درس خارج فقه آیت الله جوادی
89/02/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ خيار شرط
فصل سوم از فصول مربوط به مبحث خيارات مربوط به خيار شرط است چون فصل اول مربوط به خيار مجلس بود فصل دوم مربوط به خيار حيوان، فصل سوم مربوط به خيار شرط است. و مستحضريد كه خيار شرط غير از خيار تخلف شرط است خيار تخلف شرط يك بحث جدايي دارد و آن اين است كه در متن عقد شرط ميكنند كه يك كاري را بايع يا مشتري انجام بدهد يا وصفي را احد العوضين داشته باشند بعد هنگام تحويل و تحوّل و مانند آن يا بايع و مشتري آن كاري را كه تعهد كردهاند انجام ندهند يا عوضين آن شرطي را كه وصفي را كه بايد داشته باشند فاقد باشند در اينگونه از موارد خيار تخلف وصف يا خيار تخلف شرط مطرح است. اما خيار شرط آن است كه در متن عقد در همان عقد يا عقد ديگر شرط خيار ميكنند كه اين فعلاً محور بحث است در اين فصل ثاني كه محور بحث خيار شرط است كه خود آن خيار محور شرط قرار ميگيرد دو مقام مورد بحث است يكي اصل نفوذ اين شرط و يكي احكام اين شرط. سرّ اينكه دو مقام مورد بحث است آن است كه در مقام اول جداً مورد اختلاف است كه آيا اين شرط نافذ است يا نافذ نيست. برخيها همان طور كه از محقق نراقي و مانند آن ملاحظه فرموديد معتقدند كه اين شرط مخالف كتاب است و اگر اين شرط بخواهد نافذ باشد به نصوص خاصه بايد نافذ باشد نه به دليل «المؤمنون عند شروطهم» زيرا «المؤمنون عند شروطهم» مذيل است به ذيلي كه ميگويد الا شرطي كه خالف كتاب الله و شرط خيار مخالف كتاب خداست و منظور از كتاب خدا يعني دين اسلام نه خصوص قرآن چون آنچه را كه عترت طاهرين ميفرمايند دين است و آنچه كه از قرآن مستفاد است دين است و اگر شرطي مخالف با سنت معصومين(عليهم السلام) بود مخالف با دين است در حقيقت و چون برابر ادله لزوم (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) و ساير ادله عقد بيع لازم است اگر كسي شرط خيار بكند اين شرط مخالف مقتضاي اين نصوص است پس اين شرط ميشود مخالف كتاب و خود ادله نفوذ شرط، شرط مخالف را استثنا كرده است و اين شرط خيار هم مخالف با كتاب و سنت است پس نافذ نيست و اگر دليلي بر صحت اين شرط باشد همان نصوص خاصه است. اين اجمال سخنان مرحوم نراقي بود كه در بحث ديروز نقد شد و گذشت. غرض آن است كه سرّ اينكه دو مقام بايد محور بحث قرار بگيرد اين است كه در مقام اول يك اشكال جدي است كه اصلاً اين شرط خيار نافذ است يا نافذ نيست؟ كه منشأ اشكال بعضي همان است كه مرحوم نراقي فرمودند و مرحوم صاحب جواهر به يك طرز ديگري جواب دادند مرحوم شيخ به طرز ديگر جواب دادند و آقايان ديگر بعد از مرحوم شيخ به طرز ديگر جواب دادند و اشكال مرحوم آقاي نراقي وارد نبود وجه ديگري براي اينكه اين شرط نافذ نيست آن است كه «المؤمنون عند شروطهم» يك حكم تكليفي را در بر دارد يعني موظف است به شرطش عمل بكند پس پيام رسمي «المؤمنون» يا «المسلمون» كه به تعبيرات گوناگون از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است فريقين هم نقل كردند و مثل خيار حيوان نيست كه در نصوص ما باشد و آنها مسئلهاي به عنوان خيار حيوان جداً مطرح نكنند اين خيار شرط را هم شما در نوشتههاي ابني قدامه به اصطلاح داريد هم در فقه علي المذاهب الاربعة داريد اين مالكيها طرفداران احمد حنبل بحث مبسوطي درباره خيار شرط دارند و مانند آن اين طور نيست كه خيار شرط مخصوص شيعه باشد. اين خيار شرط به استناد «المؤمنون عند شروطهم» سامان ميپذيرد «المؤمنون عند شروطهم» پيامش حكم تكليفي است؛ يعني مؤمن موظف است كه به شرطش عمل بكند چرا؟ چون اين جمله خبريه به داعي انشا القا شده مؤمن نزد شرطش است يعني بر مؤمن واجب است كه به شرطش عمل بكند چون اين جمله خبريه به داعي انشا القا شده مفاد او حكم تكليفي است و آن وجوب وفاست اين يك مطلب. وجوب وفا مربوط به شرط فعل است نه شرط نتيجه اين يك كاري بايد باشد مثل شرط خياطت باشد شرط حياكت باشد شرط كتابت باشد و مانند آن اگر فعلي را احدهما شرط كرده است بايد اين فعل را انجام بدهد تكليف به فعل تعلق ميگيرد پس «المؤمنون» يا «المسلمون عند شروطهم» جمله خبريهاي است كه به داعي انشا القا شده يك، و مفاد او وجوب وفاست دو، وجوب وفا حكم تكليفي است متعلق ميخواهد سه، متعلقاش فعل مكلف است چهار. پس «المؤمنون عند شروطهم» ناظر به شرط فعل است نه شرط نتيجه شما كه ميگوييد ما اين پيمان تجاري را ميبنديم به شرط خيار يعني به شرط اينكه اين معامله لرزان باشد جايز باشد همين؛ نه به شرط اينكه بايع فلان كار را انجام بدهد يا مشتري فلان كار را انجام بدهد. اگر شرط الخيار شرط نتيجه است و اگر شرط نتيجه وفا ندارد پس محور حكم تكليفي هم نيست پس «المؤمنون عند شروطهم» شرط فعل را ميگيرد نه شرط نتيجه را. اين بر خلاف فرمايش مرحوم آقاي نراقي و امثال نراقي(رضوان الله عليهم) است آنها ميگفتند كه چه شرط فعل چه شرط نتيجه چون اين عمومات مذيل است به اين الا شرطي كه خالف كتاب الله چه شرط فعل چه شرط نتيجه اينگونه از موارد مخالف كتاب خداست پس نافذ نيست كه جوابش را بزرگان دادند اما اين شبهه ميگويد كه «المؤمنون عند شروطهم» پيامش حكم تكليفي است تكليف بايد به فعل تعلق بگيرد پس درباره شرط فعل اين روايت سخن ميگويد نه شرط نتيجه لذا خيار تخلف شرط را شامل ميشود اما شرط الخيار را شامل نميشود چون شرط الخيار به عنوان شرط نتيجه است ديگر خب. اين شبهه را اين فقهاي بعد از مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) مطرح كردند مرحوم آخوند يك طور جواب دادند مرحوم آقاي نائيني يك طور جواب دادند شيخنا الاستاد وفاقاً لمرحوم آقا ضياء و اينها طور ديگر جواب ميدهند. مرحوم آخوند(رضوان الله عليه) خب حالا اين تقرير شبهه اين شد كه «المؤمنون عند شروطهم» پيامش حكم تكليفي است يك، تكليف هم متوجه به فعل است دو، و شرط نتيجه كه فعل نيست سه، پس اين را شامل نميشود چهار، جوابي كه داده شد قبل از اينكه به فرمايش مرحوم آخوند بعد به فرمايش مرحوم آقاي نائيني برسيم يك زمينهاي فراهم بشود كه با فراهم شدن آن زمينه نقد سخنان مرحوم آخوند آسان باشد نقد سخنان مرحوم آقاي نائيني آسان باشد پذيرش فرمايش محققان بعدي هم آسان بشود اين «المؤمنون عند شروطهم» تأسيس شارع نيست امضايي است اينكه اصرار هست كه مثلاً فلان دليل تأسيسي است يا فلان دليل امضايي اينكه خدا غريق رحمت كند سيدنا الاستاد امام را كه ميفرمايد زمان و مكان در اجتهاد دخيل است اين سهم موثري دارد كه اين در چه زماني صادر شده و فضاي عرف چه بوده برداشت مردم آن عصر از فرمايش امام چه بوده است اينها خيلي دخيل است يا شأن نزول به همان دليل كه شأن نزول سهمي دارد زمان و زمين نزول هم سهمي دارد هم زمان و زمين نزول كه باعث نزول آيه يا روايت است هم زمان و زمين نزولي كه از آيه يا روايه برداشتي دارند اينها يك سهم تعيين كننده دارد در فهم. براي اينكه در عصر عصمت اين طور ميفهميدند اگر مربوط به مصداق باشد انسان ميگويد خصوصيت مصاديق در اعصار و امصار عوض ميشود اما اگر مربوط به كيفيت تلقي باشد و همين كيفيت تلقي را معصومين امضا كرده باشند معلوم ميشود مراد همان است كه آنها فهميدند نه در آن زمان اينچنين بوده است در آن زمان اينچنين بوده است ميشود خصوصيت مورد. اما در آن زمان اصحاب اينچنين ميفهميدند خب اين خيلي سهمي دارد در كيفيت تفسير آيه يا تفسير روايت. بنابراين هم شأن نزول كه قبل از نزول آيه يا روايت است كمك ميكند در فهم آيه و روايت هم شأن فهم اصحاب نزول آيه و روايه بعد از نزول كه اينها چگونه ميفهميدند و فهم آنها چگونه در عصر عصمت مطرح بود و چگونه مورد امضاي معصومين بود سهم تعيين كنندهاي دارد خب اينكه گفته ميشود اين امضايي است يا تعبدي براي همين جهت است ما بر اساس تعبدي بودن ناچاريم ببينيم كه آنها چه فرمودند. اما بر اساس امضايي بودن اگر تاريخ مسلم آن عصر نزد ما بود يا تاريخ مسلم زيست مردم در آن عصر نزد ما نبود بر اساس تشابه ازمان آمديم يك مطلبي را ثابت كرديم ميگوييم غرائز عقلا و ارتكازات مردمي اين هست و همين مورد تصويب و امضاي شارع مقدس قرار ميگيرد اين خيلي كمك ميكند ما يا بر اساس تشابه ازمان اگر سند قطعي نداشته باشيم كه در اعصار گذشته چه ميفهميدند يا نه اگر تاريخ مسلم پيش ماست كه مردم آن روزگار داد و ستدشان اين بود گفتمانشان اين بود گفتگويشان اين بود با ما فرقي نميكردند بالأخره يا قطع يا طمأنينه يا يك دليل ظاهري يا مثلاً دليل قويتر «المؤمنون عند شروطهم» و مانند آن اينها دليل امضايي است تأسيسي نيست غرائز عقلا در مسئله معاملات اين است كه اگر خريد و فروش كردند پس نميگيرند مگر اينكه با رضاي طرفين باشد اقاله كنند ولي در عاريه و اعاره و استعاره در هبه و مانند آن اينها يك عقودي است كه مرتب پس ميگيرند و پس ميدهند و امثال ذلك پس عقلا يك عقدي دارند به نام عاريه كه لازم نيست يك عقدي دارند به نام بيع كه لازم است و مانند آن اين از دير زمان بوده است و شارع هم همين را امضا كرده و در فضاي عقلا هم حكم شريعت و بهشت و جهنم مطرح نيست براي اينكه ملحد و موحد يكسان عمل ميكنند اينكه ملحد و موحد يكسان عمل ميكنند معلوم ميشود كه مربوط به الزامات عرفي است و عقلايي است نه الزامات ديني و مانند آن اين «المؤمنون عند شروطهم» در چنين فضايي نازل شده ما آن مسئله اصولي را در كنار اين مسئله كه ملحوظ داشته باشيم گرچه تفصيلاش به اصول مطرح است اين خيلي كمك ميكند در فهميدن اين حديث اينكه ميگويند جمله خبريه به داعي انشا القا شده است كه در فرمايشات مرحوم آخوند كم نيست اين يعني چه؟ يعني جمله خبري به معناي جمله انشايي استعمال شده است؟ نه آيا فعل مضارع كه مثلاً در حديث زراره دارد زراره سؤال ميكند كه فلان نمازگزار در نماز صبح مثلاً شك كرده بين يك و دو آيا وظيفهاش عمل به شك است يا نه؟ حضرت فرمود: «يعيد صلاته» اين «يعيد» كه فعل مضارع است به معناي «فاليعد» است يا «اعد» است كه به معناي امر غايب يا امر حاضر باشد؟ نه. ما چگونه از اين جمله خبريه حكم الزامي ميفهميم؟ هيچ كدام از اين دو كه نيست يعني جمله خبريه به معناي جمله انشائيه استعمال نشده آخر اين لغت است و ادبيات اينها جزء چيزهاي قانونگذاري است فعل مضارع به معناي امر حاضر بيايد اين ديگر در نحو و صرف چنين چيزي گفته نشد كه اين در فضاي قانونگذاري است. پس نه فعل مضارع به معناي امر است نه جمله خبريه به معناي جمله انشائيه ما اين جواز را اين صحت اين شرط را از كجا ميفهميم يا لزوم وفاي به اين شرط را از كجا ميفهميم ميفرمايند كه وقتي يك مرجع قانونگذاري وقتي معصوم باشد بگويد «المؤمنون عند شروطهم» اين ظاهرش جمله خبريه است اين تعبير لطيف در پرانتز براي مرحوم آقا شيخ محمد حسين(رضوان الله عليه) است.
پرسش: ...پاسخ: بله ميرساند اما آيه جمله خبريه مجازاً در جمله انشائيه استعمال شده است يا نه «يعيد» كه فعل مضارع است مجازاً در امر استعمال شده است يا آن مطلب دقيق را ما از يك جاي ديگر ميفهميم؟
پرسش: ...پاسخ: بله ما ميفهميم كه بايد حتماً اعاده بكند اين «يعيد» فعل مضارع به معناي خبر نيست كه نماز را اعاده ميكند بايد حتماً اعاده بكند اين را از كجا ميفهميم؟ آيا در ادبيات آمده كه فعل مضارع به معناي امر است؟ نيامده آيا در ادبيات آمده كه جمله خبريه گاهي مجازاً در جمله انشائيه استعمال ميشود؟ كه نيامده آنكه آمده گفتند كه «رأيت اسداً يرمي» اسد به معناي شجاع اينگونه از چيزها آمده. اما جمله خبريه به معناي جمله انشائيه است يا فعل مضارع به معناي امر است اينها كه در ادبيات صرف و نحو و معاني بيان نيامده ولي ما اين را ميفهميم از كجا ميفهميم؟ فرمايش مرحوم آقا شيخ محمد حسين اين است كه وقتي معصوم ميفرمايد «المؤمنون عند شروطهم» و قويتر از آن است كه بگويد «اوفوا بالشروط» معنايش اين است كه مؤمن را شما ميخواهيد بشناسيد شناسنامه مؤمن اين است كه هر جا شرطش هست او آنجاست مؤمن كجاست پيش عهدش است يعني عهدش را رها نميكند ديگر وقتي شناسنامه ايمان و مؤمن اين است كه پيش شرطش است يعني شرطش را رها نميكند يا شرط او را رها نميكند كه مؤمن جاي ديگر باشد شرط جاي ديگر باشد خلف وعده بكند اصلاً آدرس مؤمن اين است كه نزد شرطش است نزد قولش است نزد تعهداتاش است حالا اين پرانتز بسته فرمايش مرحوم آقا شيخ محمد حسين اين است كه به طور قوي و شفاف دلالت ميكند بر اينكه نه عهد مؤمن را رها ميكند نه مؤمن عهد خودش را رها ميكند اين جايش آنجاست تكان نميخورد.
پرسش: ...پاسخ: حالا ما بايد ببينيم كه از كجا ما اين حكم انشا را از اين جمله ميفهميم اين بزرگان كه گفتند جمله خبريه به داعيه انشا القا شده بايد توضيح بدهند يعني اين جمله خبريه مجازاً به معناي انشا است چون جمله خودش پيامي دارد و وضعي دارد يا نه اين فعل مضارعي كه «يعيد» است به معناي «اعد» است يا نه آن است و نه اين؟ ما براي اينكه اين معنا روشن بشود يك محيط قانونگذاري هم در فضاي عرف داريم بايد ببينيم در فضاي عرف از اينگونه تعبيرات قانوني چه استفاده ميكنند؟ ما لوازم عرفي و التزامات عقلي هر دو براي ما وقتي به حد ظهور ميرسد ميشود حجت. يك وقت است كه از لفظ ميگيريم تمام اين لوازم را از لفظ ميگيريم در صورتي كه با وضع عرفي همراه باشد يك وقت است با كمك عقل از اين ميگيريم كه اين عقل صرف نيست نظير مفهوم شما ميبينيد بحثهاي مفهوم و منطوق را در مباحث الفاظ اصول ذكر ميكنند در كنار مطلق و مقيد در كنار مجمل و مبين در كنار عام و خاص ذكر ميكنند با اينكه آن طبق لوازم عقلي است تقريباً عقل از اين لفظ دارد كمك ميگيرد و استفاده ميكند و اينها جزء التزامات عقلي به كمك لفظ است چون ريشه لفظي دارد اين «المؤمنون عند شروطهم» چون شارع مقدس دارد خبر ميدهد و ما ميدانيم كه اين خبر نيست براي اينكه كذب لازم ميآيد خيلي از افرادند كه به شرطشان عمل نميكنند اين يك، خيلي از افرادند كه آن نمازي كه بايد اعاده كنند اعاده نميكنند اين دو، پس آنجا كه امام ميفرمايد «يعيد صلاته» يا اينجا كه ميفرمايد «المؤمنون عند شروطهم» اگر اين به معناي خبر باشد كذب لازم ميآيد خيلي از افرادند كه عند شروطشان نيستند خيلي از نمازگزاران هستند كه «يعيد» نيستند. پس معلوم ميشود اين خبر نيست خب پس او چرا خبر داد؟ او چرا نگفت «اعد»؟ او چرا نگفت «اوفوا»؟ او فرمود: «يعيد» فرمود: «المؤمنون عند شروطهم» اين را عقل از همين لفظ ميگيرد به كمك مقام كه گوينده دروغ نگفته است نه كذب خبري است نه كذب مخبري كذب مخبري نيست براي اينكه گوينده معصوم است كذب خبري نيست براي اينكه در صدد قانونگذاري است اگر جملهاي مصون از كذبين بود راه حل بايد داشته باشد و راه حلش اين است كه اين عمل زمينه اعاده در آن هست اين يك بايد اعادهاي در آن هست مقتضي اعاده است اين نماز مقتضي اعاده در آن هست چون مقتضي اعاده در آن هست از مقتضاي او خبر داده فرمود: «يعيد صلاته» چون شرط مقتضي وفاست از مقتضاي او خبر داده فرموده «المؤمنون عند شروطهم» مصحح اخبار تماميت نصاب اقتضاست اين عمل مقتضي تام است آن شرط مقتضي تام است لذا مقتضا را بر مقتضي بار كردن در غرائز عقلا هست گاهي ميفرمايد «يعيد صلاته» گاهي ميفرمايد «المؤمنون عند شروطهم» خب پس اين معنايش است چون معنايش اين است فرقي بين شرط فعل و شرط نتيجه نيست براي اينكه اين حديث شريف امضاي غرائز عقلاست تأسيس نيست و غرائز عقلا بين شرط فعل، مثل شرط خياطت و شرط نتيجه، مثل شرط خيار هيچ فرقي نميگذارند. اگر گفتند ما اين معامله را ميكنيم به اين شرط كه شما فلان كار را بايد انجام بدهيد اگر انجام ندادند آن مشروط له خيار دارد يا ميگويند كه اين كار را ميكنيم به شرط اينكه اين كالا فلان وصف را داشته باشد، اگر نداشته بود خيار دارد و يا به شرط اينكه من خيار داشته باشم خب آنجا كه شرط وصف ميكنند شرط فعل است. ميگويد من اين كالا را خريدم به شرط اينكه ساخت فلان كارخانه باشد خب به شرط ساخت فلان كارخانه نبود خب خيار دارد ديگر اينكه شرط فعل نيست يك وقت است ميگويد به شرطي كه شما مصنوع فلان كارخانه را تحويل من بدهيد اين مربوط به جايي است كه كلي ميخرد اما اگر نه اين آكبند شده است همين را دارد ميخرد همين بستهبندي شده را دارد ميخرد ميگويد ميخرم به اين شرط كه ساخت فلان كارخانه باشد اين شرط نتيجه است ديگر اين شرط فعل نيست. اگر در ذمه باشد ميگويد من فلان يخچال را ميخرم به شرط اينكه ساخت فلان كارخانه باشد اين كلي خريده در ذمه فروشنده اگر يك مصنوع فلان كارخانه نبود اين حق دارد پس بدهد و مصنوع كارخانه شرط شده را تحويلش بدهد اين ميشود شرط فعل. اما حالا كه گفتند ما اين عين شخصي را كه آكبند است بستهبندي شده است هنوز باز نشده ميخريم به شرطي كه ساخت فلان كارخانه باشد اين ديگر شرط نتيجه است ديگر همه اينها را عقلا لازم ميدانند (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) هم در چنين فضايي وارد شده عقل ميگويد ما از اين مقام اين را ميفهميم خود لفظ آن ظهور را ندارد كه ما بگوييم جز التزامات لفظي است كه هر كسي بفهمد از اين مقام اجتهاداً اين دست ميآيد و در مقام قانونگذاري هم ميشود حجت خيلي از حرفهاست كه پيش توده مردم جزء لوازم نيست اما پيش محققين و پژوهشگران مردم هست محيط قانونگذاري هم همين طور است اينكه ميگويند لوازم حجت است لوازم لفظي لوازم عقلي تلفيق از لوازم عقل و نقل اين اختصاص ندارد به همان چه كه توده مردم ميفهمند. گرچه رقيق شدهاش را توده مردم ميفهمند اما دقيق شدهاش را فقط قانونگذاران و قانون شناسان ميفهمند. پس ما لزوم را از اينجا درميآوريم نه جمله خبريه معناي جمله انشائيه است نه فعل مضارع به معناي امر است و لزوم در ميآوريم و امضايي هم هست و بناي عقلا هم همين است و همين هم با عقلانيت شده حجت كه عقلانيت پشتوانه بناي عقلاست.
پرسش: ببخشيد اين مورد فقط مربوط به خطابات قانونيه نيست.
پاسخ: بله حالا ما فعلاً در قانون بحث ميكنيم ما در مسئله «المؤمنون عند شروطهم» كه يك راه قانوني است داريم بحث ميكنيم و لزوم را هم از اينجا ميفهميم حالا شد. پس آن شبهه اول كه گفتند كه اين پيام اين حكم تكليفي است و حكم تكليفي ناظر به فعل است و خصوص شرط فعل را ميگيرد و شرط نتيجه را نميگيرد از اين عقبه نيمه كئود رها شديم.
پرسش: عقل را شما در اينجا به مقام قانونگذاري بند كرديد ديگر.
پاسخ: بله عقل استنباط ميكند نه اينكه عقل از پيش خودش چيز در بياورد عقل كه از خودش چيز درميآورد ميگويد جهان پيغمبر ميخواهد اين ميشود عقل ناب مفهوم و منطوق به كمك عقل است نه به كمك لفظ عقل شما الآن وقتي به عرف القا بكنيد ميگويد كه اين تعبير كه «اذا خفي الاذان فقصر» يا «اذا خفي الجدران فبصر» اينها تعارض نميبيند ولي وقتي كه به عقل يك اصولي القا ميكنيد ميبينيد اينها معارض هماند چرا؟ براي اينكه ما وقتي ميتوانيم مفهوم بگيريم كه دو مطلب براي ما ثابت شده باشد يكي اينكه اين شرط، شرط مستقل باشد جزء نباشد چيز ديگر دخيل نيست يك، دوم اينكه شرط منحصر باشد چون اگر شرط منحصر نباشد مفهوم ندارد ما وقتي ميتوانيم بگوييم كه «اذا خفي الاذان فقصر» مفهوم دارد كه تنها چيزي كه شرط تقصير صلاة است همان خفاي جدران است خب اگر خفاي جدران هم اثر داشته باشد خفاي اذان هم اثر داشته باشد كه ديگر مفهوم ندارد كه مفهوم در جايي است كه آن شرط سبب باشد يك، مستقل باشد دو، منحصر يعني منحصر باشد سه، اگر سبب منحصر نباشد كه مفهوم ندارد كه وگرنه در همه موارد موضوع كه منتفي ميشد حكم هم منتفي است ولي ما ميخواهيم بگوييم وقتي موضوع منتفي شد سنخ حكم منتفي است نه شخص حكم اين را عقل ميگويد ديگر اين كه ديگر دلالت عرفي كه نيست كه خب.
پرسش: اين تحليل در اينجا كامل ظاهرا نشد در مواردي داريم مثلاً يك كارمندي مورد خطاب قرار ميگيرد تهران ميروي فلان چيز را ميخري اين در مقام قانون نيست.
پاسخ: نه خب اين دستور شخصي است
پرسش: ...پاسخ: بله بله فرق نميكند آن اصل كلي اينجا هم هست يعني اينقدر اين مهم است كه من دارم خبر ميدهم آنقدر اين امر لازم است كه گويا رفتي و آمدي و من دارم خبر ميدهم. اين فرق نميكند چه در كلي چه در شخصي اما در آن استقلال و در انحصار و امثال ذلك ما احتياج داريم به آن تأملات عقلي چه موارد شخصي چه موارد كلي بالأخره اين مورد به قدري سببيتاش تام است و اقتضاي تام است كه گويا رفتي و آمدي و من دارم خبر ميدهم خب اين پس ما آن شبهه اينكه «المؤمنون عند شروطهم» شرط نتيجه را نميگيرد شرط فعل را ميگيرد از اين رد ميشويم. ميماند مسئله مخالفت كتاب كه مرحوم نراقي فرمودند در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه مرحوم صاحب جواهر يك جور جواب دادند بزرگان ديگر هم جور ديگر جواب دادند حالا مرحوم آخوند از يك راهي ارائه كرده و مرحوم آخوند مرحوم آقاي نائيني هم يك راه حل ديگري در بحث ديروز از مرحوم آقاي نائيني يك راه حلي قبلاً ارائه شده بود. اما امروز يك راه حل ديگري در فرمايشات مرحوم آقاي نائيني هست مرحوم آقاي آخوند(رضوان الله عليه) ميفرمايد كه معيار شرط مخالف آن است كه اگر يك چيزي سبب تام بود به تعبير ايشان علت تامه بود نميشود با او مخالفت كرد اگر چيزي مخالف با علت تامه بود اين ميشود مخالف شرع اگر شارع مقدس چيزي را سبب تام قرار داد براي يك مطلبي كسي بخواهد با شرط جلوي او را بگيرد ميشود خلاف شرع و اما اگر چيزي را شارع مقدس مقتضي قرار داد نه سبب تام وقتي مقتضي قرار داد معنايش اين است كه اگر مانعي پيش نيايد اين مقتضي به نصاب تامش ميرسد اگر مانعي پديد آمد اين مقتضي در مقتضا اثر نميكند در اينگونه از موارد اين شرط ميشود مانع و خلاف شرع نيست.
فرمايش مرحوم آخوند كه تفسيرش به اصول برميگردد اجمالش در اينجا ارائه شده اين يك تحقيق خوبي است اما اين نميتواند ضابطه باشد ما از كجا بفهميم كه اين شارع مقدس كه اين را قرار داد اين مطلب را موضوع قرار داده اين سبب تام است يا مقتضي از كجا بفهميم؟ ما الآن داريم شرط ميكنيم كه اين معامله لازم باشد ما از كجا ميفهميم كه اين (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) كه شارع مقدس فرمود معنايش اين است كه عقد مقتضي لزوم است نه علت تامه اين را از كجا بفهميم؟ و يا در فلان عقد يا دربار نكاح نميشود كرد شرط كرد درباره عقد ميشود شرط كرد اين را از كجا ميفهميم درست است كه اين في نفسه در مطلب علمي خوبي است اما اين كاربرد ندارد از كجا ما عملياتي نيست به اصطلاح اين آقايان ما چطور بفهميم كه اين سبب تام است يا مقتضي.
مرحوم آقاي نائيني(رضوان الله عليه) يك راه حل ديگري ارائه كردند و آن اين است كه اين (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) يا «المؤمنون عند شروطهم» و مانند آن اينها امضايي است و چون امضايي است ما بايد برويم به سراغ غرائز و ارتكازات مردمي. مردم در غرائزشان اين عقد بيع را لازم ميدانند اما اين لزوم نه مفاد ايجاب است، نه مفاد قبول است، نه مفاد تلفيق ايجاب و قبول است هيچ كدام از اينها نيست براي اينكه مفاد «بعت» مفاد «اشتريت» مفاد مجموع اينها مبادله مال به مال است تمليك مال به مال است تمليك ثمن در قبال مثمن است تمليك مثمن در مقابل ثمن است اينهاست. اما اينكه من پاي امضايم ميايستم به عهدم وفا ميكنم اين نه از «بعت» بايع درميآيد نه از «اشتريت» مشتري بلكه اگر اين دو نفر اين پيمان را بستند و هيچ سخني نگفتند از اين فضا استفاده ميشود كه ما پاي امضايمان ايستادهايم اين را عرف ميگويد در مسئله عاريه در مسئله هبه و مانند آن چنين تعهدي نيست ولي وقتي كه بيع را بستند معنايش اين است كه تعهد ميكنيم طرفين تعهد ميكنيم كه پاي امضايمان بايستيم ما لزوم را از بيع بايع و از اشتراي مشتري و از مجموع اين دو جمله نميفهميم آن لزوم را از اين تعهد همراه با اين صيغه يا فعل مييابيم كه ما پاي تعهدمان ميايستيم. اين بناي عقلاست چون بناي عقلا اين است كه ما پاي امضايمان ايستادهايم اگر همين عقلا بگويند ما مشروطاً پاي امضايمان ميايستيم اين خلاف نيست و شارع هم همين را امضا كرده وقتي طرفين گفتند «بعت و اشتريت» و با اين شرط پاي امضايمان ميايستيم و شارع مقدس هم همين را امضا كرده حالا يا با يك لسان يا با دو لسان يكي (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) يكي «المؤمنون عند شروطهم» معلوم ميشود اين شرط مخالف كتاب و سنت نيست ديگر. شارع هم همين را امضا كرده شارع مقدس كه فرمود: (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ما اصالت اللزوم را از او دست ميآوريم اصالت اللزوم را از چه به دست ميآوريم؟ نه از «بعت» نه از «اشتريت» نه از مجموع اينها بلكه از آن تعهد قرين با اين معامله ولي وقتي آنها گفتند ما تعهد را نداريم شارع مقدس لزوم را نياورده تا شما بگوييد كه اين «المؤمنون عند شروطهم» مخالف با لزوم است شارع اصلاً چنين فضايي را نياورده لزوم را حكم نكرده شارع مقدس گفت همين معاملهاي كه مردم هست من همين را امضا كردم مردم در اينجا لزوم ندارند شارع هم فرمود لزوم ندارند.
بنابراين اين فرمايش مرحوم آقاي نائيني است كه تا حدودي ميتواند مثلاً زمينه باشد براي اينكه سخن شيخنا الاستاد كه شاگرد ايشان بود نزديكتر باشد ما بالأخره از اين مجموعه «المؤمنون عند شروطهم» چه شرط نتيجه، چه شرط فعل اين را ميفهميم كه اين مقتضي عمل در آن هست و چون مقتضي عمل در آن هست چون مصحح خبر اخبار بود شارع مقدس خبر داد و در موقعي كه مخالف كتاب و سنت نيست اين است كه اين تأسيسي است و اصل لزوم را شارع نياورده تا خيار را هم كه مثلاً چيز است شارع استثنا كرده باشد. اصل لزوم معامله يك، و خيار عند الشرط دو، هر دو در فضاي عرف است و شارع هم همين را امضا كرده يك تعبد خاصي ندارد آن وقت چگونه مرحوم آقاي نراقي ميفرمايد اين شرط مخالف كتاب است و بايد با نصوص خاصه استفاده بشود. ميماند نصوص خاصه نصوص خاصه ما داريم منتها مرحوم شيخ نظم طبيعي اقتضا ميكرد كه بفرمايد كه دو طايفه است «أما الاولي» «أما الاولي» را مرحوم شيخ ذكر كرده «أما الثانيه» را متأسفانه اين كلمه «أما الثانيه» را نياورده اي كاش ميفرمود: «أما الثانيه» اين صحيحه ابن سنان است ديگر صحيحه ابن سنان در همين فضاست ديگر اين شرط خيار كردند فرمود عيب ندارد. خب اگر در خصوص شرط خيار صحيحه ابن سنان وارد شده است و از حضرت سؤال ميكنند كه اينها بيع كردند به اين شرط كه خيار داشته باشند فرمود: «لا بأس فله الشرط» ديگر شما چه حرفي داريد؟ راهي را كه مرحوم آقاي نراقي رفته بود راه رفتني نيست براي اينكه ايشان ميفرمايد كه اين نصوص خاصه يعني صحيحه ابن سنان دو تا كار ميكند يكي اينكه عموم (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) و امثال آن را تخصيص ميزند يكي اينكه عموم «الا شرطاً خالف كتاب الله» را هم تخصيص ميزند. يعني «المؤمنون عند شروطهم» الا شرطي كه خالف كتاب الله اين به نحو عام وارد شده است صحيحه ابن سنان اين را تخصيص ميزند ميگويد مگر در اينجا. اين را غالب بزرگان به مرحوم آقاي نراقي(رضوان الله عليه) فرمودند كه اين لسان آبي از تخصيص است نميشود گفت كه خلاف شرع جايز نيست مگر در فلان جا (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) قابل تخصيص است اما «الا شرطاً خالف كتاب الله» قابل تخصيص نيست قابل تقييد نيست. شما بگوييد كه اين صحيحه ابن سنان مخصص عموم الا شرطي كه خالف كتاب الله باشد اين قابل تخصيص نيست اين شرط خلاف كتاب نيست.
پرسش: ببخشيد شما اين فرمايشاتي كه داريد صحيح است ولي چند جلسه قبل كه بحث عوام ... بود كه فرموديد امام صادق چقدر تمديد كرد عوام را با فقها و اصوليين الآن مقايسه كرديد فرموديد عوام كجا و اصوليين و علماي اعلام كجا عوام چگونه اين جملات را ميفهميدند آنها آدمهاي عادي بودند الآن شما بحث عقلي از عقل كمك ميگيريد.
پاسخ: خب بله ولي منظور اين است كه بله نه منظور آن است كه اين عقل علي كتاب النقل است ببينيد خود ائمه(عليهم السلام) فرمودند كه شما عقلتان را به كار بگيريد در فهميدن حرف ما آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) اين است كه «نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل» سبات با سين از سبت است يعني تعطيلي فرمود من به خدا پناه ميبرم از اينكه عقل بخوابد تعطيل بشود خود ائمه(عليهم السلام) به تفكر عقلي و تدبر در فقه اللغه و مانند آن وادار ميكردند در ذيل اين آيه سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» است ظاهراً كه فرمود در صحنه قيامت همه مردم كه حاضر شدند خداي سبحان به امتها ميفرمايد كه (هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) كه هر شخصي كتابي دارد و هر امتي كتابي دارد بعد اين جمله را در قرآن ميخوانيم كه (إِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) وجود مبارك امام معصوم(سلام الله عليه) ظاهراً امام صادق(سلام الله عليه) به اصحابش ميفرمايد «أ لستم» «أو أولم تكونوا عربا» شما مگر عرب فصيح نيستيد چطور اين نستنسخ را متوجه نميشويد يعني چه نستنسخ نه يعني نكتب يك وقت انسان ميگويد كه كتبه اعمال هستند كه اعمال ما را مينويسند اين حق است (وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ ٭ كِراماً كاتِبينَ ٭ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ) اين درست است. فرشتههايي هستند مكرم و مأموران الهي هستند هر چه ما ميگوييم مينويسند (إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ ٭ كِراماً كاتِبينَ) حضرت فرمود مگر شما عرب نيستيد؟ خدا نميفرمايد كه ما اعمال شما را مينويسيم اين در آيه ديگر است ميفرمايد ما آنچه را شما ميكنيد استنساخ ميكنيم سه مطلب يعني سه مطلب است (إِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) استنساخ ميكنيم يعني چه؟ يعني يك نسخه اصل است اينجا يك نسخه فرع است كه اين فرع را از اين اصل استنساخ ميكنيم دو، ما متولي اين كاريم سه، معناي آيه اين نيست كه هر چه شما ميگوييد ما مينويسيم معناي آيه اين است كه ما يك نسخه اصلي داريم كار شما نسخه بدل اوست اين كار شما را ما از او ميگيريم (إِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) عن نسخنا الاصليه نسخه اصلي پيش ماست نسخه فرعي پيش شماست ما اين را روي او استنساخ ميكنيم خب شما وقتي استنساخ ميكنيد چه كار ميكنيد يك نسخه اصلي داريم يك نسخه فرعي كه نسخه فرعي را روي نسخه اصلي استنساخ ميكنيد اين معناي استنساخ است ديگر. كار شما نسخه فرعي است نسخه اصلي جاي ديگر است ما كار شما را روي آن نسخه اصلي استنساخ ميكنيم خب اين طور تعليمها كه در بشر عادي نيست كه ائمه اينها را هم فرمودند ديگر در ذيل همين حالا ابانبنتقلب و امثال تقلب كه مثل هشام نبودند كه اين بزرگوار در يك سطح متوسطي بود در ذيل همين آيه نوراني (ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ) اين روايات را ملاحظه بفرماييد از وجود مبارك حضرت سؤال ميكنند كه نون چيست نون و القلم چيست مثلاً اول ميفرمايد كه مركبي است كه قلم با او مثلاً مينويسد بعد ميفرمايد نهري است كه مثلاً بعد ميفرمايد نور است بعد ميفرمايد فرشتهاي است از فرشتههاي الهي بعد سر و صداي پاي كسي است به سفيان ميفرمايد بلند شو ديگر من بيش از اين نميتوانم بگويم بلند شو الآن دارند ميآيند اينها هم هستند اينها هم هست يعني اينها هم هست. چون ما الآن با سه چهار تا روايت حوزههاي دارد ميگردد 90 درصد علوم اهل بيت دارد خاك ميخورد 10 درصدش همين «لا تنقض اليقين» و «رفع عن امتي» و (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) «المؤمنون عند شروطهم» اينها دارد تغذيه ميكند حوزه را آن روايات دارد خاك ميخورد خاك ميخورد يعني خاك ميخورد آنها را اينها فرمودند ديگر شما همين ذيل اين (ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ) مراجعه كنيد ببينيد اين روايت يعني چه؟ چرا حضرت فرمود بلند شو بلند شو دارند ميآيند من بيش از اين اطمينان ندارم آنها كه آن حسابي كه براي هشامبنحكم قائل بودند براي هشامبنسالم قائل بودند براي عوام قائل نبودند كه يا براي زراره قائل نبودند كه وقتي هشامبنحكم مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل ميكند وقتي وارد ميشد خود حضرت شروع ميكرد به سؤال به هشام فرمود: «أ تنعته تعالي؟» آيا خدا را نعت ميكني؟ عرض كرد بله فرمود: «هات؟» خدا را وصف بكن ببينم چه ميگويي؟ عرض كرد «هو السميع العليم» و مانند آن حضرت نقض كرد فرمود: «هذه صفتٌ يشترك فيه المخلوقون» خب ديگران هم سميع و بصيرند خدا هم سميع و بصير است خب فرق چيست؟ هشام عرض كرد پس شما بفرماييد من ببينم چطور وصف بكنيم فرمود نگو خدا سميع است نگو خدا عليم است بگو علم است «هو علمٌ لا جهل فيه و نورٌ لا ظلام فيه و حياةٌ لا» اينها كجا «لا تنقض اليقين» كجا «لا تنقض اليقين» را يك طلبه هفت هشت سال درس خوان هم ميفهمد به خوبي به دليل اينكه دارد ميفهمد و امتحان هم ميدهد اما اين را شما اين گوي و اين ميدان چه كسي ميفهمد به اين آساني؟ 90 درصد احاديث الآن دارد خاك ميخورد 80 درصدش در حوزههاست غرض اين است كه اگر حوزه، حوزه اهل بيت هست چه اينكه هست بايد همه علومش مطرح باشد آن وقت هشام طبق نقل مرحوم صدوق ميگويد «خرجت من عنده(عليه السلام) و انا اعلم الناس بالتوحيد» ادعاي اعلميت كرده امروز مثل من كسي به علم توحيد عالم نيست «خرجت من عنده(عليه السلام) و انا اعلم الناس بالتوحيد» خب اين كجا ابانبنتقلب كجا؟ غرض اين است كه هر كسي به اندازه فهماش مصاب است فرمود افراد را به قدر در همين روايات ماست كه «اعرفوا منازل شيعتنا بقدر رواياتهم عنا» نه به قدر نقل روايات به قدر فهم روايات. غرض اين است كه اين صد سال از درخشانترين سالها قرون اسلامي است يعني عصر مرحوم صاحب جواهر و بعد كم كم شيخ انصاري تا عصر مرحوم آقاي خوئي(رضوان الله عليه) و امام(رضوان الله عليهما) اين صد سال وگرنه از نظر قرن خب اينها در يك قرني بودند مرحوم صاحب جواهر در قرن ديگر اين صد سال كاشف الغطاء از يك طرفي مرحوم صاحب جواهر از طرفي بعد مرحوم شيخ انصاري از يك طرفي مرحوم آخوند از طرفي آقا سيد محمد كاظم از طرفي آن فحول بعد از اينها مرحوم آقا ضياء و آقاي نائيني از طرفي آقا سيد ابوالحسن از طرفي آقا سيد عبدالله از طرفي آقاي حكيم از طرفي بعد صف النعالشان امام و آقاي خوئي از طرفي اين صد سال از درخشانترين اعصار علوم اهل بيت است شما ميبينيد فقه و اصول در اين عصرها خيلي ترقي كرده نسبت به فقه و اصولي كه اصول كه خيلي روشن است وضعش فقه هم نسبت به آنها ترقي كرده كه حشر همه اينها با انبيا و اولياي الهي.