« فهرست دروس
درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1403/08/14

بسم الله الرحمن الرحیم

عناصر محوری قضاوت

موضوع: عناصر محوری قضاوت

 

مرحوم محقق در متن شرايع در باب کيفيت حکم محکمه چند مقصد را مطرح کردند. در مقصد اول و دوم مطالبي بود که گذشت. در مقصد سوم مي‌فرمايند به اينکه وقتي مدعي دعوا را طرح کرده است مدعی‌عليه يا اقرار دارد يا انکار دارد يا سکوت. آن‌گاه اين سکوتش يا در اثر اين است که به قانون آشنا نيست يا دستش از بينه و امثال بينه تهي است يا نه، مي‌خواهد سرپيچي کند و يا سکوت باعذر است يا سکوت بي‌عذر، اين سکوت بي‌عذر را مي‌گويند نکول؛ يعني من برنامه محکمه را قبول ندارم. اين نکول همان‌طوري که درباره مدعی‌عليه است درباره مدعي هم هست؛ منتها درباره مدعي في الجمله است زيرا مدعي اگر دعوايي داشته باشد و بينه‌اي اقامه نکند محکمه به او مي‌گويد حالا که بينه ندارید مدعی‌عليه بايد سوگند ياد کند، حالا که او سوگند ياد نمي‌کند و يمين را به شما برمي‌گرداند حلف يمين مردوده را بايد انجام بدهيد تا حقتتان ثابت بشود، مدعی مي‌گويد من اين کار را انجام نمی‌دهم، با اينکه قانون اين است که يمين مردوده را او حلف کند - او سوگند ياد کند - اما همچنان ادعاي مال مي‌کند و دليل را نمي‌پذيرد. پس نکول هم درباره مدعي درست است هم درباره مدعی‌عليه.

نکول يک اصطلاح فقهي است و ظاهراً در روايات نيست از ابن ادريس(رضوان الله عليه) به بعد اين کلمه نکول مطرح شده است. نکول يعني تمرّد. نکول در برابر قبول است. کسی که محکمه را قبول دارد بدون بينه و يمين توقعي ندارد، اما يک کسي گردن‌فرازي مي‌کند ادعا دارد دستش هم خالي است، نه بينه دارد نه يمين، ولي مال طلب مي‌کند، اين نکول است؛ يعني گردن‌فرازي است تمرّد است، در برابر قبول است. کسی که محکمه را قبول دارد تابع بينه و يمين است، اما کسی که محکمه را قبول ندارد حرف خودش را مي‌زند.

پس آنچه که محقق در متن شرايع فرمودند که مدعی‌عليه يا اقرار دارد يا انکار دارد يا سکوت، آن‌گاه در ضمن سکوت، سکوت را به دو قسم تقسيم کردند، يک راه فنّي علمي دقيق‌تر دارد و آن اين است که کسي که وارد محکمه شد خواه مدعي خواه مدعی‌عليه، يا اهل قبول است يا اهل نکول، چون نکول برای هر دو نفر امکان دارد؛ هم درباره مدعي قبول و نکول مطرح است هم درباره مدعی‌عليه.مدعي آن جايي که دستش از بينه خالي است ولي دعوا را همچنان می‌دهد؛ محکمه به او مي‌گويد حالا که دست شما خالي است مدعی‌عليه يمين را به شما برگرداند شما سوگند ياد کنيد حقّ خودتتان را بگيريد، اما او مي‌گويد نه، با اينکه وظيفه‌اش اين است که اگر ادعا دارد بايد يا بينه بياورد يا يمين؛ بينه که ندارد يمين مردوده را هم که نمي‌پذيرد، آن وقت گردن‌فرازي مي‌کند، اين مي‌شود نکول.

پس کسي که وارد محکمه شد يا محکمه را قبول دارد يا گرفتار نکول است. اين قبول و نکول هم درباره مدعي درست است هم درباره مدعی‌عليه. اما راهی که مرحوم محقق(رضوان الله عليه) در شرايع طي کردند گفتند مدعي وقتي دعواي خود را طرح کرده است مدعی‌عليه يا اقرار دارد يا انکار دارد يا سکوت، سپس اين سکوت دو قسم است: يا سکوت روي عذر است که آشنا به قانون نيست و منتظر مثلاً تتميم قانون و ترجمه و امثال ذلک است، يا نه، گردن‌فراز است. اين نکول را زير مجموعه سکوت گذاشتند، ولي نظم علمي‌اش اين است که بگوييم کسي که وارد محکمه شد يا با قبول حرف مي‌زند يا با نکول. آن وقت قبول و نکول هم درباره مدعي درست است هم درباره مدعی‌ عليه.

ايشان فرمودند: «المقصد الثالث في جواب المدعى عليه و هو إما إقرار أو إنكار أو سكوت»[1] آن‌گاه در پايان اين بحث فرمودند به اينکه «و إن رد اليمين على المدعي لزمه الحلف و لو نكل»[2] در اثناء هم فرمودند به اينکه حاکم شرع به منکر يا مدعي مي‌گويد اگر شما اين را نپذيرفتيد من حکم به نکول مي‌کنم. ظاهراً قبل از ابن ادريس و امثال ذلک اصطلاح نکول نبود، از آن به بعد اصطلاح نکول رواج پيدا کرد. نکول يک اصطلاح روايي نيست يک اصطلاح فقهي است که فقها دارند؛ يعني گردن‌کشي. نکول در برابر قبول يعني گردن‌کشي؛ يعني نه بينه دستش است نه يمين دستش است ولي طلب دارد. اگر از محکمه چيزي طلب داريد بالاخره يا بايد يمين باشد يا بينه. يمين هم يا بالاصاله است که برای منکر است يا يمين مردوده است که برای شما(مدعی) است.

حالا اصل اينکه محکمه را بينه يا يمين اداره مي‌کند و کسي نمي‌تواند بگويد که من طلب دارم ولي دستش از بينه و يمين خالي باشد، محکمه را معطل بکند اين‌طور نيست. در باب کيفيت حکم آمده که اگر کسي دستش خالي است نه بينه دارد نه يمين، محکمه او را نمي‌پذيرد. از آن به بعد ولايت حاکم مطرح است. مدعي اگر يمين مردوده را انشاء کرد حق ثابت مي‌شود. اگر کسي منکر بود و قسم نخورد، يک؛ حاضر هم نشد که قسم را به مدعي ارجاع بدهد، دو؛ اين را هم مي‌گويند نکول. اگر محکمه را قبول دارد محکمه مي‌گويد يا خودت سوگند ياد کن يا حق سوگند را به مدعي واگذار کن، او نه اين کار را مي‌کند نه آن کار را، اين مي‌شود نکول. حاکم مي‌گويد من حکم به نکول مي‌کنم. اين منکر اگر اين کار را نکرد خود حاکم يمين را از طرف مدعی‌عليه به مدعي برمي‌گرداند، اگر مدعي که داعيه طلب دارد سوگند ياد نکرد حکم به نکول می‌کند و مي‌گويند تو که ادعا داري نه بينه داري نه يمين مردوده را قبول مي‌کني دستت هم خالي است، از محکمه بيرون برو. او را وادار نمي‌کنند به سوگند.

اين چند تا روايت است در چند باب از ابواب کيفيت حکم؛ در جلد بيست و هفتم هم در باب چهارم هست هم در باب هفتم هست و هم در باب سي و سوم هست. هر چه رسيديم از روايات اين ابواب را ممکن است که بخوانيم. اين روايات مي‌گويند که محکمه را بينه و يمين اداره مي‌کند. کسي طلب داشته باشد وقت محکمه را بگيرد بگويد اين آقا مال مرا برده و از محکمه طلب بکند که محکمه پولش را از او بگيرد اما دستش از بينه و يمين خالي باشد اين را مي‌گويند نکول. کسي که محکمه را قبول دارد بايد بينه و يمين در دستش باشد. کسي که نه بينه دارد نه يمين دارد نه يمين مردوده را قبول مي‌کند اين نکول است. اين گردن‌فرازي است.

باب چهارم صفحه 236 اين‌طور است که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) از معصوم(سلام الله عليه) - که تعبير خاصي از معصوم شده است - نقل مي‌کند که کسي ادعا مي‌کند که من حق دارم «فَلَمْ تَكُنْ لَهُ بَيِّنَةٌ بِمَا لَهُ قَالَ فَيَمِينُ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ» اگر اين شخص مدعي بينه ندارد آن مدعی‌عليه سوگند ياد بکند «فَإِنْ حَلَفَ فَلَا حَقَّ لَهُ» اگر مدعی‌عليه سوگند ياد کرد مدعي حق ندارد «وَ إِنْ رَدَّ الْيَمِينَ عَلَى الْمُدَّعِي فَلَمْ يَحْلِفْ فَلَا حَقَّ لَهُ» اگر مدعی‌عليه گفت من سوگند ياد نمي‌کنم شما سوگند ياد کنيد من مي‌پذيرم مدعي بايد اين يمين مردوده را بپذيرد؛ مدعي که دستش از بينه خالي است لااقل يمين مردوده را بپذيرد؛ اگر يمين مردوده را نپذيرفت با گردن‌فرازي مال مي‌خواهد محکمه او را بيرون مي‌کند. اين را مي‌گويند نکول. مي‌گويند نکول کرده يعني حرف محکمه را قبول ندارد. محکمه مي‌گويد شما که مدعي هستيد يا بينه بياوريد، يا يمين مردوده را اجرا کنيد، او نه آن است و نه اين، ولي روي طلبش اصرار دارد، معلوم مي‌شود که نکول کرده است. اين «فلا حق له وَ إِنْ لَمْ يَحْلِفْ فَعَلَيْهِ وَ إِنْ كَانَ الْمَطْلُوبُ بِالْحَقِّ قَدْ مَاتَ» اگر چه مدعی‌عليه مُرد و اين شخص روي مرده ادعای دين و طلب و امثال ذلک دارد «فَأُقِيمَتْ عَلَيْهِ الْبَيِّنَةُ» چون قبلاً هم اين بحث گذشت که گاهي بينه با يمين بايد ضميمه بشود. اگر چنانچه نسبت به زنده طلب دارد بايد بينه اقامه کرد اگر نسبت به مرده ادعايي دارد گذشته از بينه بايد يمين هم انشاء کند، چون ممکن است او داده باشد و دستش کوتاه باشد. اگر مدعی‌عليه مُرد اين «فعلي المدعي اليمين بالله الذي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ» بگويد که «لَقَدْ مَاتَ فُلَانٌ وَ إِنَّ حَقَّهُ لَعَلَيْهِ» اگر اين يمين را ضميمه آن بينه کرد «فَإِنْ حَلَفَ وَ إِلَّا فَلَا حَقَّ لَهُ» اگر اين شخص که روي ميت ادعا دارد بينه آورده ولي يمين ندارد، باز هم ادعای طلب دارد اين هم نکول است. اين گردن‌کشي در برابر قانون است اين را مي‌گويند نکول، در برابر قبول است.

پرسش: ... ميت به ورثه نمی‌رسد در يمين و بينه

پاسخ: نخير خود شخص است چون اينها هيچ خبري ندارند نمي‌توانند به نفی يا اثبات سوگند ياد کنند. مي‌گويند ما اطلاعي نداريم مالي به ما رسيده است ما چه مي‌دانيم؟ اينها نه مي‌توانند سوگند ياد کنند که طلب داريم نه مي‌توانند سوگند ياد کنند که نداريم؛ لذا فرمود که «فإن حلف و إلا فلا حقّ له. لِأَنَّا لَا نَدْرِي لَعَلَّهُ قَدْ أَوْفَاهُ بِبَيِّنَةٍ لَا نَعْلَمُ مَوْضِعَهَا أَوْ غَيْرِ بَيِّنَةٍ قَبْلَ الْمَوْتِ» يا غير بينه‌اي است که قبل از موت به او داده باشد «فَمِنْ ثَمَّ صَارَتْ عَلَيْهِ الْيَمِينُ مَعَ الْبَيِّنَةِ» حضرت مي‌فرمايد که اينکه مدعي بايد هم بينه و هم يمين اقامه کند، براي آن است که شايد آن متوفّي دينش را داده باشد کسي خبر ندارد. يک وقت است ورثه ادعا مي‌کنند ورثه بالاخره يا بايد بينه داشته باشند يا يمين، يک وقت ورثه مدعي نيستند ميت مدعی‌عليه است، نه اينکه ورثه مدعي باشند. ميت مدعی‌عليه است بيگانه‌اي ادعا مي‌کند که من از فلان متوفّي طلب دارم اين مدعی بايد هم بينه اقامه کند هم يمين.

پرسش: بينه کافی است ...

پاسخ: در روايات هست که شايد خود اين شخص ميت در زمان حياتش به او طلبش را داده باشد و چون مرده است از خودش نمي‌تواند دفاع کند. اگر زنده بود ممکن بود دفاع کند من به او دادم يا سوگند ياد کند.

پرسش: يمين مستحب است يا واجب است

پاسخ: حکم لزومي است. يک يمين مستحب نيست مثل شاهد است بايد سوگند ياد کند تا حق خودش را ثابت کند. چون در اينجا دارد حضرت مي‌فرمايد که معلوم نيست که «لعلّه قد أوفاه ببينة لا نعلَم موضعها» شايد متوفّي در زمان حيات دينش را داده باشد و کسي نداند. الآن شما ادعا مي‌کنيد بايد سوگند ياد کنيد «فَإِنِ ادَّعَى بِلَا بَيِّنَةٍ فَلَا حَقَّ لَهُ لِأَنَّ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ لَيْسَ بِحَيٍّ» اگر شاهد نياورد يا يمين را قبول نکرد حقي ندارد براي اينکه آن متوفّي که دستش کوتاه است و قدرت دفاع ندارد «وَ لَوْ كَانَ حَيّاً لَأُلْزِمَ الْيَمِينَ» بله، اگر آن مدعی‌عليه زنده بود به او مي‌گفتيم بايد سوگند ياد کند، حالا که نيست، شما بايد سوگند ياد کنيد. او اگر زنده بود يا خودش سوگند ياد مي‌کرد يا يمين را به شملا برمي‌گرداند «لو کان حيا لألزم اليمين أَوِ الْحَقَّ أَوْ يُرَدُّ الْيَمِينُ عَلَيْهِ» بر مدعي «فَمِنْ ثَمَّ لَمْ يَثْبُتِ الْحَقُّ»[3] اگر اين شخص مدعي که بينه آورده يمين را نپذيرفت حق برای او ثابت نيست. اينجا هم بخواهد گردن‌کشي کند، مي‌شود نکول.

اين روايت در باب چهارم بود. در باب هفتم هم چند تا روايت است. کار محکمه با بينه و يمين است؛ اگر کسي آمده محکمه بايد قبول کند، کسي که حرف خودش را بزند حرف محکمه را قبول نداشته باشد مي‌شود نکول. قاضي از آن به بعد کار ولايي انجام مي‌دهد، به عنوان ولايت او را از محکمه بيرون مي‌کند. مي‌گويد تو که ادعا داري دست تو خالي است نه بينه داري، يک؛ نه يمين مردوده را قبول مي‌کني، دو؛ دستت که خالي است، با چه حکم مي‌کني؟

پرسش: با چه انگيزه‌ای بياد محکمه؟

پاسخ: حالا يا طلب مادي دارد يا خيال کرده که حرف او را بدون دليل به صرف همين دعوا و شکايت‌هاي مال‌خواهي قبول مي‌کنند. جعل هست؛ خيلي‌ها اصلاً طلب ندارند، با جعل، خود را طلبکار معرفي مي‌کنند.

هم روايت اول و روايت سوم باب هفتم اين مطلب را دارد و هم روايت پنجم همين باب هفت اين مطلب را دارد که «لَيْسَ لِصَاحِبِ الْحَقِّ بَيِّنَةٌ» فرمود اين «يُسْتَحْلَفُ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ» را. اگر مدعي بينه ندارد بايد بگويد مدعی‌عليه سوگند ياد کند. اگر مدعی‌عليه سوگند ياد نکرد رد کرد و گفت شما سوگند ياد کنيد من قبول مي‌کنم، مدعی بايد سوگند را قبول بکند. اگر سوگند را قبول نکرد مي‌شود نکول، براي اينکه قانون اين است کسي که مدعي است اگر بينه ندارد بايد سوگند ياد کندو يمين مردوده را ادا نمايد. اگر يمين مردوده را قبول نکرد يعني حرف محکمه را قبول ندارد. او اهل نکول است. «يُسْتَحْلَفُ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ» را «فَإِنْ أَبَى أَنْ يَحْلِفَ» اگر مدعي‌عليه حاضر نشد سوگند ياد کند «وَ قَالَ أَنَا أَرُدُّ الْيَمِينَ عَلَيْكَ» مدعی‌عليه گفت من از سوگند هراس دارم مي‌ترسم، يمين را به تو برمي‌گردانم توي مدعي سوگند ياد کن من قبول مي‌کنم. «أنا أردّ اليمين عليک لِصَاحِبِ الْحَقِّ» اين را به صاحب حق گفت، «فَإِنَّ ذَلِكَ وَاجِبٌ عَلَى صَاحِبِ الْحَقِّ أَنْ يَحْلِفَ»[4] شما که ادعا مي‌کنيد حتماً بايد سوگند ياد کنيد بعد مالتان را بگيريد. اگر گردن‌کشي کرد مي‌گويند نکول. پس نکول در اين زمينه است که قانون را قبول ندارد.

نمي‌شود گفت که اين تقسيم در متن محقق تقسيم ماهرانه‌ای است که مدعی‌عليه يا اقرار دارد يا انکار دارد يا سکوت دارد «ثمّ السکوت» يا اين است يا آن. سکوت دو قسم نيست، از همان اول بايد گفت کسي که وارد محکمه شد يا اهل قبول است يا اهل نکول، چون اين درباره مدعي هم هست. اگر کسي تابع قانون است اهل قبول است. اگر با ادعاي خود با دست خالي بخواهد مطلب را ثابت کند او اهل نکول است - چه مدعي چه مدعی‌عليه - اما اين نکول را در خصوص مدعی‌عليه ذکر کردند.

در باب اخرس هم مشابه اين از وجود مبارک حضرت امير است در باب 33 از همين ابواب کيفيت حکم. در آنجا آمده است که محمد بن مسلم از وجود مبارک حضرت امام صادق(سلام الله عليه) سؤال مي‌کند که اگر کسي اخرس بود به محکمه رفت حکمش چيست؟ اينها چکار بايد بکنند؟ اين اخرس چگونه سوگند ياد کند؟ «كَيْفَ يَحْلِفُ إِذَا ادُّعِيَ عَلَيْهِ دَيْنٌ» اگر کسي بگويد که من از اين شخصي که کر و لال است طلبي دارم و او هم ديگر نمي‌شنود و نمي‌تواند سوگند ياد کند، تکليف چيست؟ غرض اين است که نکول تا اينجا هم اثر دارد.

حضرت مي‌فرمايد به اينکه در عصر وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) اين حادثه پيش آمد که «إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع أُتِيَ بِأَخْرَسَ فَادُّعِيَ عَلَيْهِ دَيْنٌ» يک گنگي را به محکمه آوردند گفتند که ما از او طلب داريم «وَ لَمْ يَكُنْ لِلْمُدَّعِي بَيِّنَةٌ» آن کسي که ادعا مي‌کند شاهدي هم ندارد ولي گفت که من چون به او نسيه مي‌دادم الآن از او طلب دارم «فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع- الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُخْرِجْنِي مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى بَيَّنْتُ لِلْأُمَّةِ جَمِيعَ مَا تَحْتَاجُ إِلَيْهِ» خدا را شاکريم که همه مسائل را براي مردم گفتيم و اين مسئله که اخرس و امثال اخرس اگر به محکمه آمدند چه‌طوري بايد حکم کرد هم آمده تا ما حکم اين را هم روشن بکنيم «ثُمَّ قَالَ ائْتُونِي بِمُصْحَفٍ» حضرت دستور داد که قرآن بياوريد «فَأُتِيَ بِهِ» قرآن را حضور حضرت آوردند «فَقَالَ لِلْأَخْرَسِ مَا هَذَا» به اخرس گفت که اين چيست؟ او سر به آسمان برد که اين کلام الهي است. بالاخره اينها خيلي چيزها را مي‌فهمند «فَقَالَ لِلْأَخْرَسِ مَا هَذَا فرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ أَشَارَ أَنَّهُ كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» با همان زبان بي‌زباني‌اش فهماند که اين قرآن است.

«ثُمَّ قَالَ ائْتُونِي بِوَلِيِّهِ» حضرت فرمود که ولي اين اخرس بيايد «فَأُتِيَ بِأَخٍ لَهُ» حضرت برادر اخرس را در کنار اخرس نشاند. «فَأَقْعَدَهُ إِلَى جَنْبِهِ ثُمَّ قَالَ يَا قَنْبَرُ عَلَيَّ بِدَوَاةٍ وَ صَحِيفَةٍ» به قنبر دستور داد که لوازم التحرير را بياورد، دوات و مرکّب و قلم بياور که ما بنويسيم. قنبر هم اطاعت کرد مرکّب و قلم آورد «فَأَتَاهُ بِهِمَا ثُمَّ قَالَ لِأَخِي الْأَخْرَسِ» به برادر اين اخرس فرمود «قُلْ» شما که با او به اشاره حرف مي‌زنيد اشاره شما را خوب مي‌فهمد «قُل لِأَخِيكَ هَذَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ» اشاره بکن بگو علي بين من و تو و بين تو و مدعي هست؛ يعني محکمه محکمه علوي است «إِنَّهُ عَلِيٌّ فَتَقَدَّمَ إِلَيْهِ بِذَلِكَ» بيا جلوتر ببين علي چه مي‌گويد؟ «ثُمَّ كَتَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع» اين جمله‌ها را مرقوم فرمود: «وَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ الطَّالِبُ الْغَالِبُ الضَّارُّ النَّافِعُ الْمُهْلِكُ الْمُدْرِكُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ وَ الْعَلَانِيَةَ» اينها را اول مرقوم فرمود «إِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ الْمُدَّعِيَ لَيْسَ لَهُ قِبَلَ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ أَعْنِي الْأَخْرَسَ حَقٌّ» به خدايي که اين اوصاف را دارد فلان مدعي از اين اخرس طلبي ندارد. اين را حضرت در اين کاغذ مرقوم فرمودند «وَ لَا طِلْبَةٌ بِوَجْهٍ مِنَ الْوُجُوهِ» حق طلبي به هيچ وجه ندارد «وَ لَا بِسَبَبٍ مِنَ الْأَسْبَابِ ثُمَّ غَسَلَهُ» اين کاغذ را با آب شست «وَ أَمَرَ الْأَخْرَسَ أَنْ يَشْرَبَهُ» حالا برادر اخرس که با آن اخرس بود با او به اشاره حرف مي‌زد همه اين جمله‌ها را به او فهماند که حضرت دارند چه مي‌نويسند. حضرت بعد از اينکه اين نوشته را مرقوم فرمودند اين سند را مرقوم فرمودند اين را شستند و روی آن آب ريختند، بعد به اخرس گفتند که اين آب را بنوش «فَامْتَنَعَ»[5] ننوشيد. حضرت فرمود بدهکاي. طلب را از او گرفت. اين هم نکول است؛ نکول اخرس به همين است. برادرش که آمد کنارش نشست تمام جزئيات را به او گفت که اين علي بن ابيطالب است اين نوشته‌ها اين است اين است اين است اين است، و اين نوشته را هم که شست يعني در حقيقت تو داري سوگند ياد مي‌کني، و او نخورد، حضرت چون نکول کرد طلب را از او گرفت.

غرض اين است که کسي وارد محکمه شد ادعايي دارد بايد بينه و يمين داشته باشد؛ اگر بينه ندارد يمين هم ندارد يمين مردوده را هم ندارد با دست خالي طلب مي‌کند، مي‌شود نکول. اين شخص در برابر محکمه ايستاده است طلبي ندارد. «أعاذنا الله من شرور انفسنا».


logo