درس خارج فقه آیت الله جوادی
مبحث بیع
90/07/13
بسم الله الرحمن الرحیم
سومين مسقط از مسقطات خيار عيب تلف مبيع است. همان طور كه خيار عيب در جريان أرشگيري از ساير خيارات ممتاز است و حكم خاص دارد زيرا أرش در خيارات ديگر نيست فقط در خيار عيب است مسقط بودن تلف هم از مختصات خيار حيوان است. تلف كالا سبب سقوط خيار نيست، در هيچ خياري از خيارات قبلي يا خياري كه بعد مطرح ميشود. اگر در مجلس كه خيار مجلس همچنان هست ظرفي را كه مشتري تحويل گرفت از دست او افتاد و شكست اين تلف بعد القبض است نه تلف قبل القبض چون در مجلس نشستهاند خيار مجلس همچنان باقي است. تلف حيوان در اثناي سه روز باعث سقوط خيار حيوان نيست در خيار غبن اين طور است خيار تأخير اين طور است در خيار شرط اين طور است در شرط الخيار اين طور است و مانند آن. فقط در خيار عيب است كه طرف مبيع باعث سقوط آن است. قهراً اين برخلاف قاعده است چون اگر مطابق قاعده بود در خيارات ديگر هم سبب سقوط ميشد از اينكه تلف مبيع در خيارات ديگر سبب سقوط نيست فقط در خيار حيوان سبب سقوط است، معلوم ميشود كه مطابق قاعده نيست برخلاف قاعده است. سر اينكه مطابق قاعده نيست اين است كه خيار اگر حقي بود كه به عين تعلق ميگرفت وقتي متعلق حق از بين رفت جا براي بقاي حق نيست. همان طور كه موضوع اگر از بين برود حكم نميماند متعلق هم اگر از بين برود حكم نميماند. اگر خيار حقي بود متعلق به عين با زوال عين بايد خيار از بين ميرفت. ولي در احكام خيار به خواست خدا خواهد آمد كه خيار حقي است متعلق به عقد، نه متعلق به عين اگر گفتند خيار حق فسخ عقد است و ابرام آن اين حق متعلق به خود عقد است و چون عقد باقي است اين حق باقي است. پس ثبوت خيار عين به وسيله تلف مطابق با قاعده نيست لوجهين وجه همان جهت مشترك است كه اگر اين مطابق قاعده بود بايد در خيارات ديگر هم سبب سقوط ميشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه عرف هم عقد را متعلق ميداند حالا شواهدي كه از عرف ارائه كنيم معلوم ميشود كه خيار حقي است متعلق به عقد نه متعلق به عين وجه دوم هم همين نص خاص است كه مرسله جميل است. اما بيان آن امر عرفي اگر يك كسي يك كالايي را گران خريد يك ميوهاي را گران خريد و متوجه نشد كه مغبون شد بعد اين ميوه را مصرف كرد بعد فهميد مغبون شد خب خيار غبن دارد پارچهاي را خريد و مغبون شد و دارد برش كردند بعد فهميد مغبون شد خب خيار غبن دارد در همه موارد همين طور است. اينكه بناي عقلا بر استقرار خيار است حتي در صورت تلف عين معلوم ميشود خيار حق متعلق به عين نيست حقي است متعلق به عقد و عقد را بالأخره متزلزل ميكند. لزوم حكم عقد است اين لزوم برداشته ميشود يا جواز حكمي ميآيد يا جواز حقي. بالأخره خيار حقي است متعلق به عين. پس لوجهين بود وجه اول اينكه اگر اين مطابق قاعده بود بايد در خيارات ديگر هم راه پيدا ميكرد و حال اينكه نميكند. وجه دوم همين مرسله جميل است. مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) براي اينكه بيان كند خيار عيب با تلف كالا ساقط نميشود به دو وجه استدلال كرد يكي اجماع يكي همين مرسله جميل. مستحضريد كه اطمينان به اجماع تعبدي در معاملات يك، با وجود نص معتبر دو، خيلي دشوار است. بنابراين گرچه فقها(رضوان الله عليهم) متفق القولاند كه خيار عيب با تلف عين ساقط نميشود اما اين اجماع يك اجماع تعبدي نيست كه بتواند يك مدرك جداگانه باشد. عمده اين مرسل جميل است مرسلي است كالحسن و معتبر خب. در اين روايت سائل ميپرسد كه اگر پارچهاي يا متاعي را خريد بعد معيب درآمد خيار دارد يا نه؟ حضرت يك قاعده عام ذكر فرمود ديگر نفرمود آري يا نه. فرمود «ان كان الشيء» به نحو عام هر چه كه مصداق شيء است «ان كان الشيء قائماً بعينه» بله اين ميتواند رد كند و اگر آن شيء قائم بعينه نيست نميتواند رد كند ولي أرش ميتواند بگيرد خب. پس گرچه در سؤال سائل كلمه ثوب يا متاع آمده كه متاع هم البته صبغه عمومي دارد لكن عامترين مفهوم و لفظ را وجود مبارك حضرت بكار برد فرمود اگر شيء «اي شيء كان» آن مبيع قائم به عين است خيار دارد ميتواند رد كند وگرنه حق رد ندارد و أرش ميگيرد اين مرسله است و معتبر است.
پس «هذا تمام الكلام» درباره اينكه تلف مبيع بما انه تلف مسقط هست يعني معيار قيام به عين است روي تعبد خاص.
مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) يك شواهدي را ذكر كردند كه ديگر ورود در آنها چون خارج از محل ابتلا است لازم نيست نظير اينكه كسي عبدي را خريد و اين عبد منعتق شد بر مشتري مثل اينكه پدرش بود مادرش بود احد العمودين را خريد كه فوراً ينعتق علي المشتري يا امهاي را خريد و نكاح كرد آيا اينها قائم به عين است يا قائم به عين نيست مبسوطاً بحث كردند ولي چون از محل ابتلا خارج است ورود در آنها لازم نيست معيار همين است كه اگر اين كالا قائم به عين بود حق رد هست وگرنه حق رد نيست. منتها چون مسئله، مسئله عقلي محض و امثال ذلك نيست وقتي كه در فضاي شريعت امام(سلام الله عليه) ميفرمايد كه اگر اين عين قائم است ميتواند رد كند وگرنه نميتواند بقاي حكمي را هم شامل ميشود و عدم بقاي حكمي را هم شامل ميشود حالا اگر اين كالا را مشتري به ديگري فروخت ديگر قائم بعينه نيست يعني در دستش نيست گرچه تكويناً اين عين قائم است ولي در فضاي عرف ميگويند در دستش نيست ديگر، از دستش خارج است. پس قيام به عين به اين است كه هم تكويناً باشد هم تشريعاً در فضاي اعتبار به ديگري منتقل نشده باشد خب.
اما مطلب دوم در جريان روايت زراره است كه از موسيبنبكر به زراره رسيد و نقل شد در اين روايت مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) تعبير به صحيحه كرد عدهاي از بزرگان هم تعبير به صحيحه كردند مشكلي كه در اين سند هست همين وجود موسيبنبكر است.
پرسش: ...
پاسخ: صاحب خيار ثابت است.
پرسش: اين تعبد محض است
پاسخ: تعبد محض است بله خب
پرسش: ...
پاسخ: چرا ديگر چون ما ديگر مبناي مرحوم شيخ طوسي را نپذيرفتيم كه در بعضي از فرمايشات داشتند كه در زمان خيار ملكيت نميآيد وقتي ملكيت ميآيد كه زمان خيار بگذرد ولي نه ملكيت ميگويند منتها ملكيت متزلزل ملك او است ديگر در حقيقت ملك.
پرسش: ...
پاسخ: ديگر عين قائم نيست ديگر.
پرسش: ميتواند برگرداند آن را
پاسخ: او نميتواند برگرداند اگر هبه كرده باشد ميتواند برگرداند او نميتواند برگرداند در زمان ملك جايز در زمان خيار ميتواند به ملك لازم به ديگري منتقل كند در هبه است كه ميگويند ميتواند برگرداند اما وقتي ميبيند كه لازم برگرداند او حق ندارد اگر ذوالخيار فسخ كرد بله خب.
بنابراين اين شخص مالك هست و ميتواند در ملكش تصرف بكند و تصرف هم كرده است و عين را به ديگري فروخت پس اين عين قائم نيست. اما در جريان موسيبنبكر مرحوم نجاشي خب از موسيبنبكر به عنوان اينكه او ضعيف است يا موثّق است چيزي نام نميبرد موسيبنبكري نام ميبرد كه و له كتاب كه يرويه جماعه اين موسيبنبكر، موسيبنبكر واسطي است كه بعضي از بزرگان او را گفتند گرچه واقفي است ولي موثّق است كه از علامه(رضوان الله عليه) در خلاصه هم همين حرف و فرمايش نقل شده بنابراين اين موسيبنبكر واسطي واقفي و ثقةٌ در حجيت خبر واحد سه مبنا است كه اين مبناي اخير تقريباً تحقيقيترين مبنا است كه تا حدودي مورد عمل هم هست اول ميگفتند كه خبر عادل حجت است يعني اگر گزارشگر عادل نبود خبرش حجت نيست وقتي ديدند امر تعبدي محض نيست، حجيت خبر واحد دليل تعبدي خاص ندارد بناي عقلا است به امضاي صاحب شريعت بناي عقلا بر اين است كه به خبر موثّق عمل ميكنند اگر اين گزارشگر مورد وثوق و اعتماد شنوندهها است به خبر او اعتماد ميكنند و عمل ميكنند ولو عادل نباشد. بنابراين آنچه كه حجت هست خبر ثقه است لازم است آن گزارشگر عادل باشد اين مرحله دوم. بعد رسيدند به مرحله سوم كه از اين دقيقتر است كه اگر ما اين گزارشگر را نشناختيم كه او موثّق است يا موثّق نيست نه از عدل او خبر داريم نه از وثاقت او باخبريم فقط ميدانيم كه گزارش او مورد قبول علما است مورد قبول مردم هست اين خبري است موثوق الصدور كه مرحله ثالثه است نه خبر عادل كه مرحله اول بود، نه خبر گزارشگر موثّق كه مرحله دوم بود اين خبري است موثوق الصدور نه اينكه گزارشگرش موثّق است ميگويند اگر خبري از يك راوي بود ما اين راوي را نشناختيم ولي مورد عمل اصحاب است همان بزرگاني كه ميگويند خبر ضعيف حجت نيست خبر غير موثّق حجت نيست دارند به اين عمل ميكنند نه يك نفر و دو نفر جمهور علما به اين روايت عمل كردند در فضاي فقه اصحاب ما اين معمول به است خب انسان اطمينان پيدا ميكند ديگر اين به تعبير مرحوم حاج آقا رضاي همداني نوعي تبين است در آيه نبأ كه فرمود اگر گزارشگري به شما گزارش داد كه ﴿فَتَبَيَّنُوا﴾ وقتي ما ميبينيم اصحاب(رضوان الله عليهم) به يك خبر عمل ميكنند اين نوع تبين است سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) هم همين راه را طي ميكردند و در فرمايشاتشان هم هست در كتاب فقهي هم هست در درس هم ميگفتند و هم عمل ميكردند كه اين نوع تبين است.
پرسش: ...
پاسخ: بسيار خب بأي طريق كان، چه اگر راوي براي آنها مشخص بود و مورد وثوق بود پس ما وثاقت راوي را از عمل آنها به دست ميآوريم يا نه راوي براي آنها مجهول بود ولي اينها از قرائن حافه فهميدند كه در آن مجلس يك فرمايش را امام فرمود باز هم ميشود حجت. البته اين شرطش آن است كه عمل اصحاب مطابق با قاعده يا اصل نباشد يك، اگر قاعدهاي در باب هست يا اصلي از اصول در باب است كه عمل اصحاب مطابق با آن است ما احتمال ميدهيم كه اصحاب برابر آن قاعده يا اصل اين فتوا را دادند نه به استناد اين روايت. دو: هيچ روايت ديگري در باب نباشد. سه: ما احراز بكنيم كه اصحاب به استناد همين روايت مشكوك الحجيه فتوا دادند بعد از احراز اين سه عنصر محوري انسان اطمينان پيدا بكند كه اين خبر حجت است. خبر موثوق الصدور حجت است نه خبر عادل وحده، نه خبر موثّق وحده. مرحله سوم اين است و اين اساس كار است خب اگر همه آن بزرگاني كه ميگويند خبر ضعيف و خبر غيرموثّق حجت نيست خودشان اين كتاب رجال و درايه را نوشتند و به ديگران آموختند همانها دارند به اين خبر عمل ميكنند معلوم ميشود يك قرائني هست كه حضرت در آن مجلس اين مطلب را فرموده منتها حالا اين شخص نقل كرد.
بنابراين خبر موسيبنبكر از اين جهت مرحوم شيخ تعبير به صحيحه كردند و ديگران هم ولو صحيحه ندانند به آن عمل ميكنند پس از نظر سند اين مشكلي ندارد.
مطلبي را كه به همين مناسبت به رجال نجاشي كه مراجعه كرديم در زمينه همين موسيبنبكر كه ايشان چيزي نداشتند ولي در رجالهاي ديگر از موسيبنبكر واسطي به عنوان اينكه «واقفيٌ و ثقةٌ» ياد كردند آن مطلب اين است كه مستحضريد كه واقفي خب عادل نيست اين دنيا طوري است كه انسان را در برابر امام زمانش هم وادار به هواخواهي و هواطلبي ميكند بالأخره آنها ميدانستند وجود مبارك امام كاظم امام زمان است يا در عصر امام رضا(سلام الله عليه) ميدانستند او امام زمان است. اين واقفي، واقفي براي همان آن طمع در وجوهات و سهم امامهايي كه پيش آنها مانده است به امامت امام بعدي اقرار نكرده بودند اين واقفي ها اينطورند كه از آنها تعبير ميكردند «كالكلاب الممطورة» كلاب خودشان نجس العين اند اگر باران بخورد به آنها كه ديگر خب نجاستان بيشتر ميشود از اين واقفيه اين گروه به عنوان كلاب ممطوره ياد ميكنند كه انسان براي يك مقدار وجوهاتي كه پيش او هست در برابر امام زمانش بايستد و امامت او را قبول نكند اين خطر هست اينها ديگر افراد عادي نبودند اينها وكلاي ائمه بودند اينها جزء علما بودند اينها جزء حوزويها بودند خطر حوزوي و عالم بودن همينها است ديگر خب برخيها حالا يا مشكل مالي بود يا مشكل ديگر با وجود مبارك امام باقر كه خب امام زمان خود بود مباحثه ميكردند و گاهي حرف او را قبول نميكردند چطور ميشود؟ مرحوم نجاشي خب اينكه ميبينيد ائمه(عليهم السلام) براي عالمان متدين حرمت قائلند براي همين است ما چند بار اين قصه بعضي از بزرگاني كه وجود مبارك امام براي آنها وساده پهن ميكرد اين ابانبنتغلب وقتي كه ميرفت خدمت امام(سلام الله عليه) حضرت به كساني كه در اتاق بودند ميفرمود كه آن بالش را براي آقا بياوريد خب اين يعني چه؟ امام زمان براي احترام به يكي از شاگردانش دستور ميدهد كه اين وساده اين بالش را براي آقا بياوريد كه آقا تكيه بدهد ايشان در باب ابانبنتغلب اين فرمايش را نقل ميكنند كه وجود مبارك امام(سلام الله عليه) اين طور اين كار را ميكرد وقتي وارد ميشد حضرت اين كار را ميكرد وقتي هم كه درگذشت ابانبنتغلب به وجود مبارك امام صادق رسيد فرمود «اما والله لقد اوجع قلبي موت ابان» موت ابانبنتغلب قلب مرا به درد آورد وقتي كه وارد ميشود دستور ميداد كه اين وساده و اين بالش را براي او فراهم بكنند «اخبرنا محمدبنجعفر قال حدثنا احمدبنمحمدبنسعيد قال حدثنا جعفربنمحمدبنهشام قال حدثنا عليبنمحمد الجريري قال حدثنا ابانبنمحمدبنابانبنتغلب قال سمعت ابي يقول دخلت مع ابي الي ابي عبدالله(عليه السلام) فلما بصر به امر بوسادة فالقيت له و صافحه و اعتنقه و سائله و رحب به» وقتي اينها نقل كردند كه وقتي ابان آمده بود خدمت وجود مبارك امام صادق حضرت دستور داد آن بالش را بياوريد آقا تكيه بدهد با او معانقه كردند مصافحه كرده ترحيب گفته خير مقدم گفته خب بله انسان ميتواند با همين درس و بحث منتها با اخلاص به جايي برسد كه امام زمان براي او اين حرمت را قائل باشد حالا فرقي كه بين وجود مبارك امام صادق و امام زمان(سلام الله عليه) است هر دو امام زمان بودند ديگر خب اين يك عالم حوزوي بود ديگر پس اين راه باز است اين راه كه آدم مورد احترام امام زمانش باشد هميشه هست اينچنين نيست كه ـ معاذ الله ـ فرقي باشد بين وجود مبارك امام زمان و وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) كه «امر بوسادة» وساده يعني بالش خب اين خيلي حرف است امام كه به منصور اعتنا نميكند به منصور دوانيقي و از او به طاغيه ياد ميكند ميگويد بالش را براي آقا بياوريد آقا تكيه بدهد شايد او تكيه نميداد در محضر امام دو زانو مينشست به ديوار تكيه نميداد چه رسد به بالش اما احترام امام نشانه تجليل و اجلال از يك عالم است «فألقيت له» اين وساده «و صافحه و اعتنقه و سائله و رحب به» اينها يك گروهند كه عالمان ديني اند در قبال اين گروه ديگر هم هستند در رجال نجاشي طبق اين چاپ صفحه 359 در شرح حال محمدبنعذافر اين محمدبنعذافربنعيسي سيرفي مدائني كه ثقه است از وجود مبارك امام صادق و امام باقر(سلام الله عليهما) نقل كردند و عمر طولاني پيدا كرد تا زمان وجود مبارك امام رضا را هم درك كرد و 93 سال هم سن يافت ايشان ميگويد كه «اخبرنا محمدبنجعفر قال اخبرنا احمدبنمحمدبنسعيد عن محمدبناحمدبنالحسن عن عبادبنثابت عن ابي مريم عبد الغفاربنقاسم عن عذافر سيرفي اين عذافر سيرفي ميگويد كه «كنت مع الحكمبنعتيبه» كه اينها خب گرايشهاي ديگر داشتند اهل ولايت چيز نبودند من با حكمبنعتيبه نزد امام باقر(عليه السلام) بوديم «كنت مع حكمبنعتيبه عند ابي جعفر(عليهم السلام)» خدمت امام صادق نشسته بوديم «فجعل يسئله» اين حكمبنعتيبه از حضرت مطالبي را ميپرسيد «وكان ابوجعفر(عليهم السلام) له مكرما» امام باقر(سلام الله عليه) هم او را احترام ميكرد با كرامت به سؤالهاي او پاسخ ميدهد «فاختلفها في شيء» در همين اين سؤال و جواب علمي درباره يك مسئلهاي اختلاف كردند خب حالا اين چطور ميشود كه در برابر وجود مبارك امام باقر مثلاً كسي بگويد نظر من اين است قطاده كه خدمت حضرت رفته بود و احساس حقارت كرده بود و حضرت فرمود كه من شنيدم در كوفه فتوا ميدهي به چه فتوا ميدهي عرض كرد به قرآن فتوا ميدهم فرمود «كيف تفتي بالقرآن و ما ورثك الله من القرآن حرفا» تو يك حرف از قرآن ارث نبردي يعني علم الدراسه رواج دارد درس خواندي و جزء مفسران هستي همين قطادهاي كه در تبيان شيخ طوسي(رضوان الله عليه) از او خيلي نقل هست بعد در مجمعالبيان هم همان نقل را كه قطاده چنين گفته سدي چنين گفته اينها جزء تابعيناند فرمود كه «كيف تفتي بالقرآن و ما ورثك الله من القرآن حرفا» تو يك حرف ارث نبردي يعني از علم الدراسه ممكن است طرفي بسته باشي ولي از علم الوراثه سهمي نداري خب اينها در پيشگاه امام باقر(سلام الله عليه) ناچار ميشدند خضوع بكنند ولي اين حكمبنعتيبه با حضرت دارد حالا گفتگو ميكند سروصدا هم بلند شد اين محمدبنعذافر ميگويد كه من ديدم اين دارد با امام زمان مثلاً گفتگو ميكند به اين صورت «فاختلفا» بعد اينها درباره وجود مبارك حضرت امير اتفاق داشتند كه بالأخره حالا يا خليفه اول يا خليفه چهارم قبول داشتند كه حضرت خليفه است چون اختلاف كردند وجود مبارك امام باقر به امام صادق(سلام الله عليه) كه فرزندي بود در خدمت حضرت «فقال ابوجعفر(عليهم السلام)» وجود مبارك امام باقر به فرزندش فرمود«يا بني قم فاخرج كتاب علي(عليه السلام)» برو كتاب اميرالمؤمنين را بياور اين كتاب ميراث خانوادگي بود كه املاي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود و كتابت حضرت امير كه احكام الهي در آن نوشته بود هم معارف قرآني هم معارف فقهي «فاخرج كتاب علي(عليه السلام)» وجود مبارك امام صادق كه فرزند حضرت بود «اخرج كتاباً مدروجاً عظيماً» يك كتاب بستهاي و بزرگ وجود مبارك امام باقر اين كتاب را از پسرش گرفت «و فتحهه» كتاب را باز كرد «و جعل ينظر حتي اخرج المسئلة» اين كتاب را نگاه كرد تا اينكه به آن مسئله لازم رسيد و آن مسئله را پيدا كرد و به حكمبنعتيبه نشان داد «فقال ابوجعفر(عليهم السلام)» وجود مبارك امام حالا محمدبنعذافر ميگويد من نشستم حكمبنعتيبه با امام باقر دارد گفتگو ميكند حرف آن حضرت را ـ معاذ الله ـ مثلاً مورد نقد قرار داد امام باقر(سلام الله عليه) فرمود: «هذا خط علي(عليه السلام) و املاء رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» پيغمبر املاء فرمود و اميرالمؤمنين نوشت اين هم كتاب عليبنابيطالب است در اينجا مطلب همين است كه من گفتم و املاء رسول الله بعد فرمود «و اقبل علي الحكم» محمدبنعذافر ميگويد كه وجود مبارك امام باقر بعد از اينكه اين كتاب حضرت امير را اين سند را نشان داد به حكمبنعتيبه گفت كه رو كرد و گفت يا ابو احمد «اذهب انت و سلمة» كه او هم همفكر ايشان بود «اذهب انت و سلمة و ابو المقدام» اينها جزء مخالفان عصر حضرت بودند فرمود «اذهب انت و سلم و ابو المقدام حيث شئتم يميناً و شمالا» مشرق رويد مغرب برويد حرف همين است كه ما ميگوييم يك روايت ديگري را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرد كه حضرت به دو نفر از اينها فرمود «شرقا او غربا» مشرق برويد مغرب برويد حرف همين است كه از اين خاندان صادر ميشود و درست هم هست «اذهب انت و سلم و ابو المقدام حيث شئتم يميناً و شمالاً فوالله لا تجدون العلم اوثق منه عند قوم كان ينزل عليهم جبرئيل(عليه السلام)» ميخواهيد يك علمي پيدا كنيد كه بهتر از علم كسي باشد بهتر از علم خانداني باشد كه جبرئيل آنجا نازل ميشود يعني از طرف خداي سبحان حرف ميآورد كجا ميخواهيد برويد؟ خب آن روايتي كه مرحوم كليني نقل كرد با اينكه ايشان نقل ميكند همين است كه «شرقا و غربا» يا «اذهبوا يميناً و شمالا» اين خطر هست اينها عالمان حوزوي بودند در حوزهها درس ميخواندند يك مقدار وجوه پيششان جمع شد در برابر امام ايستادند اين خطر هست.
مطلب بعدي آن است كه درس و بحث خب يكي از راههاي رايج عالم شدن است اما اين راه را بشر عادي هم به وسيله همان عقلي كه خدا به او داد ميفهمد درس و بحث و حس تجربي و امثال ذلك و اين اصل كه «من فقد حساً فقد علماً» الآن چند هزار سال است كه رايج هست ديگر در دانشگاهها در حوزهها اين حرف حقي هم هست «من فقد حساً فقد علماً» اين درست است اما آنچه را كه انبيا و اوليا آوردند ضمن امضاي اين راه حسي و تجربي كه «من فقد حساً فقد علماً» اين است كه «من فقط تقواً فقد علما» اگر كسي تقواي خاصي را از دست داد علم حاصل از آن تقوا را از دست ميدهد همان طور كه اگر كسي بصير نبود از ديدن مناظر و مرايا محروم است از تشخيص رنگها محروم است از تشخيص راه و چاه محروم است و اگر كسي سميع نبود از تشخيص اصوات و آهنگها و شنيدن صداهاي اشخاص محروم است هر كسي حسي را از دست داد علم حاصل از آن حس را از دست خواهد داد هر كسي هم تقوا را از دست بدهد علم حاصل از آن تقوا را از دست ميدهد اين حرف، حرف تازه است حرف وحي است «من فقط تقواً فقد علما» در جريان ﴿ إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾ در جريان ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ﴾ در جريان «من اخلص لله اربعين صباحا» يا «اصبح لله اربعين صباحا» اين معارف فراوان است كه اگر كسي وارسته بود نه تنها از راه چشم و گوش و درس و بحث بهرهاي ميبرد از درون او يك سلسله مطالب علمي ميجوشد اين حرف براي خيليها باوركردني نبود چه در ديروز چه در امروز. اما دين اين حرف را آورده كه انسان دو تا راه دارد براي فراگيري علوم يك راه درس و بحث و چشم و گوش و مجاري ادراك بيرون است يك راه تهذيب نفس و صفاي باطن است كه «تنفجر ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه» در ماه ذيقعده تا دهه ذي الحجه هم اربعينگيري است ديگر اربعين كليمي(سلام الله عليه) از اول ذيقعده شروع شد تا دهم ذيحجه اين ﴿وَ واعَدْنا مُوسي ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً﴾ همين ايام بود ديگر يعني ايام ذيقعده اول ذيقعده شروع شد تا دهم ذيحجه اين چهل روز را چهل شب را چهل شبانهروز را وجود مبارك موساي كليم مهمان خدا بود نه غذايي خورد نه خوابي داشت نه استراحتي كرد فقط مناجات ميكرد و تورات هم نصيبش شد خب پس اين راه دوم است.
مطلب بعدي آن است كه گاهي چون ائمه(عليهم السلام) همان طور كه قرآن دارد مؤمنان ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ﴾ يك، بالاتر از اين ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾ دو، فرمايشات اينها و راهنماييها هم ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ﴾ و ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾ گاهي ما را تشويق ميكنند به اينكه تقوا راه فراگيري است گاهي ما را به اربعين گيري دعوت ميكنند كه چهل روز مواظب چشم و گوشمان باشيم گاهي هم ميفرمايند كه عبادتها سه قسم است كه خب اين را غالب شما آقايان براي ديگران گفتيد اينكه ميگويند عبادت يا براي ترس از دوزخ است يا براي شوق به بهشت است يا شكراً اين اقسام عبادتها است. در اين قسم سوم كه گاهي شكراً است گاهي حباً است و مانند آن برخيها عبادت ميكنند براي اينكه به مقصد ميرسند برخي عبادت را دوست دارند اصلاً عبادت گفتگوي با خدا است اين گفتگو را دوست دارند البته بالاتر از اينها هم كساني هستند كه مخاطب را دوست دارند نه گفتگو را نه گوينده را يك، نه گفتگو را دو، فقط مخاطب را دوست دارند. اول تثليث است بعد تثنيه بعد توحيد. اول انسان شاكر است كه خودش عبادت كننده است گوينده است و عبادت را كه گفته بود ميبيند و مخاطب را هم مينگرد يعني عابد است و عبادت است و معبود هر سه را مينگرد يك قدري كه جلوتر رفت اين تثليث به تثنيه تعبير ميشود ديگر خود را نميبيند عبادت را ميبيند كه الآن روايتي كه ميخواهيم بخوانيم در اين مرحله است از اين مرحله بالاتر ديگر عبادت را نميبيند فقط معبود را ميبيند خب. اين عبادت را دوست دارد نه تنها براي اينكه دوزخ نرود يا بهشت برود يا شكرگزار نعم قبلي باشد شكراً هم نيست اين فوق او است خود گفتگوي با خدا را دوست دارد جلوتر كه رفت فقط خدا را دوست دارد اين روايت را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد دوم كافي نقل كرده در باب العباده مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در جلد هشت مرآةالعقول هم اين را شرح كرده آن روايتي كه مرحوم كليني در باب العباده نقل كرده است اين است روايت سوم اين باب اين است بعد از اينكه چند تا روايت را نقل كرد روايت سوم اين است «مرحوم كليني عن عليبنابراهيم عن محمدبنعيسي عن يونس عن عمربنجميح عن ابي عبدالله(عليه السلام)» وجود مبارك امام صادق فرمود: «قال قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» وجود مبارك امام صادق از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميكند «افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها فهو لا يبالي علي ما اصبح في الدنيا علي عسر ام علي يسر» افضل مردم كسي نيست كه زياد عبادت بكند افضل مردم كسي نيست كه عبادت را دوست داشته باشد افضل مردم كسي است كه به عبادت عشق بورزد خب عشق چيست؟ اگر شما اين پيچك را ديديد اين را به اين ميگويند عشقه اين پيچك ميچسبد به يك درختي تمام فضاي اين درخت را ساقه درخت را ميگيرد راه نفس اين درخت را ميبندد اين درخت را ديگر زرد ميكند ميگويند اين را عشقه گرفته پيچك گرفته عشق همان است كه انسان را خشك ميكند زرد ميكند اين همان است كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در همان جلد دوم كافي نقل كرده يك كسي جواني بود صبح كه به مسجد حضرت رفت چهره زردي داشت پژمرده و نحيف و لاغر بود حضرت فرمود: «كيف فاصبحت» عرض كرد «اصبحت علي يقين» حضرت فرمود هر چيزي حقيقتي يك آثاري دارد حقيقت و يقينات چيست عرض كرد «اصبحت كاني انظر الي عرش الرحمان بارزا» گويا عرش را ميبينم گويا جهنم را ميبينم گويا بهشت را ميبينم حضرت هم تصديق كرد فرمود «عبد نوّر الله قلبه» اين ميشود عاشق خب همان طور كه بين نبي و متنبي فرق است همان طور كه بين سحر و معجزه فرق است همان طور كه بين صدق و كذب فرق است همان طور كه بين خير و شر فرق است همان طور كه بين حسن و قبيح فرق است همان طور كه بين حق و باطل فرق است بين عشق و شهوت هم فرق است آن كجا اين كجا؟ اينكه ميبينيد بزرگاني حرف سنايي را يا حرف نظامي را متن قرار ميدهند بعد شرح ميكنند براي اينكه اينها الآن هشتصد سال است كه جزء بزرگترين حكماي در فضاي ادبياند ميگويند
عشق آيينه بلند نور است شهوت ز حساب عشق دور است
مرحوم مجلسي هم در ضمن اين ميگويد آنكه ميگفتند ماليخوليا است آن امر جسماني است اينكه انسان را به جايي ميرساند كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درباره او فرمود كه افضل مردم است اين يك عشق روحاني است خب «افضل الناس من عشق العبادة» خب انسان يك دوستي كه دارد چكار ميكند؟ با او معانقه ميكند يعني معانقه يعني عنق به عنق نه صورت به صورت اين صورت به صورت معانقه نيست عنق به عنق معانقه است حالا اين چه خصيصهاي دارد كه به آن ميگويند معانقه چرا حالا معانقه مستحب است؟ بالأخره دست به گردن ميشوند «و احبها بقلبه» يعني عبادت را قلباً دوست داشته باشد «و باشرها بجسده» با تمام بدن در خدمت عبادت باشد «و تفرغ لها» با فراغت كامل اين را انجام بدهد اين ديگر در مسائل دنيايي فكر نميكند چون كار به دست ديگري است ديگري هم دارد او را اداره ميكند و آن خداي سبحان است لذتش در همين است و از چيز ديگر لذت نميبرد خب.
بنابراين در جريان صفين كه وجود مبارك حضرت امير از جريان صفين در جنگ صفين برميگشت به طرف كربلا به طرف كوفه ميآمد آن كسي كه در خدمت حضرت بود ديد كه وجود مبارك حضرت پياده شد و يك مقداري اين خاك را گرفت و بو كرد و بعد دو ركعت نماز خواند و با دست اشاره كرد و فرمود: «هاهنا هاهنا» همين جا است همين جا است عرض كردند يا علي كاري كردي كه ما قبلاً يك همچنين كاري از شما نديديم اين چيست؟ فرمود: «هاهنا مصارع عشاق» عاشقاني در اينجا خون ميدهند همين مسير كربلا بيست سال قبل از جريان كربلا فرمود اينجا عاشقان خون ميدهند «هاهنا مصارع عشاق» اين را مرحوم محدث قمي در سفينه زير كلمه عشق نقل كرده يا كلمه صفين نقل كرده بالأخره بعد از اينكه حضرت از جنگ صفين به طرف كوفه ميآمدند اينجا به كربلا كه رسيدند اين كارها را كردند بيست سال قبل از فرمود اينجا قتلگاه عاشقان است كه در اينجا هستند حالا عاشقان كه عاشقان عبادت يا عاشقان معبود اينجا فقط عاشق ذكر شده است مورد عشق ذكر نشده «افضل الناس» حالا قهراً معلوم ميشود افضل نسبي است نه افضل مطلق و نفسي افضل مطلق و نفسي «من عشق المعبود» است نه «من عشق العبادة» اگر بزرگاني گفتند «من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثاني» از اين روايات گرفتند اين حرف ابن سينا در نمط عارفين اشارات است كه ملاحظه كرديد بنابراين يك وقت است انسان ميخواهد كه يك شبه ره صدساله برود اين راه هم باز است اگر همين درس و همين بحث و همينها است كه ميبينيد اوضاع گاهي انسان برابر و براي سهم امام در برابر امام زمانش ميايستد ـ معاذ الله ـ اگر راه ديگري هست كما هو الحق آن راه از تقوا و اخلاص و طهارت قلب شروع ميشود تا به عشق عبادت برسد از آنجا هم به عشق معبود انشاءالله.
«والحمد لله رب العالمين»