مي‌كنند و بعد مي‌گويند که بعد از نازل شدن اين آيه طبق بعضي از نقل‌ها ابابكر گريه كرد و طبق نقل ديگر عمر گريه كرد، گفتند چرا؟ گفتند که هر چيزي كه رو به كمال برود ديگر از آن به بعد رو به نقص مي‌گرايد يا ديگر جا براي آمدن وحي جديد نيست و اين خبر از رحلت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌دهد كه پيغمبر رحلت مي‌كند[9] .

اثبات اين خبرها به عهدهٴ مدعيان آنهاست؛ ولي ملاحظه فرموديد که از مجموع خطوط كلي قرآني برآمد كه اين ﴿اليوم اكملت﴾ با ﴿اليوم يئس الذين كفروا﴾ هماهنگ‌اند وحدت سياق دارند و يك‌جا نازل شدند (اين يك مطلب) و يأس كافران در مقابل طمع آنها بود (اين دو مطلب) و آن طمع آنها در براندازي اسلام بود و از بين بردن وحي بود (اين سه مطلب) و امروز پديده‌اي رخ داد كه كافران اعم از مشركين و يهودي‌ها و مسيحيها به فكر براندازي نظام اسلام نيستند (اين چهار مطلب) و آن حتماً بايد مسئله ولايت باشد كه قيّم دين است، رهبر دين است، امام مسلمين است، مدافع حريم دين است و مانند آن (اين پنج مطلب).

تبيين روايات درباره ولايت

حالا مي‌رسيم به رواياتي كه در ضمن اين آيه آمده است؛ ممكن است بعضي از مطالب اين آيه در خلال بحثهاي آينده اگر لازم بود عرض بشود؛ ولي ببينيم آيا رواياتي كه در ضمن اين آيه آمده است همين معنا را تأييد مي‌كند يا نه؟ نوع روايات را در كتاب شريف نور الثقلين، جلد اوّل، صفحهٴ 587 به بعد مي‌بينيد و گرچه بعضي از اين روايات سنداً ضعيف است؛ ولي بعضي قابل اعتماد و مطابق با قرآن است. روايت اوّل در همان صفحهٴ 587 از تفسير علي بن ابراهيم نقل كرد كه اين «﴿اليوم يئس الذين من دينكم﴾ ذلک لما نزلت ولاية اميرالمومنين (عليه السلام)»[10] ، البته در روايت بعد كه >جابر< از امام باقر (سلام الله عليه) نقل مي‌كند می‌فرمايد که مصداق كاملش زمان ظهور ولي عصر (ارواحنا فداه) است كه او كه قيام كرد دشمنان نااميد مي‌شوند[11] که البته ﴿ليظهره علي الدين كله﴾[12] مصداقي است كه در آخر الزمان پيدا مي‌شود.

روايت بعدي كه از اصول كافي است عده‌اي از امام باقر (سلام الله عليه) نقل كردند كه فرمود: «و كان الفريضة تنزل بعد الفريضة الاخري و كانت الولاية آخر الفرائض فانزل الله عزوجل، ﴿اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي﴾»[13] ، اين {لكم} هم كه مقدم است بر {دينكم} براي اهميت آن سود و نفع جامعه اسلامي است؛ مثل اينكه درباره خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿الم نشرح لك صدرك﴾[14] گاهي براي فهماندن نفع فرد يا جامعه آن كلمه را مقدم ذكر مي‌كنند، نفرمود >الم نشرح صدرك لك< اولاً لك اصلاً لازم نبود >الم نشرح صدرك<؛ ولي اينكه موساي كليم عرض مي‌كند: ﴿رب اشرح لي صدري﴾[15] يا ذات اقدس الهي به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿الم نشرح لك صدرك﴾[16] ؛ يعني نعمت را ما به سود تو به تو داديم که در هر دو جا اين است؛ اهميت مسئله اقتضا مي‌كند كه اين {لي} در ﴿رب اشرح لي﴾[17] و {لك} در ﴿الم نشرح لك﴾[18] و {لكم} در ﴿اليوم اكملت لكم﴾ مقدم ذكر بشود بر آن مفعول که ﴿اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي﴾.

حالا شواهدي هم اقامه خواهد شد كه نعمت در قرآن كريم مصاديق زيادي دارد؛ ولي نعمت مطلقه همان نعمت ولايت است، نعمتي كه مقيد نباشد. آنچه كه از اصول كافي نقل مي‌كند اين است كه «قال ابو جعفر (عليه السلام) يقول الله عزوجل لا أنزل عليكم بعد هذه فريضةً و قد اكملت لكم الفرائض»[19] كه با آمدن ولايت همه چيز كامل شد و بسياري از احكام دين است كه شما از ولي خودتان ياد مي‌گيريد، در حالي كه ما يقين داريم بسياري از احكام به صورت جزئي در قرآن كريم نيامده است؛ شما ‌مي‌بينيد که يك نفليه‌اي است و يك الفيه‌اي؛ هزار حكم واجب و سه هزار حكم مستحب براي نماز است و آن الفيه را مرحوم شهيد براي احكام واجب نماز نوشته و آن نفليه را براي احكام مستحب نماز نوشته که در بين اين چهار هزار حكم چند حكم بيشتر از نماز در قرآن كريم نيست. وقتي ولي الله را ذات اقدس الهي نصب كرد، او حامل دين است، دين شناس است، مبيّن دين است، مفسر دين است، دين را كامل كرده است. در سورهٴ مباركهٴ >حشر< فرمود: ﴿ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا﴾[20] آنچه را كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود همان را اخذ كنيد و آنچه را كه نهي كرد ترك كنيد.

قرآن تالیتلو امامان (ع)

مسئله >حديث ثقلين< و مانند آن را پيغمبر فرموده است و اگر پيغمبر فرمود که اينها مبيّن قرآن‌اند، تالي‌تلو قرآن‌اند و از قرآن جدا نمي‌شوند، بنابراين تفسير قرآن و تفسير احكام را از آنها ياد بگيريد؛ در همان >حجة الوداع< هم وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: هيچ چيزي نيست كه شما را به بهشت نزديك كند مگر اينكه من گفتم و هيچ چيزي نيست كه شما را به جهنم نزديك كند مگر اينكه من نهي كردم[21] ، در حالي كه بسياري از اين احكام به وسيله ائمه (عليهم السلام) به ما رسيده است. بنابراين اينكه فرمود من گفتم؛ يعني به نصب مفسران و معلمانِ كتاب و حكمت كه اهل بيت است، اين كار را من تتميم كردم، البته اصول كلي و خطوط جامع را قرآن به خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بيان فرمودند.

ابلاغ رسالت در روز غدير خم

روايت بعدي از منصور ابن يونس از ابي الجارد عن ابي جعفر (عليه السلام) است ـ البته درباره ابي جارود سخني است كه در بحثهاي قبل هم اشاره شد ـ دارد كه «سمعت اباجعفر (عليه السلام) يقول فرض الله عزوجل»[22] تا مي‌رسد به اينكه «ثم نزلت الولاية» و اين در روز جمعه بود و در >عرفه< بود كه «انزل الله عزوجل ﴿اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي﴾ و كان كمال الدين بولاية علي بن ابي‌طالب»؛ منتها ابلاغش در مسئله >غدير خم< بود که «﴿يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربه﴾ «فقال عند ذلك رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) امتي حديثوُا عهدٍ بالجاهلية و متي اخبرتهم بهذا في ابْن عمّى يقول قائلٌ و يقول قائلٌ»؛ يعني رسول گرامي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در نفس خود گفت: پيروان من مدتهايي نيست كه از جاهليت جدا شدند و تازه از جاهليت به اسلام درآمدند و من اگر اين رهبري را به نام پسر عموي خودم به اينها ابلاغ بكنم اينها خيال مي‌كنند كه ما خواستيم در داخلهٴ خانوادگي رهبري را حفظ بكنيم، غافل از اينكه عصمت شرط است و عصمت را ذات اقدس الهي مي‌داند.

«فقلت فى نفسي من غير ان ينطق به لسانى»[23] ؛ من اين حرف را به زبان جاري نكردم؛ ولي در قلبم گذراندم كه اگر من اين را ابلاغ بكنم ممكن است اينها بگويند كه مسئله خلافت و رهبري را در خاندان خود منحصر كردند، آن‌گاه «فأتتنى عزيمةٌ من الله عزوجل» كه «أوْعدنى ان لم ابلّغ ان يعذّبني»؛ وحي الهي آمده است كه اگر اين مطلب را ابلاغ نكني ﴿فما بلغت رسالته﴾؛ رسالت الهي را ايفا نكردي، «فنزلت ﴿يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته والله يعصمك من الناس ان الله لا يهدي القوم الكافرين﴾»[24] كه همين آيه در سورهٴ مباركهٴ مائده است كه بعد خواهيم خواند، آن‌گاه «فأخذ رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بيد علي (عليه السلام) فقال ايها الناس انه لم يكن نبيٌ من الانبياء ممن كان قبلى الا و قد عمّره الله ثم دعاه فأجابه»[25] ؛ فرمود: مردم! هيچ پيامبري قبل از من نبود مگر اينكه بعد از مدتي رحلت كرد، همه انبيا رحلت كردند و من هم بايد دعوت خدا را اجابت كنم و هيچ پيامبري نبود الا اينكه فقط «وَقد عمّره الله»؛ خدا عمر لازم را به او داد «ثم دعاه فأجابه»[26] ؛ خدا او را دعوت كرد؛ يعني با ارتحال و او هم اجابت كرد و رحلت كرد «فأوْشك ان أدْعي فاجيب»[27] من هم نزديك است كه خدا مرا دعوت كند و من دعوت خدا را اجابت كنم «و انا مسئولٌ و انتم مسئولون فماذا انتم قائلون»[28] ؛ هم من مسئول هستم و هم شما، چون اين مسئوليت عمومي است.

در اوايل سورهٴ مباركهٴ >اعراف< دارد كه ﴿فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين﴾[29] ؛ در قيامت همه مردم مسئول‌اند؛ هم انبيا مسئول‌اند و هم امم؛ رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: هم من مسئولم و هم شما،؛ شما درباره رسالت من چه حرفي داريد؟ «فقالوا نشهد انك قد بلغت و نصحت و أدَّيْت ما عليك فجزاك الله افضل جزاء المرسلين»[30] ؛ عرض كردند ما شهادت مي‌دهيم كه تو آيات الهی را، احكام و معارف الهي را ابلاغ كردي و نصيحت كردي و به وظيفهٴ رسالت عمل كردي، «فقال اللهم اشهد»[31] ؛ اين جمله را پيغمبر سه بار گفت که «اللهم اشهد» و گفت: «ثم قال يا معشر المسلمين هذا وليكم من بعدى فليبلّغ الشاهد منكم الغائب»[32] وجود مبارك حضرت امير مي‌فرمايد: پيغمبر (صلی الله عليه و آله) دست من را گرفت و در آن سخنراني با مردم محاوره كرد، از آنها سؤال كرد و جوابي شنيد و بعد فرمود: «هذا وليكم من بعدي»[33] و حاضران به غايبان برسانند كه علي خليفة الله است و ولي الله است.

روايت بعدي كه محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام) نقل مي‌كند اين است كه «آخر فريضة انزلها الله تعالي الولاية ثم لم ينزل بعدها فريضة»[34] ؛ فريضه‌اي نيامده است؛ حالا ممكن است آيه‌اي درباره توحيد، آيه‌اي درباره نصيحت و آيه‌اي درباره معاد و مواقف معاد آمده باشد، «ثم نزل ﴿اليوم اكملت لكم دينكم﴾ بكراع الغميم فأقامها رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالجحفة فلم ينزل بعدها فريضة»[35] ، آن قبلي در اصول كافي بود؛ يعني قبل از اين روايتي كه از تفسير علي ابن ابراهيم خوانديم؛ اما اين در روضهٴ كافي است؛ يعني جلد هشتم كافي.

