< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/07/05

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 1

 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ﴾ (۱)

امکان نزول صدر و ذيل برخی آيات در وقايع مختلف

اين جملهٴ اوّل﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ اگر مستقلاً نازل شده باشد لازم نيست بحث بشود كه تناسب جملهٴ اوّل با جملهٴ دوم چيست؟ جمله دوم اين است كه ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ﴾ آن گاه سؤال مي‌شود كه چه تناسبي بين حلّيت بهيمه انعام و وجوب وفاي به عهد؟ اگر جمله اوّل جدا و مستقل نازل شده باشد گرچه در هنگام تدوين با جمله دوم در يك آيه قرار گرفت؛ ولي لازم نيست بحث بشود كه اين دو جمله چه تناسلي با هم دارند؟ مثل آيه سوم همين سورهٴ مباركهٴ «مائده»؛ در آيهٴ سوم که ذيلِ آيه با صدر آيه هيچ تناسبي ندارد؛ براي اينكه ذيل آيه مستقلاً و جدا نازل شده است، صدر آيهٴ سوم اين است كه ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ مَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ﴾ تا مي‌رسد به ﴿أَن‌تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلاَمِ ذلِكُمْ فِسْقٌ﴾ اين تمام شد. ذيل آيه اين است كه﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾، اين ذيل با آن صدر هماهنگ نيست؛ براي اينكه اين در يك جريان ديگر نازل شد و آن صدر قبلاً نازل شد، آن مربوط به چند مسئلهٴ فقهي است و اين ذيل مربوط به مهم ترين مسئله ولايت و كلامي است، اين جدا نازل شد، لذا با صدر هيچ تناسبي ندارد. حرمت ميته و خون و گوشت خوك قبلاً هم نازل شده بود، اين چنين نيست كه با نازل شدن اين آيه دين كامل شده باشد، پس گاهي ممكن است يك آيه صدرش در يك وقت و ذيلش در وقت ديگر نازل شده باشد، بنابراين نبايد تناسب صدر و ذيل را مورد بحث قرار داد چون تناسبي ندارند و در دو واقعه نازل شده‌اند.

اگر اين﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ مستقلاً نازل شده باشد نظير ذيل آيهٴ سومِ همين سورهٴ «مائده»، ديگر بحث اينكه تناسب جمله اول با جملهٴ دوّم چيست لازم نيست؛ ولي اگر با هم نازل شده باشند و اين يك آيه باشد و با هم نازل شده باشند، تناسبش به اين است كه وقتي فرمود ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾، هر عقدي وفاي او لازم است، حالا هر عقدي هر مقتضايي که دارد. عقد گاهي بين انسانها با هم است و گاهي بين خدا و بندهٴ خداست. خداوند تكاليف و احكام را به عنوان تعهّد بر بندگان خود لازم كرده است، بندگان هم متعهدند كه احكام الهي را كه عهود الهي است درك كنند و امتثال كنند. اگر اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ شامل همه اقسام عهدها و عقدها خواهد شد آن گاه اين يك اصل كلي است به منزله قانون اساسي اوّل گفته شدو بعضي از فروع او پشت سر هم ذكر مي‌شود، يكي اين است كه ﴿بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ﴾ براي شما حلال است، يكي اينكه در حال صيد چه چيز براي شما حرام است، و يكي اينكه چه چيزي در حال احرام براي شما حرام است و مانند آن، پس تناسب جمله اول با جمله دوم با اين راه، حلّ مي‌شود، ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ﴾.

تمام بودن استدلال شافعی ردّ سخنان ابوحنيفه

مطلب بعدي آن است كه آن طوري كه فخر رازي در تفسيرش از ابي‌حنيفه نقل كرد، بر اساس اينكه اينها اجازه نمي‌دهند كه با خبر واحد، اطلاق يا عموم آيه مثلاً تخصيص يا تقييد پذير باشد، مي‌گويند که بيع وقتي واقع شد، ديگر نمي‌شود آن را فسخ كرد براي اينكه﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ مي‌گويد كه وفاي به اين عهد لازم است؛ ولي شافعي مي‌گويد: به اينكه گرچه عقد بيع لازم الوفاء است به وسيلهٴ آيه؛ امّا به وسيلهٴ خبری كه از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است: «المتبايعان بالخيار کل واحد منهما ما لم يفترقا»، مي‌توان به وسيلهٴ آن خبر واحد، عموم يا اطلاق اين آيه را تخصيص زد[1] ، البته اين استدلال، استدلال تامّي است و آن سخن ابوحنيفه سخني است ناتمام.

بيان مراد <انعام> در آيه

مطلب سوم آن است كه اينكه فرمود ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ﴾، اين اضافه ظاهراً بيانيّه است يعني انعامي كه اينها بهيمه هستند، حرفهايشان مبهم است و نطقي ندارند. انعام گرچه ممكن است شامل دوابِّ سه‌گانه بشود يعني اسب و قاطر و حمار، لكن در قرآن كريم انعام در مقابل اينها قرار گرفته است در سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است كه ﴿وَ الْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْ‌ءٌ وَ مَنَافِعُ وَ مِنْهَا تَأْكُلُونَ٭وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ﴾، آيهٴ پنجم و ششم سورهٴ «نحل» اين است كه انعام را ذكر مي‌كند و بعد منافعي را براي انعام در آيه هفتم ذكر مي‌كند، لكن در آيه هشتم نوبت به خيل و بغال و حمير مي‌رسد که مي‌فرمايد ﴿وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغَالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ مَا لاَتَعْلَمُونَ﴾، از اين تقابلي كه خيل و بغال و حمير را يك طرف و انعام را در طرف ديگر ذكر كرد معلوم مي‌شود كه انعام شامل آن شتر و گاو و گوسفند است نه شامل خيل و بغال و حمير.

شیء خاص بودن <تنزل>

مطلب بعدي آن است كه اين انعام را در سورهٴ «زمر» به صورت هشت‌گانه ذكر فرمود، آيهٴ شش سورهٴ «زمر» اين است كه فرمود ﴿وَ أَنزَلَ لَكُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقاً مِن بَعْدِ خَلْقٍ﴾؛ فرمود که خداوند هشت جفت انعام را براي شما نازل كرده است، اين نازل كرده است نه يعني خلق كرده است كه ﴿أَنزَلَ﴾به معني«خلق» باشد، بلكه براساس معنای كلّي كه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» فرمود «هر چه نزد شماست ريشه‌اش در مخزن الهي است و خداوند براي شما نازل كرده است»، براساس همان معناي كلي سورهٴ «حجر»، انعام را هم نازل كرد چه اين كه آهن را هم نازل كرد؛ اينكه فرمود ﴿و أنزلنا الحديد فيه بأسٌ شديد﴾[2] ، اين﴿أنزلنا﴾ به معناي«خلقنا» نيست و همان معناي خاص خود را دارد براي اينكه هركدام از اين حقايقي كه در عالم طبيعت هستند ريشهٴ اصلي‌شان در مخزن الهي است كه در سورهٴ «حجر» فرمود ﴿وَ إِن مِّن شَيْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[3] .بنابراين اين تنزّل فيض خاص است از مخزن الهي به عالم طبيعت و بر همان مبنا﴿و أنزلنا الحديد﴾ تفسير خواهد شد، به همان مبنا﴿وَ أَنزَلَ لَكُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ﴾ معنا خواهد شد، يعني اصل فيض از مخزن الهي بود و ما اين را تنزّل داديم.

مراد از <هشت جفت> در سوره

اين هشت جفت چيست؟ اين را در سورهٴ مباركهٴ «انعام» مشخص فرمود، اينكه فرمود ﴿وَ أَنزَلَ لَكُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ﴾، اين ﴿ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ﴾ را در آيه 143 و 144 سورهٴ «انعام» مشخص كرد، فرمود ﴿ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ﴾[4] ؛ يك جفت از گوسفند، يك جفت از بز،﴿وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ﴾[5] ؛ يك جفت از شتر، يك جفت از گاو. شتر و گاو و گوسفند و بز هر كدامشان يك جفت که جمعاً مي‌شود هشت تا كه﴿ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ﴾ است، حالا منظور از اين زوج، نر و ماده است يا منظور از اين زوج، اهلي و وحشي است؟ كه بعضي از تعبيرات اين دومي را تأييد مي‌كنند به هر تقدير گوسفند اهلي و وحشي، بز اهليِ و وحشي، شتر اهلي و وحشي و گاو اهلی و وحشی مراد است، يا نه؟ نر و ماده هر كدام از اينها؟

بنابراين اينكه فرمود ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ﴾، اين﴿ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ﴾ با اين مشخص شد، يعني هشت گانه از هر كدام از اينها، نر و ماده‌اش يا اهلي و وحشي‌اش همه حلال شد﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ﴾؛ امّا اينكه فرمود﴿إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾، اين﴿إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ قبلاً هم بيان شده است؛ در سورهٴ مباركهٴ «حج» كه ظاهراً قبل از سورهٴ مباركهٴ «مائده» نازل شد، احكام حج را كه در سورهٴ مباركهٴ «حج» بيان مي‌فرمايد، آيه سي‌ام سورهٴ «حج» اين است که ﴿وَ مَن يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ و بعضي از اين﴿مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ را هم به عنوان اينكه در حال صيد حرام است مي‌شمارند. اين﴿إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ بوسيلهٴ آيات مشخصي تبيين شد كه بعضي از آيات در سورهٴ مباركهٴ «مائده» است و بعضي هم در ساير سور، آن آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» است مقداري در بحث گذشته اشاره شد و آن اين است كه در همين آيهٴ اوّل دارد﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ است يعني انعام براي شما حلال است؛ امّا انعام وحشي كه با صيد در اختيار شما قرار مي‌گيرد در حال احرام يا در حرم حرام است﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾، اين يكي از چيزهايي است كه استثنا شد، در آيه دوم [سوره مائده] هم فرمود ﴿لاَتُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ﴾ تا مي‌رسد به آيه سوم كه﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ﴾ كه اينها جزء﴿مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ و معناي كلي انعام است و استثنا شده است گرچه آن انعام محلَّل نيست، ولی آن انعام محلَّل همان است كه در سورهٴ «زمر» مشخص شد که ﴿ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ﴾[6] و در سورهٴ «انعام» مبيّن شده است که ﴿مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ}[7] ، {مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ﴾[8] ؛ امّا آن انعام به معناي جامع و بهيمه به معناي جامع، خنزير را هم شامل مي‌شود، لذا ﴿لَحْمُ الْخِنْزِيرِ﴾ تحريم شده است كه ديگر استثنا متصل باشد نه منقطع. در جريان صيد كه فرمود:﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ و آن گاه فرمود ﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ يعني در حال احرام، صيد بر شما حلال نيست.

تبيين معنی <حُرُم>

اينكه فرمود:﴿وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾، اين﴿حُرُم﴾ جمع حرام است به معناي مُحرِم و مُحرِم گاهي به معناي كسي است كه احرام بسته است در حجّ يا عمره و گاهي هم اطلاق مي‌شود بر كسي كه داخل در حرم هست، «أحرم» يعني «دَخلَ في‌الحرم»، پس أحرم هم به معناي دخل في الإحرام است و هم به معناي دخل في‌الحرم، {حُرُم} جمع حرام است و حرام به معناي «مُحرِم»، مثل اينكه حلال به معناي مُحِلّ است، مُحِلّ يا به اين معناست كه كسي از احرام به در آمده يا به اين معنا است كه كسي از حَرَم خارج شده است، پس﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ يعني در حالي كه شما محرم نيستيد صيد براي شما حلال است و اگر مُحرِم هستيد صيد حرام است. اين مُحرم هم به معناي داخل در احرام است و هم به معناي داخل در حَرَم و در حقيقت معناي جامعي دارد و مصداقش متعدّد است و اين چنين نيست كه در اكثر از معنا استعمال شده باشد و هر دو يك جامعي دارند، پس در حالي كه مُحرم‌ايد يا در حالي كه در حرم هستيد صيد براي شما حلال نيست.

مطلق و مقيد بودن حرمت صيد در آيه

يك تخصيصي از اين خاص به عمل آمد كه هر صيدي حرام است يا صيد بَرّی حرام است؟ آن را در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ 94 تا 96 بيان كرد و فرمود ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْ‌ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِمَاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللّهُ مَن يَخَافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدَي بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ٭يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾، اينكه فرمود:﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ با همان آيهٴ اول سورهٴ «مائده» كه محل بحث است هماهنگ است، آنجا دارد که ﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ و اينجا هم دارد كه﴿لاَتَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ امّا در آيه بعد يعني آيهٴ 96 [سوره مائده] مي‌فرمايد ﴿أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعَامُهُ مَتَاعَاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدَ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُماً﴾، پس اوّل ﴿ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ﴾ بنحوالعام حلال شد و بعد در حال احرام يا در حال ورود حَرَم صيد تحريم شد، بعد اين صيدِ محرَّم مشخص شد كه منظور صيد بَرّ است نه صيد بحر و صيد بحر به همان عموم﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ﴾ باقي است كه در آيهٴ 96 همين سورهٴ «مائده» فرمود ﴿أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعَامُهُ مَتَاعَاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ﴾؛ امّا﴿وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُماً﴾، حالا﴿مَا دُمْتُمْ حُرُماً﴾ مادامي كه محرم‌ هستيد يا مادامي كه در حرم هستيد، به هر تقدير صيد برّ حرام است نه صيد مطلقا كه صيد بحر هم حرام باشد.

حلال بودن جميع آثار <بهيمة انعام>

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ﴾، اسناد حلّيت به ذات معقول نيست براي اينكه ذات، فعل نيست تا حلال و حرام داشته باشد مگر به لحاظ جميع آثار يا اظهر آثار. اگر يك وصفي يا فعلي اظهر اوصاف يا اظهرِ افعال يك شيء بود، در اسناد حكم به آن ذات، آن «اظهرالاوصَاف» يا «اظهرالأفعال» به ذهن مي‌آيد و اگر يكي از اين اوصاف يا يكي از اين افعال، اظهر از ساير وصف و فعل نبودند، منظور، جميع آثار و اوصاف و افعال است، اينكه فرمود ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ﴾ اگر منظور خصوص گوشت آنها باشد بايد خوردن، اظهر اوصاف باشد در حالي كه از انعام استفاده‌هاي گوناگوني مي‌شود، هم از پشم و مو و كرك اينها استفاده مي‌شود و هم از باربري اينها و سواري اينها استفاده مي‌شود و هم از گوشت اينها؛ چون اظهرِ اوصاف و اظهرِ افعالي در كار نيست، ظاهرِ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ﴾ جميع آثار و جميع افعال است «الّا ما خرج بالدّليل» و همين عموم را آيات سورهٴ مباركهٴ «نحل» بازگو كرد؛ در سورهٴ «نحل» آيه ششم به بعد اين است كه﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ٭وَ الْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْ‌ءٌ وَ مَنَافِعُ﴾[9] ، يعني وسيلهٴ﴿دِفْ‌ءٌ﴾ و گرمي در او هست كه از پشم و كرك و موي آنها وسائل گرمي فراهم مي‌كنيد، خانه مي‌سازيد، خانه براي كساني كه چادرنشين هستند، كه﴿يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقَامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوَافِهَا وَ أَوْبَارِهَا وَ أَشْعَارِهَا أَثَاثاً وَ مَتَاعاً﴾[10] كه از صوف و شعر و وَبَر اينها شما خانه مي‌سازيد همان خيمه‌هاي بيابان‌نشين‌هاست که ﴿فِيها دِفْعٌ وَ مَنافِعٌ﴾ و بعد فرمود ﴿و منها تأكلون﴾[11] ، معلوم مي‌شود كه هم گوشت اينها حلال است و هم مو و پشم و كرك اينها حلال است. در آيات ديگر هم مسئلهٴ شير دادن اينها را مطرح كرده است و فرمود که اين يك آيت الهي است كه ذات اقدس الهي بين فرث و دم، يعني بين خون و آلودگيهاي دروني اين حيوانات، اين شير شفّاف را خارج مي‌كند[12] ، پس شيرهايي كه از اين انعام استفاده مي‌شود، مو و پشم و كركي كه استفاده مي‌شود و همچنين گوشتش، همه اين منافع شده حلال و اختصاصي به بعضي از منافع ندارد، از اين جهت صحيح است كه اين حلّيت، به اين ذات تعلّق بگيرد كه﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ﴾. در سوره انعام ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ﴾ نداشت، آنجا فقط اصناف اين انعام را ذكر كردند در سورهٴ مباركهٴ «انعام»، اين آيهٴ دارد كه﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ اِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ آن وقت اين ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ﴾، اين انعام كه براي شما حلال است چند قسم است؟ اين شده ﴿ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ﴾[13] ؛ امّا چه چيزي از اين انعام حلال است؟ خب همه را قرآن مفصّل بيان كرده که هم﴿فيها دفءٌ﴾[14] را بيان كرده، هم﴿منافعٌ﴾[15] را بيان كرده، هم ﴿منها تأكلون﴾[16] را بيان كرده و هم شيرش را بيان كرده است[17] . انعام همه منافعش حلال است در حال احرام و فرمود قتل اينها، ذبح اينها، صيد اينها حرام است.»، حالا مُحرِم اگر در حال احرام اين كار را كرده است، نه تنها براي او حرام است، بر ديگران هم حرام است چون فرمود ﴿لاَتَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ نه تنها﴿لا تأكلوا﴾. مُحرم اگر صيد كرده، اين مي‌شود ميته و وقتي كه مردار شد، أكلش هم براي مُحرِم حرام است و هم براي مُحلّ، اين يكي از احكام خاصّهٴ حال احرام است كه نه تنها محرم مجاز نيست از صيد استفاده كند، حقّ صيد هم ندارد، به هر تقدير چون فعلي يا وصفي خصيصه‌اي ندارد پس جميع افعال و اوصاف و آثاري كه مربوط به اين انعام است حلال است «الّا ما خرج بالدّليل»، لذا اين عام يا مطلق به عموم يا اطلاقش باقي است كه ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ﴾. ﴿إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ كه مقداري از اينها مربوط به صيد بود كه تلاوت شد و مقداري مربوط به اكل مَصيد بود كه آن هم تلاوت شد، آن هم صيد برّ است نه اعمّ، ﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ كه اين﴿أنْتُمْ حُرُمٌ﴾ دو مصداق دارد و هر دو مصداق را هم شامل مي‌شود.

ميزان بودن حکم خدا

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود ﴿إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ﴾، گاهي انسان يك عاطفهٴ كاذبي دارد و يك ضعف نفسي دارد اين را به حساب عاطفه مي‌گذارد. و آن پرهيز از ذبح حيوانات است يا نحر شتر است و مانند آن. آنچه كه در بعضي از مردم هند رايج است كه اينها پرهيزي دارند از خوردن گوشت اين حيوانات و همچنين نحر و ذبح اينها در حالي كه خدايي كه خلق كرده است، به مصالح و مفاسد عالِم است و خدا مي‌داند كه چه چيزي را حلال بكند و چه چيزي را حرام بكند، فرمود ﴿إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ﴾ مبادا شما بگوييد که اين كار حرام است يا اين كار بر خلاف عاطفه است يا اين كار بر خلاف حمايت از حيوانات است و مانند آن، كمال حيوان در اين است كه راه صحيح را طي كند. بنابراين نه در داخلهٴ حوزهٴ اسلامي جاي نقد است كه چرا در حال صيد فلان چيز حلال است و فلان چيز حرام است و نه در اصل نحر و ذبح حيوانات جا براي سؤال است كه كسي بگويد كه ذبح حيوانات بر خلاف رحمت است، بر خلاف عاطفه است و خداوند چگونه اجازه مي‌دهد که مثلاً دردي را بر حيوان تحمّل کردن؟ آنكه خالق همه مصالح است و مي‌داند اين يك ضعف نفس است نه عاطفه معقول، عاطفهٴ معقول را بايد عقل رهبري كند و عقل مي‌گويد: آنچه را كه ذات اقدس الهي حلال شمرد، همان حلال است، حكم تنها براي خداست و خدا هر چه بخواهد حكم مي‌كند؛ منتها خدا كه حكيم محض است«لايُريد الّا ما هو المصلحةُ لكم».

يكي از جمله‌هاي نوراني صحيفهٴ سجّاديّه اين است كه«يا مَن لا تغيّروا حكمته الوسائل»[18] ؛ خدا براساس حكمت كار مي‌كند، گاهي انسان ندانسته چيزي را از خدا مسئلت مي‌كند و با لاوِه و ناله هم از خدا مي‌خواهد، با اشك از خدا يك مطلبي را مي‌خواهد و مدتهايي هم متوسّل مي‌شود، در حالي كه نمي‌داند﴿وَ عَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾[19] ، پيشنهاد دادن به ذات اقدس الهي اصلاً مصلحت نيست كه خدايا من فلان چيز را طلب مي‌كنم، بايد انسان از خدا خير بخواهد و اگر يك چيزي را هم به عنوان پيشنهاد ارائه مي‌كند آن را در سايه مسئلتِ خير بگويد و عرض بكند که خدايا! من خير مي‌خواهم و اگر خير من در اين است مرحمت بكن، اين است كه فرمود «يا مَن لا تغيّروا حكمته الوسائل». گاهي انسان نماز حاجت مي‌خواند چون نماز بهترين وسيله است﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[20] ، يكي از بهترين وسائل همين نماز است كه فرمود ﴿وَ اسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ﴾[21] ، روزه وسيله است، تبرّك به اهلبيت (عليهم الصلاة و عليهم السّلام) وسيله است و اينها وسايل‌اند. خدا فرمود ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾، گاهي انسان نذر مي‌كند، گاهي نماز مي‌خواند و گاهي توسّل به اهل بيت(عليهم السّلام) دارد؛ ولي حاجتش برآورده نمي‌شود، سرّش آن است كه خدا بر اساس حكمت كار مي‌كند و هيچ وسيله‌اي حكمتِ حكيم را تغيير نمي‌دهد، اين از آن قوانين اساسي اين صحيفهٴ سجاديه است، صحيفهٴ سجاديه تنها كتاب دعا نيست، آن اصول دعا را ياد مي‌دهد، «يا مَن لا تغيّروا حكمته الوسائل»؛ خدايي كه حكيمانه كار مي‌كند و اگر چيزي بر خلاف حكمت بود انجام نمي‌دهد و اگر چيزي بر خلاف مصلحت ما بود انجام نمي‌دهد ولو ما متوسّل بشويم به اهل بيت به سبب او. توسّل نقشي دارد و چيزي كه مطابق با مصلحت است را مي‌دهد و اگر مطابق با مصلحت باشد ولي شخص متوسّل، نباشد نمي‌دهد، خيرِ خود انسان را انسان با وسيله بايد دريافت بكند﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾ تا برابر حكمت كار بكند، يعني ما از ذات اقدس الهي خير و مصلحت را بايد طلب بكنيم، اگر چيزي را پيشنهاد مي‌دهيم بر اساس اينكه فرمود:﴿ عَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾[22] يا حق پيشنهاد نداريم مگر اينكه بگوييم خدايا! اگر خير ما در اين است به ما مرحمت بكن، حالا اگر هم نگفتيم و اربعين گرفتيم و متوسّل شديم يك چيز خاصّي را طلب كرده‌ايم، خداي حكيم فلان چيز را به ما نخواهد داد، البته چون دعا هرگز بدون اجابت نيست و ممكن نيست دستي به طرف خدا دراز بشود و اين دست خالي و نااميد برگردد، ذات اقدس الهي اگر همان شيءِ معيّن مصلحت بود همان را مي‌دهد و اگر آن مصلحت نبود چيزي را عطاء مي‌كند كه جبران آن را بكند، يعني سيّئه‌اي از سيّئات ما را مي‌آمرزد يا حسنه‌اي بر حسنات ما مي‌افزايد يا چيزي به عنوان حسنهٴ دنيا يا حسنه اُخريٰ به ما مرحمت مي‌كند كه او را ترميم بكند، لذا ابن فهد است ظاهراً که در كتاب شريف عدّةالداعی دارد كه اين دست كه به سوي ذات اقدس الهي دراز شد ممكن نيست که خالي برگردد، از اين جهت مستحب است كه انسان دست را بر سر بمالد، به صورت بمالد[23] كه دستي كه با عطيّهٴ الهي آميخته شده است تبرّك دارد. پس به هر تقدير«يا مَن لا تغيّروا حكمته الوسائل»[24] ؛ خداي سبحان با وسيله، حكمت خودش را تغيير نمي‌دهد، بلكه حكمت را راهنماي وسائل قرار مي‌دهد. آن هم خير خواهي است که خدايا براي ما خير فراهم بكن؛ امّا با كلّ نظام هم بايد بسازد. خدا، خداي همه هم است و تنها خداي زيد و عمرو نيست، ممكن است براي زيد مصلحت باشد و براي جامعه مصلحت نباشد، او«أحسن كلّ شيءٍ خلقه»[25] است که فرمود ﴿إنّا كلّ شيءٍ خلقناه بقدر﴾[26] و امثال ذلك، دعا اين كار را مي‌كند و بلا را برطرف مي‌كند؛ امّا در صورتي كه بلا براساس مصلحت كلّي نباشد؛ امّا اگر بلا براساس مصلحت كلّي باشد فرمود که آن روز ﴿تدعون فلايستجاب لكم﴾[27] ؛ فرمود آن دعاها مستجاب نمي‌شود، دعا در صورتي كه با مصلحت كلّي موافق باشد مستجاب است وگرنه دعا در صورتی كه با حكمت الهي موافق نباشد هرگز مستجاب نيست، اين يك اصل كلّي است که حاكم بر دعاهاست، يعني همان طور كه يك فقيه براي استفادهٴ يك فتوا كه يك اصل كلي دارد، يك عامّي دارد، يك خاصّي دارد، يك مطلقي دارد، يك مقيّدي دارد که جمع‌بندي مي‌كند، در دعا شناسي هم اين چنين است که خود فنّ دعا، خطوط كلّي دعا، اصل جامع دعا هم اين چنين است. بعضي از اصول است كه به منزلهٴ قانون اساسي است كه آبي از تخصيص است مثلاً دعاي محرّم و دعاي معصيت مستجاب نمي‌شود، حالا اگر يك كسي متوسّل بشود براي اينكه فلان كار حرام را انجام بدهد اين چنين نيست و دعاي محرّم انجام نمي‌شود و دعاي برخلاف مصلحت نظام انجام نمي‌شود و مانند آن «يا مَن لا تغيّروا حكمته الوسائل»[28] اين به منزلهٴ اصل كلي ست كه غير قابل تخصيص است، آن گاه شرايط دعا و خصوصيّات دعا را بايد با اين اصل كلي هماهنگ كرد. به هر تقدير در ذيل آيه فرمود که﴿ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ﴾، اين آيهٴ باز ممكن است مطالبي داشته باشد كه در نوبتهاي ديگر اگر قابل تعرّض است مطرح بشود. البته سلاّخ بودن مكروه است؛ براي اينكه قساوت مي‌آورد و جزء مكاسب مكروهه است مثل كفن فروشي، اين معناش اين نيست كه اصلاً حلال نيست، معنايش اين است كه حلال است شما عادت نكنيد، ديگري اين كار را انجام بدهد، كسي حرفه‌اش اين نباشد، پس اصل حلّيت محفوظ است؛ امّا كسي پيشه‌اش اين باشد كه سلّاخي كند، البته اين قسيّ القلب در مي‌آيد.

فرمود﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَ لاَ الْهَدْىَ وَ لاَ الْقَلاَئِدَ وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ وَ رِضْوَاناً وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا وَ تَعَاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَالتَّقْوَي وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ﴾[29] ، اين آيهٴ دوم چندين حكم فقهي را به همراه دارد؛ بخش اوّلش مربوط به مسائل حج است كه اصولاً جريان حج، جريان شعائر الهي است، گرچه همه شرايع شعائر است؛ يعني هر شريعتي شعار الهي است؛ ولي جريان حج خصوصيتي دارد.

احتلال نکردن شعائر الهی

اصل كلّي را اوّل ذكر كرد و فرمود: «مؤمنين شما شعائر الهي را حلال ندانيد»، حلال يعني باز و حرام را که گفته‌اند حرام است براي اينكه ديگران محروم‌اند، ممنوع‌اند و يك منطقهٴ ممنوعه است. حلال يعني گشوده، باز، فرمود شعائر الهي را باز و گشوده تلقّي نكنيد كه هر كسي بتواند آن را زير پا بگذارد و هر كسي بتواند در آنجا راه پيدا كند، شعائر الهي را محترم بشماريد و حريم بگيريد و اصولاً احترام كردن يعني حريم گرفتن، عدّه‌اي در آن حرم راه پيدا بكنند كه مأذون‌اند و عدّه‌اي در آن حرم راه پيدا نكنند كه مأذون نيستند، اين را مي‌گويند احترام گذاشتن. «احتلال كردند» يعني بيگانه آمده‌اند غصب كرده‌اند، مي‌گويند فلسطين محتلّ است يعني همين، احتلال در مقابل احترام است، وقتي احترام مي‌كنند يعني حريم مي‌گيرند و وارد حقّ كسي نمي‌شوند، وقتي احتلال مي‌كنند يعني حريم نمي‌گيرند و او را گشوده تلقّي مي‌كنند، فرمود که شما شعائر الهي را احتلال نكنيد، باز نكنيد كه هر كسي خواست برود و هر كسي خواست در آن زمينه حرف بزند يا هر كسي خواست در آن زمينه كار انجام بدهد، اين اصل كلي است.

بعد دربارهٴ حج فرمود که ﴿وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَ لاَ الْهَدْي وَ لاَ الْقَلاَئِدَ﴾[30] ، گرچه الآن بحث، بحث حج نيست چون بحث حج متفرّقاً در قرآن كريم آمده؛ ولي ذات اقدس الهي جريان حج را من‌البدء الي الختم به عنوان مهمترين شعائر الهي ياد كرده است، سرزميني كه حج عمره در آن واقع مي‌شود، زماني كه حج عمره در آن واقع مي‌شود، كساني كه حج و عمره انجام مي‌دهند همه اينها را شارع مقدس جزء شعائر الهي مي‌داند، يعني حاجي و معتمر را نه تنها حج عمره را، حاجي و مُعتَمِر را شارع جزء شعائر الهي مي‌داند و مي‌گويد احترام كردن حاجي و معتمر تعظيم شعائر الهي است، نه تنها كساني كه حاج و معتمرند و بالفعل احرام حج عمره بسته‌اند، بلكه كساني كه قصد حج عمره كرده‌اند و از شهرشان حركت كرده‌اند و هنوز به حرم نرسيده‌اند و به ميقات نرسيده‌اند كه احرام ببندند، اين گروه جزء شعائر الهي‌اند، اينها را محترم بشماريد، اينها را محتلّ نكنيد و اينها را حلال تلقّي نكنيد که ﴿لاَ تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَ لاَ الْهَدْي﴾؛ آن قرباني كه سوق مي‌دهند در قِران ﴿وَ لاَ الْقَلاَئِدَ﴾؛ آن قلاده‌هايي كه براي مشخص شدن به منزله تلبيهٴ حج قِران است و روي گردن آن شتر يا گوسفند مي‌آويزانند، اين قلاده حالا يا نعل است يا يك لنگه كفش است، گاهي يك لنگه كفش و گاهي يك نعل وقتي روي گردن شتر يا گردن گوسفند آويخته شد به عنوان اينكه اين«هدي» است و همين تعليق قلاده به منزلهٴ تلبيه است در خصوص حج قران، نه اِفراد و تمتّع، اگر حاجي چنين كاري كرده است، آن قلاده‌ها را محترم بشماريد که اينها جزء شعائر الهي‌اند و چيزي كه صبغهٴ ديني پيدا كرده است و به نام خداست او را حلال تلقّي نكنيد. اين سراپاي حج مي‌شود شعائر، از آن كعبه گرفته تا يك تكّه آهني كه روي گردنِ اين گوسفند آويخته شده﴿لاَ تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَ لاَ الْهَدْي وَ لاَ الْقَلاَئِدَ وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ﴾؛ آنها كه {آمّين} هستند يعني قاصدين هستند، اين اسم فاعل است و جمع هم است، اين آمّيني كه مبطل نماز است اگر بعد از حمد گفته بشود، اين فارسي است و عربي نيست، «آمين» اسم فعل است يعني«إستجب»، آمينِ به اين معنا هم كه باشد اسم فعل است يعني«إستجب» که گفتن اين بعد از حمد مبطل است؛ امّا آنكه در قرآن است﴿آمّين﴾ است و جمع است و اسم فاعل يعني قاصدين، آنها كه قاصدِ بيت‌الله الحرام هستند براي حج عمره، اينها هم جزء شعائر الهي‌اند، پس گاهي اشخاص جزء شعائر الهي مي‌شوند، اينان كه مهمانان الهي‌اند و ضيوف الرّحمن هستند﴿وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ وَ رِضْوَاناً﴾[31] ؛ اينها كه دارند مي‌روند براي حج عمره و قصدشان طلب رضاي خداست و طلب فضل الهي است اينها ضيوف الرّحمن هستند، مهمانان الهي‌اند و اينها جزء شعائر الهي‌اند و احترام به اين گروه در دين لازم است. اينها عطف خاص بر عام است و ذكر خاص بر عام است، نظير خود﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ كه بعد بعضي از موارد را ذكر گرديد؛ ﴿لاَ تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ﴾[32] که اينها ذكر خاص بر عام است كه در قسمتهاي ديگر هم خود حرمت كعبه و اينها را هم بيان كرده است، در سورهٴ مباركهٴ «حج» هم از باب﴿وَ مَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَي الْقُلُوبِ﴾[33] در آنجا اين سخنان آمده، آن هم باز مربوط به مسئلهٴ حج است، در آيهٴ سوم سورهٴ مباركهٴ «حج» اين چنين است که ﴿وَ مَن يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ﴾؛ حرمتهاي الهي را انسان بايد گرامي بشمارد يعني ديگران محروم‌اند، ممنوع‌اند و نبايد در آن محدوده وارد بشوند.

بعد هم آن مسئلهٴ صيد را ذكر فرمود چون در آيهٴ اوّل فرمود که ﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ و حالا در آيهٴ دوم مي‌فرمايد: از حرام بودن يعني مُحرِم بودن در آمديد، حلال شديد يعني مُحِلّ شديد، صيد براي شما رواست، كه اين امر در عقيب حَضر است كه مستحضر هستيد مفيد وجوب نيست و دلالت بر جواز مي‌كند، يعني قبل از مُحلّ شدن، حالا يا قبل از اينكه از احرام به در آييد يا قبل از اينكه از حرم بيرون بياييد، صيد حرام بود و حالا كه مُحلّ شديد و از احرام به در آمديد و از حرم خارج شديد، صيد براي شما حلال است.


[1] التفسير الکبير، ج11، ص277.
[18] الصيحفة السجادية، دعای 13.
[23] ر.ک: عدةالداعی، ص210.
[24] صحيفه سجاديه، دعای 13.
[27] نهج البلاغه، نامه 47.
[28] الصحيفة السجادية، دعای 13.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo