« فهرست دروس
درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1403/11/08

بسم الله الرحمن الرحیم

/ادامه مسئله ششم و هفتم /کتاب القضاء

 

موضوع: کتاب القضاء/ادامه مسئله ششم و هفتم /

 

مرحوم محقق در اين بخش به عنوان مسائل هشت‌گانه در مسئله ششم و هفتم بعضي از فروعات را نقل مي‌کند که از مبسوط مرحوم شيخ طوسي است. روي اين فرمايشات مرحوم شيخ طوسي، چه در مسئله ششم و چه در مسئله هفتم يک نظري دارند، مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالي عليه) در هر دو مسئله تحقيق تاحدود تامي کردند نقد محقق را بر مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليهما) چه در مسئله ششم و چه در مسئله هفتم تام ندانستند. مسئله ششم گذشت در مسئله هفتم إن‌شاءالله بقيه فروعات را در همين بخش عرض مي‌کنيم.

اما بعضي از آقايان آيه‌اي را مطرح فرمودند که ذات اقدس الهی در سوره مبارکه «نساء» مي‌فرمايد که ﴿إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ﴾[1] ، فرمودند از ظاهر اين آيه استفاده مي‌شود که گاهي خداوند واقعيت مسئله را به پيامبر نشان مي‌دهد و آن حضرت ديگر اعتنايي به بينه و أيمان نمي‌کند بلکه طبق واقع حکم مي‌کند. اين البته في الجمله درست است اما در آن جايي که به بخش‌هاي معجزه برگردد. اينکه خدا فرمود ﴿إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ﴾، اين﴿بِما أَراكَ اللَّهُ﴾ چيست؟ اين ﴿بِما أَراكَ اللَّهُ﴾ را از بيان خود پيغمبر بايد بفهميد. اين اصل اول. وجود مبارک حضرت هم صريحاً اعلام کرد ما يک حقوقي داريم يک حدودي داريم و يک احکامي. در مسائل حقوق: «إِنَّمَا أَقْضِي‌ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[2] و اگر کسي بينه کاذبه آورد يا سوگند کاذب ايراد کرد و حکمي را در محکمه من از دست گرفت «قِطْعَةً مِنَ النَّار»[3] است. ما برابر واقع حکم نمي‌کنيم. برابر بينه و أيمان حکم مي‌کنيم. بله، گاهي براي حفظ معجزه متن واقع را نشان مي‌دهيم اما اساس کار ما آنچه خدا به ما نشان داد اين است که فرمود ﴿لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ﴾، آن ﴿بِما أَراكَ اللَّهُ﴾ اين است که «﴿إِنَّمَا أَقْضِي‌ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ﴾» با «إنّما» هم ذکر شد. ما اگر خواستيم بفهميم ﴿بِما أَراكَ اللَّهُ﴾ چيست، از کجا بايد بفهميم؟ از بيان نوراني خود حضرت که با حصر مي‌فرمايد: «إِنَّمَا أَقْضِي‌ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»، بعد صريحاً هم اعلام کرد که ما برابر آنچه که خدا به ما نشان داد و اسرار غيبي شما را به ما گفت، مکلف نيستيم و اگر کسي در محکمه ما با حجت کاذبه با يمين کاذب با بينه کاذبه مالي را از من و از دست من گرفت «قِطْعَةً مِنَ النَّار» که آن روايت را قبلاً خوانديم باز هم بازگو مي‌شود.

مطلب ديگر فرمود آنچه به ما نشان داد سه قسم است: در مسائل حقوق يک‌طور است در مسائل حدود يک‌طور است در مسائل احکام يک طور است. ما در هر مسئله حقوقي از آن اقسام چهارگانه مسائل مردمي - اعيان و منافع و انتفاعات و حقوق - حتماً با بينه و يمين حکم مي‌کنيم اما وقتي نسبت به حدود برسد «لَا يَمِينَ فِي حَدٍّ»[4] ؛ کجا دست دزد را قطع بکنند؟ کجا تازيانه بزنند؟ در حدود الهي ما فقط بينه را نگاه مي‌کنيم و اقرار، حد با يمين ثابت نمي‌شود. در مسئله رؤيت هلال، اگر دو نفر ماه را ديدند شهادت دادند ثابت مي‌شود، اما اگر يک شاهد عادل ديد بگوييم با اين شاهد عادل به ضميمه يمين ثابت مي‌شود که اول ماه است فردا عيد است، اين ثابت نمي‌شود. در احکام يعني احکام، يمين کارگشا نيست در حدود يعني حدود، يمين کارگشا نيست فقط در حقوق است که يمين راهگشا است.

وجود مبارک امام باقر (سلام الله عليه) مي‌فرمايد که کار اگر دست ما بود؛ يعني ما که عصر اموي گرفتار بني‌اميه بوديم، عصر عباسي که (عليهم من الرحمن ما يستحقون) گرفتار اينها هستيم.

يا ليت جور بني مروان عاد لنا      و أن عدل بني العباس في النار[5]

اين عباسي‌ها بدتر از اموي بودند. وجود مبارک امام باقر مي‌فرمايد که اگر کار دست ما بود ما با يمين در احکام مثل رؤيت هلال و اينها نظر نمي‌داديم اينها الآن وقتي نظر مي‌دهند حکم الله نيست.

فتحصل که خدا حقائق را به پيغمبر نشان داده است، يک؛ آنچه را که او نشان داده است پيغمبر صريحاً اعلام کرده است، دو؛ آنچه اعلام کرده است اين است که «إِنَّمَا أَقْضِي‌ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»، سه؛ آنچه او اعلام کرده است علم غيب سند فقهي نيست اين بارها به عرضتان رسيد تقريباً بيست يا 25 درصد علوم اهل بيت در حوزه‌ها هست. اگر اين مسئله کلامي که علم غيب سند فقهي نيست روشن مي‌شد ديگر آن قائله شهيد جاويد پيش نمی‌آمد. امام صد درصد بدون کمترين ترديد مي‌دانست که در کربلا چه خبر است «كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ، بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاء» [6] [7] من مي‌بينم با بدن چه مي‌کنند. اما علم غيب برتر از آن است که در احکام فقهي به کار برده شود، نه اينکه معاذالله اهل بيت ندانستند، حسين بن علي نمي‌دانست و آمد در کربلا آن اتفاق افتاد.

غرض اين است که وجود مبارک امام باقر مي‌فرمايد که اگر کار دست ما بود ما در ثابت شدن اول ماه که از يمين استفاده نمي‌کرديم. پس ﴿بِما أَراكَ اللَّهُ﴾، يعني ﴿بِما أَراكَ اللَّهُ﴾، يک؛ خدا به او چه نشان داد، از خود او بايد فهميد، دو؛ از عمل او بايد فهميد، سه؛ ايشان الا و لابد با حصر مي‌فرمايد که من «بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» حکم مي‌کنم، گاهي البته براي معجزه از علم غيب استفاده می‌شود، در معجزات وجود مبارک حضرت امير است.

بنابراين آنچه را که ﴿بِما أَراكَ اللَّهُ﴾ است از سنت حضرت از قول او فعل او و رفتار او و امضاي او مي‌فهميم که ﴿بِما أَراكَ اللَّهُ﴾ چيست. حالا اين مسئله ششم که تاحدودي گذشت. مسئله هفتم را إن‌شاءالله بازگو مي‌کنيم. رواياتي که در اين زمينه نشان مي‌دهد ﴿بِما أَراكَ اللَّهُ﴾ چيست بخشي قبلاً گذشت و بخشي هم الآن خواهد آمد؛ در جلد بيست و هفتم صفحه 232 باب دو از ابواب کيفيت حکم، اين را محمدين ثلاث(رضوان الله تعالي عليهم) نقل کردند که از معتبرترين روايات ما است؛ مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌کند؛ البته سندهاي مرحوم شيخ طوسي و مرحوم صدوق(رضوان الله عليهما) يک مقداري با مرحوم کليني فرق مي‌کند ولي محمدين ثلاث(رضوان الله تعالي عليهم) اين را نقل کردند. از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کردند که «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص» با حصر فرمود: «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» اما «وَ بَعْضُكُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ» بعضي قدرت بيانشان خوب است سخنراني‌شان خوب است حافظه‌شان خوب است مي‌توانند جمع‌بندي کنند «فَأَيُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِيهِ شَيْئاً» در اثر يقين کاذب يا در اثر بينه کاذبه، من مال برادر مسلمان را به او دادم «فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ». اين بيان تنها برای اين نيست که کسي مال مردم را بخورد عذاب مي‌شود؛ بارها به عرضتان رسيد که از آيات قرآن روشن است که بالاخره جهنم را خود افراد مي‌سازند؛ يعني اگر فرمود وقودش نار و حجاره است[8] اين را مشخص کردند حجاره يعني همان سنگ‌هايي که بت‌ها را از آن مي‌ساختند نه اين سنگ‌هاي بيابان، همين بت‌ها را ريز ريز مي‌کنند و به صورت شعله در مي‌آيد. آن هم که صريح قرآن است که ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[9] هيچ جاي قرآن نيست که مثلاً ما از جنگل يا جاهاي ديگر چوب مي‌آوريم هيزم مي‌آوريم فلان مي‌آوريم. در بخش‌هاي ديگر وقود را مشخص کرده است. مستحضريد وقود آن آتش‌هايي سنگيني است که در آتشکده نگه مي‌دارند که اين آتش‌هايي که خاموش شدند با آن آتش‌هاي اصلي روشن بشوند. قبلاً از جنگل چوب‌هايي که مي‌آورند اين سردرختي‌ها و شاخه‌هاي نازک را براي غذاي روز و پخت و پز و نان درست کردن و شست و شوي لباس مي‌آوردند، آنجا که يک آتش بيشتري مي‌خواستند آن ريشه‌هاي هيزم و درخت‌ها که يک مقداري ضخيم‌تر بود نگه مي‌داشتند آنها را مي‌گفتند وقود. وقود يعني «ما توقد به النار» يعني اين خودش آتش دارد، يک؛ خاموش نمي‌شود، دو؛ تا عصر و تا شب مي‌ماند که آتش‌هاي ديگر را با اين بگيرانند، اين مي‌شد وقود النار. بعد اين وقود النار را که قرآن بيان مي‌کند مي‌گويد کاصحاب فرعون[10] . بعد از اينکه مي‌فرمايد وقود النار است، ﴿هُم وَقُودُ ٱلنَّارِ﴾[11] مثل فرعون است که با آتش فرعوني يک عده‌اي سوختند.

بنابراين بسياري از آيات ظاهرش اين است که خود اين عمل به صورت شعله در مي‌آيد، همين‌طور هم است اين تشبيه نيست. فرمود اين مال حرامي که من دادم اين «قِطْعَةً مِنَ النَّار» است. ظاهرش مال است باطنش آتش است. اين «قِطْعَةً مِنَ النَّار» است. در بيانات قرآن کريم هست که اگر کسي غيبت بکند گوشت مرده را دارد مي‌خورد ﴿يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتاً﴾[12] . اين قصه قبلاً هم به عرضتان رسيد که غزالي نقل مي‌کند که روزي دو نفر خدمت وجود مبارک حضرت آمدند، حضرت مثلاً شربتي آبي چايي تعارف کرد، گفتند ما روزه داريم فرمود نه، شما روزه نداريد. عرض کردند که ما روزه داريم چيزي نخورديم. فرمود شما روزه نداريد. عرض کردند چرا؟ دستور دادند يک ظرفي آوردند فرمود حالا قي کنيد. بالاخره قي آمد. گوشت قي کردند. فرمود اينها همان غيبتي است که شما انجام داديد. اين‌طور که در همه جا نشان نمي‌دهند. فرمود اگر کسي از برادر مؤمن غيبت کند اين ﴿لَحْمَ أَخيهِ مَيْتاً﴾ است همين است. فرمود اين غيبتي که از برادرتان انجام داديد اين همان گوشت مرداري است که الآن در اين تشت قي کرديد. اين را غزالي در اين احياء العلومش نقل مي‌کند[13] .

غرض اين است که چه در دنيا و چه در آخرت، اينها براي ما روشن کردند. اين تشبيه نيست. اين «قِطْعَةً مِنَ النَّار» است. ظاهرش مال است باطنش آتش است. چه موقع باطن پيدا مي‌شود؟ ﴿يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ﴾[14] آنجا که باطن‌ها روشن مي‌شود.

بنابراين اينکه در سوره «نساء» فرمود: ﴿بِما أَراكَ اللَّهُ﴾، اين ﴿بِما أَراكَ اللَّهُ﴾ را از بيان خود پيغمبر بايد شنيد که فرمود: «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ». همين حضرت فرمود: «لَا يَمِينَ فِي حَدٍّ». اما در مسئله أيمان، قرآن کريم مکرر فرمود: ﴿وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ﴾[15] ، يک؛ ﴿وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ﴾[16] ، دو؛ در مسئله طلاق گفتند حتماً بايد شاهد باشد، اين مي‌شود «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ».، اين سخنگوي ﴿بِما أَراكَ اللَّهُ﴾ است. اين ﴿بِما أَراكَ اللَّهُ﴾ چيست؟ اين است با حصر فرمود که من با أيمان و بينات حکم مي‌کنم اما در مسئله احکام اين چنين نيست. حالا آن روايات را هم مي‌خوانيم.

در باب دوم از ابواب کيفيات اين احکام آمده. در روايت سوم اين باب هم آمده است که فرمود: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص» اين «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص» سيره حضرت را نشان مي‌دهد، نه اينکه حضرت يک وقتي فرمايشی را فرموده باشند. اين «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ» يعني سيره حضرت اين بود که «يَحْكُمُ بَيْنَ النَّاسِ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ فِي الدَّعَاوِي فَكَثُرَتِ الْمُطَالَبَاتُ وَ الْمَظَالِمُ» بعد فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ وَ أَنْتُمْ تَخْتَصِمُونَ وَ لَعَلَّ بَعْضَكُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ»[17] وقتي که حکومت تشکيل شد بالاخره دعوا و سروصدا و مخاصمات و همين حرف‌ها بين مردم هست، فرمود به اينکه شما به محکمه مي‌آييد، محکمه هم بالاخره پرجمعيت مي‌شود و من هم حکم مي‌کنم اما «بالبينة و الأيمان» حکم مي‌کنم مبادا کسي بگويد که من از دست خود پيغمبر گرفتم.

اما در باب چهاردهم طبق نقل مرحوم کليني(رضوان الله عليه) اين است که «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ» که سيره حضرت است «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُجِيزُ فِي الدَّيْنِ شَهَادَةَ رَجُلٍ وَاحِدٍ وَ يَمِينَ» اگر جايي در مسئله حقوقي دو تا شاهد بود که ثابت می‌شود، اگر دو تا شاهد نبود يک شاهد با يمين مدعي بود حق ثابت مي‌شود طلب را از او مي‌گيرند. «يُجِيزُ» يعني امضاء مي‌کنند «فِي الدَّيْنِ شَهَادَةَ رَجُلٍ وَاحِدٍ وَ يَمِينَ صَاحِبِ الدَّيْنِ» اما «وَ لَمْ يُجِزْ فِي الْهِلَالِ إِلَّا شَاهِدَيْ عَدْلٍ»[18] اينکه اول ماه است يا نه؟ اين حکم الله است اين حق الناس که نيست. اين حکم الله فقط با دو تا شاهد ثابت مي‌شود، با يمين ثابت نمي‌شود. نه در احکام، نه در حدود، يمين راه ندارد، فقط در حقوق است که يمين راه دارد. معلوم مي‌شود که ﴿بِما أَراكَ اللَّهُ﴾ اين است. ﴿بِما أَراكَ اللَّهُ﴾ را ما از سنت و سيره حضرت مي‌فهميم. فرمود به اينکه «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُجِيزُ فِي الدَّيْنِ شَهَادَةَ رَجُلٍ وَاحِدٍ وَ يَمِينَ صَاحِبِ الدَّيْنِ وَ لَمْ يُجِزْ فِي الْهِلَالِ إِلَّا شَاهِدَيْ عَدْلٍ».

روايت دوم اين باب اين است که «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَقْضِي بِشَاهِدٍ وَاحِدٍ مَعَ يَمِينِ صَاحِبِ الْحَقِّ»[19] در مسئله احکام اين کار را نمي‌کردند، فقط در حقوق اين کار را مي‌کردند.

روايت سوم هم اين است که «كَانَ عَلِيٌّ ع» وجود مبارک حضرت امير هم همين‌طور بود «يُجِيزُ فِي الدَّيْنِ شَهَادَةَ رَجُلٍ وَ يَمِينَ الْمُدَّعِي»[20] .

روايت پنجم اين باب هم که «وَ يَمِينَ صَاحِبِ الْحَقِّ»[21] در خصوص مسئله دين و مسئله حقوقي است نه مسئله احکام.

امام صادق(سلام الله عليه) در روايت ششم در جريان حضرت امير دارد که «إِنَّ أَوَّلَ مَنْ رَدَّ شَهَادَةَ الْمَمْلُوكِ رُمَعُ»[22] ؛ از باب تقيه «راء و ميم و عين» را ذکر کرد. گفتند که شهادت مملوک قبول نيست. حضرت فرمود چرا قبول نيست؟ او مسلمان است. حرّيت که شرط نيست عدالت شرط است. اول کسي که شهادت بنده را رد کرده است رمع است. يعني راء و ميم و عين. «إِنَّ أَوَّلَ مَنْ رَدَّ شَهَادَةَ الْمَمْلُوكِ رُمَعُ». اين روايت را مرحوم صدوق و مرحوم شيخ طوسي هم نقل کردند.

روايت هشتم اين باب «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَقْضِي بِشَاهِدٍ وَاحِدٍ مَعَ يَمِينِ صَاحِبِ الْحَقِّ»[23] .

روايت دوازده باب چهاردهم اين است که وجود مبارک امام باقر(صلوات الله و سلامه عليه) فرمود: «لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَيْنَا» ما که الآن خانه‌نشين هستيم ولي اگر محکمه اسلامي به دست ما بود و ما حکومت مي‌کرديم «لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَيْنَا أَجَزْنَا شَهَادَةَ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ إِذَا عُلِمَ مِنْهُ خَيْرٌ» يعني عادل باشد «مَعَ يَمِينِ الْخَصْمِ» اما «فِي حُقُوقِ النَّاسِ فَأَمَّا مَا كَانَ مِنْ حُقُوقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْ رُؤْيَةِ الْهِلَالِ فَلَا»[24] ما در حدود الهي که حق الله است در احکام الهي که حق الله است، با يمين حکم نمي‌کرديم، معلوم مي‌شود آن روزگار عده‌اي با يمين صاحب دعوا يا امثال ذلک حکم مي‌کردند. ائمه مي‌فرمودند که بينه در حقوق مردم و احکام و حدود الهي است، در هر سه بينه کافي است اما در حدود و احکام الهي - حدود الهي مثل قصاص و امثال ذلک، احکام الهي نظير رؤيت هلال - يمين کارساز نيست. امام باقر مي‌فرمايد که «لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَيْنَا أَجَزْنَا شَهَادَةَ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ إِذَا عُلِمَ مِنْهُ خَيْرٌ مَعَ يَمِينِ الْخَصْمِ» اين «فِي حُقُوقِ النَّاسِ فَأَمَّا مَا كَانَ مِنْ حُقُوقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْ رُؤْيَةِ الْهِلَالِ فَلَا»، ما در احکام الهي و در حدود الهي، به يمين حکم نمي‌کرديم.

در روايت دهم اين باب هم که «قَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص بِشَهَادَةِ رَجُلٍ مَعَ يَمِينِ الطَّالِبِ فِي الدَّيْنِ وَحْدَهُ» اينها فراوان است.

«كَيْفَ تَقْضُونَ بِالْيَمِينِ مَعَ الشَّاهِدِ الْوَاحِدِ فَقَالَ جَعْفَرٌ ع قَضَى بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص- وَ قَضَى بِهِ عَلِيٌّ ع عِنْدَكُمْ فَضَحِكَ أَبُو حَنِيفَةَ فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ ع- أَنْتُمْ تَقْضُونَ بِشَهَادَةِ وَاحِدٍ شَهَادَةَ مِائَةٍ» طرزي بود که ابوحنيفه مثلاً خودش را – معاذالله - در برابر حضرت قرار مي‌داد. حضرت مجبور مي‌شد با ابي حنيفه مثلاً مذاکره بکند. آن ابوحنيفه يک جايي از فرمايشات حضرت و مثلاً از حکم حضرت خنده کرد. اصل حکم در روايت سيزده اين باب است که «إِنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع قَالَ لَهُ أَبُو حَنِيفَةَ- كَيْفَ تَقْضُونَ بِالْيَمِينِ مَعَ الشَّاهِدِ الْوَاحِدِ» چطور شما در محکمه اگر يک شاهد باشد با سوگند حکم مي‌کنيد يا فتوا مي‌دهيد و فتواي شما اين است؟ «فَقَالَ جَعْفَرٌ ع» وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) «قَضَى بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص» يک «وَ قَضَى بِهِ عَلِيٌّ ع عِنْدَكُمْ» دو، که يمين با شهادت واحد کافي است «فَضَحِكَ أَبُو حَنِيفَةَ، فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ ع أَنْتُمْ تَقْضُونَ بِشَهَادَةِ وَاحِدٍ شَهَادَةَ مِائَةٍ» چرا شما مي‌خنديد؟ اگر صد نفر شهادت دادند که اين حادثه اتفاق افتاد شما آن صد نفر را نمي‌شناسيد اما شما يک شاهد را مي‌شناسيد که پيش شما مقبول است او را مي‌فرستيد ببيند که آيا آن صد نفر شهادت دادند يا نه؟ اين يکي مي‌رود تحقيق مي‌کند مي‌گويد بله، آن صد نفر شهادت دادند شما بعد مي‌آييد حکم مي‌کنيد. شما به شهادت واحد، شهادت صد نفر را امضاء مي‌کنيد آن وقت خود شهادت واحد اگر در متن مطلب حاضر باشد و شهادت بدهد را قبول نداريد!؟ «فَضَحِكَ أَبُو حَنِيفَةَ فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ ع: أَنْتُمْ تَقْضُونَ بِشَهَادَةِ وَاحِدٍ شَهَادَةَ مِائَةٍ فَقَالَ مَا نَفْعَلُ» ما اين کار را نمي‌کنيم «فَقَالَ» چرا؟ «بَلَىيَشْهَدُ مِائَةٌ»صد نفر شهادت مي‌دهد شما بررسي مي‌کنيد «فَتُرْسِلُونَ وَاحِداً يَسْأَلُ عَنْهُمْ» شما يک نفر را مي‌فرستيد که ببيند اين صد نفر درست گفتند يا نگفتند؟ «ثُمَّ تُجِيزُونَ شَهَادَتَهُمْ بِقَوْلِهِ»[25] شهادت آن صد نفر را به دليل اينکه يک نفر رفت تحقيق کرده قبول داريد. اگر ما مستقيماً حرفش را گوش بدهيم چه عيبي دارد؟

در روايت پانزده اين باب دارد که «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَضَى بِالْيَمِينِ مَعَ الشَّاهِدِ الْوَاحِدِ وَ أَنَّ عَلِيّاً ع قَضَى بِهِ بِالْعِرَاقِ»[26] ، وجود مبارک پيغمبر آن کار را کرد، وجود مبارک حضرت امير در عراق هم همين‌طور حکم کرد.

روايت هفدهم هم باز چنين چيزي است که «أَ تَعْجَبُ مِنْ هَذَا إِنَّكُمْ تَقْضُونَ بِشَاهِدٍ وَاحِدٍ فِي مِائَةِ شَاهِدٍ»[27] آنجا هم هست.

در روايت‌هاي نوزده و بيست و اينها اين مسئله است که احکام الهي با بينه ثابت مي‌شود ولي با يمين ثابت نمي‌شود. حدود الهي با بينه ثابت مي‌شود با يمين ثابت نمي‌شود اما حقوق مردمي در آن بخش‌هاي چهارگانه هم با بينه ثابت مي‌شود هم با يمين .

حالا فرمايشات مرحوم محقق مي‌ماند در مسئله هفتم. در مسئله هفتم فرمايش مرحوم محقق اين است: «لو مات و لا وارث له» اگر کسي بميرد و وارثي ندارد «و ظهر له شاهد بدين» يک کسي آمده شهادت داده که اين ميت بدهکار بود «قيل يحبس حتى يحلف» اين قائل مرحوم شيخ طوسي در مبسوط است «قيل يحبس حتي يحلف» کسي را که شهادت مي‌دهد که اين ميت بدهکار است او را زنداني مي‌کنند تا سوگند ياد کند «أو يقر» يا اينکه اقرار بکند و بگويد که حق چيست؟ «لتعذر اليمين في طرف المشهود له» اين کسي که مرده است بالاخره يا مشهودله است يا مشهودعليه، اين شخص شاهد مي‌گويد او بدهکار است. او که نمي‌تواند دفاع کند نمي‌تواند بينه اقامه کند نمي‌تواند سوگند اقامه کند، پس بايد اين شاهد را به زندان برد تا ثابت کند.

«و كذا لو ادعى الوصي أن الميت أوصى للفقراء و شهد واحد فأنكر الوارث» يک وقت است يک کسي مرده، شخصي را وصي قرار داده وارث هم دارد. اين وصي مي‌گويد و ادعا مي‌کند که او وصيت کرده است که فلان مقدار را به فقراء بدهيد. چون اين وصي متهم است که پول را بگيرد و به فقراء ندهد يا کم بدهد، وارث انکار کرده که چنين وصيتي نکرده است. پس يک کسي مرده، وصيت کرده که زيد وصي من است، اين زيد ادعا مي‌کند که اين شخصي که متوفا است وصيت کرده که فلان مقدار از مالش را مثلاً ثلثش را به فقرا بدهيد، وارث انکار مي‌کند مي‌گويد چنين وصيتي نکرده است. «و کذا لو ادعي الوصي أن الميت أوصي للفقراء و شهد واحد» يک نفر هم شهادت داد «فأنکر الوارث و في الموضعين إشكال» اينکه فرمود «و کذا» يعني اينجا هم ممکن است حبس بشود. اين فرمايش مرحوم شيخ طوسي بود که در اين دو فرع، آن شخص را به زندان مي‌برند تا مسئله ثابت بشود. مرحوم محقق مي‌فرمايد که «و في الموضعين إشکال» در اين دو تا فرع که شيخ طوسي فتوا داد که زندان ببرند اشکال است «لأن السجن عقوبة لم يثبت موجبها»[28] چرا زندان ببرند؟

مرحوم صاحب جواهر دارد با تلاش و کوشش از يک جهتي اين را تثبيت مي‌کند که مرحوم شيخ طوسي خيلي هم بيراهه نرفته است. براي حفظ نظم جامعه هر کسي نبايد هر ادعايي بکند، اين کسي که الآن آمده ادعا کرده که اين ميت بدهکار است بالاخره بايد ثابت بکند. آيا حق با مرحوم شيخ طوسي است يا حق با مرحوم محقق است يا حق با صاحب جواهر است که جمع کرده است؟ إن‌شاءالله در نوبت فردا.

 


[13] رک: احياء علوم الدين، ج9، ص49.
logo