« فهرست دروس
درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1404/03/12

بسم الله الرحمن الرحیم

/ تقاص مال/کتاب القضاء

 

موضوع: کتاب القضاء/ تقاص مال/

 

در تقاص که ريشه اصلي آن در قرآن کريم بود و روايات هم برابر آن تنظيم شد، چند شرط محوري لازم بود:

اول اينکه خود دين مسلّم باشد نه مشکوک، دوم اينکه بدهکار عالم و آگاه باشد، سوم اينکه تمردي در تأديه دين داشته باشد يا تمرد ندارد مماطله دارد که آن هم در حکم تمرد است که اين قيود بايد در موضوع ملحوظ باشد. اگر چيزي مال مسلّم بدهکار بود طلبکار مي‌تواند تقاص کند؛ خواه آن مال مسلّم به صورت امانت به اين طلبکار داده بشود يا نه؛ اگرچه روايت در باب امانت، دو طايفه است: يک طايفه نهي کرده يک طايفه تجويز، آن نهي را با تصرف در هيئت حمل بر کراهت کردند گفتند وقتي حق مسلّم اين بدهکار پيش طلبکار، طلبکار پيش بدهکار هست، مالي را بدهکار ولو به عنوان امامت به طلبکار بدهد او مي‌تواند آن امانت را به عنوان تقاص بگيرد، چون حق مسلّم او است و اين بدهکار هم مي‌داند و عمداً تعلل مي‌کند؛ ولي اگر يک مالي را ديگري به بدهکار به عنوان امانت داد، طلبکار نمي‌تواند اين مال را از بدهکار خود بگيرد، چون اين مال براي او نيست مال کسي است که به عنوان امانت داد.

اگر مالي به عنوان رهن پيش او بود يعني بدهکار اين شخص مالي را به ديگري وام داد، در برابر اين وام گرو گرفت، اين گرو برای آن بدهکار ديگر است برای اين شخص نيست. عين مرهونه برای راهن است نه برای مرتهن، مرتهن هيچ حقي در متن مِلک، در درآمد ملک، عوارض و اوصاف و مترقيات ملک ندارد مگر حق الرهانه؛ حق الرهانه وقتي تشريح بشود معلوم مي‌شود که طلبکار حق ندارد مالي را که ديگري به عنوان رهن به بدهکار او داد اين مال را تقاص کند، چرا؟ چون در رهن عين مال منافع منقول مال منافع غير منقول مال همه اين خصوصيت‌ها برای راهن است نه برای مرتهن؛ در مدت رهن متن مال و جميع درآمدهاي مال، براي راهن است مرتهن هيچ بهره‌اي ندارد، مرتهن فقط در اطلاق تصرف مالک دخيل است، حق الرهانه حقي نيست که به متن مال تعلق بگيرد، يک؛ حق الرهانه حقي نيست که به درآمد مال تعلق بگيرد، دو؛ متن مال و جميع درآمدهاي آن برای راهن است. حق الرهانه در اطلاق تصرف مالک دخيل است؛ يعني مالک مي‌تواند مال خودش را بفروشد و اجاره بدهد در صورتي که رهن نباشد، حالا که اين مال را در رهن اين شخص قرار داد اين حق الرهانه که برای مرتهن است اين حق جلوي تصرفات راهن را مي‌گيرد، همين؛ در محدوده ملک دخالت ندارد، نه در عين نه در منفعت، فقط در محدوده تصرف؛ قبلاً مالک مي‌توانست در عين مال و در منافع مال تصرف کند، الآن که اين مال را در گرو اين مرتهن قرار داد، تا مرتهن اجازه ندهد او نمي‌تواند تصرف کند. در اطلاقِ تصرف دخالت کرده است نه در اطلاقِ ملکيت يا در اطلاقِ منفعت، حق الرهانه بيش از اين نيست. پس حريم مال همچنان برای مالک است. وقتي حريم مال همچنان برای مالک بود، طلبکار نمي‌تواند مالي که ديگري به عنوان رهن پيش بدهکار او گذاشته است را به عنوان تقاص بگيرد، چون اين مال او نيست مال بيگانه است. اين در حق الرهانه.

اما القصاص، التقاص و امثال ذلک «ما هو؟»، در تقاص يک معامله قهري ولايي لازم است، چطور؟ براي اينکه تقاص عبارت از آن است که شخص طلبکار چيزي را از بدهکار طلب دارد در عوض آن، مالي را به عنوان تقاص مي‌گيرد، اين تعويض به اذن کيست؟ به اذن شارع است، براي اينکه خود آن مالک که اجازه نمي‌دهد. تعويض به اذن شارع مقدس است، پس تعويض در مواردي است که قصاص جايز است و به اذن مالک اصلي آن است، ولايةً. اين تعويض جزء عقود لازمه است يا جزء عقود جايزه؟ جزء عقود لازمه است. اگر شاع مقدس اجاره داد که اين طلبکار از مال بدهکار چيزي را به عنوان تقاص بگيرد، ديگر فردا و پس‌فردا مال بهتري گيرش آمد نمي‌تواند اين کار را بکند. پس تعويض با اذن مالک اصلي آن که شارع است، امضاء شده است و به منزله عقد لازم است نه عقد جائز، روز ديگري مال بهتري گيرش آمده نمی‌تواند اين را به عنوان تقاص بگير.

پس «القصاص معاملةٌ مشروعةٌ لازمةٌ» که به هيچ وجه نمي‌شود تغيير داد _ البته اقاله حرف ديگری است _ مثل خود بيع که اصل (انعقاد) بيع جايز است، اينجا اصل تقاص جايز است اما وقتي تقاص حاصل شد، به منزله عقد لازم است مثل اينکه وقتي بيع جاري شد عقد لازم است.

پرسش: تقاص به حق مثل حق الرهانه تعلق می‌گيرد يا بايد عين باشد ..

پاسخ: اگر بخواهد در حق دخالت کند، يک حق مستقل باشد مثل حق تأليف، حق کشف دارو، اينها مستقل است، بله در اين حقوق مي‌شود تقاص کرد، اما اگر بخواهد در حق متعلق به عين، حق خودش را إعمال کند بايد در عين إعمال کند اين عين که مال او نيست منافعش که مال او نيست! اگر مستقل بود قابل نقل و انتقال بود بله، آن هم در برابر حق، حق را با حق تقاص مي‌کنند نه حق را با غير حق. به هر تقدير تقاص در چيزي که قابل نقل و انتقال باشد هست و مرتهن هيچ سهمي ندارد الا حق الرهانه و حق الرهانه هم هيچ تأثيري در عين مال ندارد، يک؛ در منافع مال ندارد، دو؛ در اطلاق تصرف مالک دخيل است، سه؛ يعني مالک نمي‌تواند در مال خودش تصرف بکند الا به اذن مرتهن.

اما در آن مطلبي که قبلاً بارها عرض شد به اينکه اگر محور نزاع حد باشد يا تعزير باشد که به اذن حاکم هستند، جا براي قصاص نيست، برابر روايتي است که اصل روايت را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف وسائل جلد 27 صفحه 300 بيان کردند. مرحوم شيخ طوسي به اسنادش از «حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ» نقل مي‌کند که مي‌گويد از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال کردم «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع قُلْتُ مَنْ يُقِيمُ الْحُدُودَ» حدود شرعي را که کل واحد را شارع مقدس فرمود مثلاً در آن حادثه صد تازيانه بزنيد يا فلان جا کمتر يا بيشتر، چه کسي اجرا مي‌کند؟ «السُّلْطَانُ أَوِ الْقَاضِي» يقيناً افراد عادي نمي‌توانند حد شرعي را اجرا کنند، آيا به دست سلطان مملکت است يا به دست قاضي مملکت؟ «فَقَالَ(عليه السلام): إِقَامَةُ الْحُدُودِ إِلَى مَنْ إِلَيْهِ الْحُكْمُ»[1] حاکم بايد حکم کند. غرض اين است که تقاص در حدود نيست، در حق الناس است و در قتل است و مانند آن.

اما بقيه روايات باب 83 ابواب «ما يکتسب به» که چند تا روايت از آنها خوانده شد. روايات در باب قصاص در مسئله امانت يا در مسئله وديعت، دو طايفه است: بعضي‌ها گفتند جايز است بعضي گفتند جايز نيست که تصرف در هيئت شد؛ يعني مکروه است وگرنه اصل مال را که کسي مسلّماً از يک زيدي طلبکار است مي‌تواند بگيرد، اما حالا کلماتي را بگويد بين خود و بين خداي خود که خدايا، من دارم عوض مالم را مي‌گيرم، اين يک تأدب ديني و احتياط است و حمل بر استحباب شده است. پس آن نهي حمل بر کراهت شد و تکلم اين کلمات هم حمل بر استحباب شد، چون در اين روايت دارد که اگر کسي مي‌خواهد قصاص کند با خدا در ميان بگذارد که خدايا، من دارم مال خودم را مي‌گيرم و قصد تعدي ندارم، اين يک تأدب ديني است. اگر به محکمه رفتند و سوگند را پيش حاکم شرع خواندند، ديگر نقض آن حکم جايز نيست و نمي‌تواند تقاص کند. از راه ديگر، مطلبي ديگر است. روايات متعددي بودند که خوانديم.

روايت هفت اين باب اين است که سليمان بن خالد مي‌گويد از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) پرسيدم «عَنْ رَجُلٍ وَقَعَ لِي عِنْدَهُ مَالٌ فَكَابَرَنِي عَلَيْهِ» من يک طلب مالی مسلّمي دارم او مکابره مي‌کند بزرگ‌نمايي مي‌کند و مال مرا نمي‌دهد «وَ حَلَفَ» و سوگند هم ياد کرد «ثُمَّ وَقَعَ لَهُ عِنْدِي مَالٌ» مالي از او به دست من رسيده است «آخُذُهُ لِمَكَانِ مَالِيَ الَّذِي أَخَذَهُ وَ أَجْحَدُهُ» اين مال را من مي‌توانم بجاي آن مالي که از من گرفته و منکر شد بگيرم «وَ أَحْلِفُ عَلَيْهِ كَمَا صَنَعَ» او سوگند دروغ خورد من هم سوگند ياد کنم منتها سوگند من درست است. من سوگند ياد مي‌کنم که مال تو را نگرفتم؟ حضرت فرمود: «قَالَ إِنْ خَانَكَ فَلَا تَخُنْهُ» حالا او خيانت کرده شما خيانت نکنيد. اين است که اين بزرگان در هيئت تصرف کردند و اين را حمل بر کراهت کردند هم به احترام آن حلف، هم اينکه اين خودش يک ادب ديني است که شما بدي را با خوبي جبران کنيد، چون روايت ديگر گفت که بله، اين کار کار جايزي است «وَ لَا تَدْخُلْ فِيمَا عِبْتَهُ عَلَيْهِ»[2] شما اين را به عنوان عيب مي‌دانيد، کاري که عيب هست شما مرتکب نشويد. حالا آن اوّلي عيب است تجاوز به حق است، اين دومي که عيب نيست و از باب مشاکله گفته شد عيب است. يک تأدب اخلاقي است که شما با نيکي جواب بد را بدهيد ولي اصل حق محفوظ است؛ لذا بسياري از بزرگان اين را حمل بر کراهت کردند.

پرسش: کلمه خيانت را حمل بر کراهت کردند

پاسخ: خيانت را حمل بر کراهت نمي‌کنيم. هيئت يعني هيئت! ماده سرجايش محفوظ است، بله خيانت است، در لغت تصرف نمي‌کنند.

پرسش: خيانت که نيست ...

پاسخ: اين نهي شده، خيانت است، براي اينکه اين به عنوان امانت به شما داد يا به عنوان قرض به شما داد يا به عنوان ديگر، ملک شما که نکرد، هبه که نکرد، عقد لازم يا عقد جائزی بينتان وجود ندارد، هيچ کدام نبود. مال او به دست شما رسيد، بدون اطلاع او، مال او را مي‌خواهيد بگيريد، اين به قرينه مشاکله‌اي که در صنايع ادبی مطول يعني مطول! خوانديد _ قرينه مشاکله يعني زيبا حرف زدن، شيرين حرف زدن _ در همه موارد انسان خود اين لغت را نبايد نگاه بکند، بايد ببيند پيام اين لغت کجا است؟ جايگاه و شأن نزول اين لغت کجا است؟ يکي از صنايع ظريف ادب دل‌پرور صنعت مشاکله است که حتما در کتاب مطول و مانند آن خوانديد. اين تعبير مشاکله در روايات ائمه کم نيست. فرمود او بد کرد، تو بد نکن. جواب بدي را با بدي نده. شما جواب اين شخص را مي‌خواهي بدهي، بد نيست، چون در قرآن فرمود: ﴿السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ﴾[3] اينکه بد نيست، به قرينه ﴿السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ﴾ معلوم مي‌شود که اين خيانت نيست مشاکله يعني ظريف حرف زدن و ظريف‌گويي، و گرنه فرمود ﴿السِّنَّ بِالسِّنِّ﴾ دندان تو را کشيد، دندانش را بکش ﴿السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ﴾ اما اينجا فرمود اگر او بد کرد تو بد نکن، اين مشاکله است که در مطول خوانديد. ظريف‌ترين حرف، شيرين‌ترين حرف، جاذب‌ترين حرف در صنايع ادبي اين است که اين نکات ملحوظ بشود؛ لذا فرمود او بد کرد تو بد نکن.

همين روايت را مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) هم نقل کرد.

روايت هشتم اين باب که علي بن مهزيار از اسحاق بن عمار «أَنَّ مُوسَى بْنَ عَبْدِ الْمَلِكِ» نامه‌اي به امام باقر نوشته است «كَتَبَ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع يَسْأَلُهُ عَنْ رَجُلٍ دَفَعَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مَالًا لِيَصْرِفَهُ فِي بَعْضِ وُجُوهِ الْبِرِّ» که گويا اين روايت در بحث ديروز اشاره شد. «فَلَمْ يُمْكِنْهُ صَرْفُ الْمَالِ فِي الْوَجْهِ الَّذِي أَمَرَهُ بِهِ وَ قَدْ كَانَ لَهُ عَلَيْهِ مَالٌ بِقَدْرِ هَذَا الْمَالِ فسأل هَلْ يَجُوزُ لِي أَنْ أَقْبِضَ مَالِي أَوْ أَرُدَّهُ عَلَيْهِ فَكَتَبَ اقْبِضْ مَالَكَ مِمَّا فِي يَدِكَ»[4] عرض کرد من يک طلبي از اين آقا دارم ايشان يک مالي به دست من داد که من بين مثلاً فقرا يا بين مسافران و زائران تقسيم بکنم، بعضي‌ها را تقسيم کردم همه‌اش را نشد تقسيم بکنم يک مقدار مانده است. مي‌توانم از اين، مال خودم را بگيرم؟ فرمود بله طلبي داري مي‌تواني بگيري. اين شخص به عنوان امانت به او داد. گفت اين را در راه زائران صرف بکن. اين را که نمي‌شود کفت عيب است اين را که نمي‌شود گفت خيانت است. اگر گفتند عيب‌جويي نکن همان‌طوري که کار او معيب بود تو کار معيب نکن، اين به قرينه مشاکله است.

روايت نهم اين باب که «عَلِيِّ بْنِ سُلَيْمَانَ» يک مکاتبه‌اي دارد خدمت حضرت نوشت: «كَتَبْتُ إِلَيْهِ رَجُلٌ غُصِبَ مَالًا أَوْ جَارِيَةً ثُمَّ وَقَعَ عِنْدَهُ مَالٌ بِسَبَبِ وَدِيعَةٍ أَوْ قَرْضٍ مِثْلُ خِيَانَةٍ أَوْ غَصْبٍ» و امثال ذلک «أَ يَحِلُّ لَهُ حَبْسُهُ عَلَيْهِ أَمْ لَا فَكَتَبَ(عليه السلام): نَعَمْ يَحِلُّ لَهُ ذَلِكَ إِنْ كَانَ بِقَدْرِ حَقِّهِ» تجاوز نکند «وَ إِنْ كَانَ أَكْثَرَ فَيَأْخُذُ مِنْهُ مَا كَانَ عَلَيْهِ وَ يُسَلِّمُ الْبَاقِيَ إِلَيْهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ»[5] اگر به اندازه همان طلب شما است بله مي‌توانيد، اگر بيش از طلب شما است به اندازه طلب را بگير و بقيه را تسليم صاحبش بکن. اين روايت صريح در جواز است، آن روايت ظاهر در نهي است، در هيئت تصرف می‌کنيم و آن نهي حمل بر کراهت مي‌شود.

روايت دهم اين باب که «جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال مي‌کند اين است که «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَكُونُ لَهُ عَلَى الرَّجُلِ الدَّيْنُ فَيَجْحَدُهُ فَيَظْفَرُ مِنْ مَالِهِ بِقَدْرِ الَّذِي جَحَدَهُ أَ يَأْخُذُهُ وَ إِنْ لَمْ يَعْلَمِ الْجَاحِدُ بِذَلِكَ» ولو آن شخص نداند در غياب او مي‌تواند بگيرد؟ «قَالَ نَعَمْ»[6] چون مال خودش است. غرض اين است که اصل تقاص با اين شرايط مشروع شده است.

روايت يازدهم اين باب که «مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌کند اين است که «قَالَ: قُلْتُ لَهُ الرَّجُلُ يَكُونُ لِي عَلَيْهِ حَقٌّ فَيَجْحَدُنِيهِ» اين شخص جحود دارد انکار دارد «ثُمَّ يَسْتَوْدِعُنِي مَالًا أَ لِيَ أَنْ آخُذَ مَا لِيَ عِنْدَهُ قَالَ لَا» عرض کرد من يک طلبي از او دارم، يک؛ او انکار مي‌کند، دو؛ بعد يک مالي را به عنوان امانت پيش من گذاشت وديعه گذاشت مي‌توانم اين را بگيرم؟ فرمود نه. اين امانت است شما در امانت خيانت نکن. اين را حمل بر کراهت شديده کردند چون دليل ديگر تجويز کرده است «أَ لِيَ أَنْ آخُذَ مَا لِيَ عِنْدَهُ قَالَ لَا هَذِهِ الْخِيَانَةُ»[7] .

اين روايت را مرحوم کليني از معاوية بن عمار نقل کرد شيخ طوسي هم اين را نقل کردند.

مرحوم صاحب وسائل در روايت دوازده دارد که «زَيْدٍ الشَّحَّامِ» مي‌گويد که «قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنِ ائْتَمَنَكَ بِأَمَانَةٍ فَأَدِّهَا إِلَيْهِ وَ مَنْ خَانَكَ فَلَا تَخُنْهُ»[8] اگر امانتي به شما دادند شما خيانت در اين امانت نکنيد. اين روايت دارد مالي را که به عنوان امانت به شما دادند خيانت نکنيد، اين سرجايش محفوظ است، اما حالا اين شخص مي‌گويد من طلبي دارم براي او ثابت شده است ، يک؛ و بدهکار انکار مي‌کند، دو. چون چهار قيد بود، اصل طلب ثابت، علم به طلب ثابت، انکار طرف ثابت، يا سرگرداني طرف ثابت، اگر اصل طلب ثابت است، يک؛ و بدهکار هم علم دارد که بدهکار است، دو؛ و نمي‌پردازد و يا سرگردان مي‌کند آنجا مسئله تقاص است.

روايت سيزدهم اين باب که از قرب الإسناد است اين است که «عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ الْجَحُودِ أَ يَحِلُّ أَنْ أَجْحَدَهُ مِثْلَ مَا جَحَدَ» يک کسي مال مرا انکار کرده «قَالَ نَعَمْ» بله شما مي‌تواني اين کار را بکني، اما «وَ لَا تَزْدَادُ»[9] .بنابراين اصل تقاص با اين روايات معتبر حتي در صورت امانت، ولو اينکه مکروه باشد، جايز است.

امروز روز آخر اين بحث‌ها است و در آستانه شهادت وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) هستيم شما الآن بزرگان اين حوزه‌، علماي اين حوزه هستيد و مي‌بينيد شرايط با اوضاع قبلي خيلي فرق کرده است. بسياري از اين جوان‌ها از دور و نزديک در و ديوار اين حرم را مي‌بوسيدند الآن آن‌طور نيست، البته يک عده‌اي توفيق دارند و ذات اقدس الهی موفقشان کرده مثل سابقي‌ها يا بيش از سابق اين مراسم را دارند اما مي‌بينيد شرايط کلی اين‌طور نيست که اصول خانوادگي محفوظ باشد فرزند مثلاً مطيع محض پدر و مادر باشد و مانند آن. شما آقايان هر جا تشريف داريد حتماً هفته‌اي دو يا سه جلسه بايد داشته باشيد اين‌طور نباشد که فقط در يک مسجدي تشريف ببريد نماز اقامه کنيد يا فقط در ماه مبارک رمضان يا محرم و صفر سخنراني بکنيد. بر همه ما لازم است که اين جلسات را داشته باشيم، دور هم باشيم دو نفر سه نفر چهار نفر کمتر يا بيشتر اين محافل را داشته باشيم اين اعمال را داشته باشيم. الآن شرايط ضروري است که انسان طوري جامعه را روشن کند که فرمايش اهل بيت حاکم باشد. امام باقر(سلام الله عليه) فرمود همه علوم محترم است _ اين روايت را در تحف العقول از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) هست _ اما «لَا مَعْرِفَةَ كَمَعْرِفَتِكَ بِنَفْسِكَ»[10] ؛ انسان بايد خودش را بشناسد که من مي‌پوسم يا از پوست به در مي‌آيم؟ چه مي‌شوم؟ اگر خودش را بشناسد نه بيراهه مي‌رود نه راه کسي را مي‌بندد نه حرف اين شخص را گوش مي‌دهد نه حرف ديگري را گوش مي‌دهد. من يک موجود دائمي هستم. از جايي به جاي ديگر مي‌روم؛ اين بيان نوراني قرآن است فرمود مرگ يک چيز جدايي نيست حتماً شما مي‌رويد مي‌خوابيد مي‌بينيد ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾[11] مرگ هم همين است؛ ما مي‌خوابيم چکار می‌کنيم؟ نابود مي‌شويم يا روح ما به جاي برتري سفر مي‌کند؟ ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾ هر شب ما مي‌ميريم. مرگ يک چيز آسماني نيست مرگ يک چيزي است که ما هر شب داريم، منتها درجه شديدتر آن است.

عمده آن است که من چه هستم؟ من هستم که هستم که هستم. اگر انسان يک موجود دائمی است ديگر به اين و آن پابند نيست. نام اين را ببرند عکس او را بزنند رونمايی بکنند چهارتا کف بزنند اينها شأن انسان نييست. من انسان هستم، هستم که هستم که هستم، منم و عقائدم منم و اخلاقم، کسی با من کار ندارد من هم با کسی کار ندارم. اين است که امام باقر فرمود هيچ معرفتی بعد از معرفت ربوبی به اندازه معرفت نفس نيست «لَا مَعْرِفَةَ كَمَعْرِفَتِكَ بِنَفْسِكَ» من چه کسی هستم؟ من هستم که هستم که هستم. اين بازی‌ها به درد من نمی‌خورد، من نه کسي را بازي مي‌دهم نه کسي می‌تواند مرا بازي مي‌دهد. حالا چهار بار عکس مرا گرفتند چهار تا کف زدند اينها يک چيزهاي جزئي و زودگذر است. اين بيان نوراني امام باقر(عليه السلام) است فرمود: هيچ معرفتي بعد از معرفت ذات اقدس الهی، به اندازه معرفت نفس نيست. من چه کسی هستم؟ من يک موجود ابدي هستم، من که تاريخ ندارم. من سال و ماه و قرن و اينها ندارم. اينها برای بدن است. اين بيان نوراني اميرالمؤمنين در کتاب تمام نهج البلاغه است که مي‌دانيد شما کجا مي‌رويد؟ همان‌جايي که آمديد، خيلي اين حرف بلند است. ما که با اينها مأنوس هستيم اين حرف‌ها براي ما قابل فهم نيست. فرمود وقتی مي‌ميريد مي‌دانيد کجا مي‌رويد؟ همان‌جايي که آمديد همان‌جايي که بوديد، کجا بوديم؟ اگر «مِن الله» بوديم «الي الله» مي‌رويم. اين فقط علي را مي‌خواهد تا آدرس بدهد شما کجا مي‌خواهيد برويد؟ انسان وقتي مُرد _ جريان معاد _ به جايي مي‌رود که از آنجا آمده است.

کلمه «يوم» و «يومئذ» در قرآن خيلي تکرار شد. اکثر قريب به اتفاقش برای معاد است. «يوم، يوم، يوم يومئذ» اين علي مي‌خواهد (صلوات الله و سلامه عليه) که بفرمايد مي‌دانيد کجا مي‌رويد؟ آدرس به شما بدهم، همان‌جايي که آمديد مي‌رويد. يعني چه؟ «مِن الله و الي الله» هستيم «إنا إليه راجعون» اين حرف‌ها بايد در مجالس ما در جلسات ما در منبرهاي ما در گفتمان ما در متن جامعه روشن بشود که مردم خودشان را بشناسند به دنبال زيد و عمرو نگردند. اين هياهو براي هيچ کسي فايده ندارد. اينکه در و ديوار حرم و اين حرف‌ها را مي‌بوسيم براي اينکه اين حرف‌ها در جاي ديگر نيست.

اين امام باقر يک بچه چند ساله‌اي بيش نبود، پيغمبر به جابر _ جابر از اصحاب حضرت است _ فرمود جابر! تو مي‌ماني عمر طولاني مي‌کني فرزند پنجم مرا مي‌بيني بنام محمد بن علي باقر، باقر را که ديدي سلام مرا به او برسان[12] . اين پيغمبر است. جابر وجود مبارک امام باقر را در سن بچگي ديد. فرمود سلام مرا به باقر برسان. به او اين را بگو اين را بگو، حالا اين جابر پيرمرد شد وجود مبارک امام باقر را درک کرد سلام پيغمبر را به او رساند، نابينا شده بود، عصا دست مي‌گرفت روزها در کوچه‌هاي مدينه راه مي‌رفت عصا مي‌زد «أَدِّبُوا أَوْلَادَكُمْ‌ عَلَى حُبِّ عَلِيٍّ»[13] [14] همين‌طور در کوچه‌ها مي‌گشت «أَدِّبُوا أَوْلَادَكُمْ‌ عَلَى حُبِّ عَلِيٍّ» بچه‌هايتان را با علي آشنا کنيد. آن روز که تبليغ صدا و سيما نبود، اين پيرمرد است پس چرا ما از اينها کمتر باشيم؟ حالا ما به آن مقامات خواص نمي‌رسيم حرفي ديگر است، اما به جابر که مي‌رسيم. اين جابر پيرمرد شد _شما شرح حال جابر را بخوانيد_ آخرهای عمرش هم نابينا شد، او عصازنان در کوچه‌هاي مدينه حرکت مي‌کرد مي‌گفت «أَدِّبُوا أَوْلَادَكُمْ‌ عَلَى حُبِّ عَلِيٍّ». از ما کار اين جابر که بايد بربيايد. الآن شما مي‌دانيد اوضاع خيلي آرام نيست. ما، مخصوصاً شما بزرگان، حتماً هر جا تشريف داريد هفته‌اي دو سه جلسه داشته باشيد؛ يکي براي پيران يکي براي جوانان، براي خواهران براي برادران که اينها را با اين معارف آشنا کنيد بدانيد هيچ کسي مثل علي و اولاد علي نيست، اولا؛ اين اوضاع برمي‌گردد ثانياً؛ ما نه بيراهه برويم و نه راه کسي را ببنديم.


[12] رک: كمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج1، ص253.« إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص بَشَّرَنِي‌ بِالْبَقَاءِ إِلَى أَنْ أَلْقَاكَ وَ قَالَ لِي إِذَا لَقِيتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلَامَ فَرَسُولُ اللَّهِ يَا مَوْلَايَ يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلَامَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَا جَابِرُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ مَا قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ عَلَيْكَ يَا جَابِرُ كَمَا بَلَّغْتَ السَّلَامَ».
logo