درس خارج فقه آیت الله جوادی
89/02/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/مسقطات خيار حيوان
يكي از مسقطات خيار حيوان تصرف بود بحث در مسقطيت تصرف هم در سه جهت بود يكي اينكه تصوير صورت مسئله و تحرير صورت مسئله كه تصرف يعني چه؟ كدام تصرف مسقط است و آنچه كه مستفاد از اين نص است آيا تصرف است؟ رضاست؟ چيست؟ كه اين بحثاش در طليعه امر گذشت. دوم مستفاد از روايات مسئله است كه به چه دليل تصرف مسقط است رواياتي كه مربوط به مسقطيت تصرف بود خوانده شد. چهار احتمال در كلمات فقها بود كه مرحوم شيخ(رضوان الله عليهم اجمعين) آنها را مطرح كرد در بين محتملات چهارگانه احتمال اول و دوم را تضعيف كردند. احتمال چهارم را هم بي ضعف ندانستند و احتمال سوم را تقويت كردند و پذيرفتند و فرمايش بسياري از فقهاي متقدم و مياني را ذكر كردند به عنوان تأييد لكن در همين جهت ثانيه روشن شد كه يك احتمال پنجمي هم هست كه مرحوم آخوند مطرح كرده مرحوم آقاي نائيني مطرح كرده شيخنا الاستاد همان را پذيرفتند و آن به حسب ظاهر و به نظر ارجح ميآيد نقدي كه بر فرمايش مرحوم شيخ وارد بود آنها ارائه شد و اين احتمال تقويت شد جهت ثالثه جمعبندي روايات است قبل از ورود در جهت ثالثه كه جمعبندي روايات متعارض است اين نكته ملحوظ باشد كه در فرمايشات مرحوم شيخ رضا محور قرار گرفته منتها رضاي نوعي نه رضاي شخصي تصرفي كه كاشف از رضاي نوعي باشد يا نوعاً كاشف از رضا باشد به تعبير ديگر اين تصرف مسقط خيار حيوان است ولو نسبت به اين شخص كشف رضا نكرده باشيم اصرار مرحوم شيخ به تقويت احتمال سوم اين است كه رضا كه حالت نفساني است سهم تعيين كننده دارد در احتمال پنجم كه مختار مرحوم آخوند و مرحوم آقاي نائيني و امثال بزرگان بود رضا كه در حديث صحيحه عليبنرئاب آمده سهم تعيين كننده دارد منتها رضا سه مرتبه دارد رضاي قلبي و راضي شدن لساني كه بگويد «رضيت» و رضاي عملي رضاي عملي يعني كار مصداق رضا باشد حالت نفساني ولو دخيل نيست ولو حاصل نيست جامع بين اين مراتب سهگانه باعث سقوط است اگر ما قلباً رضايت داشته باشيم يا بگوييم «رضيت» يا كاري انجام بدهيم كه مصداق عملي رضاست ولو كاشف از آن حالت نفساني نباشد اين كافي است اگر كسي گوسفندي را خريده اين گوسفند را ذبح كرده مهماني داده منتها همه در حال غفلت و فراموشي بود نميشود گفت كه خيار حيوانش ساقط نشده چون اين عمل به جوهره اين شأنيت را دارد كه كاشف از رضا باشد پس كاشفيت دخيل نيست يك بحث است ما ميگوييم كاشف بايد بالفعل بايد كاشف باشد از رضاي شخصي كه اين احتمال چهارم بود و رد شد يك وقتي ميگوييم بالفعل بايد كاشف باشد از رضاي نوعي كه اصرار مرحوم شيخ است اين هم مردود است يك وقتي ميگوييم شأنيت كشف داشته باشد ولو بالفعل كاشف نباشد فرق احتمال پنجمي كه مرحوم آخوند ارائه كردند با احتمال سومي كه مرحوم شيخ روي آن تكيه ميكند اين است مرحوم شيخ ميفرمايد كه اين تصرف بايد بالفعل كاشف از رضا باشد منتها رضاي نوعي اين بزرگوارها ميفرمايند خير لازم نيست بالفعل كاشف باشد همين كه جوهره اين كار شأنيت كشف داشته باشد كافي است «هذا تمام الكلام في الجهة الثانية».