در روضهٴ كافي >خطبهٴ وسيله‌اي< از اميرالمومنين (عليه السلام) است و در آن >خطبهٴ وسيله< دارد كه «حين تكلمّت طائفةٌ فقالت نحن موالى رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فخرج رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) الي حجة الوداع ثم صار الي غديرخم فأمر فأصلح له شبه المنبر ثم علاه و اخذ بعضدي حتي رئى بياض إبطيه»[36] ؛ حضرت امير مي‌فرمايد: پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بازوي مرا گرفت و بلند كرد تا اينكه سفيدي زير بغل پيغمبر ديده شد «رافعاً صوته»[37] كه در آن محفل اين چنين فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه فكانت علي ولايتى ولاية الله و علي عداوتى عداوة الله و انزل الله عزوجل في ذلك اليوم ﴿اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا﴾ فكانت ولايتى كمال الدين و رضا الرّب جل ذكره»[38] از امالي مرحوم صدوق هم نقل مي‌كنند كه امام صادق (سلام الله عليه) از آباء گرامي‌اش و آباء كرامش تا به رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه درباره >غدير خم< پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «يوم غديرخم افضل اعياد امتى و هو اليوم الذي امرنى الله تعالي ذكره فيه بنصب اخى عليى بن ابي‌طالب(ع) علماً لامتى يهتدون به من بعدى و هو اليوم الذى اكمل الله فيه الدين و اتم علي امتى فيه النعمة و رضى لهم الاسلام دينا»[39] .

روايت بعدي كه به امام حسن (سلام الله عليه) مي‌رسد و از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل مي‌كند اين است كه «وَحبّ اهل بيتى و ذريتي استكمال الدين»[40] و بعد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين آيه را تلاوت كرد که ﴿اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت علكم نعمتي﴾». روايتي كه مرحوم طبرسي هم در مجمع نقل كرد اين است كه ابي سعيد خدري مي‌گويد: رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي اين آيه نازل شد اين‌چنين فرمود: «الله اكبر علي اكمال الدين و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتي وَولاية علي‌بن‌ابي‌طالب من بعدي و قال من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصر واخذل من خذله»[41] و از امام باقر و امام صادق (سلام الله عليهما) طبق نقل مرحوم طبرسي اين‌چنين آمده است كه «انه انما أنزل بعد ان نصب النبي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) علياً (عليه السلام) للأنام يوم غدير خم بعد منصرفه عن حجة الوداع قالا» يعني امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) «و هو آخر فريضة انزلها الله تعالي ثم لم ينزل بعدها فريضة»[42] .

تعليم <ولايت> در ادعيه توسط ائمه (ع)

روايت بعدي از تهذيب الاحكام مسنداً به امام صادق (سلام الله عليه) دارد که وجود مبارك امام صادق فرمود: «شهادة بالاخلاص لك بالوحدانية بانك انت الله لا اله الا انت و ان محمداً (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عبدك و رسولك و علياً اميرالمومنين و ان الاقرار بولايته تمام توحيدك والاخلاص بوحدانيتك و كمال دينك و تمام نعمتك و فضلك علي جميع خلقك و بريتك فانك قلت و قولك الحق» ﴿اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا﴾»[43] ؛ ائمه (عليهم السلام) نه تنها اين را در نقلها مي‌فرمودند، در درسها مي‌فرمودند و در ادعيه هم ذكر مي‌كردند؛ يعني نحوهٴ دعاهاي آنها هم همين تعليم همين مسئله ولايت بود، «اللهمَّ فلك الحمد علي ما مننت به علينا من الاخلاص لك بوحدانيتك اذ هديتنا لموالاة وليك الهادي من بعد نبيك المنذر و رضيت لنا الاسلام ديناً بموالاته»[44] .

حديث بعد كه از عيون اخبار رضاست و به وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) ختم مي‌شود، در آنجا حضرت فرمود: «وَأنزل فى حجة الوداع و هى آخر عمره(ص)»[45] ؛ خداوند نازل كرده است يا «اُنزل» در حجة الوداع ﴿اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا﴾ و أمر الامامة من تمام الدين»[46] . روايت بعد كه باز مرحوم صدوق در كتاب خصال از امام صادق (سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه آن حضرت از وجود مبارك اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) نقل مي‌كند اين است كه اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: «وَان بولايتي اكمل الله لهذه الامة دينهم و اتم عليهم النعم و رضي اسلامهم اذ يقول يوم الولاية لمحمد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا محمد اخبرهم اني اكملت لهم اليوم دينهم و رضيت لهم الاسلام دينا و اتممت عليهم نعمتي كل ذلك من مَنِّ الله» كه منن الهي است «عليَّ فله الحمد»[47] .

حديث بعدي كه از علل الشرايع است آن هم به امام مجتبي (سلام الله عليه) مي‌رسد كه فرمود: «ان الله تعاليٰ بمنه و رحمته لما فرض عليكم الفرائض لم يفرض ذلك عليكم لحاجة منه اليه بل رحمةً منه اليكم لا اله الا هو ليميز الخبيث من الطيب و ليبتلي ما في صدوركم و ليمحص ما في قلوبكم و لتتسابقوا الي رحمته و لتتفاضل منازلكم في جنته قفوض عليكم الحج والعمرة و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة و الصوم و الولاية و جعل لكم باباً لتفتحوا به ابواب الفرائض و مفتاحا الي سبيله»[48] كه اين مسئله ولايت همان‌طوري كه در بعضي از نصوص ديگر است كه «والوالي هو الدليل عليهن»[49] سرّ اينكه ولايت از ساير احكام بالاتر است براي اين است كه كليد آنهاست و اگر چنانچه وليّ باشد اين احكام زنده است و اگر وليّ نباشد اين احكام يا مرده است يا اسير؛ بعد فرمود که اگر اهل بيت نبودند؛ يعني رسول گرامي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اوصياي بعد از او اگر نبودند «كنتم حياري كالبهائم لا تعرفون فرضاً من الفرائض و هل يدخل قريةٌ الا من بابها»[50] ؛ مگر به هيچ شهري يا هيچ روستايي ‌مي‌شود وارد شد مگر از درش؟! «فلما من الله عليكم باقامة الاولياء بعد نبيكم(ص) قال الله عزوجل ﴿اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي﴾»[51] . اين «انا مدينة العلم و عليٌ بابها»[52] يعني در حقيقت ولايت باب نبوت است و اينكه فرمود مگر جايي را بدون ولايت ‌مي‌شود وارد شد همين است. روايات ديگري است كه احياناً همين را تأييد ‌مي‌كند و ممكن است بعضي از اين روايات در ذيل آيه ﴿يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك﴾[53] مطرح بشود.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[2] جامع البيان، ج6، ص51 ـ 54؛ الجامع لاحکام القرآن، ج6، ص61 ـ 63.
[6] ر.ک: جامع البيان فی تفسير القرآن، ج6، ص52.
[7] جامع البيان، ج6، ص51 ـ 54.
[8] ر.ک: جامع البيان فی تفسير القرآن، ج6، ص52.
[9] ر.ک: جامع البيان فی تفسير القرآن، ج6، ص53 و 54؛ المحرر الوجيز فی تفسير الکتاب العزيز، ج2، ص154؛ التحرير و التنوير، ج3، ص240.
[10] ـ تفسير قمي، ج1، ص162.
[11] نورالثقلين، ج1، ص587؛ روايت آمده که بنی‌اميه نااميد می‌شوند.
[13] ـ نورالثقلين، ج1، ص587.
[19] ـ نور الثقلين، ج1، ص587.
[21] بحارالانوار، ج67، ص96.
[22] ـ كافي، ج1، ص290.
[23] ـ كافي، ج1، ص290.
[25] ـ كافي، ج1، ص290.
[26] ـ كافي، ج1، ص290.
[27] ـ كافي، ج1، ص290.
[28] ـ كافي، ج1، ص291.
[30] ـ كافي، ج1، ص291.
[31] ـ كافي، ج1، ص291.
[32] ـ نورالثقلين، ج1، ص587 و 588.
[33] ـ كافي، ج1، ص291.
[34] ـ تفسير قمي، ج1، ص162.
[35] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص588.
[36] ـ كافي، ج8، ص27.
[37] ـ كافي، ج8، ص27.
[38] ـ نورالثقلين، ج1، ص588.
[39] ـ نورالثقلين، ج1، ص589.
[40] ـ نورالثقلين، ج1، ص589.
[41] ـ نورالثقلين، ج1، ص589.
[42] ـ نورالثقلين، ج1، ص589.
[43] ـ تهذيب الاحكام، ج3، ص145.
[44] ـ نورالثقلين، ج1، ص589.
[45] ـ عيون اخبا الرضا (ع)، ج1، ص216.
[46] ـ نورالثقلين، ج1، ص589.
[47] ـ نورالثقلين، ج1، ص589.
[48] ـ علل الشرائع، ج1، ص249.
[49] ـ كافي، ج2، ص18.
[50] ـ علل الشرائع، ج1، ص249.
[51] ـ نورالثقلين، ج1، ص590.
[52] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص34.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo