« فهرست دروس
درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1403/11/06

بسم الله الرحمن الرحیم

فرمایش استاد بمناسبت شهادت امام موسی ابن جعفر(ع)

 

موضوع: فرمایش استاد بمناسبت شهادت امام موسی ابن جعفر(ع)

 

اين دعاي نوراني که در ماه رجب هست «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوكَ بِهِ وُلَاةُ أَمْرِك‌» از آن دعاهاي عميق و پربرکت است که مرحوم علامه طباطبايي آن را حفظ بودند، ما هم غالب روزها مي‌خوانيم البته معنايش را نمي‌فهميم. در اين دعاي نوراني بعضي‌ها مشکل سندي داشتند بعد معلوم شد که مشکل سندي ندارد. در بسياري از جمله‌ها اينها را بالاتر از ملائکه مي‌داند که «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ» کذا و کذا و کذا يعني چه؟ ما مي‌فهميم که نمي‌فهميم، ولي مي‌فهميم که حق با اينها است می‌فهميم که درست گفتند، اما منظور چيست؟ «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ» و کذا و کذا و کذا. اين چيز ديگري است، اينها نظير درس فقه و اصول نيست چون صاحبان آن علوم نيستند ما هم دسترسي به آنها نداريم مثل قرآن است خيلي از آياتش را مي‌خوانيم ولو متوجه نشويم. اين دعاها که «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ و خَلقُکَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِكَ بَدْؤُهَا مِنْكَ وَ عَوْدُهَا إِلَيْكَ أَعْضَادٌ وَ أَشْهَاد»، کارگشايان عالم اينها هستند فرمانروايان عالم اينها هستند روّاد عالم اينها هستند اينها هستند اينها هستند. اين دعايي است که هر روز ما مي‌خوانيم ولي معنايش را که نمي‌فهميم.

اينکه فرمود «باب الحوائج إلي الله» است همه‌شان «باب الحوائج» هستند ولي بعضي يک خصيصه‌اي دارند. از وجود مبارک سؤال کردند شما که در اينجا هستيد از کجا مي‌فهميد که پدر شما در مدينه رحلت کرده است؛ کسي که به شما نگفته گزارشي که نرسيده، شما فرموديد که الآن پدرم رحلت کرده است اين را از کجا مي‌فهميد؟ مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرد که امام (سلام الله عليه) فرمود که ما يک ذلتي در پيشگاه خدا احساس مي‌کنيم معلوم مي‌شود به مقامي رسيديم. اينکه من يک ذلتي احساس کردم معلوم مي‌شود که خدا به من يک مقامي داده است فهميدم من امام هستم. وقتي من امام هستم که پدرم رحلت کرده باشد من الآن فهميدم پدرم رحلت کرده است[1] . ما فقط مي‌خوانيم و نقل مي‌کنيم. شما نگاه کنيد مرحوم کليني نقل کرده از امام سؤال کردند چه کسي به شما خبر داد که پدر شما رحلت کرده است؟ کسي که نبود، فرمود ما همين الآن در خودمان - اين مي‌شود توحيد - يک ذلتي در پيشگاه خدا، عبوديت و بندگي خاصي پيش خدا احساس مي‌کنيم، معلوم مي‌شود به يک مقامي رسيديم. اين مقام مقام امامت است معلوم مي‌شود که پدر ما الآن رحلت کرده است. اين استدلال امام است. ما وقتي به مقام امامت رسيديم که احساس بکنيم بنده خدا هستيم. وقتي به مقام مي‌رسيم که بفهميم و ببينيم که در پيشگاه ذات اقدس الهی هستيم.

با اين تفسيرهايي که اينها فرمودند اين دعاي نوراني «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوكَ بِهِ وُلَاةُ أَمْرِك»، تا حدودی براي آدم روشن مي‌شود «أَعْضَادٌ وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَذْوَادٌ»، فرمانروايان عالم اينها هستند دست اندرکاران عالم اينها هستند تنها قاضي حاجت نيست، کشورداري اين است، حفظ اسلام اين است جهان و بشريت را اينها دارند اداره مي‌کنند. تنها قاضي حاجت نيست. يک بار شما اين دعاي نوراني را بخوانيد ببينيد که چه مي‌گويد؟ اين دعاي هر روز ماه رجب است. اعضاد عالم اينها هستند اشهاد عالم اينها هستند روّاد عالم اينها هستند. بنابراين اينکه مي‌گوييم قاضي حوائج، اين کارهاي خيلي کوچک اينها است.

استدلال امام (سلام الله عليه) اين است که ما وقتي که خضوع خود را در پيشگاه ذات اقدس الهی احساس مي‌کنيم اين يک مقام است. تا ديروز ما اين مقام را نداشتيم الآن که اين مقام به ما رسيد معلوم مي‌شود که من امام شدم و وقتي من امام هستم که پدرم رحلت کرده باشد. اينها اين‌طور هستند. اما در جريان کربلا زينب(سلام الله عليها) تنها يک بانو که مثلاً از بچه‌ها نگهداری کند نبود، او امير قافله بود. دو تا پسر داشت هر دو را به ميدان فرستاد هر دو شهيد شدند اما او از خيمه بيرون نيامد. اين زينب است. إن‌شاءالله روضه سرجايش محفوظ است اما آنچه که عقيله بني‌هاشم در کوفه گفت مسئله کلامي يعني کلامي بود، روضه‌خواني نبود، نه آنها خواستند مسائل سياست را مطرح کنند و نه خواستند مسئله شجاعت نظامی را مطرح کنند، کلامي يعني کلامي! اين معاويه(عليه من الرحمن ما يستحق) از ساليان متمادي قبل زمينه جبر را فراهم کرد که تفويض باطل است جبر حق است کار دست خدا است قضا و قدر دست خداست احدي دخالت ندارد تا تمام جُرم‌ها و ظلم‌ها را بکنند بگويند اين کار کار خدا است. از اول معاويه نقشه جب را کشيد که هر چه مي‌گذرد به قضا و قدر الهي است بدون اينکه انسان اختياري داشته باشد. اين کار را کرد تا زورگويي و ظلم‌روايي و ستمگري و ديکتاتوري خودش را توجيه کند. وقتي جبر باشد کسي به دستگاه حکومت اعتراض نمی‌کند. اين نقشه را او کشيد چون بهترين مکتب براي حکمروايي ظالمانه و جائرانه مکتب جبر است براي اينکه مي‌گويند همه به قضا و قدر الهي است خواست او است او دستور داده «من غلام و آلت فرمان او»[2] . الآن غالب اهل سنت اشعري هستند جبري هستند همه معتزلي‌ها را بني‌العباس اعدام کردند، ما فعلاً معتزله‌اي نداريم هر چه هست اشعري و جبري است. اين جبر را معاويه رواج داد تا بگويد که کار به دست خدا است هر فشاري که روي ملت آوردند و آورد و خواست بياورد، کار به دست او است قضا و قدر الهي است. اين کار را کرد و کرد و کرد.

آقايان اين روضه، مثل همين مسئله فقهي است منتها حالا چون به دست روضه‌خوان افتاد شده گريه، گريه سر جايش محفوظ است. حتماً يعني حتماً اين محاوره و گفتمان وجود مبارک زينب کبري(صلوات الله و سلامه عليها) را با ابن زياد ببينيد در مجلس ابن زياد چه گذشت؟ سخن از سياست نبود سخن از نظام نبود ابن زياد نگفت ما پيروز شديم ابن زياد نگفت ما کشتيم سؤال کرد که «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ وَ أَهْلِ بَيْتِكِ؟» ديدي خدا با برادر تو چکار کرد؟ يعني جبر. اينکه زينب کبري فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»[3] يعني کار خدا. اصلاً سخن از روضه‌خواني و گريه و اينها نيست. سخن از سياست نيست سخن از جنگ نظامي نيست سخن از پيروزي اموي بر هاشمي نيست. «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ وَ أَهْلِ بَيْتِكِ؟ فَقَالَت‌ مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»، آنچه او انجام داد که خيلي خوب بود، اما آنچه که شما کرديد اين است. اين کار که کار خدا نبود، شما کرديد. اين سؤال و جواب يعني سؤال و جواب! از اين بحث‌هاي دقيق فقهي که ما داريم علمي‌تر است حواستان جمع باش. يک بار اين مقتل را بخوانيد که سؤال چه بود؟ جواب چه بود؟ چرا تمام حرف‌ها با زينب کبري در اين بود که خدا چه کرد، خدا چه کرد، خدا چه کرد! حضرت فرمود شما انجام دايد شما انجام دايد شما انجام دايد. صحبت از سياست نبود صحبت از پيروزي نظامي نبود. «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ وَ أَهْلِ بَيْتِكِ؟ فَقَالَت‌ مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا». آنچه او انجام داد که خيلي خوب بود.

بعد صحبت را ادامه داد و ادامه داد گفت آن جوان کيست؟ فرمود علي بن حسين است. گفت علي بن حسين را که خدا در کربلا کُشت! روضه چون به دست روضه‌خوان افتاد آن مقام جلال و علمي‌بودنش را از دست داد. او نگفت ما کشتيم نگفت ما پيروز شديم گفت آن جوان کيست؟ گفتند علي بن حسين است. گفت علي بن حسين را که خدا در کربلا کشت! اين همان مکتب جبر است. فرمود علي بن حسين را خدا نکشت، لشکريان شما کشتند. سخن از جبر است. سخن از اختيار است. سخن از سياست نيست سخن از نظام نيست. اين است که زينب کبري فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا». آنچه خدا انجام داد دستور داد مبارزه بکنند برادرم تا آخرين لحظه مبارزه کرد. اين از قوي‌ترين حکماي ما حکيم‌تر است. فهميد که او دارد چه مي‌گويد، اصلاً صحبت سياسی نبود سخن نظامی نبود. حالا شام که او خام بود آن حرف‌ها را زد مطلبي ديگر است. شما يک بار اين مقتل و گفتمان وجود مبارک زينب کبري(صلوات الله و سلامه عليها) با ابن زياد ملعون را نگاه کنيد ببينيد سؤال و جواب در محور چيست و در محور چه چيزي دارد سؤال مي‌کند؟ اصلاً صحبت سياسي نيست. اصلاً صحبت نظامي نيست. فقط صحبت کلامي است. كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ وَ أَهْلِ بَيْتِكِ؟» فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا». آنچه او انجام داد خيلي زيبا بود.

بنابراين اين زينب کبري در اوج است او دختر علي بن ابيطالب است دختر فاطمه زهرا است حسابشان جدا است. از نظر مديريت صحنه کربلا ببينيد او چکار کرد؟ دو تا پسر داشت هر دو را فرستاد، هر دو هم شهيد شدند من که نديدم حضرت بالاي سر نعش بچه‌هايش آمده باشد، شهيد شده بودند! اما علي اکبر که شهيد چکار کرد؟ دوان دوان خودش را بالای نعش رساند «وا أخيا وا أخيا»! چرا اين کار را کرد؟ چون مي‌دانست بچه‌هاي او عزيز هستند اما علي اکبر چيز ديگري است وجود مبارک سيد الشهدا فرمود کسي است که «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِك‌»[4] اين علی اکبر حسابش جدا است. وجود مبارک زينب کبري تا مقتل دوان دوان آمد «وا أخيا وا أخيا» اي برادرزاده! اي برادرزاده! سيد الشهداء فهميد که زينب آمده تا حسين بن علي بالاي اين نعش تنها نباشد. فرمود درود بر تو خواهر، درود بر تو. من به احترام اين عاطفه‌ات کنار اين نعش نمي‌نشينم. خودم اين نعش را نمي‌برم، چون غالباً شهداء را سيد الشهداء مي‌برد. اينکه مرثيه‌خوان‌ها مي‌خوانند «جوانان بني‌هاشم بياييد علي را بر در خيمه رسانيد» همين است. فرمود به احترام اين بزرگواري زهراگونه تو من اين نعش را خودم نمي‌برم. به بني‌هاشم مي‌گويم اين نعش را به خيمه بياورند «يا فُتْيانَ بَنِي هاشِمٍ إحْمِلُوا أَخاكُمْ إلى‌ الْفُسْطاطِ» گفت به احترام تو من اين نعش را نمي‌برم.

زينب يعني اين. به بالين علي اکبر آمد تا همه مصيبت را سيد الشهداء تحمل نکند. مرتب «وا أخيا وا أخيا» برادرزاده! برادرزاده! وجود مبارک سيد الشهداء فرمود احسنت، مي‌دانم براي چه آمدي. من به احترام اين عاطفه‌ات خودم اين نعش را نمي‌برم. «يا فُتْيانَ بَنِي هاشِمٍ إحْمِلُوا أَخاكُمْ إلى‌ الْفُسْطاطِ». اينکه در مرثيه‌ها مي‌خوانند «جوانان بني‌هاشم بياييد علي را بر در خيمه رسانيد» سرّش همين است.

بنابراين کربلا براي ما يک مکتب کلامي است. اين سؤال‌ها و جواب‌ها کلامي است. وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) ديد که با اينها نمي‌شود حرف زد، سخنانش را داشت و داشت و داشت بالاي منبر گفت من کي هستم من کي هستم! «أنا بن کذا أنا بن کذا»[5] . تمام اين عرض ارادت‌ها را به پيشگاه وجود مبارک قاضي الحاجات باب حوائج الي الله وجود مبارک موسي بن جعفر(عليه و علي آبائه و علي أبنائه افضل صلوات المصلين) و رحمة الله و برکاته تقديم می‌داريم.

 


[1] ر.ک: الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص381. «قُلْتُ لِلرِّضَا ع أَخْبِرْنِي عَنِ الْإِمَامِ مَتَى يَعْلَمُ أَنَّهُ إِمَامٌ حِينَ يَبْلُغُهُ أَنَّ صَاحِبَهُ قَدْ مَضَى أَوْ حِينَ يَمْضِي مِثْلَ أَبِي الْحَسَنِ قُبِضَ بِبَغْدَادَ وَ أَنْتَ هَاهُنَا قَالَ يَعْلَمُ ذَلِكَ حِينَ يَمْضِي صَاحِبُهُ قُلْتُ بِأَيِّ شَيْ‌ءٍ قَالَ يُلْهِمُهُ اللَّهُ.».
[2] مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش133.
[5] ر.ک: بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج45، ص138. «أيها الناس أنا ابن مكة ومنى أنا ابن زمزم والصفا أنا ابن من حمل الركن بأطراف الردا أنا ابن خير من ائتزر وارتدى أنا ابن خير من انتعل واحتفى أنا ابن خير من طاف وسعى أنا ابن خير من حج ولبى ...».
logo