اما در جهت ثالثه كه جمع بندي روايات است تاكنون رواياتي كه خوانده شد دلالت ميكرد بر اينكه احداث حدث «ذلك رضاً منه» اينها مسقط خيار حيواناند اما دو طايفه از نصوص دلالت ميكند بر اينكه رضا معيار است تصرف و احداث حدث و امثال ذلك اصلاً مطرح نيست عمده رضاست اين يكي طايفه ثانيه كه معارض است دلالت ميكند بر اينكه تصرف و احداث حدث مسقط نيست خب ما رواياتي كه تاكنون خوانديم پيامش اين بود كه احداث حدث رضايت است و مسقط خيار الآن يك طايفه روايت دلالت دارد بر اينكه محور اصلي رضاست خواه تصرف باشد خواه تصرف نباشد طايفه ثانيه رواياتي است كه دلالت ميكند بر اينكه تصرف مسقط نيست اين دو طايفه از نصوص كه با روايات گذشته معارضاند راه حل چيست؟ يك معارض سومي داريم كه ظاهراً طرحش امروز مقدور نيست. اما حالا اين دو طايفهاي كه معارض مسئلهاند و گوشهاي از اين را مرحوم شيخ هم(رضوان الله عليه) مطرح فرمودند طايفه اولي روايتي است كه مرحوم صاحب وسائل در جلد هجدهم صفحه 15 يعني باب 5 از ابواب خيار حديث چهارم اين را نقل ميكند و آن عبارت است از نقلي كه مرحوم شيخ طوسي «بإسناده عن محمّدبنأحمدبنيحيي عن أبي إسحاق عن الحسنبنأبيالحسن الفارسي عن عبد اللّهبنالحسنبنزيدبنعليّبنالحسين عن أبيه عن جعفربنمحمّد(عليهم الصلاة و عليهم السلام)» كه نقدي در اين سند اعمال نكردند كه اشكال داشته باشد خب وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) چه فرمود؟ «قال قال رسول اللّه(صلّي الله عليه و آله و سلّم) في رجل اشتري عبداً بشرط ثلاثة أيّام» كسي بندهاي را خريد با شرط، شرط در اينگونه از موارد همان خيار است خيار سه روز نه يعني يك شرط جديدي كرد بشود شرط الخيار يا خيار الشرط اين نيست «بشرطٍ» همان «بخيارٍ» كه اصلاً در نصوص گاهي از امام(سلام الله عليه) سؤال ميكردند «ما الشرط في الحيوان قال ثلاثة ايام» حيوان هم طبق اين روايات اعم از ناطق و ساهل و سامت و امثال ذلك است خب «في رجل اشتري عبداً بشرط ثلاثة أيام فمات العبد في الشّرط» اين عبد اين حيوان ناطق در ظرف اين سه روز مرد چون در ظرف سه روز مشتري خيار داشت تلف در زمان خيار «ممن لا خيار له» است خسارتش را بايد بايع بپردازد در محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين مطرح شد كه اين حيوان ناطق خريده شد آن روزي كه متأسفانه نظام بردهداري رايج بود و اسلام در صدد حذف او بود منتها به تدريج وارد شد اين مبيع اين حيوان ناطق در ظرف سه روز مرد تلف در زمان خيار را غير ذي الخيار بايد خسارت بدهد مشتري گفته بود اين در زمان خيار تلف شده و تو بايد خسارتش را بپردازي بايع هم گفت من فروختم تو راضي شدي حالا در محضر پيغمبر اين مسئله يا اين دستگاه قضايي مطرح شد «في رجل اشتري عبداً بشرط ثلاثة أيام فمات العبد في الشرط قال(عليه السلام) يستحلف باللّه ما رضيه ثمّ هو بريءٌ من الضّمان» فرمود كه خب محكمه است اينكه شاهدي ندارد كه سوگند ياد كند بگويد من راضي نبودم چون اگر راضي بود خيار ساقط ميشود اين تلف در زمن خيار نيست ملك طلق مشتري است خب مال او تلف شد ولي اگر راضي نشده بود اين سه روز ظرف خيار است اين تلف در زمان خيار است خسارتش را «من لا خيار له» بايد بپردازد بايع بايد باشد اين حكم قضايي كيفيت معارضه اين است كه حضرت ديگر استفصال نكرده كه آيا در اين سه روز اين قبل از مرگ اين عبد تصرف كرده نكرده «احدث حدثاً» بود نبود اصلاً در آن فضا هيچ سخني نگفت تمام محور را رضا قرار داد اينكه در اصول ملاحظه فرموديد ترك استفصال، ترك استفصال اين ترك استفصال در جواب امام است يك مقدمه لازم است كه سؤال سائل يا فضاي قضيه بايد مطلق باشد اين يك، و امام در فضاي مطلق تفصيلي بين شعب و شقوق ندهد دو، اينجاست كه ميگويند «ترك الاستفصال في حكايات الاحوال ينزّل منزلة العموم في المقال» خب اين قاعده معروف اصولي كه اگر ما بخواهيم اطلاق بگيريم از كار امام جوري اطلاق ميگيريم كه از مقال امام همان اطلاق را ميگيريم پس فضاي قضيه بايد مطلق باشد اگر سائل سوالي كرده سؤالش مطلق است كاري به عرض حضرت رساندند اين كار مطلق است يك، و معصوم تفصيلي بين اينها نداد دو، در چنين فضايي يك فتوايي صادر كرد سه، ما به اطلاق اين فتوا تمسك ميكنيم چهار، ترك الاستفصال يعني فضا فضاي مطلق است يك، امام تفصيل نداد دو، در چنين فضايي فتواي مطلق داد سه، اين اطلاق براي ما حجت است چهار، «ترك الاستفصال في حكايات الاحوال ينزّل منزلة العموم في المقال» اين قاعده اصولي است اينجا برابر همين قاعده گفتند كه آنچه كه به عرض حضرت رساندند اين است كه اين عبد در اين اثناي سه روز مرد خب اين فضا فضاي مطلق است آيا اعم از اينكه كاري كرده باشد نكرده باشد مشتري «احدث حدثاً» يا نه از او خدمتي گرفته باشد يا نه؟ اين مطلق است پس فضا فضاي مطلق است و معصوم(سلام الله عليه) تفصيل نداد كه آيا اين مشتري در ظرف اين سه روز از او كار كشيده يا نه؟ به او خدمتي اجرا كرده يا نه؟ بدون استفصال فتوا داد كه معيار رضاست پس معلوم ميشود كه تمام محور رضاست خب اگر تمام محور رضاست با اين رواياتي كه ما خوانديم «احدث حدثاً» هماهنگ نيست اين روايت ميگويد تمام محور رضايت آن روايات ميگويد كه «احدث حدثاً» اين ميشود معارض.
پرسش: اگر علت باشد ديگر معارض نيست.
پاسخ: چرا؟
پرسش: ...پاسخ: بله بسيار خب ما اگر كاشفي داشتيم به نام احداث رضا تمام آن حرفهاي «احدث رضاً» و آن احداث چه باشد و تصرف چه باشد و آيا نظر و امثال ذلك معيار است يا نه و اينها رخت برميبندد اگر اينها را قيد كرده معلوم ميشود دخيل نيست چون شرط كرده فرمود: «فإن احدث» مفهومش اين است كه «فإن لم يحدث».
پرسش: اگر فرمود لا تشرب الخمر.
پاسخ: اگر آن هم فرمود ديگر چون محفوف به قرينه است «ما يصلح للقرينية»و را همراهي ميكند فرمود: «فإن احدث» اين جمله شرطيه هم مفهوم دارد خب «فإن لم يحدث» اگر احدث اين است بعد خود سائل سؤال كرده كه احداث حدث چگونه است فرمود: «مثل أن قبّل او لامس او نظر» همه اينها محور بود ديگر آن وقت بگوييم همه اين لغو است هيچ كدام دخيل نيست.
پرسش: نه اينكه فذلك رضا منه بالأخره علت بودناش.
پاسخ: نه اول كلام است ديگر
پرسش: اگر بپذيريم.
پاسخ: اگر بپذيريم يعني همه آنها لغو است.
پرسش: ...پاسخ: نه همه آنها لغو است يعني اين سؤال كردن لغو است جواب كردن لغو است حضرت ميفرمايد من گفتم ديگر آن وقت از حضرت سؤال بكني كه احداث حدث چيست حضرت ميفرمايد كه «أن قبّل أو نظر أو لامس» ااين حرفها براي چيست؟ برابر اين روايت عنصر محوري رضاست آن وقت احداث حدث بيكار است برابر آن سؤال و جواب و شرط و جزا و اصراري كه دارد معلوم ميشود كه احداث بالأخره سهمي دارد ديگر رضا علت است اما رضاي منكشف از راه خاص نه هر رضايي خب اين يك شبهه.
پرسش: العلة تخصص و تعمم.
پاسخ: اما علت محضه نيست چون علت محفوف بما يصلح للقرينيه است اينجا. يك وقت است ميفرمايد «لا تأكل المال لأنه حامض» آن وقت در همان جا هم اگر سؤال بكند كه «ما الحموضه؟ الحموضة ماذا؟الرمان ما هذا ماذا؟» حضرت جواب خاص چه درباره حموضت بدهد چه درباره رمان بدهد معلوم ميشود حموضت خاصه معيار است ديگر اگر بفرمايد «لا تأكل الرمان لانه حامض» ميشود علت اما در همان فضا اگر كسي از امام سؤال بكند «الحموضة ما هي؟ الرمان ما هو؟» حضرت خصوصيت اين را بگويد خصوصيت آن را بگويد معلوم ميشود دخيل است ديگر.
پرسش: اگر حيوان تلف شده باشد با تلف نشده فرقي ندارد؟
پاسخ: نه منظور اين است كه اين تلف في زمن الخيار سخن از تصرف نيست اگر اين ثلاثة ايام تلف شده باشد اين ثلاثة ايام زمان خيار است و در زمان خيار اگر حيوان تلف شده «ممن لا خيار له»است مسقط اين خيار آيا احداث حدث است؟ آيا رضاست؟ آيا احداث كاشف از رضاست؟ آيا تمام العنصر رضاست و احداث هيچ سهمي ندارد؟ اينها محور سؤال است ديگر تعارض است.
پرسش: اين تلف شده اصلاً قضيه فرق ميكند.
پاسخ: نه منظور اين است كه تلف را با غير تلف كه تطبيق نميكنند كه اين تلف شده الآن بحث در اين است كه در ظرف خيار تلف شده يا نه اين تلف فعلاً محل بحث نيست خب تلف شد ديگر آيا اين ظرف، ظرف خيار است يا نه؟ چه اين ظرف را از ظرفيت خيار مياندازد؟ مسقط، مسقط تصرف است يا رضاست يا با هم؟ در اينجا حضرت فرمود تمام محور رضاست.
پرسش: ...پاسخ: گوش نداديد، يعني گوش نداديد بنده خوب خدا «الف»اين عبد تلف شد دو: در تلف او ما حرفي نداريم اين ظرف ظرف خيار است يا نه؟ سه: اگر ظرف خيار نيست مسقط دارد. چهار: مسقط احداث است رضاست با هم است بي هم است. پنج: آنچه كه ما قبلاً خوانديم احداث كاشف رضا بود آنچه اين روايت ميگويد رضاي محض است «فتحقق التعارض» خب. اگر اين تعارض مستقر است راه حل ميخواهد راه حلش اين است كه شما چرا محكمه قضا را با فتوا مخلوط كرديد؟ ما الآن فقيهانه بحث ميكنيم نه قاضيانه. فقيهانه بحثمان همين بود كه گفتيم شما در اين فضا مشكلي نداريد آن بحث فقهي كه فقيه متعرّض است اين است كه خيار حيوان سه روز است صاحب حيوان خيار دارد يا مشتري خيار دارد و مسقط خيار هم شرط سقوط است و اسقاط است و تصرف است و مضيء ثلاثة ايام. حالا در بحث قضا اگر آن شخص متهم بود ما كه از خصوصيت قضاي او باخبر نيستيم چگونه شما ميتوانيد بحث قضاي قاضي را با فتواي فقيه معارض قرار بدهيد ائمه فرمودند كه تصرف كاشف از رضا باشد ولو نوعاً مثلاً يا مصداق رضا باشد اين مسقط خيار است حالا آنجا متهم بود بايد سوگند ياد كند كه راضي نبود همه خصوصيات قضا را حضرت در اينجا ذكر كرده تا شما به اطلاق اين تمسك بكنيد يا به ترك استفصال تمسك بكنيد؟ اين يك متهمي بود آن هم در اينگونه از موارد او مدعي است بايد مدعي سوگند ياد كند يا بينه بياورد شما بايد بگوييد چون بينه مقدورش نبود يمين، يمين مردوده است يا يمين مستقل است اينها كه كجا اثبات كرديد؟ پس اين بحثاش را بگذاريد به باب قضا روايات ديگري كه معارض اين مسئله است همان است كه در باب سيزدهم حديث يك بود.
پرسش: بالأخره قاضي بايد مستند به فتواي فقيه حكم بكند.
پاسخ: بله اما ما از مسند قضا كه حكم چون حكم قضا اگر اينجا باشد يمين هست آنجا باشد بينه است اينجا آن متهم است يا متهم نيست و خصوصيت قضا را ما نميدانيم كه چگونه چطور شده است كه حضرت در آنجا از تصرف يا سخني نگفت نياورده فقط رضا را قرار داده.
پرسش: بالأخره قاضي حالت انتظاري داشته براي پاسخاش.
پاسخ: نه منظور اين است كه ما از كيفيت حوزه قضاي او باخبر نيستيم كه او در صدد بيان همه خصوصيات بود يا نبود يا احراز كرده كه تصرف نكرده يا تصرفي كرده كاشف از رضا بود ما چه ميدانيم اصلاً ما فحص نكرديم اگر در باب قضا رسيديد در باب آنجا بحث ميكنيم اگر ما خودمان قاضي باشيم و محكمه بيايد تمام حرفها را گفته باشد بله ميتوانيم بگوييم كه ظاهر حرفش اين است. اما وقتي كه از فضاي قضا بيخبريم چگونه ميتوانيم او را معارض اين قرار بدهيم اين نقد در دست ماست كه تصرف كاشف از رضا ولو كشف نوعي كافي است احداث حدث لازم است اما آنجا اصلاً خبر نداريم جريان چيست بايد او را معارض قرار بدهيم؟
روايتديگريكهمعارضمسئله است روايت اول باب سيزدهم ازابواب خياراست اين روايت را مرحوم كليني(رضواناللهعليه)«عن عدّة من أصحابنا عن أحمدبنمحمّد عمّن ذكره» از اين جهت مرسل هست بعد از اين نقيصه ارسال «عن أبي المغراء» اين أبي المغراء همان حُميدبنمثنا است كه درباره او ميگويند «ثقةٌ ثقةٌ» موثق است دو بار هم ميگويند ثقه است اسم شريفاش حُميد است كنيهاش أبي المغراء است اين معتبر است. اما نقيصهاي كه قبل اوست بايد به وسيله ارسال بايد جبران بشود حالا اين مشكل سندي است «عمّن ذكره عن أبي المغراء عن الحلبيّ» از اين به بعدش خوب است «عن أبي عبد اللّه(عليه السلام) في رجل اشتري شاةً فأمسكها ثلاثة أيّام ثمّ ردّها» يك كسي گوسفندي را خريد سه روز نگاه داشت كه ظرف خيار او بود بعد برگرداند خب. وجود مبارك حضرت فرمود: «إن كان في تلك الثّلاثة الأيّام يشرب لبنها ردّ معها ثلاثة أمداد و إن لم يكن لها لبنٌ فليس عليه شيءٌ» خب پيام اين روايت چيست؟ پيام اين روايت اين است كه كسي گوسفندي را خريد بعد از سه روز برگرداند حكمش چيست؟ حضرت فرمود اگر در ظرف اين سه روز از شير اين گوسفند استفاده كرد سه چارك شير را بايد برگرداند اگر در ظرف اين سه روز از شير گوسفند استفاده نكرد چيزي بر او نيست خب اين دلالت دارد بر اينكه تصرف مسقط نيست فقط بايد عوضش را بدهد چون تصرف كرد ديگر احتلاب كرده شيرش را دوشيده اگر شيرش را دوشيده و استفاده كرده اين تصرف است ديگر اين تصرف مسقط نيست حق ردّش محفوظ است حالا كه رد كرده اين سه چارك شير را بايد برگرداند صدر و ساقه اين حديث با همه آنچه ما گفتيم مخالف است. براي اينكه اولاً چرا بعد از سه روز برگردانده و رد جايز است؟ اين بايد در ثلاثة ايام برگرداند ثلاثة ايام نگاه داشته بعد برگرداند؟ همين كه پايان روز سوم حالا اگر تلفيقي شديم تلفيقي اگر تلفيقي نشديم همان بساطت پايان سه روز كه تمام شد ديگر حق رد ندارد خب چرا بعد از ثلاثة ايام برگرداند؟ اين يك، و ثانياً در ظرف ثلاثة ايام ملك طلق اوست مگر اين شير براي او نيست اگر شير براي او بود يا حق رد ندارد يا اگر حق رد دارد مال خودش را دوشيده هيچ اين نمائات در زمان مشتري براي كيست؟ براي همين شخص است ديگر اينكه حيوان را در ظرف سه روز خريد اين شيرهاي سه روزه مال همين صاحب گوسفند است ديگر اين مال خودش را دوشيده خورده بايد عوض بدهد؟ پس دو تا مشكل در اين حديث هست يكي اينكه چرا رد بعد از انقضاي ثلاثة ايام است؟ دوم اينكه زمان سه روز سه چارك معنا ندارد مال خودش را دوشيده خورده رابعاً يا ثالثاً چرا سه چارك به اندازهاي كه دوشيده بايد بدهد. بنابراين اين حديثي كه نه اولش نه وسطش نه آخرش براي ما قابل هضم نيست اين چگونه ميتواند معارض آن رواياتي باشد كه سنداً صحيح است و دلالتاً تام؟ جهت ثالثه درباره كيفيت احداث حدث است كه جداگانه به عنوان معارض است و جداگانه بايد به خواست خدا بحث بشود.حالا چون روزهاي چهارشنبه معمولاً يك حديث نوراني ميخوانيم امروز آن كتاب نوراني فعلاً پيش ما نيست تا از كلمات حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بخوانيم يك جملهاي از صحيفه سجاديه بخوانيم اين جمله نوراني گرچه صحيفه سجاديه را شما آقايان يعني همه ما حداقل سالي يكي دو بار مطالعه، مطالعه يعني مطالعه نه خواندن حداقل سالي دو بار بايد اين را مطالعه كنيم اين در كنار قرآن و نهجالبلاغه كتاب سوم ماست ديگر مطالعهها مطالعه يعني غير از خواندن مأنوس بودن با اين كتاب مثل اينكه همان طور آدم قرآن ميخواند حالا يا اين دعا را ميخواند علي اي حال عمدهاش مطالعه است در همين ميبينيد تعبيراتي كه در اين كتاب نوراني هست چه عظمتي است در همين خطبه دعاي اول صحيفه سجاديه وقتي عظمت اهل بيت ذكر ميشود و جريان انسانيت انسان ذكر ميشود ميبينيد يك وقتي انسان ميخواهد انسان را معنا كند «الانسان ما هو؟» خب از اينها سؤال بكني ميگويد حيوان ناطق از وجود مبارك امام سجاد سؤال بكني «الانسان ما هو؟» ميگويند «حيٌ حميد» يك زندهاي كه شاكر است در برابر خدا. اگر كسي حميد انسان نيست در همين خطبه اول كه حمد را و عظمت حمد را ذكر ميكند ميفرمايد كه در اوايل خطبه است كه «لو حبس عن عباده معرفت حمده علي ما ابلاهم من مننه المتتابعة و اصبغ عليه من نعمه المتظاهرة» اگر ذات اقدس الهي حمد را لازم نكرده بود دستور حمد و راهنمايي حمد را نداده بود شرايط حمد را نگفته بود كيفيت تحميد را نگفته بود مردم «لتصرفوا في مننه و لم يحمدوه و توسعوا في زرقه فلم يشكروه ولو كانوا كذلك» اگر مردم نعمت خدا را بهرهبرداري كنند و شاكر نباشند «لخرجوا من حدود الانسانية الي حد البهيمية» اين (اولئك كالانعام) سه تا راه دارد ديگر يا انسان بايد چشم برزخي پيدا كند نظير حارثةبنمالك و ديگران باطن افراد را ببيند نظير آنچه كه وجود مبارك امام چهارم و پنجم يعني همين امام سجاد اين كار را كرده همين امام باقر(سلام الله عليهما) اين كار را كرده در سرزمين عرفات نشان داده كه «قلّ الحجيج كثر الضجيج» او بالعكس اين دو بزرگوار در محضر اين دو امام اين دو تا شاگرد ديدند صحنه عرفات پر از حيوانات است آنكه امام زمانش را تنها ميگذارد اين است ديگر آنكه حجت خدا را تنها ميگذارد ولو صحنه عرفات هم برود اين است. فرمود اينها را شما ميبينيد نه خير «قلّ الحجيج و كثر الضجيج» نه «كثر الحجيج و قلّ الحجيج» خير حاجي كم است ميگويي نه ببين يا انسان بايد آنطور باشد يا گوش بدهد ببيند اين ائمه چه ميگويند يا دو روز صبر بكند با هم ميروند ميبينند چه كسي حيوان است چه كسي انسان است سه تا راه دارد ديگر فرمود اگر كسي حميد نباشد «لخرجوا من حدود الانسانية الي حد البهيمية فكانوا كما وصف في محكم كتابه (إِنْ هُمْ إِلاّ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً)» تعبيرات ديگري كه درباره عظمت اهل بيت هست در همين دعاي اول است عظمت خودشان را ذكر ميكنند ميفرمايد كه «و الحمد لله الذي اختار لنا محاسن الخلق و اجري علينا طيبات الرزق و جعل لنا الفضيلة بالملكة علي جميع الخلق فكل خليقته منقادة لنا» از عرش تا فرش اين ميشود مقام امامت «كل خليقته» يعني «كل خليقته» ديگر موجبه كليه است تمام مخلوقات عالم منقادند و ما قائديم چطور تمام حقايق در قرآن كريم هست و قرآن كريم از عربي مبين تا علي حكيم قرآن است. انسان كامل هم همان طور است ديگر فرمود: «فكل خليقته منقادة لنا» «فكل خليقته منقادة لنا بقدرته و سائرة الي طاعتنا بعزته» حالا بيانات ديگر هست.
ااما آنچه كه مربوط به اين قسمت از نصايحي است كه همه ما مبتلاييم اين است كه ما يك آتشي در دنيا هست كه اين كارش سوزاندن و از بين بردن است ولي يك نفعي دارد كه خب حرارت ميدهد غذا را تأمين ميكند يك، و در بيابانها چراغ بيابان گردهاست قبل از اينكه شمع اختراع بشود چراغ شبانه همين شعله هيزم بود ديگر بعدها شمع شد بعدها فانوس شد بعد چراغ موشي شد بعد فانوس شد بعد لامپا شد بعد از برق چراغ بشر اولي همين شعله هيزم بود ديگر پس آتش در عين حال كه كارش سوخت و سوز است بركات ديگر هم دارد. اما گناه كه باعث ورود در جهنم است جهنم آتشاش يك دانه بركت هم ندارد اين تعبير خيلي تعبير لطيف است ميفرمايد جهنم كه آتش دارد اينها شعله فراوان است اما جايشان را نميبينند در تاريكي دارند ميسوزند خب يك وقتي آدم بداند كجا و كجاست باز سوختناش با يك مقدار رفاه نسبي همراه است فرمود تمام شعلههاي جهنم همهاش سوخت و سوز است هيچ نوري ندارد. اين تعبير را ملاحظه بفرماييد در دعاي سي و دوم است كه بعد از فراغ از نماز شب حضرت اين را ميخواندند هر شب بعد از نماز شب اين دعا را ميخواندند دعاي سي و دوم عرض كرد «اللهم اني اعوذ بك من نارٍ تغلظت بها علي من عصاك و توعّدت بها علي من صدف عن رضاك و من نارٍ نورها ظلمة» من خدايا به تو پناه ميبرم از آتشي كه روشنايي او تاريكي است الآن اينها كه مبتلا هستند به مواد مخدر «اعاذنا الله من شرور انفسنا» اين لذت او سم است اين لذتاش كه لذت صادقه نيست يك وقتي تشنهاي يك ليوان آب گوارا ميخورد اين لذت است گرسنه يك غذايي را ميخورد اين لذت است. اما اين معتاد مواد اين لذتي كه دارد اين لذت چون لذت كاذب است نيش صادق است ديگر ممكن نيست يك چيزي خودش هم كاذب باشد ضدش هم كاذب باشد اينكه ممكن نيست اگر لذت اعتياد كاذب است پس دردش صادق است ديگر اگر سود اعتياد كاذب است ضررش صادق است ديگر. پس اين هم ضرر صادق دارد هم درد فعلي و آينده حضرت فرمود آتش جهنم نارش نار است نورش هم نار روشني ندارد آن. با اينكه شعلهاش زفير است تكاد وقتي (إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ) از دور شعله جهنم پيداست خب پس اين نار يك سم صد درصد است نه اينكه يك قدرش نفع است يك قدرش ضرر اينچنين نيست كه اگر كسي خداي ناكرده گرفتار مواد مخدر شد يك قدرياش نفع باشد يك قدرياش ضرر چون آن نيروي تشخيص را از او گرفتند اين سم خوري را نفع و لذت تلقي ميكند تلقي او تلقي كاذب است ديگر. عرض كرد خدايا من پناه ميبرم به تو از آتشي كه «نورها ظلمةٌ» يعني تمام اين شعله سر تا پا زيانبار است.
پرسش: ...پاسخ: آن در دنياست البته «اللهم اني اعوذ بك من نارٍ تغلظت بها علي من عصاك و توعّدت بها علي من صرف عن رضاك و من نار نورها ظلمة و حينها اليم و بعيدها قريب و من نار يأكل بعضها بعضٌ و يصول بعضها علي بعضٍ»همان طور كه «قرآن يفسر بعضه بعضا» است احاديث هم همين طور است، ادعيه هم همين طور است روايات هم همين طور است اين از لطايف فرمايشات مرحوم صاحب جواهر است در جلد 27 يا 28 جواهر وقتي فرمايشات ائمه را نقل ميكند يكي مثلاً از امام پنجم يكي از امام نهم ميفرمايد اينها گرچه كلامها متعدد است ولي از يك متكلم است اينها يك نورند «و كلام بعضهم يفسر كلام الآخرين و كلامهم يفسر بعضه بعضا» اين از لطيفترين تعبيرات مرحوم صاحب جواهر است در جلد 27 و 28 خب روايات اين طور است ادعيه اين طور است آيات همين طور است در نهجالبلاغه آمده است كه خدايا ما به تو پناه ميبريم يا تو تبهكاران را وارد جهنم ميكني «دارٌ ليس فيها رحمة» هيچ رحمتي در آنجا نيست اين «دارٌ ليس فيها رحمة» سؤال برانگيز است خب اين روشني شعله جهنم كه رحمت است جايش را ميبيند آدم ديگر شما كه فرموديد هيچ رحمتي در آنجا نيست آن با بيان نوراني اما سجاد حل ميشود خير روشني ندارد او «نورها ظلمة» وقتي اين «نورها ظلمة» صحيفه سجاديه كنار نهجالبلاغه قرار گرفت معلوم ميشود «دارٌ ليس فيها رحمة» كه «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا».