« فهرست دروس
درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1403/10/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 استحلاف/کيفيت قضا /کتاب القضاء

 

موضوع: کتاب القضاء/کيفيت قضا / استحلاف

 

اصطلاح يمين و حلف از خود قرآن کريم نشأت گرفته است؛ آياتي که مربوط به يمين و حلف است سه طايفه است: در طايفه أولي عنوان يمين مطرح است که يمين حکمش اين است، اگر کسي يمين داشته باشد اين است و امثال ذلک. طايفه ثانيه عنوان حلف در آن مطرح است که ﴿إِذا حَلَفْتُمْ﴾. طايفه ثالثه جمع بين يمين و حلف است. پس اگر در کتاب قضاء و يا در کتاب يمين که آن يک عقد يا ايقاع جدايي است و اين محکمه قضاء است و هيچ ارتباطي با هم ندارند، عنوان يمين يا عنوان حلف ذکر شده است، منظور و مقصود يک چيز است بيش از يک چيز نيست؛ لذا طايفه سوم از آيات قرآن کريم، بين يمين و بين حلف جمع کرده است يعني صدر آيه عنوان يمين دارد، ذيل آيه دارد که ﴿إِذا حَلَفْتُمْ﴾. وقتی يمين و حلف در اصطلاح قرآني يکي است قهراً در اصطلاح فقهي هم يکي خواهد بود.

آن طايفه أولي و طايفه ثانيه گفتنش لازم نيست چون روشن است که در کجا يمين هست و در کجا حلف، اما آن طايفه ثالثه که جمع کرده بين حلف و يمين، سوره مبارکه «مائده» آيه 89 اين است «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ﴿لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ في‌ أَيْمانِكُمْ‌﴾، صدر آيه عنوان يمين است ﴿وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْليكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْريرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ﴾، که يمين با حلف را کنار هم ذکر مي‌کند. حلف و يمين - چه در محکمه قضاء و چه در کتاب يمين - تقريباً مترادف‌ هستند.

پرسش: ... تأسيس است «اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا ...

پاسخ: چون صدر آيه دارد أيمان، ذيل آيه دارد ﴿ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ﴾، بعد بفرمايد که اگر يمين کرديد، اين تکرار است، پرهيز از تکرار باعث شد که در ذيل آيه که در يک سطر قرار گرفتند، بفرمايد ﴿ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ﴾، غرض اين است که اگر در محکمه قضاء گاهي سخن از يمين است گاهي سخن از حلف است اينها در اين بحث‌ها تقريباً مترادف هستند.

مطلب ديگر آن است که در محکمه‌هاي عرفي، در محکمه‌هاي قضائي يمين در قبال شاهد است، کسي که شاهد ندارد سوگند ياد مي‌کند. اما وقتي شما به قرآن کريم مراجعه مي‌کنيد به کمک روايات اهل بيت(عليهم السلام) مي‌بينيد چيز ديگری غير از شاهد محکمه را اداره نمي‌کند، مدعي که بينه اقامه مي‌کند منکر هم که سوگند ياد مي‌کند - اين است که گفتند سوگند به قرآن کافي نيست سوگند به کعبه کافي نيست سوگند به آسمان و زمين کافي نيست - سوگند به الله لازم است براي اينکه اين شخص مي‌خواهد شاهد بياورد شاهد يعني شاهد. تحليل يمين به بينه است. بيان نوراني حضرت امير اين است که «اتَّقُوا مَعَاصِيَ‌ اللَّهِ‌ فِي‌ الْخَلَوَاتِ‌ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِم‌»؛[1] يکي از اسماء حسنای الله، شاهد است نه اينکه فقط اسمش شاهد است، او شاهد بالفعل است او شاهد گذشته است او شاهد آينده است. يمين محکمه به شاهد است به بينه است، ما در محکمه غير از بينه چيزي ديگر نداريم؛ اگر مي‌بينيد اين آقا شاهد مي‌آورد، بينه است، اين آقا هم که قسم ياد مي‌کند اين هم بينه است. فرمود: «اتَّقُوا مَعَاصِيَ‌ اللَّهِ‌ فِي‌ الْخَلَوَاتِ‌ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِم‌»، فردا در محکمه قيامت ذات اقدس الهی که حاکم است خودش هم شاهد است. يک وقت است که انسان از راه ديگري علم دارد به اينکه حق با کيست يک وقتي خودش در صحنه بود و ديد. فرمود از گناه بپرهيزيد چون آن کسي که اليوم شاهد است فردا در محکمه هم خودش قاضي است لذا تخلف‌پذير نيست «اتَّقُوا مَعَاصِيَ‌ اللَّهِ‌ فِي‌ الْخَلَوَاتِ‌».

قبلاً به عرضتان مي‌رسيد که قسم‌هاي خدا به بينه است نه در قبال بينه، الآن به عرضتان مي‌رسد که قسم‌هاي ما هم به بينه است. قسمهای قرآن نوعاً به بينه است مثل سوره مبارکه «يس» که فرمود: ﴿يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾[2] قسم به اين قرآن تو پيغمبري. اين معجزه است. بهترين و مهم‌ترين بينه رسالت پيغمبر قرآن کريم است که ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ﴾[3] ‌ نمي‌توانند مثل اين را بياورند. به چه دليل پيغمبر، پيغمبر است؟ به دليل قرآن. او که ادعا مي‌کند «أنا رسول الله» شاهدش چيست؟ قرآن کريم است. خدا به شاهد و بينه قسم مي‌خورد. ما خيال مي‌کرديم که قسم به بينه مخصوص خدا است، نخير! قسم به بينه برای ما هم هست، ما هم به بينه قسم مي‌خوريم. وجود مبارک حضرت فرمود که «اتَّقُوا مَعَاصِيَ‌ اللَّهِ‌ فِي‌ الْخَلَوَاتِ‌ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِم‌». يکي از اسماي حسناي خدا شاهد است، يک؛ وقتي کسي مي‌گوييد «و الله» يعني به بينه قسم؛ مثل اينکه - قبلاً هم به عرضتان رسيد - اگر کسي در يک اتاق تاريکي باشد از کسي که در صحن حياط است سؤال بکند که آيا روز شده يا نه؟ او مي‌گويد قسم به اين آفتاب روز است. او به دليل قسم خورد، نه در قبال دليل. به خود بينه قسم خورد، نه در قبال بينه. اگر کسي بگويد قسم به اين آفتاب الآن روز است، اين قسم در قبال بينه نيست به خود بينه است. ذات اقدس الهی که در سوره «يس» مي‌فرمايد قسم به قرآن تو پيغمبري، قسم به بينه است، به دليل اينکه ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ﴾، نمي‌توانند مثل اين بياورند اين معجزه است. پس قسم به معجزه قسم به بينه است نه در قبال بينه.

آنچه که براي ما مخفي است اين است که ما که به الله قسم مي‌خوريم خيال مي‌کنيم در قبال بينه است نخير، قسم ما هم به بينه است «اتَّقُوا مَعَاصِيَ‌ اللَّهِ‌ فِي‌ الْخَلَوَاتِ‌ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِم‌» لذا هيچ خلافي هيچ تجاوزي هيچ سهوي هيچ نسياني هيچ کمي هيچ زيادي در محکمه الهي نيست چون ذات اقدس الهی علم محض است، يک؛ خودش هم در صحنه حضور داشت، دو؛ لذا فرمود آن کسي که شاهد است او حاکم است.

در همان بيانات نوراني فرمود «وَ اخْتِلَافَ النِّينَانِ فِي الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ‌»،[4] مثلاً يک کسي که کارشناس باشد از سرعت و سبقت اين اتومبيل‌ها از آن نحوه حرکاتش، از آن علامت چرخ‌ها و اينها مي‌فهمد که سرعتش چه بود سبقتش چه بود، اما ميليون‌ها ماهي در دريا حرکت مي‌کنند آنجا که جاده خاکي نيست که کدام ماهي رفته، کدام ماهي جلوتر رفته؟ کدام ماهي سرعت داشته؟ فرمود در دريا آنجا که راه نيست آنجا که خاک نيست نشان ندارد - نينان جمع نون است نون يعني ماهي - و هزارها و ميليون‌ها ماهي رفت و آمد مي‌کنند رفت و آمد همه، سرعت همه، سبق و لحوق همه - اختلاف يعني رفت و آمد - رفت و آمد همه ماهي‌ها را مي‌داند. «وَ اخْتِلَافَ النِّينَانِ» يعني رفت و آمد، اينکه مي‌گويند «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا ... مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَة»[5] يعني ملائکه روز مي‌روند ملائکه شب مي‌آيند، ملائکه شب مي‌روند ملائکه روز مي‌آيند. ملائکه در رفت و آمد هستند. حضرت فرمود او رفت و آمد همه ماهي‌ها را می‌داند.

پرسش: ... محکمه دنيا با محکمه آخرت ...

پاسخ: اين نمونه‌ای از او است، آيتی از او است. خيلی فرق است. اين آيت او است اين علامت او است؛ مثلاً آسمان آيت حق است، زمين آيت حق است ﴿آيَاتِهِ اللَّيْلُ وَالنَّهَارُ﴾[6] اينها نشانه او هستند چون مخلوق هستند فيض او هستند، اينها آيات او هستند. حالا فرق مي‌کنند؛ آيه عظمي داريم آيه غير عظمي داريم، خدا اين کلينی را غريق رحمت کند، خدا آن منطقه کلين را حفظ کند، ای کاش آنجا چند تا طلبه بارز ما می‌داشتيم، وقتی شما از قم به طرف تهران تشريف می‌بريد، نزديک‌های ری که رسيديد دست راست يک روستايي دارد آنجا کلين است قبر پدر مرحوم کلينی همان‌جا است. بعضی از منطقه‌ها سرتاسر برکت است؛ البته ايران به برکت اهل بيت سرتاسر برکت است. اينجا کلين است. اين کلينی(رضوان الله تعالی عليه) از بيانات نورانی حضرت امير نقل می‌کند فرمود از من بزرگ‌تر در عالم کسی نيست «مَا لِلَّهِ عزوجل آيَةٌ هی أَكْبَرُ مِنِّي»[7] خدا مخلوقی از من بزرگ‌تر ندارد، بله پيغمبر هست، حضرت هم نفرمود من بزرگ‌ترين آيات الهی هستم فرمود از من بزرگ‌تر کسی نيست، وجود مبارک پيغمبر هست که طبق آيه مباهله ﴿وَأَنْفُسَنَا﴾[8] شد. فرمود «مَا لِلَّهِ عزوجل آيَةٌ هی أَكْبَرُ مِنِّي» خدا از من بزرگ‌تر خلق نکرد. اين علی کتاب‌های او برای ما مهجور است! خيلی حرف است در حضور دوست و دشمن علناً اعلام بکند از کل عالم خبر دارد، از فرشته‌ها خبر دارد از ملائکه و کرّوبيين و مقرّبين خبر دارد، از من بزرگ‌تر در عالم احدی نيست خيلی حرف است. «مَا لِلَّهِ عزوجل آيَةٌ هی أَكْبَرُ مِنِّي» البته همه‌شان همين‌طور هستند منتها ظهورش درباره حضرت امير است.

غرض اين است که محکمه را شهادت تأمين می‌کند - خواستيم اين را عرض کنيم - اين‌طور نيست کسي خيال بکند که يک قسمی خورديم و گذشت، نخير، بينه آورديم شاهد آورديم. محکمه اول و آخر، آخر و اول محکمه با اقامه بينه اداره مي‌شود همين. آن مدعي بينه دارد، اين منکر به بينه سوگند مي‌خورد. فرمود: «اتَّقُوا مَعَاصِيَ‌ اللَّهِ‌ فِي‌ الْخَلَوَاتِ‌ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِم‌».

پرسش: ... هيچ قسمی در قبال بينه نيست

پاسخ: البته اگر قسم به الله باشد اما اگر قسم مثلاً به کعبه باشد يا به قرآن باشد، به اين عظمت نيست، اما قسم به الله، بله به شاهد است، به شاهد قسم! و خودش در محکمه‌ی آن روز ثابت مي‌کند «اتَّقُوا مَعَاصِيَ‌ اللَّهِ‌ فِي‌ الْخَلَوَاتِ‌ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِم‌»، اين شاهد که مي‌گوييم «شاهد کل شيء» است همين است. هم در تحمل شاهد است هم در ادا شاهد است، خودش اداره مي‌کند خودش محاکمه مي‌کند.

به هر تقدير اميدواريم آنکه شاهد اين مملکت است اين مملکت را به بهترين وجه اداره کند و همه مسئولين ما را در سايه عنايت خودش حفظ بکند و حوزه‌ها و دانشگاه‌ها و همه فرزندان اهل بيت و علي بن ابيطالب را آبرومندانه اداره کند.

غرض اين است که ما سرمايه‌دار هستيم، ما در کنار سفره اينها هستيم اينها تنها براي شفاعت آخرت نيستند يا تنها براي شفاي مريض نيستند. شما اگر به جبرئيل تمسک کنيد و او را وسيله قرار بدهيد درست است، به ملائکه مقربين به کروبين به هر کدام از اين ذوات قدسي بخواهيد توسل پيدا کنيد دعا کنيد دعا خوب است و مستجاب، اما وقتي مي‌گويد «بعلي بعلي» چون که صد آيد نود هم پيش ماست، فرمود: «مَا لِلَّهِ عزوجل آيَةٌ هی أَكْبَرُ مِنِّي» اين روايت را حتماً در اصول کافي جلد اول ببينيد: «مَا لِلَّهِ عزوجل آيَةٌ هی أَكْبَرُ مِنِّي» خيلي از دعاها که خدا را قسم مي‌دهيم به کروبيين به مقربين به خازنين بهشت همه‌اش درست است، اما وقتي به «بعلي بعلي بعلي» گفتيم يعني به کسي که ديگر از او بزرگ‌تر نيست. با داشتن اين، جا براي يأس و نااميدي و ضعف و امثال ذلک نيست. به هر تقدير صلوات خدا بر اين ذوات قدسي.

بنابراين اصطلاح حلف و يمين هر دو قرآني است، يک؛ و هم اينکه محکمه را غير از بينه چيزي ديگر اداره نمي‌کند، دو. اين‌طور نيست که بينه فقط برای مدعي باشد، منکر هم که سوگند ياد مي‌کند به بينه سوگند مي‌خورد. من بينه آوردم من به بينه قسم خوردم براي اينکه در صحنه اين بود، شما مي‌گوييد که من بدهکار هستم، به آن کسي که در صحنه بود، قسم که من بدهکار نيستم. همين. من هم بينه آوردم منتها حالا بينه را به صورت يمين و سوگند اقامه کردم. اينکه در بعضي از روايات خوانديم که شايد يک بار ديگر هم بخوانيم که وجود مبارک امام معصوم(سلام الله عليه) به پسرش يا به خدمتگزارش فرمود نه، اين مي‌خواهد ما قسم بخوريم، ما قسم نمي‌خوريم، هر چه او مي‌گويد به او بدهيد ساکت بشود ما ديگر قسم نمي‌خوريم[9] اين برای اين است که امام مي‌داند که قسم به الله يعني چه. فرمود او ادعايي دارد ما مي‌دانيم کاذب است هر چه مي‌خواهد به او بدهيد تا برود. اين روايت را خوانديم شايد در يک فرصت ديگر هم بخوانيم.

غرض اين است که محکمه را بينه اداره مي‌کند ما در محکمه غير از شاهد هيچ چيزي نداريم؛ چه مدعي باشد چه منکر باشد هر دو بايد بينه اقامه کنند منتها بينه مدعي، انساني است و بينه منکر که سوگند ياد مي‌کند - به قرآن قسم بخورد به کعبه قسم بخورد به امام و پيغمبر قسم بخورد کافي نيست - بايد به شاهد قسم بخورد؛ شاهد محض، ذات اقدس الهی است.

پرسش: ... اسمی برای حلف به کار برده شده و لذا يمين مجازاً استعمال شده و ثانياً با توجه به اينکه کلمه بينه کاربرد گوناگون دارد با تعابير مختلف ذکر شده مانند ...

پاسخ: بله اينها مصاديق بينه است. وقتي گفته مصداق متعدد است يعني يک مفهوم کلي داريم که مصاديق متعدد دارد، اما يمين يعني سوگند، اين سوگند به آن متعلقش مرتبط است کساني که موحد هستند به الله و اينها سوگند ياد مي‌کنند، کساني که موحد نيستند معتقد نيستند، به کشورشان به پرچمشان به استقلال و امنيتشان به آن سلطان مملکتشان سوگند ياد مي‌کنند. سوگند يک امري است که پيش عقلا معروف است اين را مي‌گويند يمين. معناي يمين و معناي حلف مفهوماً مشترک است و اينها از اين نظر مترادف‌ هستند هرچند هر کدام يک خصيصه‌اي دارند، البته مصاديق اينها متعدد است؛ در آن نکاتي که بايد با يکديگر فرق داشته باشند فرق دارند اينها تکرار هم نيستند شبيه ترادف هستند. اينکه قرآن کريم سه طايفه از آيات را مطرح کرد براي همين است؛ گاهي در يک طايفه از آنها مي‌فرمايد يمين، گاهي در طايفه ديگر مي‌فرمايد حلف، گاهي مثل همين طايفه‌اي که ما خوانديم در سوره مبارکه «مائده» در صدر و ذيل يک آيه جمع کرده بين يمين و حلف.

به هر تقدير اگر کسي ادعا کند که من فلان کالا را به اين زيد فروختم يا فلان مغازه را به زيد اجاره دادم. زيد هم بگويد که شما کالايي به من نفروختيد و اجاره نداديد، دعوا و انکار روي محور بيع و اجاره است، اين دعوا است، حالا نوبت به سوگند که رسيد آن آقا حتماً بايد سوگند انشاء کند که به من نفروختي، سوگند انشاء کند که به من اجاره ندادي، يا اگر سوگند انشاء کند که من بدهکار نيستم و تو چيزي از من طلب نداري، کافی است. فرمايش مرحوم محقق در شرايع اين است که بعضي‌ها اصرار دارند که کسي که مي‌گويد تو به من اجاره ندادي تو به من نفروختي، برابر همان بايد سوگند ياد کند. شما در محکمه بين طلب و عدم طلب حرف داريد اين آقا مي‌گويد من طلب دارم حالا يا به عنوان بيع است يا به عنوان اجاره است او هم سوگند ياد کند که من بدهکار نيستم همين کافي است. او مي‌تواند بگويد چه اينکه گفته به من اجاره ندادي يا به من نفروختي، اما حالا سوگند ياد کند که قسم به خدا به من اجاره ندادي، قسم به خدا به من نفروختي، يا سوگند ياد کند که قسم به خدا تو طلب نداري و من بدهکار نيستم؟ اصرار بر اينکه هر چه که ادعا دارد برابر همان بايد سوگند ياد کند، دليل ندارد. محور، حق است او سوگند ياد مي‌کند که من بدهکار نيستم؛ لذا فرمايش مرحوم محقق که آقايان هم نوعاً موافق با ايشان هستند اين است که اگر «فلو ادعى عليه غصبا أو إجارة مثلا فأجاب بأني لم أغصب و لم أستأجر» اين درست است، اما «قيل يلزمه الحلف على وفق الجواب» بعضي گفتند همان‌طوري که گفت به من اجاره ندادي، به من نفروختي، همين‌طور بايد سوگند ياد کند؛ سوگند ياد کند که به من اجاره ندادي، سوگند ياد کند که به من نفروختي «و قيل يلزمه الحلف علي وفق الجواب» چرا؟ «لأنه لم يجب به إلا و هو قادر على الحلف عليه» او مي‌تواند قسم بخورد که قسم به خدا به من نفروختي، قسم به خدا به من اجاره ندادي. پس قسم مي‌خورد. فرمايش محقق اين است که بله مي‌تواند اما مگر هر چه که مي‌تواند انجام بدهد، بر او واجب است انجام بدهد؟ شما ببينيد محور حق چيست؟ محور حق اين است که تو بدهکاري، او مي‌گويد من بدهکار نيستم. حالا تفصيلش، اينکه بدهکاري به صورت غصب است يا به صورت اجاره است ديگر لازم نيست. او به آن جامع سوگند ياد مي‌کند. درست است که مي‌تواند سوگند ياد کند «علي نفي البيع» يا «نفي الغصب» يا «نفي الإجاره»، اما به هر چه که مي‌تواند قسم بخورد، واجب نيست قسم بخورد. ما چه دليلي داريم که هر چه مي‌تواند بر او واجب است؟ او قسم ياد مي‌کند که من بدهکار نيستم و همين کافي است. اين فرمايش مرحوم محقق را نوعاً پذيرفتند.

«و إن اقتصر على نفي الاستحقاق كفى» بله مي‌تواند قسم بخورد اما به چه دليل لازم باشد؟ قبلاً هم اين فرع اشاره شد، آن کسي که مدعي است بينه مي‌آورد، آن کسي که منکر است سوگند ياد مي‌کند. يک وقتي مي‌بينيد در اثناي محاوره و مذاکره وضع مدعي و منکر عوض مي‌شود. اول اين آقا ادعا کرد که من طلب دارم شده مدعي، آن مدعي‌عليه مي‌شود منکر. يک وقت است که در اين اثناي گفتگو و مذاکرات به يادشان می‌آيد، صلح کنند و بلند شوند بروند. يا نه، کاملاً همه خصوصيات يادشان نيامده، «في الجمله» يادشان آمده مي‌توانند به مقداري که يادشان هست باهم مصالحه کنند و بروند، يا عفو کنند و بروند اينها همه‌اش ممکن است. در اينجا قاضي هيچ دخالتي ندارد، براي اينکه به اينها نمي‌توانند بگويد که شما دعوايتان را ادامه بدهيد، نه، مي‌توانند صلح کنند مي‌توانند با تراضي حل کنند. يک وقت است در اثناي اين مذاکرات، وضع مدعي و منکر عوض مي‌شود مدعي مي‌شود منکر، منکر مي‌شود مدعي.

بيان ذلک اين است - در همين صحنه - اين يکي مي‌گويد من به شما فروختم يا اجاره دادم چون اين کار را کردم شما بدهکاري، پس اين آقا مي‌شود مدعي آن مدعي‌عليه مي‌شود منکر، در همين اثناي محاوره و گفتگوها و احتجاج‌ها اين مدعي‌عليه مي‌گويد آقا! اينکه به من فروختي من پولش را فلان وقت به شما دادم، اينکه اجاره دادي من مال الإجاره را فلان وقت دادم، فوراً صحنه عوض مي‌شود اين مدعي‌عليه مي‌شود مدعي، اين مدعي مي‌شود منکر، مي‌گويد که ندادي. تا آنجا که اين شخص مي‌گفت من به تو فروختم و به تو اجاره دادم تو بدهکاري، اين مي‌شود مدعي، او مي‌شود منکر، وقتي در اثناي محاوره و گفتگو اين شخص گفت که من ثمن مبيع را آن وقت به شما دادم، مال الإجاره را فلان وقت به شما دادم، اين منکر و مدعي‌عليه مي‌شود مدعي، اين مدعي بالاصل مي‌شود منکر. اين را مرحوم محقق عنوان کردند و روي ضوابط هم همين‌طور است لذا مخالف آنچنانی هم در مسئله نيست. ايشان مي‌فرمايند به اينکه «و لو ادعى المنكر الإبراء أو الإقباض» يعني اين مدعي‌عليه که مي‌گفت من بدهکار نيستم الآن برگشت گفت که من به شما دادم، يک وقتي مي‌گويد تو طلب نداري، تا اين حرف را مي‌زند مي‌شود منکر، اما اگر بگويد که من اين مال الإجاره را به تو دادم اين ثمن مبيع را به تو دادم صحنه برمي‌گردد. «و لو ادعي المنکر الإبراء أو الإقباض، فقد انقلب مدعيا و المدعي منكرا»[10] اين مدعي مي‌شود منکر، اين منکر مي‌شود مدعي ولي حکم همان است؛ مادامي که شخص منکر است تکليف او حلف است وقتي که مدعي شد تکليف او بينه است، مگر اينکه يمين مردوده را قبول داشته باشد.

بعد مي‌فرمايد به اينکه معيار اين است هر جا که شخص مدعي است، بايد بينه اقامه کند. اگر مدعي‌عليه است بايد يمين اقامه کند، اين اصل کلي است. حالا آيا به نکول حکم مي‌شود يا نه؟ نکول اين است که شخص زير بار محکمه نمي‌رود؛ اين شخص مدعي است گفته که اگر مدعي‌عليه سوگند ياد کند من مي‌پذيرم. منکر حاضر نيست سوگند ياد کند، يک؛ حاضر نيست يمين را به مدعي برگرداند بگويد اگر تو اين يمين مردوده را حلف کردي من قبول دارم، دو؛ نه خودش سوگند ياد مي‌کند نه ردّ يمين مي‌کند، اين را مي‌گويند نکول در برابر قبول. برخي‌ها گفتند که قاضي مي‌تواند حکم بکند او را به ادا محکوم بکند، بعضي‌ها مي‌گويند حکم به مجرد نکول اشکال دارد، بايد صبر کرد فرصت‌هاي ديگر پيدا بشود.

 


[5] من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج2، ص610. «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَة».
logo