« فهرست دروس
درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1403/12/05

بسم الله الرحمن الرحیم

/ /کتاب القضاء

 

موضوع: کتاب القضاء/ /

 

در اين مبحثي که مرحوم محقق عنوان فرمودند چندتا مسئله فعلاً مورد بحث است: مسئله أولي اين است که حوزه نفوذ بينه کجاست؟ حوزه نفوذ يمين کجاست؟ کدام مقدم هستند کدام مؤخر هستند؟ اين چند صورت دارد: يک وقت است که هر دو در دو طرف هستند يعني کسي که ادعايي دارد شاهد کافي دارد، طرف مقابل هم يمين دارد. مسئله دوم آن است که مدعي که بينه دارد بينه‌اش کم است چون يک شاهد دارد بايد يمين ضميمه‌اش بشود. مسئله سوم آن است که حوزه نفوذ اينها کجاست؟ همان‌طوري که بينه هم در حقوق هم در حدود هم در احکام حجت شرعي است آيا يمين هم اين‌چنين است يا نه، اگر مثل بينه نيست، تا کجا نافذ است و کجا نافذ نيست؟ اين سه تا مسئله را مرحوم محقق در اين قسمت مطرح کردند و مرحوم صاحب جواهر و ساير شارحان هم به آنها عنايت کردند.

در مسئله أولي که بينه يک طرف است و يمين يک طرف مثل «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»[1] اينجا يقيناً بينه مقدم است. در بحث ترتيب که آيا شاهد اول بايد شهادت بدهد بعد طرف مقابل سوگند ياد کند؟ بينه مدعي مقدم است و در صورتي نوبت به يمين مدعي‌عليه مي‌رسد که مدعي بينه نداشته باشد، اگر هم مدعي‌عليه آماده سوگند باشد سوگندش اثر ندارد، براي اينکه وقتی مدعي بينه دارد محکمه حکم مي‌کند. پس در صورتي که بينه در يک طرف باشد يمين در طرف ديگر، تقدم همه جانبه بينه بر يمين روشن است. اينجا خيلي بحث نيست. اگر مدعي بينه نداشت، نوبت به سوگند مدعي‌عليه مي‌رسد که در اينجا باز بينه‌اي نيست تا بگوييم کدام مقدم است کدام مؤخر است؛ و اگر مدعي‌عليه يعني منکر حاضر نشد سوگند ياد کند اين يمين را به مدعي برگرداند به اصطلاح حلف مردود شد، باز هم اينجا فقط يمين به تنهايي است، چيز ديگري نيست تا ما بگوييم که بينه مقدم است يا يمين. پس اين مسئله أولي سه حالت دارد که در هر سه حالت يکي مقدم است و ديگري اصلاً نيست: در صورت اول بينه است و لاغير، در صورت دوم يمين است و لاغير، در صورت سوم هم يمين است و لاغير؛ منتها سوم حلف مردود است. اينها خلاصه بحث در مسئله أولي است که هم منصوص است هم مورد اتفاق اصحاب است.

مسئله دوم و صورت دوم آن است که آنجا که بينه به کفايت نمي‌رسد، يا بينه در موارد ديگر به کفايت مي‌رسد ولي اينجا کافي نيست نظير ادعاي «علي الميت» که انسان هم بايد بينه اقامه کند هم شاهد بياورد، در جايي که يک نفر هم بايد شاهد اقامه کند هم يمين، اينجا جاي بحث است که کدام مقدم است، آيا شهادت شاهد مقدم است يا سوگند اين شخص؟ سوگند برای خود او است خودش بايد سوگند ياد کند، آن شاهدي که آورده بايد شهادت بدهد، اول آن شاهد شهادت بدهد بعد اين شخص مدعي سوگند ياد کند يا بالعکس يا معاً مي‌شود؟ اينجا جاي بحث در تقدم و تأخر است. پس در اين دو تا مسئله جا براي بحث از تقدم و تأخر بينه بر يمين يا يمين بر بينه يا معيت مطرح است.

مسئله سوم اين است که حوزه نفوذ اينها چقدر است؟ درباره بينه روشن است که در غالب اين ابواب سخن از شهادت شاهد است هم در حقوق مالي، هم در حدود شرعي مثل ديات و امثال ذلک، هم در احکام شرعي مثل رؤيت هلال و امثال ذلک، در همه موارد بينه شرعاً حجت است يعني دو تا شاهد عادل ﴿وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ﴾[2] يا ﴿وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ﴾[3] ، در غالب اين موارد هست، اما حوزه نفوذ يمين چقدر است؟ چند طايفه است که از بيان سعه يا ضيق نفوذ يمين قاصر هستند: طايفه أولي دارد بيان مي‌کند که محکمه با بينه و يمين اداره مي‌شود اصلاً در صدد اين نيست که حوزه نفوذ بينه کجاست! حوزه نفوذ يمين کجاست تا ما به اطلاقش تمسک بکنيم؛ حضرت فرمود «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[4] بعد فرمود «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر» اما حالا کجاست، در حقوق است فقط، يا حقوق است و ديون، يا حقوق و ديون و احکام؟ اين روايت در صدد بيان اينها نيست. در روايات فراواني در باب هفت و باب چهارده کيفيت حکم - که بخشي از آنها خوانده شد و بخشي هم به خواست خدا بايد خوانده بشود - دارد که «کان رسول الله کذا، کان علي بن ابيطالب عليهما السلام کذا»[5] ، وجود مبارک پيغمبر با شاهد و يمين حکم مي‌کرد، وجود مبارک حضرت امير با شاهد و يمين حکم مي‌کرد، اما کجا؟ نمي‌شود گفت اين روايات اطلاق دارند چون روايت در صدد بيان مورد نيست، في الجمله را بيان مي‌کند که خود محقق هم اعتراف کرد که اين في الجمله است بالجمله در کار نيست؛ در صدد بيان اين نيست که در جميع مواردي که قضا و داوري محقق است، در همه آن موارد چه در حقوق چه در ديون چه در احکام، حضرت با بينه و يمين حکم مي‌کند، در صدد آن است که بگويد محکمه را با چه چيزي اداره مي‌کنند، فرمود «کان رسول الله يقضي بالأيمان و البينات» يا «بالبينات و الأيمان» و همچنين درباره حضرت امير؛ اين روايات حوزه نفوذ را مشخص نمي‌کند و نمي‌شود از آنها اطلاق گرفت، چون در صدد بيان آن نيستند، در صدد بيان آن هستند که محکمه با چه چيزي اداره مي‌شود، اما کجا و چگونه؟ آيا فرقي است بين حقوق و حدود يا نه؟ در صدد بيان آن نيستند. از همين روايات اينجا آيا مي‌شود استفاده کرد که بينه مقدم است يا يمين؟.

مسئله أولي کاملاً شفاف بود، نصوص فراوانی است که اول مدعي بايد بينه اقامه کند، اگر او بينه اقامه کرد، اصلاً نوبت به يمين نمي‌رسد، اگر او بينه اقامه نکرد، يمين برای مدعي‌عليه است حالا مدعي‌عليه يعني منکر يا خودش سوگند ياد مي‌کند يا اين يمين را به مدعي برمي‌گرداند، مدعي حلف مردوده را به عهده مي‌گيرد که اينجا جاي يمين است «و لا بينة»، چون فرض در اين است که بينه نيست؛ اما آن جايي که فرمود «بالأيمان و البينة» نه در صدد بيان ترتيب است نه در صدد بيان سعه و ضيق نفوذ اينها، نمي‌شود از اينها اطلاق گرفت که در همه جا مي‌شود حکم کرد، چون حضرت در صدد بيان اين نيست که کجا حکم مي‌کنند، در صدد بيان اين است که به چه چيزي حکم مي‌کنند؛ لذا درست است که سيره است و از آن مي‌شود استفاده کرد و حجت شرعي است يک «قضية في واقعة» نيست «کما تقدم»؛ يک وقت است که يک فعل مبارکي را حضرت انجام دادند يک وقتي در يک جايي حکم کردند، اين البته اطلاق ندارد نمي‌شود يک فقيه به آن در موارد ديگر استدلال کند، در فلان جا حضرت اين‌طور حکم کرد، آن قضيه را که ما نمي‌دانيم حدودش را نمي‌دانيم، فقط يک مسئله است نه قانون کلي؛ اما اينجا وقتي مي‌فرمايد «کان رسول الله يقضي بالبينة و الأيمان» اين سيره است، معلوم مي‌شود که بينه حجت است مطلقا، يمين حجت است مطلقا؛ منتها تا کجا است؟ آن را بايد با نصوص ديگر معين کرد؛ آن را چندين روايت است که مشخص مي‌کند که بينه در هر سه منطقه نافذ است؛ يعني هم در منطقه اموال چه دين و چه غير دين، هم در منطقه احکام رؤيت هلال و مانند آن، هم در منطقه حدود مثل قصاص و قتل خطأ و شبه خطأ و امثال ذلک، اين است. درباره يمين نصوص فراواني داريم که يمين در حدود نيست يمين در احکام نيست، نه تنها آنجا اطلاقي ندارد که ما بگوييم يمين در همه احکام است، بلکه نصوص فراواني داريم دال بر اينکه يمين در احکام الهي جاری نيست در حدود الهي جاری نيست؛ البته در بعضي از موارد شايد کافي باشد، مثلاً در قذف و امثال ذلک در بخشي از اينها يمين و لعن و امثال ذلک بي‌اثر نيست.

غرض اين است که آن دو تا روايتي که يکي نبوي است يکي علوي(سلام الله عليهما) هيچ کدامشان در صدد بيان اين نيستند که به چه حکم مي‌کنند؟ در چه حکم مي‌کنند؟ فقط دارند که «کان رسول الله يقضي بالأيمان و البينات» اما کجا؟ در همه موارد؟ چون در صدد بيان آن نيست نمي‌شود توجيه کرد. قدر متيقنش اين است که در مسئله اموال است. آن نصوص شارحه که يمين در حقوق معتبر است ولي در احکام معتبر نيست يا در دماء معتبر نيست آنها مشخص مي‌کنند.

پس يمين از نظر سعه و ضيق نفوذ خيلي کمتر از مسئله بينه است و از نظر ترتيب هم آنجايي که يمين به عهده يک نفر است و بينه به عهده نفر ديگر، يقيناً بينه مقدم است، اما آن جايي که يمين و بينه به عهده يک شخص معين است يعني اين شخصي که ادعا کرده و يک شاهد بيشتر ندارد گذشته از اين يک شاهدي که اقامه مي‌کند، سوگند هم بايد اقامه کند، اينجاست که جاي ترتيب است يا نه؟ اينجا عده‌اي البته فتوا به ترتيب دارند؛ مرحوم آقا شيخ حسن کاشف الغطاء؛ خدا را همه فقهاء مخصوصاً بيت شريف کاشف الغطاء غريق رحمت کند، اين بيت سرتاسر نور است، از عظمت فقهي خود کاشف الغطاء که اطلاع داريد فرزندان او هم همه فقيه نام‌آور شدند. اين آقا شيخ حسن کاشف الغطاء يکي از پسران مرحوم کاشف الغطاء است؛ انوار الفقاهه که نوشته او است يک کتاب فقهي قوي است. شش هفت جلد است. اينها بزرگان و برکات دين‌ هستند.

غرض اين است که اگر آدم با ناله و دعا چه در نماز چه در غير نماز بخواهد خدايا تو که دين خودت را حفظ مي‌کني، به دست ما حفظ بکن، با بچه‌هاي ما حفظ بکن. چرا حالا ديگران حافظ دين باشند بچه‌هاي ما روحاني نباشند؟ البته اين دعا را همه شما بزرگان داريد، بگوييد خدايا! «وَ أَنْ تَجْعَلَنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي»[6] خدايا تو که دست از دين برنمي‌داري تو که قرآن و روايات را حفظ مي‌کني، آن توفيق را بده که بچه‌هاي ما ذريه‌های ما حوزوي بشوند. اين دعاي پدر و مادر خيلي سهم دارد اين ناله خيلي سهم دارد حالا چه‌طور شد که همه اين چهار پسر، همه‌شان فقيه نام‌آور شدند؟ خدا کاشف الغطاء را غريق رحمت کند، خودش هم از آن فحول علما و بزرگان بود.

غرض اين است که آدم اگر ناله بکند و بخواهد مستجاب می‌شود، دنيا خيلي بدتر از اين بود، الآن که ما در دوران خيلي خوبي زندگي مي‌کنيم، اما در همان دوران خفقان دعاي عده‌اي اين بود که خدايا بچه ما را طلبه بکن که اينها بروند حوزه و دينشان را حفظ بکنند دين مردم را حفظ بکنند. اين «وَ أَنْ تَجْعَلَنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي» دعاي خوب ماه مبارک رمضان است. کشاورزان اول سالشان معلوم است آخر سالشان هم معلوم است. اما بندگان خدا اول سالشان اول ماه مبارک رمضان است ماه شعبان آخر سال است. مستحضريد آخر سال که شد هر کس تمام کوشش و تلاشش حسابرسي است که آيا ضرر کرده يا سود کرده؟ يک تاجر آخر سال مالي که شد تمام وقتش صرف اين مي‌شود که امسال ضرر کردم يا سود کردم؟ کساني که اهل معنا و اهل حساب و کتاب هستند سالشان از ماه مبارک رمضان شروع مي‌شود. ماه شعبان آخر سال است اينکه گفت: «ماه شعبان منه از دست قدح، کاين خورشيد *** از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد»[7] همين است، چون ماه شعبان آخر سال است گفت ماه شعبان را درياب براي اينکه آخر سال سود و زيان مشخص مي‌شود. اين شاعر آن شعر را از بيان نوراني اهل بيت در اين صلوات عند الزوال گرفته است، در همين صلوات عند الزوال ماه شعبان چه مي‌خوانيم؟ وجود مبارک پيامبر «يدأب» دأبش اين بود «يدأب في صيامه و قيامه في لياليه»[8] شب و روز دعا مي‌کرد شب و روز نماز مي‌خواند که ببيند آخر سال چه دارد. هر کس براي خودش يک سالي دارد يک حسابي دارد کتابي دارد، اين «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُو»[9] براي همين است. اين است که آخر سال ماه شعبان است، در خود ماه مبارک رمضان حضرت اين‌طور نبود که «يدأب في صلاته و صيامه في لياليه و أيامه». اين صلوات عند الزوال همين است که خدايا پيامبري که شب و روز در اين يک ماه اين کار را مي‌کرد او را راهنماي ما قرار بده او را شفيع ما قرار بده. اين را طريق مهيع قرار بدهد.

اين دعا چه دعايي است؟! ما تقريباً هفتاد سال قبل که آمديم قم، سؤال کرديم جمکران کجاست؟ همه به سمت جمکران اشاره کردند. ما از اين مدرسه همين که حرکت مي‌کرديم مي‌رفتيم جمکران، از هر راهي مي‌رسيديم. مهيع نه يعني راه مستقيم. مهيع نه يعني جاده. مهيع يعني بيابان. يعني شما از هر جايي شروع بکني مي‌رسي. اين را مي‌گويند مهيع. بين کوفه و کربلا مهيع بود يعني جاده خاصي که انسان مثلاً از اين راه برود به کربلا برسد نبود. يک شهري است اينجا يک شهري آنجا از هر راهي بروي به کربلا مي‌رسي. مهيع يعني اين، نه يعني طريق، نه يعني صراط، نه يعني راه. مهيع يعني بيابان وسيع که من از هر راهي بروم مي‌رسم. از هر راهي شروع بکنم مي‌رسم. نه مانعي هست نه حجابي هست نه دري هست نه ديواري هست نه باغي هست نه مزرعه‌اي استن پيغمبر اين است براي ما. يک وقت است که کسي اهل جبهه است يک وقت کسي اهل تجارت است يک کسي اهل کشاورزي است کارها مختلف است منتها آن گل سرسبدش حوزه‌ها و ميدان‌هاي جهاد و امثال ذلک است که خدا را به اين پيغمبر قسم مي‌دهيم مي‌گوييم اين مهيعه است از آن طرف هيچ مانعي نيست توفيقي بده که من راه اين را بروم «و اجعله ... طريقا اليک مهيعا» نه «طريقاً مستقيما». اين راه نيست که بگوييم صراط مستقيم، يک بيابان برّ و برّ است؛ چون خيلي وسيع است مي‌گوييم برّ. انساني که اهل نيکي و اينها است «ذو البرّ و ذو البرّ و ذو البرّ» يعني اين؛ يک وقت يک کسي در يک سلسله کارها موفق است يک وقت است نه، در همه کارها شرکت مي‌کند در همه کارها هم هست او را مي‌گويند بَرّ. بارّ يعني مثل برّ است. ما به چه برّ مي‌گوييم؟ به هر بياباني که برّ نمي‌گوييم، به بياباني که هيچ حد و حصري ندارد هيچ مانعي ندارد مي‌گوييم برّ. برّ يعني يک خيابان باز. بعضي‌ها هستند که بارّند جزء ابرار هستند يعني از هر راهي وارد بشوند به جامعه خير مي‌رسانند. چرا ما نباشيم؟ حصر که نيست. اين دعاها را انسان در ماه مبارک رمضان در ماه شعبان مي‌خواهد. غرض اين است که اين دعاي ماه مبارک رمضان را مواظب باشيد «سنتي سنتي» يعني امسال مرا امسال مرا. سال از ماه مبارک رمضان شروع مي‌شود سال بنده در عبادت است. آخر سال هم ماه شعبان است که حضرت فرمود «يدأب في صيامه و قيامه».

غرض اين است که در آن قسمت‌ها اگر حدي هم باشد حصري هم باشد به وسيله نصوص خاصه بايد بيان بشود. يکي از چيزهايي که داغ‌آورترين حرف‌ها است همين محاجه‌هايي است که ابي‌حنيفه(عليه من الرحمن ما يستحق) در برابر مولايمان وجود مبارک امام صادق دارد و دهن‌کجي مي‌کند. مي‌گويد شما که گفتيد شاهد و يمين، اين را از کجا درآورديد؟ قرآن که دارد ﴿وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ﴾ يک؛ اگر نشد، ﴿فَإِنْ لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ﴾ اين دو؛ قسم سوم را شما از کجا درآورديد که اگر نشد، يک شاهد و يک يمين؟ حضرت فرمود پيغمبر اين کار را مي‌کرد حضرت علي اين کار را مي‌کرد[10] .

در يک روايت هم دارد که من هم اگر دستم باز بود همين کار را مي‌کردم. حالا يک وقتي بايد بحث بشود به اينکه بعضي از بزرگان فقهي ما مي‌گويند نه تنها ما الآن در زمان غيبت هستيم، وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) هم در عصر غيبت زندگي مي‌کرد. حالا اگر امام حاضر بود ولي امامت غائب بود عصر غيبت است. اين را صريحاً فقيه نام‌آوري مثل مرحوم صاحب جواهر از آنها نقل کرد و خودش هم بي‌ميل نبود که وجود مبارک امام صادق در عصر غيبت زندگي ‌مي‌کرد. منتها بايد تاريخ باشد معلوم بشود که عصر غيبت يعني چه؟ فرمود من هم اگر دستم باز بود اين کار را مي‌کردم. اين روايت نوراني را بخوانيم.

پرسش: در تقدم و تأخر ...

پاسخ: هيچ کدام. اگر واقعاً ما دليل داشته باشيم که يکي مقدم باشد يکي مؤخر، بله، آن مؤخر مکمل و مؤيد اولي است.

پرسش: نه يمين بر شاهد ...

پاسخ: دو تا حرف است اين يک استحساني است اگر يک جا بفرمايد که «البينة ثم الفلان» مثلاً با «ثم» با «فاء تفريع» يا بگويد «الأول و الثاني» انسان مي‌فهمد به اينکه اصل بينه است و يمين مثلاً متمم اينها است، اما اگر يک وقتي صرف همين تعبير لفظي باشد الف باء جيم اينکه براي مطلق ذکر است مفيد ترتيب نيست. در بعضي از روايات دارد که حضرت مي‌فرمايد بينه مع اليمين، معيت دارد، اگر چنين تعبيري گاهي واو دارد گاهي مع دارد معلوم مي‌شود نمي‌شود به ترتيب فتواد داد حالا يک کسي مي‌خواهد احتياط بکند آن مطلبي ديگر است، اما بخواهد فتوا بدهد که بينه الا و لابد بايد مقدم باشد يمين الا و لابد بايد مؤخر باشد اين جرأت مي‌خواهد. احتياط عيب ندارد با وجود آن تعبيري که وجود مبارک امام باقر دارد که اگر دست من بود، بينه را مع اليمين قبول می‌کردم؛ حضرت بالصراحه تعبير مي‌کند که من اگر دستم باز بود، در وسائل جلد 27 صفحه 268 آنجا مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) از محمد بن مسلم از امام باقر(سلام الله عليه) دارد که «لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَيْنَا» اگر دست ما باز بود اما حالا بني العباس همه چيز را گرفته و حکم مي‌کنند «لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَيْنَا» يعني ما اهل بيت، نه تنها من «لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَيْنَا أَجَزْنَا شَهَادَةَ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ إِذَا عُلِمَ مِنْهُ خَيْرٌ» يعني عادل باشد «مَعَ يَمِينِ الْخَصْمِ» با يمين «فِي حُقُوقِ النَّاسِ فَأَمَّا مَا كَانَ مِنْ حُقُوقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْ رُؤْيَةِ الْهِلَالِ فَلَا» در احکام و و حدود و امثال ذلک يمين اثر ندارد چه اينکه روايات فراواني اين است.

خدا غريق اين شيخ حسن کاشف الغطاء - فرزند مرحوم کاشف الغطاء - را رحمت کند، ايشان هم اصرار دارد که حرف محقق را توجيه کند، چون عده‌اي از علماء فرمودند که بينه مقدم بر يمين است ايشان هم همين نظر شريف را دارند و مايل‌ هستند که برابر با متن محقق فتوا بدهند[11] .

اينجا در اين روايتي که مرحوم کليني و مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل کردند وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) فرمود که اگر امر با ما بود يعني الآن ما بسته‌ هستيم اينجا است که مرحوم صاحب جواهر در همين کتاب قضا از بعضي از فقهاء نقل مي‌کند که مقبوله عمر بن حنظله برای چه زمانی است؟ فرمود اگر دستتان به امام نمي‌رسد «فجعلته فجعلته فجعلته» اين همان‌طوري که عصر غيبت را شامل مي‌شود عصر خود امام صادق را هم شامل مي‌شود لذا ايشان فرمود که طبق نظر اين بزرگان وجود مبارک امام صادق هم در عصر غيبت زندگي مي‌کرد. يک وقت است که غيبت امام منظور است، نه! غيبت امام منظور نيست، غيبت امام يک گوشه مطلب است تمام منظور نيست؛ غيبت امامت است امامت غائب است. حالا وجود مبارک حضرت(سلام الله عليه) که ظهور مي‌کند هم امام ظاهر است هم امامت. در زمان ائمه ديگر(عليهم السلام) امام ظاهر بود اما امامت غائب بود. در اينجا وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) فرمود اگر کار دست ما بود ما به شهادت شاهد مع يمين حکم مي‌کرديم. با واو و امثال ذلک نيست.

 


[5] رک: وسائل الشيعه، ج27، ص267-264.
[7] غزليات حافظ، شماره164.
logo