« فهرست دروس
درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1403/11/29

بسم الله الرحمن الرحیم

/ /کتاب القضاء

 

موضوع: کتاب القضاء/ /

 

مسئله هشتم از مسائل ثمانيه مرحوم محقق اين بود که «الثامنه لو مات و عليه دين يحيط بالتركة لم ينتقل إلى الوارث و كانت في حكم مال الميت. و إن لم يحط انتقل إليه ما فضل عن الدين و في الحالين للوارث المحاكمة على ما يدعيه لمورثه لأنه قائم مقامه»[1] ؛ اين مسئله هشتم در سه مقطع و سه جايگاه بحث مي‌کند: يک بحث ارث است يک بحث دين است يک بحث قضا، اين مربوط به سه کتاب از کتاب‌هاي فقهي است.

در مسئله ميت وقتي کسي مُرد، قبل از هر چيزي بايد هزينه تغسيل و تکفين و امثال ذلک از متن مالش گرفته بشود، بعد به وصيت و دينش مي‌رسيم؛ اگر دين ندارد و وصيت کرده است که به وصيت عمل می‌کنيم و اگر دين دارد گرچه در تعبيرات سوره مبارکه «نساء» و مانند آن وصيت قبل از دين ذکر شده است ولي حکم فقهي‌اش اين است که دين مقدم بر وصيت است. آيه دارد ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ﴾[2] اما اول بايد دين تأديه بشود وقتي مال خالص شد آن وقت به وصيت عمل مي‌شود. در جريان وصيت، شخص يا يک زمين خاص يا مکان خاص ديگري را - خانه و امثال ذلک را - به عنوان ثلث تعيين مي‌کند اينجا بحث کسر مشاع و کلي في المعين و امثال ذلک مطرح نيست؛ يک وقتي مي‌گويد ثلث مال مرا بدهيد، اينجا سخن از کسر مشاع است و سخن از کلي في المعين است؛ آيا ثلث به عنوان کلي في المعين است يا ثلث به عنوان کسر مشاع است؟ چون اصل کسر مشاع جايي محقق است که الا و لابد دو شيء باشد يک کسي يک خانه‌اي ساخت يک زميني را درست کرد - باغي درست کرد - اين مسئله در اينجا راه ندارد که آيا اينجا کسر مشاع دارد يا نه؟ کل اين زمين برای او است، ولي اگر زميني داشت، حقي يعني حقي! حق ديگري به اين زمين تعلق گرفته است «کالوقف و الدين و النذر» و امثال ذلک، آن‌گاه جاي بحث است اين ثلثي که وقف شده اين ثلثي که شريک ديگري است اين ثلثي که نذر شده به نحو کسر مشاع است يا کلي في المعين؟ آن وقت يعني آن وقت جاي اين مسئله است.

فتحصل کسر مشاع در جايي است که حقي به مالي تعلق بگيرد؛ نظير اينکه «فِيمَا سَقَتِ السَّمَاءُ الْعُشْر»[3] زکات به اين گندم تعلق مي‌گيرد؛ چون ديم است يک دهم است و اگر آبياري باشد که يک بيستم است، يا ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما﴾[4] که متأسفانه أنّما نوشته شده! ما در ادبياتمان يک «إنّ ما، أنّ ما» داريم که «إنّ» حرف است و آن «ما» موصوله و اسم است و منصوب است، يک «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّات‌»[5] داريم که حرف است؛ مجموع «إن» و «ما» و اين مجموع اين کلمه حرف است. ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ ما غَنِمْتُمْ﴾، متأسفانه به ما اجازه نمي‌دهند که اين را درست بنويسيم. الآن در قرآن «أنّما» نوشته شده است، اين «أنّما» حرف است، آن «أنّ» که در همين آيه مبارکه ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما﴾ است يک «إنّ» يا «أنّ» است با يک «ما»ي موصوله؛ اين «إنّ» حرف مشبهة بالفعل است و آن «ما» موصوله اسم آن است. يا ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّ ما صَنَعُوا﴾[6] ، حتماً يعني حتماً بايد اين «إنّ» جدا باشد «ما» جدا باشد، ولي حالا باهم نوشته شده است. الآن هم شما بخواهيد درست بنويسيد به خط نستعليق، اين خط عثمان‌طه اجازه نمي‌دهد.

به هر تقدير ما يک «إنّما» و «أنّما» داريم که مي‌گوييم: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّات‌» که اين مجموع حرف است. يک ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ ما غَنِمْتُمْ﴾ داريم که «إنّ» حرف است «ما» اسم آن است که بايد جدا نوشته مي‌شد، اين اسم است ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ﴾، اينجا هم همين‌طور است در مسائل ديگر هم از اين قبيل است ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّ ما صَنَعُوا کَيد سَاحرٍ﴾، آن آيه هم همين‌طور است.

به هر تقدير اگر يک حقي به مالي از بيرون تعلق بگيرد، آن جاي اين بحث است که به نحو کسر مشاع است يا به نحو کلي في المعين است، مثل اينکه بگويد يک سوم اين زمين وقف است، يک سوم اين زمين نذر است، يک سوم اين زمين برای شريک است، اينجا جاي بحث است که به نحو کلي في المعين يا کسر مشاع؟ اينجا يعني اينجا جاي بحث است.

به هر تقدير مسئله وصيت حتماً بعد از دين است وقتي دين تأديه شد اگر چيزي ماند به ثلث و وصيت عمل مي‌شود. در اينجا دو تا فرع مربوط به دين ذکر شد، يکي دين مستوعب که تمام مال را دين فرا مي‌گيرد. اينجا چه وصيت بکند چه نکند، يکسان است وصيت لغو است چون او مالي ندارد که وصيت بکند. اگر مالي داشته باشد وصيت صحيح است. ﴿يُوصيكُمُ اللَّهُ في‌ أَوْلادِكُم‌﴾[7] ، اگر کسي مال نداشته باشد که جا براي وصيت نيست. در دين مستوعب وصيت لغو است. حالا اين شخص نمي‌داند که دينش زياد است و فراگير است و کل مال را در بر مي‌گيرد وصيت کرده است اشکالی ندارد ولي چيز لغوي است؛ اما آنجا که مستوعب نباشد دينش يک مقداري است و مال بيشتري دارد در آنجا اول دين را ادا مي‌کند، يک؛ بعد به وصيت مي‌پردازند و به وصيت عمل مي‌کنند، دو؛ بعد بين ورثه تقسيم مي‌کنند، اين سه. پس حکم فقهي‌اش مشخص شد، حکم اينکه شرکت هست يا نيست آن هم تاحدودي روشن شد، عمده مسئله اين محاکمه است کسي که دين دارد آن غرما و آن طلبکارها يک حرفي دارند، اگر طرفين مي‌دانند که دين چقدر است دفتري وجود دارد که نوشته است که حرفي نيست، اگر نزاع شد، اين وارث بجاي مورّث مي‌نشيند، يک؛ در محکمه قضايي شرکت مي‌کند، دو؛ آن وقت بينه و يا يمين همه به عهده او است، سه. قبلاً هيچ سمتي نداشت که سوگند ياد کند، اما الآن هم سوگند هم بينه به عهده او است. پس مسئله ميراث مشخص شد. مسئله ثلث و دين کدام مقدم و کدام مؤخر است هم مشخص شد . مسئله محاکمه هم بايد مشخص بشود.

در مسئله محاکمه مرحوم محقق مي‌فرمايد به اينکه چه دين مستوعب باشد چه دين مستوعب نباشد، قبلاً که پدر زنده بود پسر حقي نداشت در محکمه دخالت کند، اما الآن او بجاي مورث نشسته است و در محکمه قضايي در اين فصل سوم که بخش قضايي است کاملاً حق دارد دفاع کند سوگند ياد کند و امثال ذلک. پس مسئله ثلث مشخص شد که امر فقهي است. مسئله ارث مشخص است که آن هم امر فقهي است. مسئله سوم مسئله قضايي است. حالا چرا ايشان فرمودند که چه دين مستوعب باشد چه دين مستوعب نباشد حق مسلّم وارث است که به جاي مورث در محکمه قضايي يا سوگند دارد يا بينه دارد يا ... ؟ چون وارث به منزله مورث است. رازش در بحث‌هاي قبلي گذشت که ما يک سلسله معاملات داريم و يک سلسله ارث. در معاملات اگر بيع است ثمن بجاي مثمن و مثمن بجاي ثمن قرار دارد. اگر اجاره باشد در برابر کاري که شخص انجام داده اجرتي مي‌خواهد و اجرت در قبال کار است، بالاخره يا کار در مقابل مال است يا مال در مقابل مال است ثمن بجاي مثمن است مثمن بجاي ثمن است، وقتي کسي مثمن را داد ثمن بجاي او مي‌نشيند در بيع اين‌طور است در اجاره اين‌طور است که مال‌ها بجاي هم مي‌نشينند؛ ولي در ارث مالک‌ها بجاي هم مي‌نشينند نه مال‌ها، مال تکان نمي‌خورد. در ارث، وارث بجاي مورث مي‌نشيند و مال جابجا نمی‌شود، مال درباره چه جابجا بشود؟ چون در ارث، وارث بجاي مورث مي‌نشيند لذا وارث موظف است کار مورث را انجام بدهد اگر سوگند است سوگند، بينه است بينه و امثال ذلک.

پرسش: ... وصی می‌تواند جای مورث ...

پاسخ: وصي يک کارمند و اجير است. اگر «لله» کار کرده «قربة الي الله» کار کرده که هيچ، اما اگر حق الوصايه مي‌خواهد اجير است. يعني کاري که کرده است و عمل به وصيت مي‌کند، در قبالش يک پولي مي‌گيرد پول در برابر کار است و کار در برابر پول است مثل ساير اجيرها. اگر خواست لله کار بکند که ثواب مي‌برد. غرض اين است که وصي مثل اجير است: يک وقت حق الوصايه مشخص مي‌کنند که مشخص شده است و همان را می‌گيرد، اگر مشخص نشد حق المثلِ حق الوصايه‌ را مي‌گيرد نظير اجرة المثل که اگر در يک اجاره‌اي اجرت مسمي نبود اجرت مثل مي‌گيرند، اينجا هم اگر اجرة المسمي نبود اجرة المثل مي‌گيرند. وصی کارگر است. اين از سنخ اجاره است يک کاري کرده و يک مزدي مي‌گيرد اما وارث بجاي مورث مي‌نشيند. در ارث، مال تکان نمي‌خورد مالک جابجا مي‌شود.

چرا اين را عرض مي‌کنيم؟ براي اينکه در روايات ما ما را هم به علم الدراسه دعوت کردند هم به علم الوراثه؛ براي اينکه در حوزه شما آقايان به لطف الهي هر دو را داريد، هم علم الدراسه است که درس و بحث و نوشتن و گفتار است که انسان به مقامي مي‌رسد، هم علم الوراثه است که بارها به عرضتان رسيد علم الوراثه در حوزه و دانشگاه نيست، در علم الوراثه وارث بجاي مورث مي‌نشيند، اين به درس و بحث وابسته نيست، مثل مسئله علم اقتصاد و مسئله ارث؛ در علم اقتصاد کسي درس خوانده می‌داند چه‌طور توليد بکند، کارگران را چه‌طور اداره بکند چه‌طور اجاره بکند چه‌طور واردات داشته باشد چه‌طوري صادرات داشته باشد؟ مي‌شود تاجر، اين کسب است و کار است. اما اگر يک کسي پسر يک تاجري بود تاجرزاده بود و آن تاجر مُرد و تمام اين سرمايه‌هاي سنگين به پسر رسيد، از او سؤال نمي‌کنند که چکار کردي سرمايه‌دار شدي؟ از آن عالم اقتصاد سؤال مي‌کنند که چکار کردي که سرمايه‌دار شدي؟ او مي‌گويد توليد کردم کارگر آوردم اداره کردم صادرات کردم واردات داشتم سرمايه‌دار شدم. به اين يکي مي‌گويند چکار کردي؟ مي‌گويد من کار نکردم، من رابطه داشتم، با صاحب‌مال رابطه داشتم چون پسر او بودم اين مال به من رسيد.

در ارث ربط شرط است نه کسب. اينکه فرمودند علما ورثه انبياء هستند يعني با آنها ربط داشته باشند، همين، به درس و بحث وابسته نيست. يکي سلمان مي‌شود يکي اباذر مي‌شود. و اين درس و بحث هم وقتي رنگ مي‌پذيرد که انسان آن رنگ را داشته باشد؛ «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»[8] اين العلماء مبتدا است ورثة الأنبياء خبر است اما «جملةٌ خبريةٌ القيت بداعي الإنشاء» نمي‌خواهد خبر بدهد؛ يعني «ايها العلماء» بکوشيد ارث ببريد وگرنه العلماء مبتداء و ورثة الأنبياء خبر که مشکلي را حل نمي‌کند، بله، العلماء مبتدا و ورثة الأنبياء خبر است. اين «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء» «جملةٌ خبريةٌ القيت بداعي الإنشاء» يعني «يا ايها العلماء» بکوشيد ارث ببريد، تنها درس و بحث نيست. اگر ارث برديد جامعه را روشن و بهشت مي‌کنيد.

به هر تقدير در ارث، وارث بجاي مورّث مي‌نشيند. اگر ارث، ارث علم بود مجتهدين بجاي ائمه معصومين مي‌نشينند و اگر ارث ارث مال بود تاجرزاده‌ها بجاي پدر مي‌نشينند. در ارث، کسب نيست ربط شرط است. اينکه درباره سيد الشهداء(سلام الله عليه) زيارت وارث را مي‌خوانيم - اين سرتاپا گوهر است - يعني آنچه آدم داشت تو داري، آنچه نوح داشت تو داري، آنچه ابراهيم داشت تو داري. از بهترين زيارت‌ها همين زيارت وارث است؛ يعني همه چز را تو داري، تو جاي همه نشسته‌اي.

غرض اين است اين سومي که در محاکمه وارث بجاي مورث مي‌نشيند براي اين است که ارث، کسب نيست، ارث نقل مال به مال نيست ارث جابجايي مالک بجاي مالک است، مالک بجاي مالک مي‌نشيند لذا مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) اين جمله را فرمود که در هر دو مسئله اين وارث است که مي‌تواند در محکمه حاضر بشود.

پرسش: ... اين احتمال است که اگر دين مستوعب تمام ترکه باشد از اول به وارث منتقل نمی‌شود

پاسخ: ديروز تمام حرف‌ها اين بود که اين حرف سخني است باطل اندر باطل. حرف‌هاي ديروز چه بود؟ که دين به نحو حق الرهانه به مال تعلق مي‌گيرد، لذا ورثه ممکن است از جاي ديگر دين را ادا کنند و اين مال خالص بشود. حق الرهانه يعني مال را بسته است، کاري به آن ندارد، وارث مي‌تواند بگويد که تو چکار داري مگر طلب نداري، من از راه ديگري مي‌دهم. مال گير نيست، مثل غصب نيست، مثل وقف نيست، مثل شرکت نيست؛ اگر اين را وقف کردند که يک ثلثش وقف است، متن مال گير است، يا شريک باشد، متن مال گير است، يا غصب باشد، متن مال گير است؛ اما اگر کسي طلبکار باشد، طلب در اصل در ذمه است حالا چون مرده ذمه ندارد و ذمه در کار نيست، به عين تعلق مي‌گيرد کتعلق حق الرهانه. هيچ يعني هيچ! اين وارث مي‌گويد شما برو کنار، من خودم مي‌دهم، تو چکار داري؟ فوراً دينش را از راه ديگري ادا مي‌کند و در کل مال تصرف مي‌کند طيب و طاهر هم هست. ديروز فرقي که حق الرهانه با حق الإجاره و امثال ذلک داشت را مبسوطاً شرح داديم که در حق الرهانه آن مرتهن حق دارد. اين مال بسته است، خانه برای راهن است جميع منافع خانه هم برای او است، اين خانه را که به اين مرتهن اجاره مي‌دهد و اجاره‌بهاء مي‌گيرد برای چيست؟ براي اينکه اين مرتهن که خانه را رهن گرفته اصلاً حق ندارد که وارد اتاقي از اتاق‌ها بشود، فقط کليد دستش است چون الرهن و جميع منافع آن در ايام رهن برای راهن است نه برای مرتهن، مرتهن حق دخالت ندارد. اين مرتهن اين طلبه‌اي که پول پيش داد وقتي يک پول پيشي به يک صاحب‌خانه مي‌دهد مي‌گويد من اين پول را به شما قرض دادم شما بايد يک چيزي گرو بدهي، اين خانه را در گرو من قرار بده. اين طلبه مي‌شود قرض‌دهنده، آن صاحب‌خانه مي‌شود قرض‌گيرنده، اين خانه را به عنوان اينکه طمأنينه باشد، به عنوان رهن کليد خانه را در اختيار طلبه مي‌گذارند. اين طلبه اصلاً حق ندارد وارد آن خانه بشود. چرا؟ چون عين مرهونه به جميع منافعها در مدت رهن، برای راهن است مرتهن چه حقي دارد؟ فقط کليد در جيبش است همين، که کسي دست به خانه نزند.

پرسش: راهن می‌تواند بفروشد

پاسخ: نه، بايد حق الرهانه را بپردازد.

پرسش: نه جزئش را نه کلش را؟

پاسخ: نه، نمي‌تواند مگر اينکه او اجازه بدهد. اگر مرتهن اجازه بدهد فک رهن مي‌شود. وقتي فک رهن شد، آزاد است.

پرسش: اگر به نحو کلی در معين باشد ...

پاسخ: اگر به نحو کلي في المعين باشد به همان نسبت فضولي است. اگر مثلاً دينش يک سوم باشد نسبت به يک سوم فضولي است نسبت به دو سوم حق است. به همان اندازه‌اي که رهن تعلق گرفته است حق ندارد، به آن اندازه‌اي که فک رهن است و آزاد است حق دارد.

پرسش: حق الرهانه به نحو کلی فی المعين است يا به نحو اشاعه است؟

پاسخ: اين حق الرهانه به کلش تعلق گرفته است نه اينکه يک ثلث باشد تا بگوييم به نحو کلي في المعين است، به کلش تعلق گرفته است، چون به کلش تعلق گرفته، کلش مرهونه است.

به هر تقدير در مسئله دين، اگر دين مستوعب بود، اصلاً جا براي وصيت نيست، اما اين‌طور نيست که دين عين را فلج بکند وقتي که کسي مديون شد ديگر تمام کارها بسته است، نخير، دين به عنوان حق الرهانه به اين مال تعلق گرفته است اين مال را نمي‌تواند بفروشد و امثال ذلک مگر اينکه دين طلبکار داده بشود حالا دين را ممکن است از همين مال مال متروک بدهند يا ورثه ممکن است از مال خودش بدهد.

پس اين سه مسئله يکي مسئله ارث است يکي مسئله کيفيت تعلق دين است يکي مسئله قضا است اينها مشخص است.

پرسش: در وراثت ائمه و وراثت علما بينشان چقدر فرق است

پاسخ: مثل عرش و فرش است. بين عرش و فرش چقدر فرق است؟ اصلاً قابل قياس نيست. «لَا يُقَاسُ بِنَا أَحَد»[9] اين بارها به عرضتان رسيد ما اين دعاي ماه رجب را با ترس و لرز مي‌خوانيم و بارها عرض کرديم اين دعا را نمي‌فهميم «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ» کذا و کذا و کذا»! شما مي‌گوييد چه فرق است بين عرش و فرش؟ قابل قياس نيست.

پرسش: در آنجا خداوند راحت به آنها داده

پاسخ: دو تا حرف است اينجا هم مي‌دهد ﴿يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ﴾[10] منتها ما آن راه را نرفتيم. يکي اينکه کسب بکنيد فرمود به اينکه اينها به حوزه‌ها بروند ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[11] برويد در حوزه‌ها و توقف کنيد و برگرديد به شهرهايتان و کارهاي عالمانه را انجام بدهيد. يکي ﴿يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ﴾ است؛ يک وقت است که سلسله جبال را دستور مي‌دهد سلسله جبال البرز! سلسله جبال زاگرس! برويد در نماز جماعت داوود شرکت کنيد. انسان اين را نمي‌فهمد ﴿سَخَّرْنَا الْجِبَالَ﴾[12] به سلسله جبال دستور مي‌دهد که برويد در نماز جماعت داود شرکت کنيد. اينها يک چيزهايي است که با عقل سازگار نيست. ﴿سَخَّرْنَا الْجِبَالَ﴾ مسخر کرديم برويد در نماز جماعت داود شرکت کنيد.

به هر تقدير اصلاً قابل قياس نيست يعني «لَا يُقَاسُ بِنَا أَحَد» اين نکره در سياق نفي است. اين است که وجود مبارک حضرت که ظهور کرد کل عالم را عوض مي‌کند و اين دعاها که براي همه ائمه و اينها فضيلت است درباره خصوص امام زمان يک چيزي ديگر است. حضرت که آمد نه اينکه جهل را از بين ببرد، البته جهل را از بين مي‌برد، يک؛ حضرت که آمد نه تنها جهالت را از بين مي‌برد، البته جهالت را از بين مي‌برد، دو؛ جهل يعني عالم مي‌کند، جهالت‌زدايي يعني عادل مي‌کند. حضرت عالم‌پرور است سرجايش محفوظ است، عادل تربيت مي‌کند سرجايش محفوظ است؛ اما «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»[13] [14] جاهليت امر سوم است. فهميدن جاهليت با الجهل که امر اول است، با الجهالة که امر دوم است «بينهما أرض و سماء» است. جاهليت چيزي ديگر است. امام نه تنها جاهل را عالم مي‌کند، نه تنها جهالت‌زدايي دارد و عاقل و عادل مي‌کند، نظام را نظام عقلاني و امامي مي‌کند جاهليت را از بين مي‌برد. ديگر غرب ستمکاري نيست ديگر اسرائيل ستمکاري نيست(عليه من الرحمن ما يستحقه) اين چيز ديگري است. اسرائيل کذا پيش بيايد اين قدر کود‌ک‌کشي بکند و امثال ذلک نيست. بالاخره بوعلي سينا و امثال ذلک کار روزانه ما است اما اين حرم که مي‌رويم در و ديوار را مي‌بوسيم اين چيز ديگري است اصلاً قابل قياس نيست که مثلاً بگوييم فرق اينها با ابن سينا چيست؟ اينها چيز ديگري هستند ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾[15] [16] [17]

 


logo