« فهرست دروس
درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1404/01/25

بسم الله الرحمن الرحیم

/ /کتاب القضاء

 

موضوع: کتاب القضاء/ /

 

مرحوم محقق در آن جايي که يمين ضميمه شهادت شاهد مي‌شود فرمودند که دو تا مسئله است که از يکديگر جدا هستند يک وقت است که يک کسي ادعا دارد که از فلان ميت طلبي دارد و او قبل از اينکه طلب را بپردازد رحلت کرده است. رواياتي هست که براي طمأنينه بيشتر در اينجا بايد يمين ضميمه شهادت بشود[1] ؛ در اينجا ورثه هر تعدادی که باشند چون سوگند به عهده اينها نيست و مدعي بيگانه است و خارج از ورثه است، اگر يک بار سوگند ياد کند کافي است. يک وقت است که نه، ورثه يک متوفا مدعي‌ هستند که پدر ما از فلان کس طلبي داشت و آن شخص هم حالا يا مرده است يا در دسترس نيست که در اينجا هم بايد يمين ضميمه شهادت بشود؛ منتها چون در حقيقت چند نفر مدعي هستند، هر کدام از اين ورثه بايد سوگند ياد کنند. هر وارثي که سوگند ياد کرد سهمي مي‌برد، و هر وارثي که سوگند ياد نکرد حجتي ندارد سهمي نمي‌برد.

بنابراين اينکه يمين بايد ضميمه شهادت بشود، در همه موارد يکسان نيست؛ در بعضي از موارد، چون ورثه متعدد هستند در حقيقت مدعيان متعدد هستند و يمين بايد متعدد باشد گرچه در شهادت شاهد همان که دو تا شاهد باشند براي همه کافي است. آن جايي که نه، ورثه بدهکار متعدد هستند نه ورثه طلبکار، آنجا اگر لازم بود يک حلف کافي است. اينکه مرحوم محقق در شرايع فرق گذاشته بين ورثه طلبکار و ورثه بدهکار که ورثه طلبکار هر کدام بايد سوگند ياد کنند و ورثه بدهکار يک نفر که سوگند ياد کند کافي است سرّش اين است که در مسئله طلبکار، هر کدام از اين ورثه در حقيقت مدعي‌ هستند، اما در ورثه بدهکار اينها مدعي نيستند بلکه مدعي‌عليه‌ هستند.

پرسش: در ورثه بدهکار کدام يک ...

پاسخ: هر کدام انجام بدهند کافي است يک نحوه واجب کفايي است. در بدهکار چون ادعايي ندارند فقط مي‌خواهند ذمه پدر را تبرئه کنند يک نفر که سوگند ياد کند کافي است، اما در ورثه طلبکار است که همه‌شان سهم مي‌خواهند.

مطلب ديگر اين است که وقف اقسامي دارد: يک وقت است که انسان مالی را وقف اولاد می‌کند، اينجا چيزي از ملکيت خارج نمي‌شود؛ منتها ملک در يک مدار خاصي بسته است؛ زيرا داد و ستدها و معاملات اقسامي دارد: يک وقت است که عين با منفعت منتقل مي‌شود مي‌شود بيع، يک وقت عين منتقل نمي‌شود منفعت منتقل مي‌شود مي‌شود اجاره، ولي در اين دو صورت عين ملک است. در بيع عين و منفعت هر دو به عنوان ملک منتقل مي‌شوند در اجاره عين ملک است منتها در اختيار موجر است منفعت هم ملک است مال است در اختيار مستأجر، اما در وقف بين عين و منفعت فرق است؛ منفعت منتقل مي‌شود و عين منتقل نمي‌شود، نه مثل بيع است که منتقل بشود، نه مثل اجاره است که به ملک مالک بماند. عين در مسئله وقف بسته مي‌شود حبس مي‌شود که نمي‌شود در او تصرف کرد، از آن آزادبودن در مي‌آيد.

«هاهنا امور ثلاثه»؛ بيع فرق جوهري‌اش اين است که عين ملک است و منفعت ملک است هر دو به خريدار منتقل مي‌شود. اجاره عين ملک است منفعت ملک است عين در ملکيت موجر باقي است منفعت به مستأجر مي‌رسد. اما وقف، عين و منفعت هر دو از دست مالک بيرون مي‌رود ولي وارد ملک موقوف‌عليه هم نمي‌شود؛ لذا عين حبس مي‌شود مي‌ماند منفعت که ملک موقوف‌عليه است و اين زمين درآمدش بايد صرف منافع موقوف‌عليه بشود. فرق جوهري وقف با بيع، وقف با اجاره و امثال اجاره اين است که وقف تحبيس الأصل است و تسبيل الثمره. ما در بيع و امثال بيع چنين چيزي نداريم در اجاره و امثال اجاره چنين چيزي نداريم ولي در خصوص وقف اين خصيصه است که اصل مي‌ماند از ملک واقف خارج مي‌شود به صورت ملک طلق موقوف‌عليه هم در نمي‌آيد به صورت ملک بسته در مي‌آيد که کسي حق تصرف ندارد. منفعت ملک مطلق موقوف‌عليه مي‌شود.

چهارم مسئله وقف مسجد است که آن روز بحث شد؛ اين حرف روشن بشود تا برسيم به رهن و امثال رهن. در مسئله وقف مسجد آيا مسجد مثل حسينيه است مثل مدرسه است که عينش مانند عيون ديگر است منفعتش مانند عيون ديگر است؟ در حسينيه‌ها و امثال ذلک عين از ملکيت بيرون نمي‌رود ولي بسته است کسي حق فروش ندارد. اگر اضطراري شد ويراني شد آن وقت موقوف‌عليه مي‌توانند بفروشند. باز نيست بسته است مثل عين در بيع نيست مثل عين در اجاره نيست، بسته است حبس الاصل است و تسبيل الثمره، اما در مسجد آيا کسي که مسجد ساخت اين عين همچنان ملک است و بسته است يا ملک نيست؟

گفته شد به اينکه اين فک ملک است ولي فک ملک غير از تحرير رقبه است. يک وقت انسان بنده خودش را آزاد مي‌کند، اين بنده که آزاد شد ديگر مال نيست از ملکيت آزاد شد؛ اما در مسئله مسجد وقتی که کسی مسجدی بسازد از مال بودن بيرون نمي‌آيد از ملک بودن بيرون نمي‌آيد، عبد وقتي آزاد شد ديگر قابل خريد و فروش نيست، آزاد را که نمي‌شود خريد، اما مسجد وقتي خراب شد و روستايي يا شهري آن محل را ترک کردند بعد مي‌شود آن را تبديل کرد فروخت، مزرعه کرد و امثال ذلک.

پس يک وقت است که از دست مالک و منتقل اليه از اختيار اينها بيرون مي‌رود ولي همچنان مال است يک وقت است که اين اصلاً مال نيست. در کفاره بنا شد کسي عتق رقبه کند بنده آزاد کند اما وقتي به بنده گفت: «أعتقتک لله»، اين ديگر تحرير است حرّيت‌ بخشيدن است از مال به در شدن است، احدي نمي‌تواند او را بفروشد. خود اين شخص اگر خودش را فروخت گفت من بنده‌ هستم دوباره خواست بردگي کند اين معامله باطل است و اصلاً مشروع نيست.

غرض اين است که مسجد با حسينيه و امثال ذلک يک فرق فقهي جوهري دارد، يک؛ يک يعني يک! دو: با تحرير رقبه فرق فقهي دقيق دارد، دو؛ دو يعني دو! پس «هاهنا امور ثالثه» يک وقت انسان حسينيه وقف مي‌کند يک وقتي مسجد وقف مي‌کند يک وقتي بنده آزاد مي‌کند. حسينيه که وقف کرده است زمينش ملک است هر وقت خراب شد مي‌فروشند، اما مسجد وقتي خراب شد آيا برای موقوف‌عليه است؟ برای اهالي محلی است که در اينجا نماز مي‌خوانند؟ يا نه، اصلاً از ملکيت بيرون آمده است؟ فک ملک غير از تحرير رقبه است؛ تحرير رقبه يعني اصلاً از ملکيت بيرون آمده است و به هيچ وجه مال نيست، چون آزاد را که نمي‌شود فروخت. تحرير رقبه يعني از اصل ملکيت بيرون مي‌رود نه اينکه از قدرت مالکيت مالک بيرون برود. حالا در جريان تحرير رقبه خود رقبه اگر خودش را بفروشد باطل است چون مال نيست اما متولي مسجد وقتي ديد اهالي اين روستا يا اين محل هجرت کردند مي‌تواند اين را بفروشد.

مطلب بعدي اين است که در جريان ايران بالاخره اينها مسلمان نبودند و اسلام اينها را مسلمان کرد و زمين را گرفت. بخش‌هايي که مفتوح العنوه باشد در اختيار حکومت اسلامي است. آن بخش‌هايي از ايران که «صالحها عليها اهلها» با شرايطش در اختيار خود مسلمان‌ها است - اين تحليل مرحوم کشف اللثام بود که عرض کرديم - منتها حالا چون تاريخ روشن نيست وضع روشن نيست همه يکجا حکم مي‌کنند. فرمايش ايشان اين است که شما بايد بررسي کنيد آنجا که «تبعاً للآثار» ملک مي‌شود وقتي آثار از بين رفت ديگر ملک اين آقا نيست. آنجايي که نه، «صالحها عليها اهلها» آنجا ملک اينها است. اين يک تحقيقي است که از نظر تاريخي در دسترس کسي نيست، اما بالاخرهفهمش لازم است که اين ايراني که فتح شد آنجايي که مفتوح العنوه است يک حکم دارد آن جايي که «صالحها عليها اهلها» حکم جدايي دارد. اين حکم فقهي‌اش بله روشن است اما حالا اگر تاريخ مسلّم بود که کجا مصالحه شد کجا مفتوح العنوه شد حکم ديگري دارد.

پرسش: وقف بر اولاد ...

پاسخ: بله يک وقف خاص است.

پرسش: ... آزاد نمی‌شود

پاسخ: بله آزاد است. براي اينکه اين بچه‌ها بي‌عرضگي نکنند گرفتار فقر نشوند وقف مي‌کنند براي اينکه اينها داشته باشند و تجارت کنند و زندگي‌شان بگذرد و نفروشند و متواري نشوند.

پرسش: ... تعدادی از سرمايه دارها برای اينکه سرمايه ...

پاسخ: يک وقت است که کسي حيله شرعي مي‌کند مثل اينکه ربا را به صورت قرض الحسنه در مي‌آورد، اما به هر حال اين وقف براي پدر، مادر، بستگان شرعي است، اين نظير نکاح بر محارم و اقربا نيست که حرام باشد، همان‌طوري که مي‌تواند بيع بکند مي‌تواند اجاره بکند، مي‌تواند وقف هم بکند. در اين‌گونه از موارد وقف بر اولاد هيچ عيبي ندارد. يک وقت است حبس است يک وقتي عمری است يک وقتي رقبي است يک وقتي وقف است.

غرض اين است که بين فک ملک که انسان از خودش رها بکند و بين تحرير رقبه يک فرق جوهري است. يک وقتي اين را از ماليت مي‌اندازد مثل تحرير رقبه، يک وقتي از ماليت نمي‌اندازد از آزاد بودن و طلق بودن مي‌اندازد مثل وقف مثل رقبي و عمري و امثال ذلک است.

پرسش: ار ادله کدام استفاده می‌شود ...

پاسخ: در مسجد فک ملک است متولي نمي‌خواهد، ولي نظير تحرير رقبه هم نيست لذا اگر يک وقتي اهل مسجد مهاجرت کردند قابل نقل و انتقال است و قابل اينکه هر کسي بيايد آنجا راه پيدا کند نيست. مي‌شود فروخته بشود مزرعه بشود به سود همان موقوف‌عليه مي‌شود. فکّ ملک است يعني از خودش آزاد مي‌کند نه اينکه او را از ماليت بياندازد. در جريان تحرير رقبه، او از ماليت انداخته شده است.

مطلب نهايي آن است که درست است که انسان ماليت ندارد اما يک تفاوتي هم با امور ديگر دارد. يک وقت است که يک چيزي در شريعت مال نيست ولي احکام مال بر او بار است مثل خود انسان. انسان قابل خريد و فروش نيست اما يک وقت است که شارع مقدس مي‌خواهد براي قتل انسان يک جريمه‌اي قائل بشود؛ اگر عمد بود که هيچ، قصاص است و اگر خطا بود مي‌خواهد جريمه قائل بشود اينجا براي او يک ديه قائل است ديه برای خلاف شرع نيست. يک وقتي يک کسي روزه مي‌خورد نمي‌گويند ديه بده بايد کفاره بده، معصيت را با کفاره مي‌پوشاند. قتل خطأيي يک معصيتي نيست که با کفاره پوشانده بشود او بايد مال بدهد؛ منتها عنوان مال و عنوان خريد و فروش و امثال ذلک مطرح نيست به صورت ديه مطرح است.. يک وقت است که مي‌گويند شما بايد يک ماه روزه بگيريد دو ماه روزه بگيريد کفاره است.، يا فلان قدر به فقرا کفاره بدهيد. يک وقت است که نه، مي‌گويند بايد اين مقدار به بازماندگان ديه بدهيد همچنان آثار مال برايش بار است.

غرض اين است که باز هم در تحرير رقبه فرق است بين اينکه اين را کلاً از ماليت انداختند لذا اگر کسي قتل خطأيي کرد يا امثال ذلک، نظير کفاره روزه است که بايد مثلاً فلان مقدار گندم به فقرا بدهد، آن هم گناه است اين هم گناه است اما ترميم گناه گاهي به صورت يک کيلو گندم دو کيلو گندم يا کمتر يا بيشتر است يک وقت است نه، به آن بازمانده اين قدر بايد پول بدهيد. معلوم مي‌شود همچنان آثار ماليت برايش بار است. اين امور تفاوت‌هايي است که مانده بود.

مانده «فرع آخر» و آن اين است که در وقف قبض لازم است. فرق جوهري وقف با رهن و امثال ذلک اين است که در جريان رهن يک کسي مالي را به ديگري قرض داد، براي اينکه اطمينان بيشتري داشته باشد مطمئن بشود، از قرض‌گيرنده يک چيزي را گرو مي‌گيرد. اين مالي را که گرو گرفت، مي‌شود رهن، اين مال عيناً و منفعتاً برای صاحب ‌مال است يک خانه‌اي را که يکي گرو گرفت حق نشستن در آن خانه را ندارد. عيناً برای صاحبخانه است منفعتاً برای صاحبخانه است. اگر کسي مالي را به زيد قرض داد خانه او را رهن گرفت، حق هيچ تصرفی را در اين خانه ندارد، زيرا منافع عين مرهونه در مدت رهن الا و لابد برای راهن است. مرتهن حق نسبت به آنها ندارد. مرتهن يک اميني است. اين با وقف فرق دارد با اجاره فرق دارد با عاريه فرق دارد، يک فرق جوهري دارد؛ منافع عين مرهونه در مدت رهن برای راهن است و نه مرتهن. مرتهن اصلاً حق تصرف ندارد.

اينکه مي‌بينيد آقايان طلبه يا غير طلبه رهن و اجاره منعقد می‌کنند از همين جا شروع مي‌شود. دو تا عقد جداي از هم است: اول به اين آقا وام مي‌دهد، مي‌گويد به اينکه يک ماه يا شش ماه اين پول پيش شما باشد بعد به من بده. دوم: خانه او را گرو مي‌گيرد. وقتي خانه او را گرو گرفت، حق تصرف ندارد. منافع عين مرهونه در مدت رهن برای راهن است نه برای مرتهن. اين شخص که خانه را از او گرفت، حالا آن آقا مي‌خواهد در اين خانه بنشيند - اين شخصي که وام گرفت مي‌خواهد در اين خانه بنشيند - مي‌گويد اين مقدار بايد اجاره بدهيد. اينکه مي‌گويند رهن و اجاره، رهن و اجاره، اين در حقيقت دو تا عقد است. پس يک فرق جوهري بين رهن است و بين اجاره است و بين وقف است و فرق جوهري دقيق ديگر بين فک ملک مسجد با تحرير رقبه است.

بخش پاياني اين است که در جريان وقف، قبض شرط است. يک وقت است که وقف بر اولاد است که واقف اين ملک را به موقوف‌عليه مي‌دهد و موقوف‌عليه قبض مي‌کند. يک وقتي وقف حسينيه است و در اختيار هيأت مي‌گذارند. يک وقتي وقف قبرستان، وقف مسجد و امثال ذلک است که اينها از سنخ فک ملک هستند، اينجا چکار مي‌کنند؟ اينجا است که محقق و امثال محقق(رضوان الله عليهم) فرمودند که در مسئله وقف مسجد، اگر يک نفر در آن نماز بخواند قبول حاصل مي‌شود، چون در وقف الّا و لابد قبول شرط است، در اين‌گونه از وقف‌هاي عام چه کسي بايد قبول کند ؟ مي‌گويند اگر يک مصلِّي يک نمازگزار در اين مسجد نماز بخواند اين به منزله قبول و قبض است. يک نفر را در قبرستان دفن بکنند به منزله قبض و قبول است. پس «قبول کل شيء بحسبه»، «قبض کل شيء بحسبه»، اين‌طور نيست که وقف عام قبول نخواهد، يا قبض نخواهد. مسجدي مسجد مي‌شود که الا و لابد يک نفر داخلش نماز بخواند که اين وقفش بشود تمام. قبل از اينکه يک نفر در آن نماز بخواند، اين وقف بدون قبول است. وقتي کسي قبول نکرد وقف حاصل نشد. يا کسي را در قبرستان دفن نکردند که قبول حاصل نشد، کسي قبول نکرد. يک ايجابي است بدون قبول، ايجاب بدون قبول که اثر ندارد. منتها گفتند «قبول کل شيء بحسبه».

حالا امروز روز پربرکتي بود. حمزه سيدالشهداء(سلام الله عليه و صلوات الله عليه) يک شخصيت عادي نبود. وجود مبارک حضرت امير حمزه سيدالشهداء را خوب معرفي کرد. فرمود اگر عمويم حمزه و برادرم جعفر بود من که سقيفه را امضاء نمي‌کردم. اينها ديدند که من تنها و دست بسته‌ هستم، آمدند اين کار را کردند دست مرا بستند و بيعت گرفتند. عباس يک طرف اينها يک طرف، اما حمزه کسي ديگر بود. فرمود اگر اين دو نفر بودند من سقيفه را امضاء نمي‌کردم[2] . حالا اينها هر دو را ازما گرفتند دست ما را بستند از من بيعت گرفتند. اينها هنر نکردند. اين علي است. فرمود خيلي‌ها به جبهه مي‌روند و جانباز مي‌شوند اما برادرم وقتي که جانباز شد خدا دو بال به او دارد که «يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّة»[3] مي‌شود جعفر طيار. بعضي‌ها عضوشان را از دست مي‌دهند مجروح‌ آسيب ديده‌ هستند و اجرشان هم با خداي سبحان است. بعضي‌ها در دنيا و آخرت عوض مي‌گيرند بجاي دست پر مي‌گيرند که فرمود «يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّة» مي‌شود جعفر طيار.

چون وجود مبارک حمزه سيد الشهداء اين سمت را داشت شما در زيارت عاشورا و امثال زيارت عاشورا مي‌خوانيد که خدا دودمان اموي را لعنت کند آن هند را لعنت کند. اينها تنها جگر حمزه را نشکافتند اينها عده زيادي از اين شهدا را آن مثله کردند و جگرهايشان را درآوردند در همين زيارت عاشورا دارد که «ابْنُ آکِلَةِ الَآکبادِ» نه کبد! اين است. از بس لجوج بودند وقتي برگشتند جگرهاي اينها را دريدند. ابن هشام سيره نوشت قبل از او حلبي سيره نوشت اينها گزارش‌هاي روز را نوشتند. شما الآن جريان غزه را مي‌بينيد خدا لعنت کند او و دستگاه او را و همراهان او و تأييدکننده‌هاي او را به لعن ازل و ابد گرفتار کند اينها همين‌طور هستند. در سيره ابن هشام آمده قبلش در سيره حلبي نقل کردند در جريان جنگ بدر و امثال بدر که اينها کشته دادند، رهبران شرک تصميم انتقام گرفتند. اينکه در جنگ احد آن‌طور جگرها را دريدند محصول آن درندگي بود که تصميم گرفتند، اينها تصميم گرفتند که جبران کنند. چه‌جطور جبران کنند؟ گفتند ما عقده مي‌خواهيم، خشم مي‌خواهيم غضب مي‌خواهيم. در مکه احدي حق گريه کردن بر کشته‌هاي خود ندارد، بايد اينها حبس بشود حبس بشود حبس بشود قبض بشود عقده بشود تا ما يک روزي جگر در بياوريم.

مدت‌ها بود گريه بر کشته‌هاي جنگ بدر قدغن شده بود کسي حق نداشت براي کشته‌ها گريه کند. آدم بازمانده وقتي براي يک کشته گريه نکند از بس آن خشم‌ها يکسره جمع مي‌شود منفجر مي‌شود. گريه در مکه قدغن بود و عده‌اي را هم مأمور کردند ببينند که آيا اين تعهد عملي مي‌شود يا نمي‌شود؟ عده‌اي هم کوي و برزن مکه را مي‌گشتند ببيند کسي گريه‌اي مي‌کند يا نه؟ اگر گريه مي‌کردند جلويش را مي‌گرفتند که مبادا گريه کند. ابن هشام نقل مي‌کند که يک وقتي يکي از همين مأموران در کوي و برزن مکه که داشت پُست مي‌داد ديد که يک پيرزني در يک اتاقي دارد گريه مي‌کند صدايش مي‌آيد. رفت تحقيق کرد به اين پيرزن گفت چرا گريه مي‌کني؟ گفت من براي کشته شدن پسر و اينها گريه نمي‌کنم، زندگي‌ من همين شتر بود که از شيرش استفاده مي‌کردم اين شتر رفته هنوز نيامده، و من امشب دارم براي همين گريه مي‌کنم. من براي کشته‌هايم گريه نمي‌کنم. اين را ايشان نقل مي‌کند که گريه براي يک شتري که وسيله ارتزاق او بود جايز بود اما گريه براي پسري که کشته شد جايز نبود. اين عقده‌ها ماند و ماند و ماند، تا در جريان جنگ احد وقتي يک پيروزي موقت نصيبشان شد جگر مطهر عده‌اي از اين بزرگان و عزيزان را دريدند - تنها حمزه سيد الشهداء نبود - و «ابْنُ آکِلَةِ الَآکبادِ» شدند. الآن اسرائيل همين است.

مسئله دعا هم يادمان نرود من يادم هست ما که قبل از انقلاب راهپيمايي مي‌کرديم در بحبوحه خطرهايي که آن روزها داشت چون مراجعه کرديم که خود پيغمبر که در جبهه‌ها چنين کاري مي‌کرد برابر ذکري که پيغمبر داشت ما آن را هم خودمان مي‌گفتيم هم به دوستاني که در راهپيمايي شرکت مي‌کردند می‌گفتيم که بگويند. وجود مبارک پيغمبر در فلان غزوه مي‌گفت «يا أحد و يا صمد». در فلان غزوه «يا حي يا قيوم» ما همين‌ها را که حضرت در جبهه در غزوه‌ها اين ذکرها را مي‌گفت هم خودمان مي‌گفتيم هم به اين برادراني که همراه بودند مي‌گفتيم. الآن هم همين‌طور است بالاخره اين‌طور نيست که آدم حرف‌هايش را نزند حرف‌ها را مي‌زند داد و فرياد مي‌کند اما آنچه که بساط اسرائيل را بالاخره بايد جمع بکند همين دعا است. دعا زيارت ناله توسل، مي‌بينيد که به هيچ چيزي پابند نيست، اسلحه هم از آن طرف مرتّب مي‌آيد. بارها به عرضتان رسيد در اين فيلم‌ها يک وقتي مي‌بينيد يک گرگي يک گوسفندي را گرفت مي‌بيند اين مادر است رهايش مي‌کند. اين در حيوانات است. اينها اين‌طور هم نيستند. اين است که مسئله دعا مسئله توسل مسئله عرض ارادت، مسئله ناله کردن، مسئله حرم رفتن يادمان نرود. اميدواريم خدا سايه همه شما بزرگواران را مستدام بدارد.

 


[2] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج30، ص15. «ولو كان بعد رسول الله عمي حمزة وأخي جعفر لم أبايع كرها».
logo