« فهرست دروس
درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1404/02/13

بسم الله الرحمن الرحیم

کتاب القضا

موضوع: کتاب القضا

 

مرحوم محقق در پايان بحث قضا يک خاتمه‌اي را ذکر کردند که مشتمل بر دو فصل است در عين حال که خاتمه است بحث‌هاي مبسوطي را به همراه دارد. قضا براي نظم امور جامعه است اگر يک بار به محکمه رفتند فصل خصومت شد ممکن است طبق مشتهيات يا دواعي ديگر، دوباره به محکمه به ديگر مراجعه کنند و مسئله خصومت و دعوا را طرح کنند. براي اينکه چنين چيزي پيش نيايد، جامعه کنوني که وضع روشني پيدا کرده است که به آن اشاره مي‌شود، اما در سابق هم اين مسئله مطرح بود که اگر به محکمه مراجعه کردند و محکمه حکم کرد، حکم شرعي اين است که طرح دعواي مجدد حرام است. طرح دعواي مجدد به معناي نقض حکم حاکم شرع است. اگر حکومت شرعي بود حاکم شرعي بود روي مواضع شريعت حکمي صادر شده است قبول آن واجب و نکول از آن حرام، نقض آن کذا و کذا است، اين براي حفظ نظم است.

اگر کسي خواست ثابت کند که اين حکم در محکمه‌اي صادر شده يا نشده، اين مسئله به وسيله نامه حل مي‌شود؛ قاضي يک محکمه‌اي از محکمه‌اي ديگر مي‌پرسد او هم جواب مي‌دهد. از اينجا اين مسئله مطرح شد که آيا اگر حاکمي نامه نوشت که ما در فلان قضيه داوري کرديم و حکم صادر کرديم اين حجت است يا حجت نيست؟ در شرايط کنوني اين کار سهل است براي اينکه همه حرف‌هاي مدعي و مدعي‌عليه از يک سو، همه حرف‌هاي حاکم از سويي ديگر، جريان اقامه بينه و حلف چه حلف ابتدايي چه حلف مردود همه ضبط مي‌شوند. وقتي همه اينها مضبوط است ديگر انکارش مسموع نيست تجديد دعوا ممکن نيست. زمان سابق که اين حرف‌ها نبود اين امکانات نبود، يک مدعي در يک محکمه‌اي محکوم شد، بعد به محکمه‌اي ديگر مراجعه مي‌کند؛ اگر حاکم محکمه اول براي حاکم محکمه دوم بنويسد که ما حکم صادر کرديم، آيا مسموع است يا مسموع نيست؟ فرمايش مرحوم محقق در آغاز اين خاتمه اين است که فرمود: «خاتمة تشتمل على فصلين الأول في كتاب قاض إلى قاض» قاضي آن محکمه براي قاضي اين محکمه مي‌نويسد که ما در داوري بين فلان اشخاص در فلان دعوا حکم کرديم و حکم ما هم اين است، آيا با اين نامه ثابت مي‌شود که محکمه اول حکم دعوا را صادر کرد و ديگر طرح دعوا براي مدعي بعدي مشروع و جايز نيست و براي حاکم شرع هم استماع اين دعوا مشروع نيست، براي اينکه حاکم شرع بايد دعوايي را گوش بدهد که اصل طرح دعوا مشروع باشد. اگر اين دعوا در محکمه‌اي ديگر طرح شد و حکم صادر شد، طرح مجدد يک امر قضايي مشروع نيست

اين خلاصه طرح مسئله است. «في کتاب قاض إلي قاض». فرمود که اين حاکم اول حکم را صادر کرده و الآن به حاکم دوم خبر مي‌دهد. اين خبر «إنهاء حكم الحاكم إلى الآخر إما بالكتاب أو القول أو الشهادة»[1] است يا خودش حاضر مي‌شود شهادت مي‌دهد يا نه، به صورت شهادت نيست در گفتارش هست، يا نامه مي‌نويسد، آيا اينها حجت است يا حجت نيست؟ طرح اين‌گونه از مسائل در شرايط کنوني چندان روا نيست براي اينکه همه اينها مضبوط است حالا گاهي ممکن است که حاکم محکمه اول را اين جريان را گزارش بدهد بنويسد که ما حکم کرديم آيا با اين نامه مشکل حل مي‌شود يا نه؟ طرح دعوا در عصر کنوني هم به اين صورت بايد باشد وگرنه خود محکمه همه را ضبط کرده است.

برخي‌ها گفتند که اين حجت نيست، چرا؟ براي اينکه عدالت آن حاکم براي اين آقايان که ثابت نشد. بر فرض عدالت و وثوق او ثابت شده باشد، اسناد اين نامه به آن حاکم که آيا خط خود آن حاکم است يا از چيزي ديگری رونويس کردند، اين هم که ثابت نشد. پس دو تا امر لازم داريم که هيچ کدام حاصل نشد. ما بايد احراز بکنيم که آن حاکم موثق است و عادل، که احراز نکرديم. اينها مي‌گفتند در محکمه فلان شهر رفتيم و حکم صادر شد، بايد احراز بکنيم که اين نامه برای او است، اين هم که نيست. دو امري که وثاقت اينها بايد ثابت بشود هر دو زير سؤال است هم وثاقت آن حاکم که آيا او گفته يا نگفته، بر فرض گفته موثق است يا نه؟ هم اين نامه برای او است يا نه؟ ممکن است شبيه خط او باشد. هم وثاقت مکتوب هم وثاقت آن کاتب هيچ کدام ثابت نشده است پس دو تا مشکل داريم بنابراين نامه‌اي که حاکم قبلي براي حاکم بعدي مي‌نويسد از دو نظر محل اشکال است.

پرسش: اين حکم تجديد نظر نيست؟

پاسخ: نه، تجديد نظر تتمه همان دعوا است اگر هيچ فرقي در دعوا در مدعي در مدعي‌عليه حاصل نشود تجديد دعوا مشروع نيست. تجديد نظر براي آن است که اين زمين را قبلاً فروختند اما الآن زمين در اثر اينکه کنارش جاده احداث شده است يک قيمتي پيدا کرده يک حسابي دارد حکمش چيست؟ تجديد دعوا براي اين است که يا موضوع عوض شد يا مدعي‌ها عوض شدند آنها الآن ورثه اينها هستند او از بين رفته، يک امر جديدي بايد باشد تا طرح مجدد بشود اگر همان پرونده است با همه آن خصوصيات، نمي‌شود که حکم مجدد صادر کرد؛ حکم مجدد معنايش اين است که آن حکم قبلي را ما قبول نداريم «الراد عليهم کالراد علينا»[2] که در روايات است ناظر به همين است. پس طرح جديد فرع بر آن است که يا مدعيان عوض بشوند مورثان رفتند وارثان آمدند يا موضوع عوض بشود، وضع فرق کرده آن وقت با الآن خيلي فرق کرده آن وقت يک بياباني بود الآن يک خياباني کنارش کشيده شده، زمين ارزش پيدا کرده و مانند آن.

بعضي‌ها خواستند بگويند اين مشکل است، براي اينکه دو تا وثاقت لازم داريم که هيچ کدام يا يکي از اين‌دو احراز نشده است. بعضي از روايات هم همين موضوع را تأييد مي‌کنند و نمي‌شود به صرف خط اکتفا کرد، نمي‌شود به صرف دعوا اکتفا کرد. اين را مرحوم صاحب شرايع ذکر مي‌کنند و عده‌اي هم پذيرفتند.

نقدي که شده اين است که اصل، در کتابت بر ردکردن نيست؛ ببينيم بناي عقلا در اين نامه‌ها چيست؟ بناي عقلاء بر اين است که در اکثر اين نامه‌ها، نامه‌اي که از زيد به عمرو مي‌آيد _ البته قبول دارند گاهي هم ممکن است نامه جعلي باشد _ در اکثرشان اصل عدم رد کردن است لذا اگر يقين‌آور نباشد طمأنينه‌آور است، مثل قول؛ و اما اين دو تا سؤال بجا است؛ هم اول، شخص حاکم بايد مورد وثوق باشد و بعد هم اسناد اين نامه به او بايد مورد وثوق باشد، اگر خود آن حاکم موثق نيست يا اسناد اين نامه به آن حاکم مورد وثوق نيست اين پذيرفته نيست حاکم دوم مي‌تواند محکمه جديدي طرح کند.

فتحصل که در اينجا دو تا سؤال هست که بايد پاسخ داده بشود. برخي‌ها آمدند اين چنين پاسخ دادند _ صاحب جواهر هم بي‌ميل نيست که با اينها همفکر باشد _ در بناي عقلا همان‌طوري که اعتماد دارند به حرف يکديگر الا ما خرج بالدليل، اعتماد دارند به نامه‌هاي منسوب به افراد الا ما خرج بالدليل؛ اصل بر رد کردن قول افراد، اصل بر رد کردن نامه‌ها و امضاهاي افراد نيست اصل بر قبول است الا ما خرج بالدليل؛ نشانه‌اش اين است که آن روزها که ضبط نبود آن روزها که شهادت به آن صورت نبود، يک کسي مسئله‌اي ‌داشت از امام(سلام الله عليه) سؤال مي‌کرد امام هم يا به خط شريف خودشان يا به خط کاتب دفترشان مرقوم مي‌فرمودند، مکاتبات يعني همين، مثلاً مي‌گويند مکاتبه عبدالله بن سنان، مکاتبه فلان.

گرچه مستحضر هستيد برای مکاتبه آن‌چنان اعتباری مثل مشافهه قائل نيستن؛د در مکاتبه يک ضعفي هست که در مشافهه نيست. در مشافهه زيد مشافهةً از امام سؤال مي‌کند امام هم جواب مي‌دهد. شفه به شفه است، لب به لب است دهن به دهن است به اين مي‌گويند مشافهه، اما اين نامه آن‌طور نيست دهن به دهن و لب به لب نيست؛ نامه‌اي است که از دفتر امام صادق(سلام الله عليه) به عنوان جواب آمده است. اين‌که می‌گويند درباره مکاتبه يک مقداري ضعف است اين روايت مکاتبه است قدرت معارضه با فلان روايت را ندارد، بله اين روشن است، مکاتبه چيز ديگري است مشافهه چيز ديگري است. مشافهه شفه به شفه، لب به لب، دهن به دهن از امام سؤال مي‌کند جواب مي‌شنود، اين ابهامي ندارد؛ اما آيا واقعاً اين خط خود امام است؟ اين نوشته خود امام است؟ از دفتر خود امام است؟ يا شبيه‌نويسي است؟ همه جا اين شبهه است اما اين باعث وهن اصلي نيست که کلا مردود بشود. مکاتبه مثل مشافهه نيست مثل اينکه صحيح داريم و صحيح اعلي، موثق داريم و موثق اعلي، اين هم موثق است منتهي موثق اعلي نيست. هرگز مکاتبه به اندازه مشافهه نيست ولي مکاتبه را نمي‌شود از حجيت انداخت، نامه را نمي‌شود از حجيت انداخت، بالاخره مي‌گويند ما سؤال کرديم از دفتر امام صادق(سلام الله عليه) حضرت اين‌طور فرمودند، عده‌اي سؤالاتشان از راه مکاتبه بود، دفتر جواب مي‌دهد، اگر اين حجت شرعي نداشته باشد، دفتر يک چيزي را جواب مي‌دهد که حجت شرعي ندارد؟! تصدي دفتر امام صادق(سلام الله عليه) براي آن است که مکاتبه مثل مشافهه است البته قدرت آن را ندارد. اين يک مطلب.

مطلب ديگري که شما در بسياري از کتاب‌هاي علماي بزرگ می‌بينيد که فلان عالم اين‌طور گفته شهيد اين‌طور گفته شيخ طوسي اين‌طور گرفته، اينها غير از آنکه از نوشته‌هاي آنها استفاده مي‌کنند چيز ديگري است؟ يک مکتوبي بود؛ آن روز که چاپ نبود در کوفه يا مثلاً جاهاي ديگر يک بازاري بود بنام بازار وراقان، به چه کسی وراق مي‌گفتند؟ يک عده‌اي مغازه‌دار بودند که نسخه‌نويس بودند. آن روز چاپ که نبود، اين آقاي يک نسخه‌اي از استادش گرفته گفت اجازه مي‌دهيد من بروم استنساخ بکنم بعد از يک هفته مي‌آورم؟ اين کتابي که نوشته فلان عالم بود مثلاً نوشته ابن ادريس بود، اين را عاريه مي‌گرفت مي‌آمد به اين وراق يعني وراق، به اين وراق و ورقه ورقه‌نويس مي‌داد يک پولي به او مي‌داد مي‌گفت اين اجرت تو، ظرف يک هفته از روی اين کتاب بنويس و به من بده. بازاري بود بنام بازار وراقان که کار چاپ را انجام می‌دادند. اين وراق‌ها هم گاهي کم و زياد مي‌کردند. اينکه مي‌بينيد مي‌گويند اين مدخول است مدخول است يعني يک کسي از اين دغل‌کارها چيزي به آن دغل‌باز مي‌دهد او هم چهار تا حديث اضافه مي‌کند دو تا حديث را برمي‌دارد، اين جعلي که مي‌شد حذفي که مي‌شد کم و زياد مي‌شد و اين کتاب را و اين مکاتبه‌ها را از آن ارزش علمي ساقط مي‌کرد همين کار بود. وراقان يک قدري پول بگيرند و اين حديث را حذف کنند و نفي را اثبات کنند و اثبات را نفي کنند در زمان اموي به صورت رسمي بود.

خدا غريق رحمت کند اين فقهاي بزرگ ما را، مي‌بينيد اين نسخه‌هاي اصلي که مي‌گفتند فلان شخص خوانده اينها مي‌خواندند سطر به سطر يعني سطر به سطر، بعد در حاشيه‌اش مي‌نوشتند «بلغ قرائةً»، در آن صفحه «بلغ مقابلةً» يعني اينها امانت‌هاي الهي است منِ استاد خواندم اينها هم گوش دادند، همه ما قبول داريم از آن سطر پنجم تا سطر دهم را امروز که دوشنبه است خوانديم «بلغ قبالاً» يعني مقابله کرديم. اين آقايان نسخه داشتند با نسخه استاد مقابله مي‌کردند اين پنج سطر تمام مي‌شد «بلغ قرائة». اجازه روايت يعني چه؟ زمان سابق رسم بود الآن کسي از استاد اجازه نمي‌گيرد که مي‌خواهم روايت کنم، اجازه روايت يعني همين که شما اجازه مي‌دهيد ما اين را نقل کنيم؟ يعني به اين رساله اطمينان داريد که کم و زيادي نشده؟ ايشان مي‌فرمود بله من اجازه مي‌دهم بعد چيزي مي‌نوشتند. اينکه رسم علماي سابق بوده است که شما اجازه روايي به من بدهيد. اجازه روايي حالا يعني چه؟ کتابي است چاپ شده و ما مي‌خوانيم، اما الآن ديگر بازار وراقان نيست که به ميل خودشان کم و زياد بکنند. آن روز بازار وراقان بود کم کردن رواج داشت اضافه کردن رواج داشت جابجا کردن رواج داشت خيانت رواج داشت مي‌گفتند اين منحول است؛ لذا اينها را پيش استاد مي‌خوانده‌اند پنج سطر پنج سطر، امضا مي‌کردند اين آقايان و اين شاگردها در حاشيه خودشان مي‌نوشتند «بلغ قرائة» يعني درس ما امروز از آن حديث تا اين حديث بود «بلغ قبالا» يعني مقابله کرديم.

با اين وضع با اين زحمت کشيدن، روايات به ما رسيده است. بازار وراقان که بازار جعالان بود حديث‌هايي مثل کذا و کذا کم نبود جعل کردن‌ها کم نبود؛ ذا براي اينکه مکاتبه‌ها در امان باشد وقف‌نامه‌ها در امان باشد روايت‌ها در امان باشد بازار وراقان رونق نداشته باشد مگر مورد اطمينان، مي‌گفتند من از فلان استادم اجازه روايت دارم _ لابد شنيديد اين رسم بود _ الآن به عنوان تبرک مي‌آيند اين کار را مي‌کنند مي‌گويند شما اجازه روايي به ما بدهيد؛ اين الآن فقط براي برکت و اظهار تأدب است يعني ما خدمت شما بوديم، اما آن روز سند بود قباله بود از شرّ اين بازار وراقان. اينها مي‌گفتند ما خدمت عبدالله بن سنان بوديم اين هم خط ايشان، اين چند صفحه را خوانديم اينجا نوشته «بلغ قرائة» اينجا نوشته «بلغ قبالا» يعني مقابله کرديم درست بود؛ ما اين چيزي را که براي شما نقل مي‌کنيم اين متن حديثي است که از عبدالله بن سنان شنيديم. چاره غير از اين نبود. براي اينکه روشن بشود اين‌گونه از مکاتبه‌ها همتاي مشافهه‌ها است آن «بلغ قبالة بلغ مقابلة» را از يک سو، اجازه روايي را از استادشان داشتند از سوي ديگر، لذا اين رساله ايشان مي‌شد حجت شرعي. من از استادم اجازه روايت دارم. الآن که اين حرف‌ها نيست، من از آقا اجازه روايت دارم! ايشان يک کتابي نوشته. پس راز اينکه علما از کتاب ديگر نقل مي‌کنند مي‌گويند ابن طاوس اين را گفته چون در سرائر است. شما از کجا مي‌گوييد اين نسخه سرائر به خط خود ابن طاوس است؟ معلوم مي‌شود اين‌طور نيست که اين آقايان اشکال کردند که نامه‌ها ممکن است تقلبي باشد؛ بله ممکن است تقلبي باشد اما اصل اين است اگر هيچ تقلبي هيچ جعلي نبود که انسان به صحت اين روايت جزم داشت؛ سرّ اينکه وثوق دارد و نه جزم، براي اينکه رويش محکم‌کاري شده سندسازي شده جلوي جعل وراقان را گرفتند.

پرسش: ... کم و زياد می‌شود؟

پاسخ: بله کم و زياد و جعل براي انسان هست اما الآن خيلي راحت است. آن روزها براي اينکه خيلي دقيق‌تر باشد اصلي‌تر باشد مخصوصاً در مورد اماميه که مورد بي‌مهري حکومت‌ها قرار داشتند، همين جهت بود، اينها روايت‌خواني مي‌کردند؛ درسشان چيز ديگري بود. يک وقت است که هشام وارد محضر امام صادق(سلام الله عليه) شد همين که سلام کرد و آمد، حضرت فرمود که «أَ تَنْعَتُ اللَّه‌»؟ قوي‌ترين و غني‌ترين مسئله توحيدي و کلامي را امام صادق از هشام سؤال کرد. تو درباره خدا، مسائل الهي، در الهيات سخني داري؟ عرض کرد بله. چون شاگرد امام بود فرمود «هَاتِ» خدا را نعت کن ببينيم چه مي‌گويي؟ گفت: «هُوَ السَّمِيعُ البصير» و امثال ذلک. اين را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرده است. امام صادق به هشام بن سالم فرمود «هَذِهِ‌ صِفَةٌ يَشْتَرِكُ‌ فِيهَا الْمَخْلُوقُون»[3] خدا سميع است خدا بصير است خيلي‌ها سميع هستند خيلي‌ها بصير هستند اين يعني چه؟ عرض کرد پس من چه بگويم؟ خدا را چگونه نعت کنم؟ حضرت فرمود: نگو سميع است بگو سمعٌ، چون علم ذات او است. نگو عليمٌ او علم است. صفت خدا ذات خدا است، نه اينکه «ذات ثبت له العلم» ما مي‌گوييم فلان شخص عالم است يعني چه؟ يعني ذاتي دارد که داراي صفت علم است. سميع است يعني ذاتي دارد که شنوايي دارد. فرمود اين‌طور نگو.

اين‌گونه از کلام‌ها و بحث‌هاي عميق را ياد دادن برای خواص از اصحاب است. اين حرف‌ها را اينها ياد مي‌گيرند بعد در نوشته‌هايشان مي‌نويسند بعد در آن نوشته‌ها خود شاگرد يا به دستور امام آنجا مي‌نويسد «بلغ قبالا»؛ نسخه‌هاي کهن يعني نسخه‌هاي کهن، آنها الآن هست که مثلاً هشتصد سال قبل نهصد سال قبل هزار سال قبل وقتي که نسخه را می‌بردند پيش استاد مي‌خواندند حاشيه‌اش نوشته است «بلغ قبالا» يعني ما تا اينجا را با استاد مقابله کرديم «بلغ قرائة» تا اينجا را پيش استاد خوانديم. بعد هم در وصيت‌نامه‌هايشان در نامه‌هاي اصلي‌شان اين است که من از حضرت اجازه روايي دارم؛ يعني حضرت اجازه داد. الآن که اجازه روايي نمي‌خواهد؛ اين کتاب وسائل است و قرائت مي‌کنند.

پرسش: ... در قرآن می‌فرمايد هو السميع، البصير

پاسخ: بله، آن را معنا کرده فرمود زيد سميع است الله هم سميع است، آيا فرق هست يا نيست؟ باريکلا! براي اين است که به او بفهماند که سميعي که ما به يکديگر مي‌گوييم با سميعي که درباره خدا مي‌گوييم فرق دارد، نه اينکه نگو سميع بخواهي سميع را مثل «زيد سميع» بفهمي درست نيست، خدا سميعٌ يعني سمعٌ، زيد سميعٌ يعني ذات ثبت له السمع. روشن شد؟ باريکلا. فرمود سميع، زيد هم سميع است؛ اما خدا هم سميع است معنايش اين نيست، خدا سميع است به معناي ذات ثبت له السمع نيست، او عين العلم است عين السمع است عين القدرة است. تمام صفات و ذات اقدس الهی عين ذات او است. قرآن‌فهمي هم که کار آساني نيست.

پرسش: خود قرآن ... فرمود؟

پاسخ: خود قرآن هم جاي ديگر فرمود به اينکه ﴿هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ﴾[4] احدي مثل او نيست. اگر احدي مثل او نيست «ليس ک» ک يعني ک! يعني مثل مثل او کسي نيست ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[5] وقتي مثل او مثل نداشت خود او يقيناً مثل ندارد. اين را فرمود مبادا خيال بکنيد گفتيم سميع بصير يعني مثل زيد سميع بصير، شما اين را مثل خدا خيال کرديد. الآن شما _ معاذالله _ خدا را مثل زيد خيال کرديد زيد سميع است خدا هم سميع است پس مثل او است. اين ليس ک يعني ک، يک حرف است. مثل هم حرف دوم است ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾يعني اگر گفتيد زيد سميع است آن‌طور نگو خدا سميع است. اگر گفتي که مثل او مي‌شود.

هشام بن سالم از شاگردان جدي امام صادق(سلام الله عليه) بود همين‌طور که سلام عرض کرد و وارد شد و نشست، اولين کاري که وجود مبارک امام صادق کرد فرمود _ اين را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در کتاب شريف توحيدش نقل مي‌کند _ ««أَ تَنْعَتُ اللَّه‌»؟ خدا را نعت مي‌کني؟ عرض کرد بله. فرمود «هَاتِ» خدا را نعت کن ببينم چه مي‌خواهي بگويي؟ گفت «هُوَ السَّمِيعُ البصير» فرمود «هَذِهِ‌ صِفَةٌ يَشْتَرِكُ‌ فِيهَا الْمَخْلُوقُون» اگر بگوييد سميع است مثل اينکه مي‌گوييد زيد سميع است عمرو سميع است، اينکه صفتي است که شبيه مخلوق‌ها شد. هشام عرض کرد پس چه بگويم؟ فرمود «سمع کله» نه يعني آيه را عوض بکن، آيه معنايش اين است که سميع است يعني اينجا ذات عين مشتق است.

بنابراين غرض اين است که حرف‌هايي که مرحوم صاحب جواهر و ديگران دارند مي‌گويند که شما نمي‌توانيد زير اين نامه‌ها را آب ببنديد(اين نامه‌ها را کلاً ناديده بگيريد) الآن در بسياري از موارد مي‌بينند ادعاي اجماع مي‌کنند، ادعاي شهرت مي‌کنند؛ اين بزرگواري که ادعاي اجماع کرده ادعاي شهرت کرده از کجا چنين ادعايی کرده؟ کتاب‌هاي آنها را خوانده است؛ ده تا کتاب بيست تا کتاب سي تا کتاب را بررسي کرده، ديده همه همين‌طور حرف مي‌زنند، مي‌گويد اين مورد اتفاق است، يا مشهور بين علما است. پس اگر مکتوب حجت نباشد شما به چه وسيله اطمينان داريد؟ رساله‌ها آن روز چاپ هم که نبود کتاب مبسوط به آن صورت هم که نبود. شما کل مقنع مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) را ببينيد به اندازه يک رساله عمليه کوچک است؛ کل فقه مرحوم صدوق اول به اندازه يک جزوه‌ کوچکي است. آن روز «قال الصادق عليه السلام قال الصادق» بود فتوايي که اين بزرگان مي‌دادند برابر همان دستور امام(سلام الله عليه) بود. اصحاب او به متن بيان نوراني امام(سلام الله عليه) را فتوا مي‌دادند، کم‌کم اجتهاد روشي پيدا کرد که فرمود «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»[6]

بنابراين نمي‌شود گفت که مکاتبه بي‌اعتبار است شايد اين نامه نامه او نباشد، نخير! اصل بنا بر قبول است الا ما خرج بالدليل. حالا روايتي در اين مسئله است که آن روايت دلالت مي‌کند که شما قبول نکنيد، آن روايت در معرض افکار فقهاي ما(رضوان الله عليهم) است. آن روايت بايد مطرح بشود راه‌حل هم مطرح بشود.


logo