« فهرست دروس
درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1404/01/24

بسم الله الرحمن الرحیم

/ /کتاب القضاء

 

موضوع: کتاب القضاء/ /

 

محکمه قضا را گذشته از قاضي، بينه و يمين اداره مي‌کنند که فرمود: «إِنَّمَا أَقْضِي‌ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[1] . عمده تبيين حوزه مسئوليت بينه و يمين بود که اشاره شد. بينه که شرطش هم تعدد است و هم عدالت، منطقه نفوذش بيرون از درآمدهاي خود او است؛ گرچه منطقه نفوذ بينه وسيع است، هم حقوق را و هم حدود الهي و احکام را شامل مي‌شود، ولي در همه موارد، مورد شهادت بايد بيرون از خود شاهد باشد که به نفع خودش نباشد. اگر مطلبي به نفع خود او است به نفع اعضاي منزل او است به نفع اعضاي کارگاه او است که به خود او برمي‌گردد، اين شهادت نافذ نيست، حتماً حوزه شهادت بيرون از درآمدهاي شاهد است؛ اما منطقه نفوذ يمين تمام درآمدهايش برای خودش است با يمين حقي براي کسي ثابت نمي‌شود، که سوگند ياد کند و با اين سوگند، حقی برايش ثابت بشود. سوگند دو تا کار دارد: يا اثبات حق براي خود شخص، يا نفی دين و بدهکاري از خود شخص. يا با سوگند مالي را براي خود جذب مي‌کند، يا ذمه خود را از دعواي دين تبرئه مي‌کند.

راز اينکه بينه نمي‌تواند براي خود صاحبش درآمد کسب بکند ولي يمين آن قدرت را دارد، اين است که بينه اگر دروغ بود نظير کذب‌هاي عادي است که خدا با کاذبين يک رفتار خاصي دارد اما يمين اگر کاذب بود «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع‌»[2] ؛ طبق روايات معتبري که آمد بساط زندگي و دودمان را بر میچيند. يک چنين خطری براي يمين کاذب هست لذا با يمين انسان مي‌تواند حقي را براي خودش ثابت کند يا ذمه‌ خود را از يک حقي تبرئه سازد. اين قدرت و آن خطر براي يمين هست اما براي بينه اين اثر نيست. اين حوزه بينه و يمين است.

بعضي از فروعات را مرحوم آقا شيخ محمدحسن کاشف الغطاء پسر مرحوم کاشف الغطاء بزرگ(رضوان الله عليهما و عليهم) در انوار الفقاهه دارند که اگر يک کسي متهم بود شهادت او پذيرفته نيست. اگر تهمت بيّن بود يقيناً چنين شهادتي مذموم است مثل اينکه کسي شهادت بدهد به نفع خودش يا شهادت بدهد به نفع اعضاي خانواده خودش يا شهادت بدهد به نفع کارگاه خودش و امثال ذلک، ولي اگر حوزه نفع خيلي دور باشد و در معرض تهمت نباشد در اين‌گونه از موارد بينه مقبول است مثلاً اگر مالي محل اختلاف است که آيا اين را براي فقرا وقف کردند يا نه؟ اگر دو تا فقير عادل آمدند شهادت دادند که بله مال وقف برای فقرا است اينجا چون در معرض تهمت نيستند الا «من طريق بعيد» شهادتشان پذيرفته است، چون وقف نشد که براي فلان گروه يا فلان گروه باشد، براي فقرا بالقول المطلق وقف شده است. اگر وقف باشد براي فقراي فلان محله و اينها هم اهل آن محل هستند ممکن است که توهم بشود و اينها در معرض تهمت باشند، اما اگر اين موقوفه وقف است براي مطلق فقير و اينها هم دو تا فقير عادل هستند آمدند شهادت دادند که ما وقف‌نامه را ديديم، در اين‌گونه از موارد نمي‌شود اين شهادت را رد کرد براي اينکه در معرض تهمت نيستند شايد اصلاً به اينها چيزي نرسد، اما اگر شهادت به چيزي باشد که به مال خود آدم، يا به شريک آدم برگردد که گرچه مستقيم نيست ولي ما شريک هستيم و انسان هم بهره مي‌برد اين ‌گونه از موارد، موارد تهمت است.

اين دو فرع را - يکي شهادت فقير در مسئله زکات، يکي شهادت سيد در مسئله خمس - اين بزرگوار در انوار الفقاهه نقل مي‌کند[3] . مي‌فرمايد به اينکه اينها چون در معرض تهمت به اين معنا نيستند، چون شهادت دادند به اينکه اين مال وقف فقرا است شايد اصلاً به آنها چيزي نرسد، يا آن دو تا سيد که شهادت دادند ما در وقف‌نامه ديديم که فلان مال وقف سادات است شايد اصلاً چيزي به آنها نرسد. در موارد عام و کلي تهمت نيست يا اگر باشد بسيار ضعيف است و ادله از اينها منصرف است.

پس بنابراين اگر دو نفر فقير در مسئله وقف و امثال وقف شهادت به زکات دادند، يا دو تا سيد در مسئله وقف يا امثال وقف شهادت به خمس دادند ، چون عام است، يک؛ و توهم تهمت بسيار ضعيف است، دو؛ در اين‌گونه از موارد شهادت‌ها مقبول است. اينها تتمه فروع قبلي است.

مطلب بعد اين است که بسياري از مسائل است که همه ما عادت کرديم مي‌گوييم اين امضاي بناي عقلا است؛ مي‌گوييم اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[4] يک چيز جديدي نيست براي اينکه قبل از اسلام بود بعد از اسلام هست، بعد از اسلام بين مسلمين هست بين غير مسلمين است، بنابراين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ يک امر تأسيسي نيست يک امر امضايي است.

پرسش: ... بين يمين که ... و شهادت فرق ... دارش خراب می‌شود اما ...

پاسخ: بله، چون با نام الله بازي کردند

پرسش: ... شهادت است

پاسخ: نه دو تا حرف است، کذب است مثلاً شما مي‌بينيد که بعضي از کذب‌ها روزه را باطل مي‌کند بعضي از کذب‌ها باطل نمي‌کند. يک روزه‌داري، يک صائمي دروغ گفته، روزه باطل نمي‌شود، اما - معاذالله - کذب «علي الله» که باشد يا «علي اهل البيت» باشد روزه را باطل مي‌کند. تا کذب چه کذبی باشد، معصيت چه معصيتی باشد. يک وقت است که يک حرف است يک گناه است معصيت است اما با يک توبه حل مي‌شود يک وقت است ارتداد مي‌آورد، استحقاق قتل مي‌آورد، خلود ابدي مي‌آورد. اينها فرق مي‌کند.

به هر تقدير غالب ما مي‌گوييم اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ بناي عقلا است براي اينکه قبل از اسلام اين تجارت‌ها بوده،بعد از اسلام بين مسلمين و غير مسلمين هم رواج دارد، آنهايي که مسلمان هستند همين‌طور دارند غير مسلمان‌ هم همين‌طور دارند. بنابراين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ و مانند آن، اينها تأسيسي نيستند اينها امضايي هستند. اين بين راه، وارد مسئله شدن است. روايات فراواني بود، بخشي از آنها خوانده شد که انبياي اوّلي وقتي از طرف ذات اقدس الهی مبعوث شدند عرض کردند خدايا! ما را فرستادي بالاخره قوانيني مي‌خواهد بيناتي مي‌خواهد احکامي مي‌خواهد حِکمي مي‌خواهد ما چه‌طور اين مردم را - هم در حقوق هم در حدود - اداره کنيم؟ اين بود که براي همه اين انبيا به مناسبت حوزه نبوت و رسالت اينها دستوراتي آمد احکام حقوقي آمد احکام تجاري آمد احکام قضايي آمد. اينها طليعه کار است از زمان حضرت آدم به بعد انبيايي بودند و بودند و بودند بعد خيلي‌ها ياد گرفتند و عمل کردند حالا ما که طبقه متأخر هستيم مي‌بينيم قبل از ما عمل مي‌کردند.

يک بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد که دستور داد: «ارْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَي الْقَوْمِ»[5] شما بخواهيد تحقيق کنيد تحقيق ميداني کنيد. تحقيق ميداني اين نيست که فقط حوزه خودتان را ببينيد يا قرن خودتان را ببينيد، برويد در قرون گذشته ببينيد که اصل چه بود، فرع چه بود و به شما چه رسيده است؟ «ارْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَي الْقَوْمِ». ما اگر طبق اين رهنمود به اقصي القوم نگاه کنيم روايات متعتبري داريم که انبياي اوليه چه گفتند و ذات اقدس الهی چه داد، بررسي کنيم، مي‌بينيم همه اينها تأسيسي است. آن بشر اوّلي که اينها را نمي‌دانست انبيا از ذات اقدس الهی ياد گرفتند و به مردم گفتند و مردم عمل کردند و نسل به نسل تجربه شد تا براي همه مردم روشن شد که ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ هست، به تجارت عمل بکنيد هست به امانات احترام بگذاريد هست.

بنابراين نمي‌شود به ضرس قاطع گفت که اين‌گونه از امور تأسيسي نيست امضاي بناي عقلا است. بله، امور جزئي که در بين مردم برابر سيره و سنت رسمي‌شان داير است، مي‌شود گفت اينها امضايي است اما اصلش نه. در قرآن کريم هم چند بخشي از آيات است که فرمود سلسله احکام و حکم قطع نشد؛ هم ﴿أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْری﴾[6] ، تترا يعني تترا! که اين اصلش واو بود و بعد به تاء تبديل شد يعني ما متواتر پيغمبر فرستاديم. ﴿ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْری﴾، انبيا قطع نشدند. آيه‌اي ديگر: ﴿وَ لَقَدْ وَصَّلْنا﴾، وصلنا يعني وصلنا! هيچ وقت ما نگذاشتيم فاصله بشود. بين کتب و بين ائمه و بين انبيا مرتب اتصال بود. ما هرگز نگذاشتيم جامعه بدون وحي الهي باشد. ﴿وَ لَقَدْ وَصَّلْنا﴾ يعني وصلنا! هيچ فاصله‌اي نبود. تترا يعني تترا! يعني متواتر فرستاديم.

در اين بخش حتماً يعني حتماً بررسي کنيد تا ما نگوييم اينها امضاي بناي عقلا است که اين بناي عقلا را بگذاريم در قبال شريعت. نخير، اينها شاگردان انبيا هستند بشر را انبيا تربيت کردند جوامع را انبياء تربيت کردند هر جا رشد علمي هست هر جا رشد قانوني هست هر جا رشد فکري است، اينها به وسيله رهبران الهي آمدند. اين مطلب دوم.

پرسش: عقل مقدم است يا نبوت؟

پاسخ: نبوت. عقل چراغ است. با چراغ آدم فقط مي‌تواند ببيند اينجا مار است آنجا عقرب است. اينجا اگر مار است چه بايد کرد؟ کجا آب هست؟ اين آب خوب است يا بد است؟ آن حيوان خوب است اين حيوان بد است؟ اين سمّ است يا غير سمّ است؟ چراغ فقط مي‌بيند. ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا﴾[7] يعني ﴿مَا لَمْ تَكُونُوا﴾! اين بحث مبسوطاً گذشت؛ آياتي که در زمينه تعليم الهي است دو طايفه است: يک طايفه اين است که ما چيزهايي يادتان داديم ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[8] و يعلمکم کذا و يعلمکم، اين کم نيست اين يک طايفه، اما طايفه ديگر که مفسر آن است و مبيّن آن است فرمود چيزي ا به شما ياد داديم که هيچ جا نمي‌توانيد ياد بگيريد ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، به خود پيغمبر فرمود. فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[9] کجا مي‌خواستي بروي اينها را ياد بگيري؟ اينها مهم است. بشر بله مي‌داند، اما بشر را فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئا﴾،[10] يک سلسله اموري را با آزمايش مي‌توانيد بفهميد اين مي‌شود ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾، اما ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، يعني کجا مي‌خواهيد برويد ياد بگيريد؟ هيچ جاي عالم نيست.

مسئله سوم و بخش سوم که خيلي مهم است آن وظيفه ما در شرايط کنوني است. خدا مرحوم آيت الله العظمي بروجردي را غريق رحمت کند که اين ايام سالگرد ايشان بود. ما همان هفتاد سال قبل که قم آمديم، بايد جزوه درس ايشان را مي‌نوشتيم تا اسم ما را در ليست طلبه خارج‌خوان ثبت بکنند چون از مراجع و علماي ديگر کسي در عرض ايشان نبودند و مثلاً اگر جزوه‌اي مي‌نوشتيم در امتحان دادن مقبول نبود، فقط بايد جزوه ايشان را مي‌نوشتيم. خدا ايشان را غريق رحمتش کند هم به فقه شيعه هم به فقه اهل سنت يک نظر وسيعي داشت، مي‌فرمود ابن رشد هم معقول بلد بود هم منقول بلد بود هم قاضي و مرجع فقهي اسپانياي فعلي و اندلس سابق، آن منطقه وسيع بود. هم فقهش را دستور دادند ما تهيه کرديم، هم رساله‌هاي ديگري که داشتند مورد استفاده ديگران بود. اين ابن رشد معروف بود هم فقيه بود هم فيلسوف بود و اسپانياي فعلي که همان اندلس سابق است محور فقه بود. کم‌کم بساط حوزه‌هاي علميه اسپانيا تبديل شد به کليسا و بعد کليسا هم تبديل شد به موزه و کلاً بساط حوزه‌هاي علمي رخت بربست و مثل اندلس هم در غرب فراوان است. رشد فلسفه‌هاي مادي باعث شد که بشر ديد که آن علوم کارآمد است اينها را از زمين به آسمان مي‌برد مشکلشان را حل مي‌کند عمق زمين را با کشف معادن بيرون مي‌آورد، درآمد برايشان درست مي‌کند هم اينها را به آسمان مي‌برد و هر روز مسافر پياده مي‌کند. اينها ديدند که علم اين دو نبش را تحويلشان داده؛ لذا مسئله مسيحيت مسئله کليميت و همچنين مسئله اسلام در غرب تقريباً ضعيف شد و الآن خبري از مسجد و حوزه و امثال ذلک در اسپانيا نيست با اينکه حوزه رسمي داشت همين ابن رشد مرجع تقليد آنها بود و امثال ذلک.

فصل سوم يعني فصل سوم! فصل سوم و بحث سوم روايات نوراني اهل بيت است که فرمودند اگر حقي در عالم هست حرفي در عالم هست مطلبي در عالم هست بايد علي و اولاد علي بگويند، چون ما از هيچ جا نمي‌گوييم، ما از مدرسه زيد و عمرو نمي‌گوييم، ما از شرق و غرب نمي‌گوييم، ما مستقيماً از طرف ذات اقدس الهی به وسيله پيغمبر مي‌گوييم؛ لذا حضرت صريحاً فرمود: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا»[11] چه مشرق برويد چه مغرب برويد حرف حرف ما است. اين حرف را وجود مبارک امام صادق که براي عصر خودش نگفت، براي اليوم هم گفت. بر همه ما لازم است که خوبي‌هاي علوم غرب را بفهميم و عمل کنيم، يک؛ کمبودهای فراواني که دارد - الهيات در آنجا کمبود است وحي و نبوت کمبود است ولايت کمبود است مسئله عبادات کمبود است - اينها را بايد بفهميم و تبيين و روشن کنيم. اين فصل سوم و بخش سوم روايات فراواني دارد که اين روايات نمونه‌هايش را مي‌خوانيم و تفصيلش به عهده شما است که ائمه فرمودند مشرق برويد و مغرب برويد حرف حرف ما است. الآن مغرب را اينها قبضه کردند، يک؛ اين الحادها را از آنجا به مشرق فرستادند، دو؛ وضع جوامع دارد منتقل مي‌شود به يک وضع ديگر، اين سه.

اين روايات را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در جلد 27 دارد. فرمودند به اينکه مشرق عالم برويد مغرب عالم برويد حرف همين است که ما مي‌گوييم. در جلد 27 صفحه 69 چند تا روايت به اين منظور است که غالب اينها را مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل کردند. در روايت 21 زراره مي‌گويد من خدمت امام باقر(سلام الله عليه) نشسته بودم «وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ ـ يَسْأَلُهُ عَنْ قَوْلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع ـ سَلُونِي عَمَّا شِئْتُمْ فَلَا تَسْأَلُونَ عَنْ شَيْ‌ءٍ إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِهِ فَقَالَ إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ عِنْدَهُ (عِلْمٌ إِلَّا شَيْ‌ءٌ) خَرَجَ مِنْ عِنْدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السّلام) فَلْيَذْهَبِ النَّاسُ حَيْثُ شَاءُوا فَوَ اللَّهِ لَيْسَ الْأَمْرُ إِلَّا مِنْ هَاهُنَا وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى بَيْتِهِ» فرمود مشرق برويد مغرب برويد قسم به خدا حرف بايد از اين خاندان پيدا بشود. اين يکي.

صفحه 70 در روايت 22 اينجا فرمود به اينکه وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) به حکم بن عتيبه و اينها فرمود: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا» اين دو نفر که در حضور حضرت بودند، فرمود مشرق برويد و مغرب برويد «فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ». الآن اينها آمدند اسپانيا را به اين صورت درآوردند. بالاخره حرف‌هاي اينها را بايد گوش داد، يک؛ فوايد تجربي دارد، دو؛ بحث‌هاي الهي ندارد، سه؛ اين الهيات متمم آنها بايد باشد، چه کسي آفريد و براي چه آفريد و مسئوليتش چيست؟ اينها را بايد حوزه و دانشگاه اسلامي مخصوصاً در زمان نظام الهي تبيين بکند. اين بيان حضرت که فرمود مشرق و مغرب برويد حرف همين‌جا است اين را براي آن زمان که نفرمود. فرمود: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ».

بعد در حديث بيست و سوم فرمود که حَکم و امثال حَکم: «فَلْيُشَرِّقِ الْحَكَمُ وَ لْيُغَرِّبْ» مي‌خواهد مشرق برود مي‌خواهد مغرب برود، بالاخره بايد ببيند ما چه گفتيم؟ چون ما حرف‌هايمان نه از آسمان است نه از زمين فقط از ذات اقدس الهی است و لاغير. ما برويم آنجا و کشف بکنيم، يک چيزي را در سنگ‌هاي کره ديگر کشف بکنيم از اين قبيل که نيست، فرمود «فَلْيُشَرِّقِ الْحَكَمُ وَ لْيُغَرِّبْ» اما «أَمَا وَ اللَّهِ لَا يُصِيبُ الْعِلْمَ إِلَّا مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ نَزَلَ عَلَيْهِمْ جَبْرَئِيلُ»[12] .

حديث بعدي هم همين‌طور است يکي دو تا روايت نيست، چندين روايت است که فرمود؛ در روايت 27 هم دارد که زراره از امام باقر(سلام الله عليه) در صفحه 71 «﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾[13] » منظور از اهل ذکر چه کساني‌ هستند؟ فرمود ما هستيم از ما بايد بپرسيد «مَنْ عَنَى بِذَلِكَ قَالَ نَحْنُ قُلْتُ فَأَنْتُمُ الْمَسْئُولُونَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ أَ وَ نَحْنُ السَّائِلُونَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَعَلَيْنَا أَنْ نَسْأَلَكُمْ قَالَ نَعَمْ» ما بايد از شما بپرسيم؟ فرمود بله. «قُلْتُ وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُجِيبُونَا» شما بايد جواب بدهيد؟ فرمود آن در اختيار ما است؛ اگر صلاح بود مي‌گوييم شما صلاحيت نداشتيد نمي‌گوييم، ظرفيت علمي شما کم بود ﴿وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾؛‌[14] اما روح حقيقت مجرد است براي هميشه مي‌ماند. انسان يک روحي دارد که حکم مي‌کند؛ اين دانشمندان در حرف‌هايشان حرف‌هاي صحيح هم هست اما نمي‌دانند اين را چه کسي‌ مي‌گويد اين گوينده کيست؟ بررسي کردند گفتند ما که آنجا رفتيم سياه‌چاله‌هايي بود که هفت ميليون سال بعد يک قدري توسعه پيدا مي‌کند. پدرآمرزيده! پس تو روحي داري که هفت ميليون سال قبل و هفت ميليون سال بعد همه را مي‌تواند بررسي کند و نظر بدهد و فتوا بدهد. اين روح نه زماني است نه زميني. يک امر مجرد که شد ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾، امر مجرد را بايد ذات اقدس الهی رهبري کند. اگر يک کسي بگويد که فردا اين چاه فرو مي‌ريزد، خيلي مهم نيست از همين تجربه‌ها است، اما دارد از هفت ميليون سال بعد حرف مي‌زند. حرف‌هاي علمي هم هست کسي نمي‌گويد شما حق نداريد حرف بزنيد. ما الآن مي‌گوييم چهار هزار سال قبل يا پنج هزار سال قبل در فلان منطقه در يونان فلان حکيم آن حرفش درست بود اين حرفش درست نبود، کسي حق ندارد به ما بگويد که شما در مورد چهار هزار سال قبل پنج هزار سال قبل چگونه حرف مي‌زنيد؟ مگر روح زمان و زمين دارد؟ اين روح که امر مجرد است جز از راه وحي نمي‌شود او را شناخت و احکام و حکمش را بررسي کرد؛ لذا فرمود به اينکه ما اهل ذکر هستيم. چندين روايت دارد که منظور از ذکر، وجود مبارک پيغمبر است ما اهل اين ذکر هستيم از ما بايد بپرسيد.

غرض اين است که اين شرّقا و غرّبا تاريخ مصرف ندارد که ما بگوييم گذشت. اين براي هميشه خواهد بود. براي هميشه اين خاندان به ما فرمودند مشرق برويد مغرب برويد حرف اساسي بايد از ما باشد. اينها هم گفتند روح مجرد است عظمت دارد. خدا مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) را غريق رحمت کند ايشان در همين اصول کافي دارد که بشر اولي که مي‌خوابيد خواب نمي‌ديد. بعد خدا خواب را نصيب اينها کرد. اين بيان خيلي لطيفي است که ايشان در کتاب شريف کافي دارد. آن متمرّدان و معصيت‌کننده‌ها که حرف‌هاي انبيا را گوش نمي‌دادند مي‌آمدند پيش پيامبرشان مي‌گفتند اينها چيست که ما در عالم خواب مي‌بينيم؟ وقتي خوابيديم مي‌بينيم که فلان جا مسافرت کرديم فلان جا رفتيم؟ فرمودند اينها نمونه آن حرف‌هايي است که ما به شما مي‌گوييم. ما مي‌گوييم برزخي هست قيامت هست شما خيال مي‌کنيد مثل در و ديوار اين عالم است، حساب برزخ جدا است حساب قيامت جدا است حساب دنيا جداست يک سلسله مشترکاتي دارند ولي انسان همان انسان است. شما که خوابيديد و خواب مي‌بينيد همان شما هستيد. فرمود اينهايي که شما در عالم رؤيا مي‌بينيد اين نمونه آن حرف‌هايي است که ما داريم مي‌گوييم. شما توقع نداشته باشيد که زير خاک هم مثل همين روي خاک باشد برزخ يک حساب ديگري دارد.

غرض اين است که بشر را اين علوم و معارف اداره مي‌کند. حالا اگر از مسئله وقف و غير وقف بحث‌هايی مانده، روز بعد ادامه می‌دهيم.

 


logo