« فهرست دروس
درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1404/03/05

بسم الله الرحمن الرحیم

/تقاص مال /کتاب القضاء

 

موضوع: کتاب القضاء/تقاص مال /

 

مسئله تقاص در چند باب از ابواب فقه مطرح است؛ اصل تقاص که حق است منتها در هر موردي روش خاص دارد. تقاص در حقوق معاملاتي، يک؛ تقاص در ديون مالي، دو؛ تقاص در قتل نفس و امثال نفس، در حدود يعنی حدود، در قبال حقوق، در حدود الهي تقاص است، سه؛ اينها رايج است. از آيات مي‌توان استفاده کرد که تقاص سياسي هم داريم.

«فهاهنا امور اربعة» روايات ما هم به تبع آيات، چهار طايفه است. در مسئله حقوق مردم، تقاص به همين است که اگر کسي ثمن و مثمني دارد اجاره و مستأجري دارد کسي ثمن را گرفته مثمن را نمي‌دهد! مثمن را گرفته ثمن را نمي‌دهد! طلبکار دستش که رسيد مي‌تواند تقاص کند يا ثمن را بگيرد اگر ثمن را به او نمي‌دادن يا مثمن را بگيرد اگر مثمن را نمي‌داد؛ مشخص نيست برابر قرارداد خودشان است. ضامن بودن در بخش حقوق معاملاتي بستگی به قرارداد طرفين داردحالا ثمن چيست؟ مثمن چيست؟ بهاء چيست؟ اجاره چيست؟ هيچ ارتباطي به مسئله مثلي و قيمي ندارد. اين فصل جدا يعني کاملاً جدا است. در غصب‌ها و يدهاي ظالمانه، آنچه حاکم است اين است اگر اين مالي که برده‌اند مثلي است مثل، قيمي است قيمت، اين برای تضامن يد غاصب‌ است هيچ ارتباطي به مسئله معاملات و باب تجارت ندارد؛ در انواع و اقسام تجارت‌ها محور ضمان الثمن و المثمن و امثال ذلک است اين هيچ ربطي به مسئله مثلي و قيمي ندارد فصلش جدا است. در فصل دوم مال مردم را گفته «عَلَي الْيَدِ مَا أَخَذَتْ حَتَّي تُؤَدِّيَ»[1] اگر مثلي است بايد مثل بدهد قيمي است قيمت بدهد. المثلي القيمي برای فصل دوم است هيچ ارتباطي به فصل اول ندارد.

مسئله(فصل) سوم مسئله قصاص است که اصل کلمه تقاص از همان‌جا است اين «قصّ» که صاد مشدّد دارد قصّ و قصاص اينها از يک باب است. تقاص در مسئله دم(خون) اين است که ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ کسي را کشتند بايد او را بکشيد، حالا يک وقتي گذشت می‌کند مطلب ديگری است. اين القصاص شرف يک ملت است. مي‌فرمايد اگر مي‌خواهي زنده باشي خون دادي خون بگير. اين کتاب بوسيدني است اي کاش ما هر شب قرآن‌بسر مي‌داشتيم. فرمود اگر مي‌خواهي زنده باشي زير بار ظلم نرو. تا به فصل چهارم برسيم. فرمود: ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْباب‌﴾[2] اگر کسي از شما را کشتند، خون بهاء بگير. حالا يک وقتي عفو مي‌کني مصلحت ديگر و مطلب ديگری است. اگر بخواهي زنده بماني بايد قصاص کني ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ‌﴾ اين کتاب بوسيدني نيست؟ فصل چهارم از همين‌جا پيدا مي‌شود. يک ملتي اگر بخواهد زنده بماند، به ما حمله کردند زدند کشتند و بردند همين‌طور ساکت باشيم، نمی‌شود. او هر روز سر و صدا دارد من اين چنين مي‌کنم من اين چنان مي‌کنم. فرمود اگر مي‌خواهيد زنده باشيد بايد جوابش را بدهيد. اين حرف بوسيدني نيست؟ فرمود اگر مي‌خواهي زنده باشي يک ملت زنده باشي _ وقتي که اجازه نمي‌دهد يک نفر کشته بشود آدم ساکت و بي‌طرف باشد _ قصاص بکن ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْباب‌﴾.

اين بيان نوراني حضرت امير است که «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ»[3] يک کشور ستمکاري يک سنگي به طرف شما پرت کرد نگو اين سنگ بود، بله سنگ بود اما برگردان، تو هم بگير بزن. اين دين دين حرّيت است. فصل چهارم يعني فصل چهارم. قصاص يعني تقاص، اختصاصي به يک نفر و دو نفر و سه نفر ندارد. در تمام اين فصول قصاص است؛ چه در حقوق چه در منافع، چه در دماء چه در مسئله کشورداري. حالا اين آيات را بخوانيم تا روشن بشود اين رواياتي که در اين باب 83 است به تبع اين آيات است؛ يک وقت است که مي‌فرمايد شما مي‌توانيد قصاص بکنيد ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾؛ اين ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ و اينها حکم فقهي است اما اين ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ‌﴾ يک حکم سياسي است؛ يعني اگر بخواهي زنده بماني قصاص بکن. ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ﴾ اين حکم فقهي است که بايد مثل باشد، اما اگر خواستيد زنده بمانيد بايد اهل قصاص و جبران باشيد اين آيات ديگر است؛ سوره مبارکه «مائده» اين آيه 45 اين است «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ﴿وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ﴾ يک وقت انسان مي‌گويد بيچاره بود حالا اشتباهي کرد عفو مي‌کند مطلبي ديگر است اما ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُون‌﴾. در بخش‌هاي ديگر فرمود به اينکه «و من لم يحکم، و من لم يحکم» اين چنين است در همين سوره مبارکه «مائده» اين سه تعبير است در آيه 44 ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُون‌﴾ است در آيه 45 ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُون‌﴾ است در آيه 47 ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون‌﴾ است. اصل مسئله اين است که ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْباب‌﴾ اين دين مي‌گويد مي‌خواهي زنده بماني؟ اگر می‌خواهی زنده بماني زير بار ظلم نرو. اگر بخواهي زنده بماني جامعه زنده باشد بايد در برابر خون، او را سرجايش بنشاني. حالا اگر يک بيگانه‌اي آمده اين‌طور قتل عام کرده کشته، چندين روستا را ويران کرده چند استان را خراب کرده باز همينط عربده مي‌کشد اگر زنده هستي بايد به او بتازي.

مسئله غيرت يک چيزي ديگر است. از کرامت بالاتر است از سخاوت بالاتر است از جود بالاتر است. غيرت يک فضيلتي است کمياب و گرانبها. غيرت يک حقيقتي است که از سه ضلع تشکيل شده است. بعضي از اوصاف معنايش روشن است؛ کرامت سخاوت جود بزرگواري بخشش اينها خوب است اينها فهميدنش هم آسان است، اما غيرت يک حقيقت مؤلفه از سه ضلع است: ضلع اول: اصلاً وارد حرم و حريم غير نشود؛ لذا در نهج البلاغه است «مَا زَنَى غَيُورٌ قَط»[4] هيچ مرد باغيرتي نامحرم را نگاه نمي‌کند. اين حرف‌ها بوسيدني نيست؟ چرا وارد حريم غير شدي؟ مگر او غير نيست؟ فرمود هيچ مرد باغيرتي نامحرم را نگاه نمي‌کند. نگاه هم زناي چشم است[5] «مَا زَنَى غَيُورٌ قَط» اين حرف‌ها بوسيدني نيست؟! اگر کسي وارد حرم او بشود، او هم بي‌تفاوت باشد، معلوم است که بي‌غيرت است. پس وارد حرم غير بشود بي‌غيرت است، غيري وارد حرم او بشود بي‌غيرت است. اين دو عنصر از عناصر سه‌گانه حقيقت غيرت است. چه موقع مي‌تواند غيور باشد، وارد حرم غير نشود، غير را راه ندهد؟ اصل سوم مي‌خواهد که محدوده خودش را بايد بشناسد. اگر محدوده خودش را بشناسد هم بيگانه را مي‌شناسد هم ورود بيگانه را.

«هاهنا امور ثلاثه»: مرز بيگانه را بشناسد، مرز تجاوز بيگانه نسبت به خودش را بشناسد، گوهر ذات خودش را بشناسد من چه کسی هستم؟ الغيرة يعني الغيرة! مثل کرامت نيست مثل سخاوت نيست مثل عدالت نيست اينها کلمات خوبي است مشکل هم هست، فهميدن آنها هم آسان نيست، اما غيرت فهميدنش مشکل است. فرمود اگر با غيرتي به نامحرم نگاه نکن. تمام شد و رفت. «مَا زَنَى» چون نگاه به نامحرم، زناي چشم است «مَا زَنَى غَيُورٌ قَط»؛ اين بيان نوراني حضرت در نهج البلاغه است. تا آدم محدوده خودش را نشناسد آن دو تا مرز را نمي‌شناسد؛ از محدوده خودش بيرون نرود، يک؛ بيگانه را وارد حرم خودش نکند، دو؛ اين بايد محدوده خط‌کشي خودش را بداند، تا معرفت نفس نباشد هويت‌شناسي نباشد محدوده‌شناسي نباشد آن دو امر را نمي‌شناسد از حد خودت تجاوز نکن؛ حد من کجاست؟ کسي وارد حد تو نشود، حد من کجاست؟ آن اصل سوم حرف اصلي را مي‌زند؛ من چه کسی هستم؟ کجا محدوده من است؟ نبايد تجاوز بکنم، يک؛ بيگانه را راه ندهم، دو. پس معرفت نفس، يک اصل است «هو الأصل»، خروج او هم بايد شناخته بشود، ورود بيگانه هم بايد شناخته بشود. فرمود «مَا زَنَى غَيُورٌ قَط».

بالاتر از همه برتر از همه علمي‌تر از همه دقيق‌تر از همه کلام الله است فرمود اگر مي‌خواهي زنده باشي بايد قصاص بکني. حالا يک وقتي بزرگواري مي‌کنيم مي‌بخشيم مطلبي ديگر است. ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ﴾. حالا اگر برای فردي باشد حياةٌ، جمعي باشد چطور؟ اين همه کشتند چند هزار شهيد فلان جا، فلان جا، فلان جا، _ همين روزها سالروز فتح خرمشهر بود_ فرمود اگر غيرتمند هستي قصاص کن. اين دين ماندني است. فرمود اگر بخواهي زنده بماني دفاع کن، قصاص بگير. اين تقاص تقاص از همين است. فرمود ملتي که اهل تقاص نيست مرده است ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ﴾. جلوي اين را اگر نگيري همين‌طور مي‌شود ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ﴾.

خصيصه امام تنها در علم و فضل و عدلش نيست آنها سرجايش محفوظ است. همه بزرگان ما غيرتمند هستند همه مردان ايران غيور هستند حرفي در اين نيست اما يک کسي ملکه غيرت داشته باشد ممتاز باشد اين‌طور فرياد بزند که مگر نمي‌بينيد که دارند کاپيتولاسيون درست مي‌کنند و شرف اين ملت را عظمت اين ملت را زير سؤال مي‌برند، در امام شجاعتش ممتاز بود غيرتش ممتاز بود علمش مثل ساير مراجع بود؛ ولي غرض اين است که اين فضيلت در همه نيست. همه‌شان عادل‌ هستند همه‌شان خوب‌ هستند همه‌شان بزرگ‌ هستند همه‌شان اهل غيرت‌ هستند، اما يک کسي اوج غيرت داشته باشد وقتي اين کاپيتولاسيون مي‌خواست امضاء بشود مي‌گفت اين با غيرت ما سازگار نيست. اين به حيثيت و عظمت ما ايراني‌ها سازگار نيست. غيرت يک چيزي ديگر است؛ آن‌طوري که آدم خودش را در معرض همه خطرها قرار بدهد آن در همه نيست.

غرض اين است که اين آيه مي‌فرمايد اگر مي‌خواهي زنده باشي بايد اهل قصاص باشي. وقتي دين اجازه نمي‌دهد آدم در برابر يک کشته ساکت باشد اگر در برابر هزارها کشته که عزيزان ما بودند ساکت باشيم آن وقت اين مي‌شود حيات! انسان زنده است؟! تنها قرآن بسر گرفتن براي آن دو سه شب نيست، اي کاش ما مي‌فهميديم هر شب اهل قرآن باشيم. اين کتاب کتاب عزت است. فرمود اگر مي‌خواهي زنده باشي اگر بخواهي شرف داشته باشي اجازه ندهيد کسي به شما ظلم بکند «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ» ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ﴾.

تعبيرات ديگر قرآن کريم مشابه همين است در سوره مبارکه «اسراء» فرمود به اينکه ﴿وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي‌ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾ چرا؟ چون اگر اين کار را کردي من يک سلطنتي براي خانواده مقتول قرار دادم، آنها سلطان‌ هستند ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً﴾[6] نه اينکه او هم مي‌تواند بکشد، تعبير آن نيست، تعبير اين نيست که خون‌بها مي‌گيرد شما مصالحه کنيد و امثال ذلک، فرمود او سلطنت دارد، من ستمديده را سلطان کردم حالا برای قتل يک نفر، اين کار را کرده است، ما که هزارها نفر شهيد داديم. اين کتاب بوسيدني نيست؟ فرمود: ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً﴾. گاهي مي‌فرمايد او حق قصاص دارد حق انتقام دارد بله، آن تعبير هم درست است، فقه با آن هم تأمين مي‌شود، اما او سلطنت دارد؛ اين جمله خبريه‌اي است که به داعي انشاء القاء است يعني بلند شو! من تو را سلطان کردم تو الآن سلطان هستي. اين ايراني که هزارها شهيد داد سلطان است. فرمود من اين را قرار دادم. از سلطنت خودت استفاده بکن ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً﴾، اگر اين سلطنتش را نشناسد زير بار ظلم برود تقصير خودش است.

غرض اين است که تعبيرات قرآن يکسان نيست. يک وقتي مي‌فرمايد که ﴿ أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[7] مالي را که خريدي بده، اما مشتري سلطان باشد يا بايع سلطان باشد اينها نيست ولی خون داده سلطان است ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً﴾، ما به او سلطنت داديم. پس غيرت يک حساب است، سلطنت حساب ديگر، اين کتاب بوسيدني است بوسيدني يعني بوسيدني است! فرمود اگر مي‌خواهي باشرف زندگي کني _ اگر نه، حيات حيواني باشد مطلب ديگری است _ ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً﴾. البته اين هم ﴿فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُورا﴾[8] ، ما هم بعد از اينکه قطع‌نامه را قبول کرديم ديگر گفتيم که حالا قطع‌نامه را قبول کرديم و اسلحه را کنار گذاشتيم.

تعبير قرآن کريم که ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْباب‌﴾، اين اصل کلي است. ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً﴾ اصل کلي است غيرت‌آور است لذا وجود مبارک حضرت امير آن‌طور خطبه کرد که «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ» سنگي که آمد برگردانيد سنگ‌خور نباشيد. اينها باعث شده که روايات ما هم تبعاً للقرآن کريم چند طايفه شد: بخشي مربوط به حقوق است، يک؛ بخشي به تجاوزات غصبي است، دو؛ بخشي مربوط به قصاص است، سه؛ بخشي هم مربوط به کل مملکت است، چهار. اين مسئله قصاص قصاص در تقاص هم هست روايات ما هم مختلف است حالا إن‌شاءالله اگر چيزی مانده براي روز شنبه باشد. در روايات ما هم مختلف است فرمود به اينکه اگر مزاحمتي براي شما هست يا مشکلات ديگر است مي‌توانيد برای آن راه‌حل داشته باشيد ولي اگر مال شما را برده حالا يک مالي امانت پيش شما گذاشته مي‌توانيد بگيريد؛ روايات در اين زمينه دو طايفه است يک طايفه نهي دارد يک طايفه اثبات. آيا بايد در ماده تصرف کرد يعني اطلاق و تقييد است، يک؛ تعميم و تخصيص است، دو؛ اين راه را دارد يا بايد در هيئت يعني هيئت! در هيئت تصرف کرد؟ آن وجوب را حمل بر استحباب کرد و آن نهي را حمل بر کراهت کرد که ظاهراً در خصوص اين نصوص تصرف در هيئت اقوي است.

 


logo