درس خارج فقه آیت الله جوادی
91/03/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: خیارات
در مبحث شروط چند مقام مطرح بود و هست مقام اول اين بود كه «الشرط ما هو» كه مبسوطاً گذشت که او مطلق تعهد است خواه تعهد ابتدائي خواه تعهد ضمني. مقام ثاني در شرايط صحت شرط است چون هر شرطي كه صحيح نيست در مقام ثاني كه عهدهدار بحث از شرايط صحت شرطاند چند شرط ذكر ميكنند اولين شرط اين است كه اين شرطي كه طرفين روي او تعهد دارند «مقدور التسليم» باشد براي اين هم چند تا برهان ذكر كردند يكي اينكه اگر «مقدور التسليم» نباشد جِد متشمي نيست دليل دوم لغويت و سفهيّت است دليل سوم آن است كه وفاي به شرط واجب است وفا همان تسليم است و اگر چيزي «مقدور التسليم» نبود «مقدور الوفا» نيست چيزي كه «مقدور الوفا» نبود مشمول ادله امضا نيست. دليل چهارم مسئله غرريت است. در بين اين ادله چهارگانه دليل اول تا حدودي بازگو شد و مختصري از دليل دوم، براي اينكه محورهاي بحث كاملاً مشخص بشود در بحث ديروز اشاره شد كه شرط گاهي فعلي از افعال طرفين است [حالا يا بايع يا مشتري] گاهي فعل شخص ثالث است گاهي وصفي از اوصاف «احد العوضين» است حالا يا وصف حالي يا وصف استقبالي، وصف حالي كه مثلاً اين گندم اينطور باشد وصف استقبالي كه اين زرع اين طور بشود [يا وصف حالي يا وصف استقبالي] گاهي هم شرط به عنوان شرط و نتيجه است كه به وسيله همين اين چيزي محقق بشود در صورتي كه او سبب خاص نداشته باشد كه «بأيُّ سببٍ» حاصل ميشود چون «بأيُّ سببٍ» حاصل ميشود يكي از آن اسباب هم شرط باشد، شرط بكنند كه فلان شيء ملك زيد بشود شرط بكنند كه فلان مقام مال او باشد و آخرين قسم هم اين بود كه يك چيزي كه سبب خاص دارد ما شرط بكنيم كه اين شيء حاصل بشود آيا اين شرط خلاف شرع است يا نه و امثال ذلك. اينها خطوط كلي شروطي است كه قابل طرح است. پس شرط يا فعل «احد الطرفين» است يا فعل شخص ثالث است يا وصف «احد العوضين» است «حالاً او استقبالاً» يا به منزله «شرط النتيجه» است يا به منزله شرطي است كه سبب خاص نميخواهد يا «شرط النتيجه»اي است كه سبب خاص ميخواهد اينها محورهاي بحث است. در قسم اول كه شرط فعل باشد تا حدودي روشن شد كه اين دو وجه گذشته ميتواند دليل اعتبار اين شرط باشد يعني اگر شرطي مقدور كسي نبود نه آن «شارط» نه آن «مشروط له» آن نه «مشترط» نه «مشترط له» نه اين كسي كه متعهد است نه كسي كه تعهدپذير است جِدّشان متمشي نميشود وقتي چيزي ممتنع بود عقلاً يا ممتنع بود عادتاً جِد متمشي نميشود وقتي جِد متمشي نشد شرط نيست وقتي شرط نبود مشمول «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[1] نيست اينها شرطي نكردند اينها تلفظ كردند به شرط، «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» ميگويد تعهدها نافذ است نه تلفظها. مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) فرمودند كه آنكه ممتنع است عقلاً يا ممتنع است عادتاً نه محل ابتلاي عملي مردم است نه محل ابتلاي علمي فقها، فقها در اين زمينه اصلاً بحث نميكنند.[2] اين سخن كاملاً حق است اما اگر چيزي ممنوع شرعي بود كه ممنوع شرعي «كالممتنع عقلي»[3] است «او كالممتنع العادي» است آنكه جد متمشي ميشود كه اگر چيزي ممنوع شرعي بود جِد متمشي ميشود منتها دليل ديگر بايد ابطال اين شرط را به عهده بگيرد چه اينكه ميگيرد چون در ذيل همان عموم دارد الا شرطي كه «خالف كتاب الله».[4] پس اگر ممتنع عقلي يا عادي بود كه اصلاً جِد متمشي نميشود شرط نيست و تلفظ به شرط ممكن است باشد و اگر ممنوع شرعي بود اين دليل او را نميگيرد براي اينكه جِد متمشي ميشود. دليل دوم مسئله لغويت و سفهيّت بود لغويت و سفهيّت هم نظير عدم تمشي جِد درباره ممتنع عقلي يا ممتنع عادي است ولي ممنوع شرعي كه جد متمشي ميشود ديگر لغوي نيست سفهي نيست اگر يك چيزي بيفايده باشد بله ولي اگر چيزي فايده عرفي داشت فايده دنيايي داشت منتها شارع تحريم كرده بود لغو و سفه نيست دليل ديگر بايد كه جلويش را بگيرد چه اينكه ميگيرد و آن شرطي است كه خلاف كتاب و سنت باشد كه نافذ نيست.
پرسش: مگر اين احکام تابع مصالح و مفاسد نيست؟
پاسخ: بله هست لذا چون اينها نميدانند كه مصلحت چيست مفسده چيست فرمود كه شما چه ميدانيد ﴿لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا﴾[5] فرمود اين احكامي كه خدا گفت دست به او نزنيد شما نه از گذشته خبر داريد نه از آينده خبر داريد شما چه ميدانيد كه چرا خدا فرمود دختر نصف پسر ارث ميبرد بعد از بيان سهام ورثه در قرآن كريم كه فلان شخص نصف ميبرد فلان شخص ثلث ميبرد فلان شخص سدس ميبرد فلان شخص ربع ميبرد فرمود دست به آن نزنيد ﴿لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا﴾ شما كه از آينده خبر نداريد شما چه ميدانيد اينكه الآن ميخواهد به اين بچه بيشتر ارث بدهيد آينده هم همين طور است دست به آن نزنيد چرا براي اينكه درست است كه مصالح و مفاسد است اما مصالح و مفاسد كه پيش ما نيست.
پرسش: اجمالاً که اين را میدانيم.
پاسخ: اجمالاً اين را میدانيم تفصيلاً الله ميداند ما بايد به تفصيل او بايد مراجعه كنيم.
پرسش: پس چگونه جِد ما متمشی میشود.
پاسخ: نه ما آن اسرار خفيه را خبر نداريم اين نقد را كه ميبيند جِدش متمشي ميشود اگر اسرار خفيه را نداند و نقد فعلي را ببيند جد متمشي ميشود. دليل سومي كه اقامه شده اين است كه اينكه ما گفتيم شرط بايد مقدور باشد براي آن است كه مگر نه اين است كه شرط نظير عقد بيع و ساير عقود جزء عهود است مگر نه آن است كه بايد به عهد و پيمان وفا كرد اگر چيزي وفاپذير نبود «مقدور التسليم» نبود چنين چيزي مشروع نيست مگر «مقدور التسليم» بودن لازم نيست مگر وفا واجب نيست وفا روي چه واجب است چيزي كه مقدور تسليم آدم نيست كه وفا ندارد. پس اگر چيزي در حوزه تعهد فرضاً بیاشكال بود ولي در حوزه وفا محذور داشت مشروع نيست. اگر يك چيزي ملك آدم بود افتاد در دريا، ملك آدم بود ولي وفاپذير نيست شما چطور ميتواني بفروشي مگر نه آن است وقتي فروختي ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[6] ميگويد وفا بكن شما كه مقدورتان نيست كه اين بيع ميشود باطل؛ نعم اگر «حين البيع مقدور التسليم» بود بعد يك حادثهاي پيش آمد چيزی شايد افتاد شكست يا كسي آن را سرقت كرد بله شما ميتوانيد اگر مثلي است مثل، قيمي قيمت و اگر ضمان معاوضه بود ضمان معاوضه، معامله باطل نيست شما بايد بپردازي ميپردازي ولي از همان اول ميدانيد که اين افتاد در دريا، مقدور شما نيست بعد آن وقت بيع اين صحيح نيست فرق است بين آنجايي كه مشتري خيار تعذر تسليم دارد يا آنجايي كه اصلاً معامله صحيح نيست بله اگر كالايي بود در دست شما فروختيد اين معامله مستقر شد صحيح شد بعد افتاد و شكست يا كسي گرفت يا افتاد در دريا، اين تعذر تسليم چون مرحله بقا است نه مرحله حدوث، مشتري خيار دارد يعني معامله صحيح است اما اگر از اول از دستتان افتاد در دريا، چطور ميخواهيد بفروشيد؟ شرط هم همين طور است يك وقت است شما تعهد ميكنيد چيزي كه «مقدور التسليم» است ولي موقع وفا مشكل پيدا ميكنيد او را حالا يا مثل يا قيمت يا راه ديگر؛ اما اگر حين تعهد «مقدور التسليم» نبود چيزي صحيح نيست مشمول ادله «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[7] نيست در اين دليل سوم نقدي برخي از فقها(رضوان الله عليهم) وارد كردند كه مطلب درست است شرط بايد «مقدور التسليم» باشد اما در جريان «مقدور التسليم» بودن نسبت به بيع و امثال بيع، چون دو حوزه است ميشود گفت كه حوزه «مقدور التسليم» بودن غير از حوزه تعهد است ولي در مقام فعل كه الآن ما در بين اقسام شروط روي فعل «احد الطرفين» بحث ميكنيم اينجا حوزه تمليك و تعهد با حوزه تسليم يكي است.[8] بيان ذلك اين است كه در مسئله بيع شما متعهديد كه اين كالا را ملك مشتري بكنيد مشتري هم متعهد است كه ثمن را ملك شما بكند اين حوزه تعهد بعد ميخواهيد وفا بكنيد در حوزه وفا بايد «مقدور التسليم» باشد ما يك حوزه تعهد داريم يك حوزه وفا، اما در مقام فعل آنجا كه شرط فعل است شرط كرده كه اين ديوار را بنّايي كند يا آن پارچه را خياطت كند شرط فعل كرد اين فعل خارجي تعهد و تمليكاش عين تسليم است اينكه نظير ملك نيست كه دو تا حوزه داشته باشد كه شما وقتي اين فرش را تمليك كردي بايد وفا كني بايد بدهي اما اگر شما اجير كرديد كسي را كه ديوار براي شما بچيند خب آمد چيد، سخن در فعل است فعل تمليكاش با تسليماش يكي است شما حالا ميگوييد كه اگر شرط فعل بود اين فعل بايد «مقدور التسليم» باشد فعل وقتي كه تمليك كرد تمليكاش با تسليماش يكي است. اين توهم ناصواب است براي اينكه يك وقت است كه فعل خارجي است شما درباره معاطات مگر دو تا حوزه داريد درباره معاطات كه ميگوييد بايد «مقدور التسليم» باشد بايد تعهد باشد مگر دو تا حوزه داريد يا يك حوزه با يك كار هم تمليك كرديد هم تسليم، در معاطات چكار میكنيد؟ اما اگر «في الذمه» بود يا «بالعقد القولي» بود «لا بالعقد الفعلي» بله دو تا حوزه داريد اگر در ذمه بود گفتيد يك فرش كلي را فروختيم اين فرش كلي كدام فرش است اين را بايد بعداً تسليم بكنيد يا اگر «بالعقد القولي» فروختيد گفتيد «ملكتك كذا» بعد بايد به اين قولتان وفا بكنيد و تسليم بكنيد اينجا بله دو تا حوزه است اما در معاطات كه شما دو تا حوزه نداريد. همين حرف در مسئله شروط است يك وقت است كه شما شرطتان فعلي است نه «شرط الفعل»، شرطتان فعلي است با همين فعل داريد ديوار كسي را ميچينيد جامهاي را خياطت ميكنيد فلان كار را انجام ميدهيد همين اين تمليك است و همين اين تسليم است اما اگر شرط قولي شد يك، يا «في الذمه» شد دو، اين هم دوتا حوزه دارد ديگر شما اگر شرط كردي كه ديوار را برايش بچينيد بعد حوزه تسليماش غير از حوزه تمليك است يا شرط كلي كرديد تطبيقش بر شخص و فعل خارجي شما نيازمند است حوزه تسليمش غير از حوزه تمليك است بنابراين اين شرط جا دارد نميشود گفت كه «مقدور التسليم» بودن در صورتي كه «شرط الفعل» بشود يعني فعل شرط بشود جا ندارد نخير جا دارد. دليل چهارم از ادله لزوم «مقدور التسليم» بودن مسئله غرر است گفتند كه اگر كسي تعهد كرد يك چيزي را انجام بده ولي مورد وثوق نيست چون مقدورش نيست مورد وثوق نيست وقتي وثوق نبود ميشود خطر، خطر كه همان غرر است قبلاً گذشت كه آيا غرر به معني جهل است يا به معني خطر، روشن شد كه به معني خطر است آدم چيزي را بفروشد كه نميداند به آن ميرسد يا نميرسد اطمينان ندارد لرزان است شناور است يك چيزي را ميگويند غرري؛ اگر شرط كرد چيزي را كه مقدور آن طرف نيست انسان لرزان است، ميشود خطر اگر «نهي النبي» «عَنْ بَيْعِ الْغَرَرِ»[9] «بالقول المطلق» داشتيم كه اين شرط ممضي نيست و اگر «نهي النبي» «عَنْ بَيْعِ الْغَرَرِ» داشتيم و اين شرط هم در ضمن بيع غرري بود يا از او تعدّي كرديم به مطلق غرر چه بيع چه غير بيع، بله اين غرر است وقتي غرر شد و منهي شد مشمول عموم «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[10] نيست اين دليل چهارم از ادله چهارگانه لزوم «مقدور التسليم» بودن شرط؛ روي اين يك نظري هست و آن اين است كه دليل بايد همتاي مدلول و مدعا باشد در اينجا بينشان عموم و خصوص من وجه است شما دستتان در مورد افتراق خالي است در مورد عموم من وجه به يك موجبه جزئيه و دو تا سالبه جزئيه برميگردد اگر «الف» و«با» نسبتشان عموم من وجه بود يعني يك مورد اجتماع دارند اين ميشود موجبه جزئيه، دو تا مورد افتراق دارند كه ميشود سالبه جزئيه، دستتان در اين سالبههاي جزئيه خالي است دست خالي داريد بيان آن خلأ اين است كه غرر يعني خطر؛ گاهي «مقدور التسليم» هست ولي شما اطمنيان نداريد كه اين شخص به عهدش وفا ميكند يا نميكند لرزانيد پس با اينكه «مقدور التسليم» هست چون يك آدم متعهدي نيست يك آدم زورگو و زورگير است شما اطمينان نداريد كه به عهدش وفا كند اينجا خطري است غرري است پس با اينكه «مقدور التسليم» هست غرر است گاهي «مقدور التسليم» نيست ولي غرر نيست براي اينكه او مقدورش نيست ولي ما ميدانيم بستگان او اولياي او يك كساني هستند كه اطميناناً اين را تحويل ما ميدهند مقدور او نيست ولي ما به آن ميرسيم بالأخره؛ پس خطري در كار نيست گاهي چون نه مقدور او است نه ما اطمينان داريم بله و منشأ اينكه ما اطمينان نداريم اين است كه او نميتواند ديگري هم كه به او كمك نميكند در خصوص اين يك مورد كه جاي اجتماع است كه در اثر فقدان قدرت غرر پديد ميآيد بله اينجا دليل تام است اما آنجايي كه با فقدان قدرت غرر نيست آنجا ديگر دليل تام نيست ديگر شما نميتوانيد بگوييد يكي از شرايط صحت شرط اين است كه «مقدور التسليم» باشد چرا براي اينكه غرري است براي اينكه با اينكه «مقدور التسليم» نيست غرري در كار نيست. «هذا تمام الكلام» در بخش اول، بخش اول از اين تفصيل ياد شده آن است كه شرط، فعلي از افعال طرفين باشد اما حالا فعل ديگري باشد يا وصف «احد العوضين» باشد يا به نحو «شرط النتيجه» باشد اينها -به خواست ذات اقدس الهي- در نوبتهاي ديگر. حالا چون روز چهارشنبه است و اول ماه پربركت رجب هست و ميلاد پربركت وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) است و ما هم بالأخره جزء سربازان اين ذوات قدسي هستيم سعي كنيم كه از بيانات نوراني اينها خودمان حوزهمان جامعهمان نظاممان را -انشاءالله- نوراني بكنيم. ماه پربركت رجب اين دعاهايش هر كدام از اينها منزلي از منازل سائرين الي الله است كم نبودند افرادي كه اين سه ماه را پشت سر هم روزه ميگرفتند ماه رجب و شعبان و ماه مبارك رمضان را حالا در اين فصل كه تقريباً هوا گرم است يا خيلي از آقايان به درس و بحث اشتغال دارند ممكن است به مزاج آسيب برسد ولي بالأخره آن حداقل روزها نظير اعتكاف و اينها آن سه روز را مثلاً آدم غفلت نكند و امثال ذلك. در چهارشنبه قبل اين معمّا طرح شد و براي ما عقده است و مشكل جدي روزانه ما هم هست براي اينكه از يك طرف ذات اقدس الهي ميفرمايد كه ﴿يا أَيُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ﴾[11] كدح آن سفر شديد و سريع كه با دشواري و صعوبت همراه است از طرفي هم ميفرمايد كه هيچ موجودي به شما از ما نزديكتر نيست اين سفر چه سفري است؟ اينكه ميگوييم انسان بايد دنيا را طي كند وارد برزخ بشود وارد ساحره قيامت بشود مواقف و «تطاير الكتب» و «انطاق الجوارح» و ميزان و همه اينها را پشتسر بگذارد تا به «لقاء الله» برسد اين يعني چه؟ اين با اينكه «أَقْرَبُ إِلَيْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد»[12] است اين يك درد علمي براي ما است ، اين مشكل را آدم به كه بگويد مگر ـ معاذ الله ـ خدا آنجا است كه ما اين همه راه طي كنيم برويم آنجا ملاقاتش كنيم خودش فرمود ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾[13] تمام اين تلاشها براي اين است كه ما از دست خودمان نجات پيدا كنيم اين جامههاي عاريت را اينكه اين رينها اين چركها را اين غبارها را كه افزوديم يكي پس از ديگري بكنيم تا به درون برسيم ببينيم كه بله «لقاء الله» آنجا است اگر او ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[14] است اگر ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾[15] است بايد از دست خودمان خلاص بشويم آنهايي كه با موت ارادي هماكنون مردهاند بله به «لقاء الله» رسيدند. آن بيان نوراني كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه)[16] نقل كرد چندبار خوانده شد وجود مبارك امام صادق(عليه السلام) به ابوبصير، ابيبصير كور بود ابيبصير به حضرت عرض كرد آيا خدا را در قيامت را ميشود ديد فرمود: قبل از قيامت ديدند بعد چند لحظه صبر كرد فرمود ابوبصير مگر الآن خدا را نميبيني. اين يك عنايت صادقي ميخواهد باقري ميخواهد رضوي ميخواهد(صلوات الله و سلام الله عليهم) به ابوبصير كور بگويد بله؟ میگويد بله، عرض كرد اين حديث را نقل كنم فرمود نه براي چه کسی ميخواهي نقل كني؟ براي توده مردم نقل كني روي منبر، جمع خواص مطلب ديگر است اما براي توده مردم اينها نه نوشتني است نه گفتني فرمود مبادا نقل بكني شما اين را براي توده مردم نقل بكني ـ معاذ الله ـ طور ديگر ميفهمند حالا براي خواص يك مطلب ديگر است. خود مرحوم صدوق هم ميبينيد اين را براي خواص نوشته، ما از دست خودمان بايد نجات پيدا كنيم. اين است كه وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) كه امروز روز پربركت و تولد آن ذات مقدس است در كتاب شريف تحفالعقول آمده كه جابر وقتي آن نصايح را دارد ميفرمايد «لَا مَعْرِفَةَ كَمَعْرِفَتِكَ بِنَفْسِك» هيچ چيز بهتر از خودشناسي نيست. اينقدر لجن آمده كه آدم نميتواند آن گوهر را ببيند شما يك گوهر شبچراغ نوراني كه ذات اقدس الهي داد گذاشتيم در اين لجن اينقدر بايد اين لجنها را كنار ببريم فرمود هيچ معرفتي مثل خودشناسي نيست «وَ لَا مَعْرِفَةَ كَمَعْرِفَتِكَ بِنَفْسِكَ وَ لَا نِعْمَةَ كَالْعَافِيَة».بعد امروز روز سوم خرداد هم هست چون همه ما بالأخره در كنار سفره شهداي نظام اسلامي و مخصوصاً فتح خرمشهر قرار داريم اولين ثواب اين بحثها را امام و شهدا ميبرند بعد مسئولين. در اينجا باز هم در ذيل اين كلمات فرمود «وَ لَا فَضِيلَةَ كَالْجِهَادِ وَ لَا جِهَادَ كَمُجَاهَدَةِ الْهَوَى»[17] البته اين مجاهد هوی مستحضريد اين را ما كه ميگوييم جهاد اكبر؛ چون آن جهاد اكبر را نديديم اين را ميگوييم جهاد اكبر و حضرت هم به زبان ما فرمود: جهاد نفس جهاد اكبر است اين جهاد اوسط است نه جهاد اكبر، جهاد اكبر بين عقل و قلب است جهاد اكبر بين حكيم و عارف است جهاد اصغر اين است كه انسان با آهن دشمن را از مرز خودش بيرون كند اين را ميشود جهاد اصغر. جهاد اوسط اين است كه با رذائل اخلاق بجنگد بشود عادل، باتقوا، اهل بهشت. جهاد اكبر اين است كه عقل و قلب با هم درگيرند عقل ميگويد بهشت هست قلب ميگويد من هم ميدانم بهشت هست من ميخواهم ببينم گفتن حرف زدن مهم نيست برهان اقامه كردن مهم نيست.
خود هنر آن داد که ديد آتش عيان نه گپ «دلَّ عَلَی النّار الدُخان»[18]
هي گپ ميزنيم برهان اقامه ميكنيم طبق آيات تمسك ميكنيم به ادله تمسك ميكنيم بهشت هست بله من هم ميدانم بهشت است اما شما داري ميگويي چون دود هست آتش هست من ميگويم خود آتش را ميخواهم ببينم دينم به ما گفته ﴿كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾[19] نه معنياش اين است كه وقتي مردي جهنم را ميبيني كافر هم كه مرد جهنم را ميبيند به آن ميگويند ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾[20] بعد ميگويند ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾[21] آن چيزی كه دين تشويق ميكند ترغيب ميكند جنگ بين فلسفه و عرفان است جنگ بين حكمت و عرفان است جنگ بين عقل و قلب است. عقل ميگويد جهنم هست به فلان دليل، قلب ميگويد اينها را من خواندم و ميدانم، من ميخواهم جهنم را ببينم خب اين حارثة بن مالك چه گفت؟ گفت «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّي»[22] كذا و كذا بعد به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد كه من الآن گويا «عُوَاء» اهل جهنم را ميشنوم [زوزه سگان جهنم]؛ در بيان نوراني حضرت سيد الشهداء[23] نبود كه غيبت خورشت سگان جهنم است؟ اين در بيان حضرت هست غيبت اين است. اين عرض كرد به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه من گويا زوزه سگان جهنم را ميشنوم فرمود «عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ»[24] عقل ميگويد جهنم هست قلب ميگويد اينها گپ است اينها حرف است من اينها را خواندم ميدانم بله جهنم هست به فلان دليل عقلي به دليل نقلي؛ اما جهنم هست من ميخواهم ببينم او را؛ قرآن هم كه گفت ميتواني ببيني ﴿كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾[25] حيف كه مرحوم سيد رضي اين خطبه تقريباً هجده صفحهاي را در سراسر نهجالبلاغه پخش كرده به استثناي بعضي جملهها، آن جمله «صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ»ي[26] كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) به همام فرمود اين تقريباً بيست صفحه است آن خطبه كه پنج شش سطر است «قَدْ أَحْيا عَقْلَهَُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ»[27] كه از غرر خطبههاي حضرت است اين جزء مجموعه آن هجده صفحه است حضرت سيلوار گفت و گفت تا آنكه آن شنونده «صَعْقَةً كَانَتْ نَفْسُهُ فِيهَا»[28] اين ميشود جهاد اكبر. جهاد اكبر اين نيست كه آدم خوب بشود آدم بهشت، آدم خوب بهشتي طيّب و طاهر در ميدان جنگ ميرود كه ببيند. در جهاد اوسط تلاش و كوششاش اين است كه آدم خوبي بشود عادل بشود با تقوا بشود با هوی بجنگد بشود شيخ انصاري. در جهاد اكبر اين است كه نه از شيخ انصاري ميخواهد بشود بحرالعلوم، ميخواهد بشود ابن طاووس كه هر وقت خواست خدمت حضرت مشرف بشود بتواند آن را ميگويند جهاد اكبر؛ چون ما حالا دسترسي به آن جهاد اكبر نداريم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آن حديث به ما فرمود كه شما از جهاد اصغر درآمديد بايد به جهاد اكبر برويد اين به زبان ما سخن گفتن است نه به زبان واقع وگرنه واقع جهاد اكبر در جاي ديگر است. بعد يك بيان نوراني از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه)[29] است آن بيان نوراني مسبوق به بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) است كه چرا ذات اقدس الهي در جريان حضرت عيسي و يحيي(سلام الله عليهما) اين سه روز را مطرح كرده است ﴿وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا﴾[30] وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) در آن بخشي كه مربوط به موعظه آن حضرت است فرمود كه «يَا ابْنَ الْأَيَّامِ الثَّلَاثِ»[31] اي انساني كه پسر سه روزي، بقيه اين وسطها تابع آن سه روز است «يَوْمِكَ الَّذِي وُلِدْتَ فِيهِ» كه وارد اين دنيا شدي «وَ يَوْمِكَ الَّذِي تَنْزِلُ فِيهِ قَبْرَكَ» روزي كه ميميري «وَ يَوْمِكَ الَّذِي تَخْرُجُ فِيهِ إِلَى رَبِّكَ» در بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) [32] كه دارد كه ﴿وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا﴾[33] براي اينكه انسان سه روز حساس دارد اگر ميلادش طيّب و طاهر بود تا آخر راحت است اگر در دنيا بودنش طيّب و طاهر بود مرگ راحت است اگر مرگش راحت بود است «يوم القيامه» راحت است اينها سرنوشتساز است لذا آن ذوات قدسی [وجود مبارك يحيي وجود مبارك عيسي(سلام الله عليهما)] فرمودند: ما در اين سه روز سالماً به دنيا آمديم سالماً ميميريم سالماً هم سر از قبر برميداريم[34] طيّب و طاهر آمديم چون طيّب و طاهر آمديم طيّب و طاهر زندگي ميكنيم وقتي طيّب و طاهر زندگي كرديم طيّب و طاهر ميميريم وقتي طيّب و طاهر مرديم طيّب و طاهر محشور ميشويم ﴿وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا﴾[35] كه اميدواريم به بركت اين ذوات قدسي اين فيضها نصيب همه آقايان هم بشود -انشاءالله-.
«والحمد لله رب العالمين»