درس خارج فقه آیت الله جوادی
89/02/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ خيار شرط براي بيگانه
يكي از مسائلي كه مربوط به مقام ثاني مبحث شرط الخيار است اين است كه كل واحد از متعاقدان ميتوانند شرط استئمار كنند. استئمار يا استيمار به اين معناست كه بايع يا مشتري چون طمأنينه كامل به جريان قيمت و صحت و سقم و سود و زيان اين معامله ندارند ميگويند شرط ميكنيم كه اگر فلان كارشناس كه در همه امور ما صاحبنظر است او دستور داد كه ما فسخ بكنيم، ما حق فسخ داشته باشيم اگر او گفت فسخ نكنيد ما هم حق فسخ نداريم. بنابراين بالفعل براي خودشان خيار شرط نميكنند يك، بالفعل براي آن مستأمر آن شخص صاحبنظر كارشناس خيار جعل نميكنند دو، بلكه استئمار و استيمار را شرط ميكنند به اين شرط كه ما امر را از او بگيريم ببينيم او چه دستور ميدهد اگر او دستور فسخ داد آنگاه ما خيار داشته باشيم اگر دستور فسخ نداد خيار نداشته باشيم. اين گاهي از طرف بايع است گاهي از طرف مشتري گاهي از كلا الطرفين دو تا مسئله در اين يا دو تا جهت در اين مسئله مطرح است يكي ترسيم صحيح اينكه مصون از اشكال باشد. دوم اينكه آن شخص مستأمر كه صاحب امر است ميتواند دستور بدهد او بايد مصلحت خودش را رعايت كند يا مصلحت جامعه و نظام را رعايت بكند يا مصلحت طرفين را؟ اين هم جهت ثانيه است كه در اين مسئله بايد مطرح بشود مسئلهاي كه مرحوم شيخ و امثال شيخ(رضوان الله عليهم) مطرح كردند ما طرح بكنيم تا ببينيم اشكالات مسئله چيست و اشكالات در چيست و از كجا نشأت گرفت؟ آنكه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) مطرح كردند اين است كه احد المتعاقدين يا كلا المتعاقدين ميگويند كه ما فعلاً حق فسخ نداريم الآن خريد و فروش ما تمام است بعد مراجعه ميكنيم به فلان شخصي كه امير ماست مثلاً بزرگ قبيله ماست او مستأمر است از او امر ميخواهيم حالا چون اين امر طريقي است يا ما استيمار ميكنيم از او امر ميخواهيم او امر صادر ميكند يا ابتدائاً او امر صادر ميكند و ما امتثال ميكنيم فرق نميكند بايد بالأخره به دستور او عمل بكنيم يا از او دستور ميخواهيم او دستور ميدهد يا قبل از اينكه ما دستور بخواهيم او از جريان آگاه شده است و دستور داد ما بايد اطاعت كنيم اين معناي استيمار است و طريقيت هم دارد موضوعيت هم ندارد ما اگر نظر او و امر او و كارشناسي او را فهميديم بايد اطاعت بكنيم لازم نيست كه حتماً از آن نظر بخواهيم او كتباً يا شفاهاً نظر بدهد يا مستقيماً خودش امر كند چون طريقي است نه موضوعي ما بايد نظر او را بدانيم نظر او اگر از راه ديگري براي ما روشن شده است ما بايد برابر نظر او عمل بكنيم خب اين صورت مسئله. پنج شش حكم شرعي بر اين مترتب است حكم اول اين است كه قبل از اينكه او دستور بدهد اين شخص مشترط حق فسخ ندارد اگر فسخ كرد فسخ او باطل است دو: اگر از او نظرخواهي كردند و او نظر مثبت داد گفت اين كار خوب است اين معامله خوب است ابرام كرد ابرام كنيد باز در اين صورت اگر مشترط فسخ بكند فسخ او باطل است چرا؟ براي اينكه او خيار را مشروط كرده بود حق فسخ را مشروط كرده بود به دستور آن شخص بر فسخ حالا او دستور بر ابرام داده است حق فسخ ندارد فسخاش باطل است مخصوصاً در جايي كه آن مشروط عليه ناراضي باشد. سه: اگر آن مستأمر آن صاحب نظر كه بايد دستور بدهد دستور فسخ داد اين شخص مشترط حق فسخ پيدا ميكند وضعاً ميتواند فسخ كند. چهار: بر مشترط تكليفاً فسخ واجب نيست چون حق پيدا كرده است اعمال حق كه واجب نيست. پنج: اگر آن طرف مقابل شرط متقابل داشته باشد يعني هر كدام عليه ديگري شرط كرده باشند يا اصل شرط اينچنين باشد دو ضلعي باشد كه بايع و مشتري توافق كنند و اگر آن كارشناس دستور فسخ داد تو حتماً بايد فسخ كني در اينجا عمل به شرط واجب است چرا؟ براي اينكه درست است كه او خيار دارد و ذو الخيار ميتواند فسخ كند و ميتواند نكند اما چون تعهد متقابل دارد آن مشروط عليه هم از او تعهد گرفته است كه اگر آن مستأمر آن امير قبيله آن بزرگ خانواده حكم را فسخ كرد تو حتماً بايد فسخ كني اين يك حق آورد للبايع كه ميتواند فسخ كند كه مشترط است يك حق هم آورد للمشتري كه بايد برابر آن حكم اين فسخ بكند. پس بنابراين بايد فسخ بكند. مرحوم شيخ دارد كه اگر اين مشترط فسخ نكرده است آن طرف مقابل خيار تخلف شرط دارد اين را فقهاي بعدي هم گفتهاند براي اينكه اين شرط متقابل است ديگر يعني بايع و مشتري تعهدشان بر اين است كه وقتي خريدند از امير خانواده يا امير قبيله يا امير گروه و جمعيتشان نظرخواهي كنند اگر آن بزرگ اين قبيله دستور فسخ داد اينها فسخ كنند پس اين يك حق براي بايع ميآورد يك حق براي مشتري، مشتري ميگويد وقتي امير و آن بزرگ خانواده دستور فسخ داد تو حتماً بايد فسخ كني حالا كه فسخ نكردي من خيار تخلف شرط دارم چون اين شرط دو ضلعي است يك ضلعاش به سود بايع است ضلع ديگرش به سود مشتري ما شرط كرديم كه اگر بزرگ خانواده بزرگ قبيله رئيس اين جمعيت حكم به فسخ كرد تو فسخ بكني حالا كه تو فسخ نكردي من خيار تخلف شرط دارم اين را ديگران هم گفتند به عنوان حكم ششم. لكن مرحوم سيد طباطبايي آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) ميفرمايد اينجا يك خلائي است شما طفره رفتيد يك حكم ششم اينجا هست و آنچه كه شما گفتيد حكم هفتم است آن حكم ششم اين است كه اگر كسي به وظيفه خود عمل نكرد آن ذي حق ميتواند او را از راه محكمه وادار كند به اعمال حق حكومت اسلامي يا حاكم شرع يا هر چه هست اين شخص متعهد را وادار كند كه به تعهدش عمل بكند اگر مقدور نبود آن وقت نوبت به حكم هفتم ميرسد و آن خيار تخلف شرط است نظير وجوب انفاق زوج بر زوجه كه اگر زوج انفاق نكرد حاكم شرع بايد او را وادار كند كه انفاق كند يا مديون اگر دين را نداد حاكم شرع بايد او را وادار كند كه دين را بپردازد و اگر نپرداخت يا نداشت حكم فرعي ديگر بار است اينجا اينچنين نيست كه فوراً ما بگوييم آن طرف مقابل خيار تخلف شرط دارند؛ بلكه اين شرط را بايد عملي كرد يا به اختيار يا به اجبار حكومت شرعي اگر اين راهها را طي كرديم شش يا هفت تا حكم شرعي اينجا توليد ميشود اين خاصيت استيمار است.
پرسش: ...پاسخ: چرا ديگر وقتي متقابل باشد واجب است اگر يكجانبه باشد بله واجب نيست يعني بايع گفته كه اگر امير قبيله يا بزرگ خانواده ما يك رئيس اين جمعيت حكم به فسخ كرد من حق فسخ داشته باشم اينجا ديگر تكليف نيست و حكم فقط وضع است ولي اگر تعهد متقابل باشد يعني بايع و مشتري قرارشان اين باشد كه اگر امير قبيله يا رئيس اين گروه حكم را فسخ كرد تو حتماً بايد فسخ كني كه اين دو ضلع دارد يك: عليه بايع. دو: للمشتري آن وقت مشتري ميگويد من هم حق دارم ديگر چون حالا كه آن امير قبيله حكم كرده به فسخ چرا فسخ نميكني؟ بنابراين اگر تعهد متقابل باشد مسئله خيار تخلف شرط و امثال ذلك مطرح است اما اگر متقابل نباشد فقط بايع بگويد كه من اين را فروختم اگر بزرگ خانواده ما گفت پس بگير، من پس ميگيرم همين ديگر تعهد متقابل نسبت به مشتري ندارد بگويد من حق پس گرفتن دارم خب.
پرسش: ...پاسخ: نه چون حق براي اوست اعمال حق چون به نفع اوست مثل ذو الخيار حالا يك كسي مغبون شده يا خيار حيوان دارد ميتواند فسخ بكند خب به چه دليل حاكم او را مجبور بكند؟ اين حق است تكليف كه نيست.
پرسش: ...پاسخ: نه فسخاش كه يك معاملهاي است كه طرفين خيار گذاشتند براي يك بايع. بايع بگويد من خيار دارم در صورتي كه بزرگ قبيله ما يا رئيس جمعيت ما حكم را فسخ كرده باشد اين حق بر او ثابت ميشود حكم كه نميآورد كه چون حكم نياورده تكليفي نياورده اجباري در كار نيست و محكمهاي در كار نيست. اما اگر تعهد متقابل سپرده باشند يعني مشتري تعهد گرفته باشد كه اگر رئيس قبيله گفت بايد فسخ بكنيم حتماً بايد فسخ بكني اين هم تعهد سپرده حالا رئيس قبيله حكم كرده كه بايد فسخ بكني اين فسخ نميكند. مشتري ميگويد حق من ضايع ميشود چون حق من ضايع ميشود من به محكمه مراجعه ميكنم محكمه تو را وادار كند به فسخ. حالا اگر نشد راه ديگري پيدا بشود. پس اين شش يا هفت حكم شرعي از اين صورت در بيايد اين «هذا تمام الكلام في الجهت الاوليٰ».
جهت ثانيه اين است كه آيا بايد مصلحت را رعايت بكني يا نه چون آن مستأمر صبغه فرماندهي دارد صبغه امارت دارد نه صبغه وكالت ملزم نيست كه مصلحت طرفين را رعايت بكند ممكن است مصلحت خودش را رعايت بكند مصلحت نظام را رعايت بكند مصلحت ديگران را رعايت بكند مگر دو صورت يكي اينكه شرط اين باشد كه او مصلحت بايع يا مشتري يا كلا الطرفين را در نظر بگيرد يا انصراف جامعه در اينگونه از موارد رعايت مصلحت طرفين باشد. اگر نه شرط كردند نه انصرافي در كار بود اين دليلي ندارد كه او ملزم باشد به رعايت مصلحت متعاقدان اين ترسيم آنچه كه مرحوم شيخ فرمود و بعضي از فقها مثل مرحوم آقا سيد محمد كاظم و اينها فرمودند. اما وقتي نظر مستأنف ميكنيم ميبينيم اين صورت مسئله خام مطرح شده. حالا چون ايام فاطميه در پيش است و از شنبه به بعد تعطيل است ما بخواهيم همه شقوقي كه مرحوم آقا شيخ سيد محمد حسين(رضوان الله عليه) مطرح كرد و پاسخهاي فراواني كه چهار پنج نفر از فقها دادند اين بحث يك هفته طول ميكشد ما عصاره اين بحث را مطرح كنيم بعد بگوييم بهترين روش براي ورود مسئله طرح صحيح مسئله است كه ما به اين عقبههاي كئود مبتلا نشويم. آن عقبههاي كئود اين است كه اين مسئله درست محققانه طرح نشد بعد اشكال دور را مطرح كردند حالا چه عويصهاي در پاسخ دادن به اين دور است.
بيان ذلك اين است كه خب شما گفتيد بايع و مشتري يك خانهاي را خريدند و فروختند فعلاً هيچ كدام خيار ندارند يك، خيار هم براي شخص ثالث نيست دو، بايع ميگويد كه ما بعد از فروختن به كارشناسمان كه فلان شخص است صاحبنظر است مراجعه ميكنيم اگر او دستور فسخ داد ما خيار پيدا كنيم من خيار پيدا كنيم يا دو تايي خيار پيدا كنيم اگر او امر به فسخ كرد ما خيار داشته باشيم اين طوري است كه در كتابهاي فقهي آمده. آن مستشكلاني كه گفتند دور است اين است كه خب آن اميرتان وقتي ميتواند امر به فسخ بكند كه شما خيار داشته باشيد اگر خيار نداشته باشيد كه او نميتواند بگويد فسخ كنيد كه وقتي شما خيار پيدا ميكنيد كه او امر به فسخ كرده باشد خب اين چه مسئلهاي است كه شما طرح كرديد؟ اينجا الدور حالا خيلي از فقها افتادند در اين سياهچال كه چگونه اين دور را حل كنند بعضي آمدند گفتند كه بين اراده انشائي و اراده جدّي فرق است آن امير اراده انشائي ميكند و اگر اراده جدي بكند اراده جدياش فرع بر خيار است. اما اگر اراده انشائي داشته باشد فرع بر خيار نيست توقف يك جانبه است چرا؟ براي اينكه حدوث خيار فرع بر دستور اوست دستور او در حد اراده انشايي است نه اراده جدي پس متوقف بر خيار نيست اين يك عقبه كئود با همه سياهچالياش ديگري آمده گفته همان طوري كه ما قدرت را گفتيم لازم نيست در رتبه سابقه باشد گاهي قدرت از خود امر ميآيد قدرت از ناحيه امر ميآيد قبلاً قدرت نبود و نيست الآن اينجا هم جواب ميدهيم كه خيار از ناحيه امر ميآيد قبلاً خياري نبود بيان ذلك اين است كه يك وقت است دستور شارع دستور توسلي است مثل اينكه ميگويند اگر دستت خوني شد دستت را بشوي خب آدم دستش را ميشويد ديگر. يك وقت است ميگويد نماز بخوان نماز بخوان يعني چه اين نماز متعلق تكليف است وجوب ميآيد روي صلاة، صلاة چيست؟ صلاة فعلي است كه اين نمازگذار بايد به قصد امر ذات اقدس الهي انجام بدهد پس ما بايد يك نمازي داشته باشيم كه اركان و اجزايي دارد به قصد الامر معناي عبادت اين است ديگر و امر بايد بيايد روي اين پس قبل از امر مكلف بايد قادر باشد كه اطاعت بكند به قصد امر در حالي كه امر بعداً دارد ميآيد هر راه حلي آنجا ارائه كرديد اينجا ارائه ميكنيد آنجا چه گفتيد؟ گفتيد كه تكليف قدرت ميخواهد يك، قدرت گاهي قبل از امر است گاهي از ناحيه امر ميآيد دو، قدرت بعد الامر بله اثر ندارد يا بايد قبل از امر باشد يا بايد از ناحيه امر بيايد اينگونه از سياهچالها چند صفحه را پر كرده در تقريرات ما اما هيچ كدام از اينها لازم نيست براي اينكه مسئله درست طرح نشده شما ميخواهيد برابر با غرائز عقلا حرف بزنيد در معاملات يا چيزي ميخواهيد پيش خودتان در بياوريد و خودتان را به زحمت بيندازيد آنكه ميخواهيد در غرائز عقلاست در ارتكازات عقلا اين است كه ميگويند ما اين را ميخريم فعلاً هيچ كدام ما خيار نداريم نه براي خودمان خيار داريم قرار ميدهيم نه براي شخص ثالث فقط براي شخص ثالث نظر كارشناسي قائليم كه او كارشناسي كند اگر او گفت اين مصلحت نيست به سود شما ما خيار داشته باشيم آن وقت. اگر گفت اين معامله ضرر دارد حالا يا براي شما يا براي نظام يا براي جامعه. آوردن اين كالا از فلان كشور ضرر دارد حالا ممكن است شما سود ببريد ولي براي نظام ضرر دارد، براي جامعه ضرر دارد شما نظر كارشناسانه اقتصاددان را ميخواهيد حالا او مصالح همهجانبه را رعايت ميكند ميگويد ممكن است شما سود ببريد ولي سودت براي توليد مملكت خوب نيست، براي نظام خوب نيست، براي جامعه خوب نيست. اگر اين كارشناس اقتصادي نظر داد كه اين معامله به سود نيست مصلحت نيست شما خيار داريد اين كجايش دور است؟ مسئله را شما درست طرح نكرديد پيش خودتان يك چيزي طرح كرديد خودتان را به زحمت انداختيد آنكه در غرائز عقلاست در ارتكازات مردمي است اين است كه ما به كارشناس اقتصاددان مراجعه ميكنيم اگر او آمده گفته ورود اين كالاها يا صدور اين كالاها به نفع شماست به نفع نظام است به نفع اقتصاد است. ما خيار نداريم اگر گفت به نفع نيست ما خيار داريم ميتوانيم معامله را به هم بزنيم اين كجايش دور است. بنابراين آن وقت همه احكام هم سر جايش محفوظ است گفتيد از اين به بعد محفوظ است اما شبهه دور و امثال دور مطرح نيست اصلاً كه مشكل دور داشته باشيم و مانند آن مطرح بشود ديگر مسئله دور و امثال دور مطرح نيست يا شبهات ديگري كه فقهاي بعدي مطرح كردند نيست.
پرسش: ...پاسخ: بله؟ بله خب ديگر اگر اين طور شد ما خيار داشته باشيم چون به متن معامله كه برنميگردد معامله منجز است. نعم، اگر به جهل برگشت الاشكال الاشكال كه آيا غرر هست يا نيست اين يك امر كلي است در همه موارد هست كه نبايد طوري باشد كه اين معامله شناور باشد لرزان باشد الآن يك كالايي را چند روز شما در بندر معطل بكنيد منتظر نظر فلان شخص باشيد خب اين به زيان خريدار است ديگر اينگونه از موارد غرري است اين را غرر بودن خارج كرده نه استيمار ولي اگر واجد شرايط باشد آن شخص مستأمر در همان بندر باشد يا كنار ما نشسته باشد و از او نظر بخواهيم اينكه محذوري ندارد كه اگر يك وقتي يك غرر شد بله مشكل روي غرريت است غرر گاهي در متن معامله است گاهي شرط وابسته به معامله است بله آسيب ميرساند اما اگر غرري در كار نبود صرف اين استيمار يا ائتمار به امر او ولو قبل از استيمار باشد محذوري ندارد اگر مشكلي هست از ناحيه مجهول بودن اوست كه مستلزم غرر است و امثال ذلك بايد مواظب باشيم آن هم نباشد ديگر. فكر ميكنم اين مسئلهاي كه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) مطرح كردند با اين وضع قابل جمعآوري است و نيازي به ورود آن عقبههاي كئود ندارد مسائل بعدي انشاءالله بعد از اين هفته فاطميه كه اين هفته كلاً تعطيل است.
حالا چون روز چهارشنبه است ما يك حديث نوراني از اهل بيت(عليهم السلام) بخوانيم كه يك مقداري هم صبغه موعظهاي داشته باشد اين حديث را مرحوم علامه حلي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف منتهي المطلب في تحقيق المذهب جلد هفتم صفحه 437 به بعد دارد كه مربوط به همه ماست و آن جريان مرگ و كيفيت حال احتضار و اينهاست چون مهمترين عامل پند و اندرز و نصيحت ما همين توجه به مرگ است و مهمترين عامل بي رويه رفتن و بي گدار به آب زدن بسياري از مردم همين فراموش كردن مرگ است اينها خيال ميكنند وقتي مردند ميپوسند در حالي كه با مردن انسان از پوست به در ميآيد و خيال ميكنند بعد از مرگ ـ معاذ الله ـ خبري نيست راحت ميشوند اينها كه دست به خودكشي ميزنند خيال ميكنند راحت ميشوند در حالي كه اولين عذاب آنها از بعد از مرگ شروع ميشود انسان اگر ميميرد بپوسد و نابود بشود بله اما همين كه مرد اين بدن را رها كرد با بدن برزخي تماس گرفت تا دوباره در قيامت به بدن اول برگردد اولين سوالش اين است كه چه كار كردي؟ هرگز خطرات بعد از مرگ را نميشود با شدائد قبل از مرگ حساب كرد و اينكه ائمه(عليهم السلام) فرمودند «الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا» واقعاً خيليها خوابند اصلاً نميدانند دارند چه كار ميكنند اگر بدانند كه مسافرند و خيلي روشن نيست كه چه وقت بايد بار را ببندند اينقدر بيراهه نميروند بعضي از مطالب است كه انسان يك يا دو بار گفت بار سوم يا چهارم بگويد هم خودش خسته ميشود هم شنونده. اما بعضي از مطالب است كه دهها بار هم بگويد هم براي خودش تازگي دارد هم براي شنونده. درباره وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه هر شب بعد از نماز عشا وقتي نماز عشا تمام ميشد اصحاب ميخواستند از مسجد بيرون بروند حضرت ميفرمود بارها را ببنديد «تجهزوا رحمكم الله» اين «تجهزوا رحمكم الله» جهازتان را ببنديد اين را يك شب و دو شب و ده شب و بيست شب نفرمود كه و نه خود حضرت احساس خستگي ميكرد نه شنوندهها هيچ كس نميگفت آقا چرا هر شب ميگويي؟ چون دستور هر لحظه ماست خستگي نميآورد آقا مواظب باش، آقا مواظب باش، آقا مواظب باش، آدم وقتي كه در گردنه پرپيچ دارد ميرود مرتب علامت احتياط هست ديگر «تجهزوا رحمكم الله» بارها را ببنديد جهازها را ببنديد خب اين حرف تكرارش ملال آور نيست جريان مرگ هم همين طور است و اگر چون وسوسه دائمي است مگر او ما را رها ميكند در نماز و غير نماز شب و روز اگر دشمن مرتب دارد تيراندازي ميكند (يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ) اگر از آن طرف دشمن هر لحظه حمله ميكند خب از اين طرف هر لحظه هم بايد سپر را نگاه بداريم ديگر ميشود گفت شما چقدر مرتب سپر گرفتيد؟ تقوا يعني سپرگيري ديگر خب او مرتب دارد تير ميزند ما مرتب سپر نگيريم اين يعني چه؟ مرحوم علامه حلي(رضوان الله عليه) در جلد هفتم منتهي صفحه 437 همين جريان مرگ به بعد را مطرح ميكند و گاهي انسان طوري ميميرد كه فرشتگان به مشايعت او ميآيند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تشييع جنازه سعدبنمعاذ عبا را برداشت «وضع رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ردائه في جنازة سعدبنمعاذ رحمه الله و سئل عن ذلك» به حضرت عرض كردند چرا عبا را برداشتيد؟ «فقال(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رأيت الملائكة قد وضعت ارديتها فوضعت ردائها» من ديدم ملائكه براي احترام جنازه سعد عبا را كنار گذاشتند من هم عبايم را كنار گذاشتم خب اين طور ميشود كه در تشييع جنازه يك صحابي فرشتهها حضور پيدا ميكنند. مرحوم علامه(رضوان الله عليه) در صفحه 438 اين بعضي از رواياتي كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب الجنائز كافي نقل كرد آنها نقل ميكنند منتها اين مطلب را هم اضافه ميكند ميفرمايد روي الشيخ يعني مرحوم شيخ طوسي «انه يستحب ان يوضع عند الجريدة مع الميت كتابٌ» كه همان وصيتنامه است مربوط به او نيست كه تا نوشتهاي كه در آن كتاب يقول قبل خود آن شخصي كه ميخواهد اين كتاب را تنظيم بكند قبل از اينكه اين نامه را بنويسد خودش اين حرفها را هم بگويد «يقول قبل ان يكتب» بگويد «بسم الله الرحمن الرحيم اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عبده و رسوله و ان الجنة حق و ان النار حق و ان الساعة آتيةٌ لا ريب فيها و ان الله يبعث من في القبور» اينها را بگويد بعد آن نامه را بنويسد پس مستحب است انسان يك نامهاي تهيه كند كه در كنار كفناش باشد يك، قبل از اينكه آن نامه را بنويسد اين جملهها را بگويد دو، بعد آن نامه را با اين جملهها شروع بكند «ثم يكتب» اين نامه را با اين جملهها شروع بكند «بسم الله الرحمن الرحيم شهد الشهود» بگويد كه عدهاي شهادت دادند آن آقاياني كه در اين نامه يا كنار كفن من امضا كردند «المسمون في هذا الكتاب» يك عدهاي شهادت ميدهند امضا ميكنند ديگر بگويد چون يك چيزي كه چهل نفر شهادت ميدهند در كنار كفناش كه ما شهادت ميدهيم اين شيعه اهل بيت بود اين يك، مستحب است كه يك نامهاي تهيه بشود كه در آن نامه نوشته بشود كه اين آقايان شهادت دادند كه من مثلاً مؤمنام و شيعهام وقتي ميخواهد اين نامه را بنويسد اين چند جملهاي كه خوانده شد اينها را اول بگويد بعد اين نامه را با اين جملهها بنويسد، بنويسد كه «شهد الشهود المسمون في هذا الكتاب ان اخاهم في الله عزوجل» فلانبنفلان اسم خودش را بنويسد «اشهدهم» اينها را شاهد گرفته «و استودعهم و اقر عندهم» اينها را شاهد گرفته كه من امانتي دارم ميخواهم پيش شما بسپارم و آن اين است كه شما بدانيد من به اين امور شهادت ميدهم ايمانم را به عنوان عرضه پيش شما امانت ميگذارم كه شما در روز قيامت اين امانت را در محكمه پروردگار بگوييد «و استودعهم و اقر عندهم انه يشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمداً(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عبده و رسوله» بعد بگويد «و انه» خود اين شخص «مقرٌ بجميع الانبياء و الرسل(عليهم السلام) و ان علياً(عليه السلام) ولي الله و امامه و ان الائمة من ولده ائمته و ان اولهم» بعد از وجود مبارك حضرت امير، الحسن بعد و الحسين و همچنين به ترتيب «و عليبنالحسن و محمدبنعلي و جعفربنمحمد و موسيبنجعفر و عليبنموسي و محمدبنعلي و عليبنمحمد و الحسنبنعلي و الحجة المنتظر المهدي(صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) و ان محمداً(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عبده و رسوله جاء بالحق و ان علياً ولي الله و الخليفة من بعد رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مستخلفه في امته مؤدياً لامر ربه تبارك و تعالي و ان فاطمة بنت رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ابنيها الحسن و الحسين ابنا رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و سبطاه و امام الهدي تثنيه و قائدا تثنيه و قائدا الرحمة و ان علياً و محمداً و جعفراً و موسي و علياً و محمداً و علياً و الحسن و الحجة(عليهم السلام) ائمةٌ و قادةٌ و دعاة ٌ الي الله عزوجل و حجةٌ علي عباده» ميبينيد ترجيعبند اين چند جمله همين ولايت است چند بار نام مبارك اين معصومين را پشت سر هم آورده اول وسط آخر «ثم يقول للشهود» يا فلان يا فلان يا فلان به آنهايي كه در اين نامه نوشته شد «اثبت لي هذه الشهادة عندكم حتي تلقوني بها عند الحوض ثم يقول الشهود» يا آنها هم مستحب است به اين بگويند يا «فلان نستودعك الله و الشهادة و الاقرار و الاخاء موعودةٌ عند رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و نقرأ عليك السلام و رحمة الله و بركاته» اين را شخص قبل از مردن يك چنين جلسهاي تشكيل بدهد «ثم تتطف الصحيفة» اين نامه را ميپيچند «و تطفأ بخاتم الشهود» همه امضا ميكنند مهر ميكنند و خود اين شخص هم كه الآن دارد وصيت ميكند اين هم امضا ميكند «و توضع عن يمين الميت مع الجريدة و تكتب الصحيفة بكافور و عود علي جهتٍ غير مطيب» اين را ذكر ميكنند بعد مرحوم علامه در صفحه 440 ميفرمايند كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است كه «ما من احد يموت احب الي ابليس من موت فقيه» براي اينكه اين جامعه را از خطرات حفظ ميكند بعد از اين آيه سؤال شده است كه (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا نَأْتِي اْلأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها) مگر نميبينند كه ما اطراف زمين را كم ميكنيم معمولاً اطراف را جمع طرف ميگويند برابر اين آيه اطراف جمع طريف است طريف مثل ظريف به آن بزرگان جامعه ميگويند در خصوص اين طريف اطراف جمع طريف ميشود طريف به معناي ظريف و آن علما و بزرگان و عباد و زهاد است كه فرمود: (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا نَأْتِي اْلأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها) «فقال» از اين آيه كه سؤال كردند وجود مبارك امام صادق فرمود منظور از نقص طرائف زمين «و هو فقد العلماء» زمين و بالأخره هر چيزي يك ظريفي دارد يك طريفي دارد يك قيمت و ارزشي دارد ارزش هر جامعه به همان علماي آنهاست. باز از وجود مبارك آن حضرت سؤال شده است (أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ) اين معيار عمر چقدر است كه در اين آيه فرمود مگر ما عمر مناسب به شما نداديم كه شما متذكر بشويد «قال توبيخٌ لابن ثماني عشر سنه» كسي به هجده سالگي رسيد و رو به راه نبود خدا دارد با اين آيه او را توبيخ ميكند يعني هجده سال كافي است براي اينكه انسان يعني واقع اگر كسي مسافر بداند مسافر است خب كافي است ديگر حالا اينها كه سفر كردند در عمره و اينها اگر يادشان باشد كه مسافرند خب همان جا سرگرماند ديگر اما وقتي بدانند مسافرند مواظب آمدن خودشاناند ديگر.
فصل بعد كه باز در همين صفحه 440 هست از وجود مبارك امام صادق هست كه «ما يخرج مومنٌ عن الدنيا الا برضاً منه» هيچ مؤمني ممكن است مادامي كه در دنيا هست در شدائد باشد «اما عند الموت» با خوشحالي از اين عالم ميرود يعني وقتي كه چشماش ديگر بستگاناش را ارحاماش را نميبيند و هيچ دركي ادراكي از عالم دنيا ندارد چشم برزخي او كه باز شد خيلي مسرور و خوشحال ميرود «ما يخرج مومنٌ عن الدنيا الا برضاً منه» چرا؟ «فذلك ان الله تبارك و تعالي يكشف له الغطاء حتي ينظر الي مكانه الي الجنة و ما اعد الله فيها و تنصب له الدنيا كاحسن ما كانت له ثم يخير» خود دنيا را هم زينت ميكنند به او نشان ميدهند ميخواهي برگردي به دنيا يا ميخواهي بروي ميگويد آنجا كه براي ما آماده كردن اصلاً دنيا نسبت به او قابل قياس نيست «ثم يخير فيختار ما عند الله و يقول ما اصنع بالدنيا و بلائها» لذا حضرت فرمود در آن حالت «فلقنو موتاكم كلمات الفرج» بعد فرمود: «قال(عليه السلام) الموت كفارة ذنب كل مؤمنٍ». در صفحه 441 اين روايت را از وجود مبارك امام صادق دارد كه «روي ايضا عن الصادق(عليه السلام) ان ولي علي(عليه السلام) يراه في ثلاثة مواطن» در سه جا وجود مبارك حضرت امير را ميبيند «حيث يسرّه» طوري ميبيند كه خوشحال ميشود نه اينكه خداي ناكرده با نگراني ببيند يكي «عند الموت» يكي «عند الصراط» يكي «عند الحوض» در همه اين سه مرحله كه وجود مبارك حضرت امير را ميبيند و «ملك الموت يدفع شيطان عن المحافظ عن الصلاة و يلقنه شهادت لا اله الا الله و ان محمداً(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسول الله في تلك الحالت العظيمة و قال اميرالمؤمنين(عليه السلام) ان العبد اذا كان في آخر يوم من الدنيا و اول يوم من الآخره مثل له ماله» اين را مرحوم كليني و ديگران هم در كتاب جنائز فقه نقل كردند كه انسان كه ديگر حالا آخرين لحظه مرگش شد ممكن است پرستار و بچهها و اينها كه كنار بستر او هستند نبيند نشناسد. اما اين امور را كه براي او متمثل ميشود ميبيند مال را كاملاً ميبيند اولاد را كاملاً ميبيند و اعمال را كاملاً ميبيند «مثل له ماله» يك، «و ولده» دو، «و عمله» سه، آنگاه «فيلتفت الي ماله فيقول و الله اني كنت عليك لحريصاً و شحيحاً فماذا عندك» به مالش ميگويد كه من در تمام عمر با شح و بخل و حرص تو را فراهم كردم امروز چه كاري براي من ميتواني انجام بدهي مال به او ميگويد «خذ مني كفنك» همين اينها خيالبافي نيست واقعاً حرف ميزنند واقعاً تمثل است «فيلتفت الي ولده» به بچهاش نگاه ميكند «فيقول و الله اني كنت لكم بولده لمحباً و اني كنت عليكم لمحامياً فماذا عندكم» بچهها ميگويند «نعديك الي حفرتك و نواليك فيها» تو را در گور ميسپاريم همين «فيلتفت الي عمله فيقول و الله ان كنت علي لثقيلا ًو اني كنت فيك لزاهداً» زهد اگر با «في» استعمال بشود به معناي بي رغبتي با مثل رغبت كه با في استعمال بشود مقابل رغبت يعني ميل رغب فيه يعني ميل كرد زهد فيه يعني بي ميل شد «انه و فيه من الزاهدين» بودن همين است «فماذا عندك فيقول انا قرينك في قبرك و يوم حشرك حتي اعرض انا و انت علي ربك» آن وقت يك روايتي هم درباره اينكه كسي در حال احرام بميرد «ملبياً» مبعوث ميشود و اگر كسي در حرمين بميرد رحمت خاصه الهي دارد و اگر مؤمن بميرد آن بقعههايي كه عبادت ميكرد آن بقعهها براي او مغفرت ميكنند هست كه اميدواريم خداي سبحان همه را در سايه قرآن و عترت حفظ بكند اين هفته را هم به نورانيت فاطمه(سلام الله عليها) انشاءالله بگذرانيم.