« فهرست دروس
درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1403/08/13

بسم الله الرحمن الرحیم

عناصر محوری قضاوت

موضوع:عناصر محوری قضاوت

 

مرحوم محقق در شرايع مطلبي را ذکر مي‌کنند که مبتني بر تثليث حکم منکر است. مدعي بينه اقامه مي‌کند مدعی‌عليه يا اقرار دارد يا انکار دارد و يا سکوت. هر کدام از اينها حکم خاصي دارد. بعضي از احکام، گذشته از اينکه برای منکر هست و کار مدعی‌عليه است، حکم مدعي هم هست؛ چه اينکه بعضي از احکامي که مربوط به قضا است مربوط به رؤيت هلال و امثال ذلک هم هست. همين مسئله کشف فسق شاهد که در محکمه مطرح بود و هنوز هم بحثش هست، اين در مسئله رؤيت هلال هم هست؛ اگر کسي شهادت داد که ما ماه را ديديم يعني فردا عيد و اول شوال است و ماه مبارک رمضان تمام شده است . بعد از اينکه شهادت داد و خيلي‌ها مطمئن شدند و تصميمشان اين بود که فردا را عيد بدارند، معلوم شد که اين شخص کار فسقي انجام داد و فاسق شد، آيا شهادت قبلي او باطل است؟ شهادت در ظرف عمل افراد معتبر است يا در ظرف خود شهادت؟ آيا اين فسق بعدي کشف مي‌کند که او قبلاً فاسق بود يا نه؟ همه حرف‌هايي که در بحث قضا مطرح است در مسئله رؤيت هلال هم مطرح است.

غرض اين است که اينها خيلي اختصاص به مسئله قضا ندارد، نسبت به مسائل فرعي ديگر هم جاري است. اين يک مطلب.

مطلب ديگر اين است که محکمه يک حکمي دارد، کل واحد از طرفين دعوا حکم ديگري دارند. يک وقت است که طرفين محکمه را قبول دارند؛ وقتي محکمه را قبول داشته باشند، تمام کارها را حاکم با مشورت اينها انجام مي‌دهد؛ به مدعي مي‌گويد مي‌خواهيد شاهد اقامه کنيد شاهد بياوريد. به منکر مي‌گويد که شما اگر شاهد نداريد سوگند ياد کنيد، حالا چه موقع سوگند ياد کنند چه موقع شاهد ارائه کنند، با مشورت طرفين است.

اما يک وقت است که اينها اصلاً قبول ندارند. آنچه که در قبال قبول است، نکول است. اينکه مي‌گويند نکول کرد نکول کرد يعني اصلاً حرف محکمه را گوش نمي‌دهد. اگر نکول باشد تصميم نهايي به عهده خود حاکم است. اگر نکول نباشد صرف سکوت باشد منتظر دستور باشد قاضي در محکمه با اينها مشورت مي‌کند.

درباره مسئله شهادت بعضي از آقايان دو تا سؤال مرقوم فرمودند که در بحث ديروز يک سؤال جواب داده شد.

سؤال دوم اين است که آيا اگر کسي در زمان شهادت عادل بود، قبل از حکم فاسق شد اين کشف مي‌کند از فسق قبلي؟ اين سؤالي است که هم در باب قضا مطرح است هم در باب رؤيت هلال و هم در ساير مواردي که شهادت شاهدان مطرح است.

چند صورت دارد: در مسئله قضا يک مرحله تحمل داريم يک مرحله اداي شهادت داريم يک مرحله حکم داريم.

در ظرف تحمل حادثه، لازم نيست شاهد عادل باشد. آن وقت يک آدم معمولي بود ولي در صحنه حضور داشت و اين حوادث در خاطر او ماند، بعد از يک مدتي دادرسي و محکمه تشکيل شد و از او به عنوان شاهد دعوت کردند. او در اين ظرف عادل است. در ظرفي که عادل است شهادت داد که من ديدم که اين صحنه اين‌طور بود و شنيدم که اين‌طور است، بعد از ظرف شهادت و قبل از حکم فاسق شد برخي‌ها بر آن هستند که اين فسق ضرر ندارد حاکم بايد حکم بکند و حکمش به استناد عدالت در ظرف شهادت است، نه عدالت خارج از ظرف شهادت. در ظرف شهادت، اين شخص عادل بود و حاکم مي‌تواند به استناد شهادت او عادلانه حکم بکند.

برخي بر آن‌ هستند که فسق بين شهادت و حکم حاکم، کشف مي‌کند که شاهد قبلاً هم فاسق بود. اگر کشف کرد درست است «عند الکل» هم اين‌طور است و اگر کشف نکرد آن هم «عند الکل» همين‌طور است. اين بستگی به خصيصه مورد دارد؛ اگر واقعاً کشف شد که او قبلاً فاسق بود شهادتش اعتباري ندارد نمي‌توان بر اساس آن حکم کرد و اگر کشف نشد اعتبار دارد حکم سرجايش محفوظ است. اين حکم اختصاصي به باب قضا ندارد.

برخي خواستند بگويند به اينکه فسق بين ظرف شهادت و ظرف حکم اثر ندارد مثل اينکه شاهد شهادت عادلانه داد قبل از اينکه حاکم حکم بکند - چون يکي دو روز حاکم بايد مشورت بکند بعد حکم بکند - اين وسط‌ها شاهد مُرد، مرگ شاهد اثر ندارد چه رسد به فسق شاهد. پاسخش اين است که حيات شاهد تا ظرف حکم که دخيل نيست. نه مرگ ضرر دارد نه حيات نفع دارد، چه او زنده باشد چه او زنده نباشد اثر ندارد. عمده عدل او است. مرگ بعدي که کشف از فسق قبلي نمي‌کند. فسق بعدي ممکن است کشف از فسق قبلي بکند اما مرگ بعدي کاشفيت ندارد، خب او مُرد، عدالتش که سرجايش محفوظ است. نمي‌شود مرگ را با فسق بين شهادت و ظرف حکم قياس کرد و بالعکس. فسق بين ظرف شهادت و ظرف حکم مسئله‌دار است که آيا حاکم مي‌تواند حکم بکند يا نه؟ چون احتمال مي‌دهيم که اين فسق بعد از شهادت و قبل از حکم کاشف از فسق قبلي باشد، قبلا هم او فاسق بود ما نمي‌دانستيم، اين فسق الآن پيدا نشد، الآن ظاهر شد؛ اما مرگ اين چنين نيست مرگ که کشف نمي‌کند از فسق قبلي و آسيب نمي‌رساند. اما فسق بين ظرف شهادت و ظرف حکم، ممکن است کاشف از فسق قبلي باشد لذا نمي‌شود فسق را با مرگ تشبيه کرد.

اين حرف همه جا هست.

پرسش: ... کشف که نمی‌شود ما حکم صادر کنيم ...

پاسخ: بله البته، لذا موردي است. اين فعل است، قبلاً بيان شد که فعل اطلاق ندارد تا ما به آن تمسک بکنيم «في جميع الموارد». ممکن است در بعضي کاشف باشد در بعضي کاشف نباشد، ولي «علي أي حال» نمي‌شود با مرگ تشبيه کرد؛ مرگ هيچ کاشفيتي ندارد. ممکن است اين شاهد در ظرف شهادت عادل بود قبل از حکم حادثه‌اي پيش آمد عارضه قلبي داشت و مُرد. اين مرگ بين شهادت و حکم حاکم، هيچ کاشفيتي ندارد از اينکه قبلاً هم فاسق بود يا نبود؛ اما فسق بين ظهادت و بين حکم ممکن است که طرفين را لرزان کند که بگويند شايد قبلاً فاسق بود يا طمأنينه را سلب بکند يا آن قدرت رأي را از حاکم بگيرد و حاکم شرع نتواند به خودش اجازه بدهد که حکم بکند. اين مطلب مربوط به خصيصه مورد است.

مطلب ديگر کلمه نکول است. طرفين که وارد محکمه شدند يا قبول دارند يا نکول. نکول در برابر اقرار يا در برابر بينه يا در برابر حلف نيست. نکول در برابر قبول است. اين است که مرحوم محقق در شرايع دارد وگرنه قاضي مي‌گويد من تو را ناکل معرفي مي‌کنم[1] اين يک رمز فقهي دارد. نکول در برابر قبول است، يک؛ قبول وقتي که حاصل شد، شخصی که قبول کرد، يا اقرار مي‌کند يا انکار مي‌کند يا فکر مي‌کند؛ اگر انکار کرد، براساس قبول است، اگر اقرار کرد براساس قبول است؛ يعني محکمه را قبول کرد، اما آمده گردن‌کشي مي‌کند و هيچ چيزی را قبول ندارد؛ حاکم شرع به او مي‌گويد که سوگند ياد بکن خودش سوگند ياد نمي‌کند و زير بار قسم نمي‌رود. کسي که گردن‌کشي بکند نه بينه بياورد نه يمين بياورد نه حرف حاکم را گوش بدهد. حاکم بگويد حالا که سوگند ياد نمي‌کني، بگو اين سوگند را مدعي انشاء کند من قبول دارم، اين کار را هم نمي‌کند. اين را مي‌گويند نکول. در اينجا است که محقق در شرايع دارد که اگر اين کار را نکرد، حاکم شرع مي‌گويد «جعلتک ناکلا» يعني حکم نکول صادر مي‌شود و حکم نکول که صادر شد به منزله محجور هستي. به منزله محجور شدي، تمام کارها را خود منِ حاکم به عهده مي‌گيرم. او را قسم مي‌دهم از او شاهد مي‌گيرم، تو را هيچ‌کاره مي‌دانم، بعد هم به زندان مي‌برم.

اگر نکول کردي يعني محکمه را قبول نداري. اگر قبول کردي يا بينه، يا يمين، يا اقرار و امثال ذلک. اگر نکول کردي و هيچ حرف نمي‌زني و گردن‌کشي مي‌کني. من مي‌گويم شاهد بياور که نداري، سوگند ياد بکن که نمي‌کني. مي‌گويم اين سوگند را ارجاع بده به مدعي که او يمين مردوده را حلف کند اين را هم که انجام نمی‌دهی. پس معلوم مي‌شود محکمه را قبول نداري. اگر محکمه را قبول نداری حکم نکول مي‌کنم. وقتي حکم نکول کردم، خودم رهبر محکمه مي‌شوم و کل محکمه را خودم اداره مي‌کنم. قبلاً اقامه شهادت به عهده مدعي بود، سوگند به اختيار منکر بود که منکر يا خودش سوگند ياد کند يا يمين را برگرداند به مدعي بگويد تو سوگند ياد کن. مدعي هم يمين مردوده را مي‌پذيرد همه بايد بپذيرند. اين معنايش قبول محکمه است.

اما اگر کسي هيچ کاري را قبول نکند، شاهد نياورد، سوگند را ياد نکند، سوگند را هم به مدعي ارجاع ندهد، اين مي‌شود نکول؛ يعني محکمه را قبول ندارم؛ لذا اينکه مي‌گويد من حکم به نکول مي‌کنم يعني قبل از اينکه به اين پرونده برسم تو را ناکل مي‌دانم. حالا که ناکل دانستم، خودم مي‌آيم مي‌گوينم چه کسي سوگند ياد کند و چه کسي بينه اقامه کند و چه کسي بايد زندان برود؟ وگرنه تا شما نکول نکرديد قبول داريد، من از شما سؤال مي‌کنم جناب عالي بينه داريد يا نه؟ مختار هستيد. جناب عالي حاضر هستيد سوگند ياد کنيد؟ مختار هستيد. سوگند را به مدعي ارجاع مي‌دهيد؟ مختار هستيد. هر کاري که کرديد من برابر آن حکم مي‌کنم. اينجا قاضي حکم را يعني روش را در اختيار طرفين دعوا قرار مي‌دهد و برابر انتخاب آنها حکم مي‌کند.

اما اگر کسي قبول ندارد، نکول دارد؛ اين شخص يا قبول دارد يا نکول. اگر قبول داشت يا بينه است يا يمين است يا يمين مردوده است و امثال ذلک، اينها را مي‌پذيرد، اما اگر نکول داشت گردن‌کشي مي‌کند و هيچ حرفي نمي‌زند و هيچ کسي را قبول ندارد. مي‌گويند بينه بياور، نمي‌آورد. مي‌گويند سوگند ياد کن نمي‌کند. مي‌گويند سوگند را به مدعي ارجاع بده نمي‌کند اين مي‌شود نکول. مي‌گويد «جعلتک ناکلا» حکم نکول صادر کردم حالا محکمه را خودم اداره مي‌کنم. به مدعي مي‌گويم بينه بياور به شما مي‌گويم بينه نداري بايد به زندان بروي.

پرسش: سکوت با نکول فرق دارد؟

پاسخ: خيلي فرق دارد. سکوتِ بي‌اعتنايي مي‌شود نکول. يک وقتي فعلاً ساکت است اقراري نکرده انکاري نکرده، بينه‌اي هم ندارد فعلاً ساکت است. اما وقتي در برابر پيشنهاد قاضي محکمه که مي‌گويد حالا که شما شاهد نداري او شاهد بياورد قبول داري؟ حالا که سوگند ياد نمي‌کني او سوگند ياد بکند قبول داري؟ هيچ کدام را قبول ندارد ناکل است. يسکوت در برابر نطق است، نکول در برابر قبول است. خيلي فرق دارد. اين عناوين چهارگانه دو به دو روبروي هم‌ هستند و حکمشان هم فرق مي‌کند. ....

پرسش: قبول يا عدم قبول طرف هيچ نتيجه‌ای برای قاضی ندارد؟

پاسخ: نه، دو تا حرف است؛ اگر قبول بکند بايد احد امور را بپذيرد يا بينه بياورد يا سوگند ياد کند يا بگويد اين سوگند را او ياد کند من قبول دارم، اينها حق او است. خودبخود قاضي نمي‌تواند بگويد که توي مدعي سوگند ياد بکن. ارجاع سوگند به مدعي از طرف منکر است. حکم اوّلي اين است که «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»[2] اگر مدعي سوگند ياد کند محکمه حکم مي‌کند؛ براي آن است که سوگند بالاصاله برای منکر است، منکر حق خودش را يعني دليل خود را، ارجاع مي‌دهد به مدعي که اگر مدعي سوگند ياد کرد من قبول دارم. اين را مي‌گويند يمين مردوده، حلف يمين مردوده يعني اين، يعني سوگندي که حق مسلّم مدعی‌عليه است اين را رد کرد به مدعي داده و گفته اگر مدعي سوگند ياد کند من قبول دارم. اگر مدعي يمين مردوده را ـ چون يمين مؤنث است ـ حلف بکند قاضي حکم مي‌کند. اگر نه آن بود نه اين بود، مي‌شود نکول که در برابر قبول است. وقتي نکول شد، قاضي محکمه را اداره مي‌کند.

اين است که محقق در متن شرايع مي‌فرمايند به اينکه اگر اين کار را کرد من حکم به نکول مي‌کنم. در مقصد ثالث که مدعی‌عليه چه جوابي مي‌دهد؟ «المقصد الثالث في جواب المدعى عليه» مدعي حرف‌هايش را زده مدعی‌عليه «و هو إما إقرار أو إنكار أو سكوت» هر کدام از اينها را جداگانه بحث کرد، تا مي‌فرمايد به اينکه «ثم المنكر إما أن يحلف أو يرد أو ينكل» اگر سوگند ياد کرد، محکمه را قبول مي‌کند و برابر محکمه عمل مي‌کند، اگر ردّ يمين کرد و گفت من قسم نمي‌خورم او قسم بخورد، برابر محکمه عمل مي‌کند، اما يک نفر که گردن‌کشي مي‌کند نکول دارد در برابر قبول، نه سکوت دارد در برابر نطق، اصلاً قبول ندارد.

اگر اين است «فإن حلف سقطت الدعوى» بعد هم اگر شاهدي پيدا شد و امثال ذلک، حکم ديگری دارد. در ذيل دارد که «و إن رد اليمين على المدعي لزمه الحلف و لو نكل سقطت دعواه» اين نکول هم درباره مدعي است هم درباره منکر. قاضي به مدعي مي‌گويد که شاهد داري؟ مي‌گويد نه. حاضري سوگند ياد کني؟ نه. حاضري او سوگند ياد کند؟ نه. اين نکول اختصاصي به منکر ندارد، مدعي هم همين‌طور است. «و إن رد اليمين علي المدعي» اگر مدعی‌عليه سوگند را به مدعي برگرداند «لزمه الحلف» يعني مدعي بايد سوگند ياد کند اين يمين مردوده را بپذيرد تا محکمه حکم بکند «و لو نکل سقطت دعواه» اگر نه بينه دارد نه يمين دارد نه يمين مردوده را حلف مي‌کند مي‌گويند پس برو بيرون، ديگر دعوايي نداری. تو که آمدي در محکمه بايد در برابر محکمه يا دليل بياوري يا سوگند؛ اگر نه آن را قبول داري نه اين را قبول داري، نه حرف او را قبول داري براي چه اينجا آمدي؟ اينکه مي‌گويد «نکلت نکلت، حَکَم بالنکول» يعني اين؛ يعني اين آمده در محکمه فقط حرف خودش را مي‌زند که من طلب خودم را مي‌خواهم. طلب خودت را مي‌خواهي يا بايد بينه اقامه کني يا يمين داشته باشي يا يمين طرف را قبول بکني يا يمين مردوده را قبول بکني، احد هذا الأمور را بايد قبول بکني.

اين «نکل عليه» يا حاکم مي‌گويد «نکلت عليک، نکلت عليک» يعني شما را از آن حقوقي که داريد محروم مي‌کنم، يک؛ خودم متصدي حکم مي‌شوم، دو؛ هر چه که برابر دستور هست حکم مي‌کنم، سه؛ و شما را يا زندان مي‌برم يا مثلاً آزاد مي‌کنم، چهار. اين «نکلت نکلت نکلت» حکم به نکول بعد از آن است که اتمام حجت شده است.

پرسش: صورت مسئله اين بود که ... دليل اين مسئله که قاضی می‌تواند درصورت نکول ...

پاسخ: روي اطلاقات ادله اصل قضا به عهده قاضي است. يک مقدار آزادي به طرفين دادند حتي گفتند به اينکه اگر مدعی‌عليه بخواهد يمين را به مدعي ارجاع بدهد بايد به اذن خودش باشد. اگر مدعي بخواهد شاهد بياورد اين‌طور نيست که حاکم بگويد شاهد بياور، نه، به اختيار مدعي است. غرض اين است که اقامه بينه به اختيار مدعي است. سوگند به اختيار مدعی‌عليه است. اگر حاکم بخواهد حکم بکند بايد از طرفين اجازه بگيرد. يعني از مدعي اجازه بگيرد که حالا شما که بينه نداريد او سوگند بخورد قبول داريد؟ مي‌گويد بله. اگر مدعی‌عليه خودش حاضر نشد سوگند ياد کند بگويد شما اجازه مي‌دهيد که يمين را مدعي به عهده بگيرد؟ مي‌گويد بله. حاکم حق ندارد بدون توافق طرفين به يکي بگويد بينه اقامه کن به يکي بگويد يمين اقامه کن.

اما اگر اين شخص گردن‌کشي مي‌کند، آن وقت تمام کارها را خود حاکم انجام می‌دهد. بر حاکم واجب است - حالا يا واجب عيني است يا واجب کفايي است - که فصل خصومت کند.

پس بنابراين بين شهادت و حکم يک فرق جوهري هست. در ظرف شهادت شخص بايد عادل باشد که هست. بعد از شهادت اگر فاسق شد مادامي که کشف از سابق نکند آسيبي نمي‌رساند، چه اينکه اگر بعد از حکم فاسق شد هيچ آسيبي نمي‌رساند مگر کشف از فسق قبلي بکند، و اگر نظر قاضي اين بود که لزوم عدالت در شهادت محکمه نظير لزوم عدالت براي امام جماعت است که اين شرط علمي است و نه شرط عيني - اگر فتواي آن قاضي اين بود که اگر در ظرف شهادت طرفين ب ه عدل اين شخص عالم بودند، بعد کشف خلاف شد - آسيبي نمي‌رساند؛ مثل اينکه کسي در ظرف اقتدا عالم بود که اين شخص عادل است، بعد از نماز جماعت کشف خلاف شد، اينجا آسيبي به نماز نمي‌رساند، چرا؟ چون شرط اقتدا عدل علمي است و نه عيني؛ يعني همين که مأموم بداند که اين شخص عادل است اقتدا صحيح است، نه اينکه عدالت امام واقعاً شرط باشد که اگر کشف خلاف شد نماز اشکال داشته باشد. اينجا کشف خلاف نيست. بايد عالم باشد عالم هم هست. عدالت شرط نيست، او بايد بداند که اين شخص عادل است و مي‌داند. حالا اين علم او درست نبود مطلبي ديگر است. غرض اين است که اگر شرط علمي بود کشف خلاف عيب ندارد. شرط عيني بود کشف خلاف عيب دارد؛منتها حالا اين اختلاف، اختلاف صغروي است که آيا واقعاً اگر بعد از شهادت و قبل از حکم يا بعد از حکم، اين شخص فاسق شد اين کشف از فسق قبلي مي‌کند يا نه؟ «فيه وجوه».

 

بحث روز پیرامون 13 آبان:

حالا چون امروز سيزده آبان است اين را بايد به عرضتان برسانيم که بخش وسيعي از اين وقايع سنگين تاريخي که براي ما ارزش دارد به يکي از ايام پربرکت وابسته است. خود آبان و امثال ذلک آن قدرت را نداشتند و ندارند که جميعت را به ميدان و به استقبال شهادت بياورند. اين پانزده خرداد دوازده محرّم بود. حتماً بايد در کنار پانزده خرداد دوازده محرّم ذکر بشود. دوازده محرّم مردمي که از عزاي سالار شهيدان در حسينيه‌ها فراقت پيدا کردند همين که شنيدند امامشان را گرفتند بردند، از ورامين و غير ورامين آن‌طور کفن‌پوش آمدند.

گرچه همه جاي ايران همين‌طور است شما کمتر جايي را پيدا مي‌کنيد که مردان بزرگ برنخواسته باشند. بارها به عرضتان رسيد قبل از اسلام، آن وقتي که انوشيروان عادل بود اينجا محور علم بود محور دانش بود از کشورها و شهرهاي ديگر به اينجا مي‌آمدند. بعد از اسلام هم شما مي‌بينيد وقتي وجود مبارک اهل بيت و حضرت امير و ساير ائمه(عليهم السلام) در عراق آرميدند، نجف را چه کسي نجف کرد؟ همين ايراني‌ها نجف کردند. نمي‌خواهم بگويم ما حوزويان، نمي‌خواهم بگويم ما دانشگاهيان، اين توفيق را ذات اقدس الهی به ما ايرانيان داد که يک سر و گردن از بسياري از مردم بزرگ‌تر هستيم. ما رفتيم نجف را نجف کرديم؛ اين شيخ طوسي‌ها ايراني هستند اين کتب اربعه را ايرانيها نوشته‌اند. وقتي که آدم اسم کتب اربعه را مي‌برد آب مي‌شود، تمام اين کتاب‌ها را همين طلبه‌هاي ايراني نوشتند؛ اين شيخ انصاري کجايي است؟ اين آخوند خراساني کجايي است؟ اين نائيني کجايي است؟ فحول علماي نجف همين‌ها بودند.

مي‌خواهم بگويم ما مردان بزرگي هستيم. اين منّت نيست اين تکبر نيست اين قدرداني است لذا شما قدرتان را بدانيد ذات اقدس الهی به فرد فرد شما – حوزه ما نظام ما مردم ما - عزت و عظمت و جلال و شکوه عطا کند. ما با ديگران فرق داريم؛ نه يعني ما، ذات اقدس الهی ما را اين‌طور آفريد. شما وقتي کتب اربعه را نگاه مي‌کنيد، اين جلال و شکوه «قال الصادق قال الصادق» اساس تشيع برای همين کتب اربعه است. اين کتب اربعه را همين طلبه‌هاي ايراني نوشتند. اين شيخ انصاري را همين طلبه‌هاي ايراني - سعيد العلماء - تربيت کرده است؛ البته بزرگان عرب هم در اين وسط‌ها چند نفر پيدا شدند.

نجف را ما نجف کرديم. اگر اين است، ما به برکت علي و اولاد علي به اينجا رسيديم. اين پانزده خرداد پانزده خرداد هست ولي دوازده محرّم بود. همين ورامين اين ورامين حالا چون در کنار تهران است و اينها خيلي نامي ندارد. قطب رازي برای همين ورامين است. قطب رازي يک کسي است که وقتي مرحوم ابن سينا کتاب اشارات را نوشته، فخر رازي آمده بسياري از فرمايشات بوعلي را نقد کرده،رخواجه نصير برخواست تمام حرف‌هاي ابن سينا را عاقلانه و حکيمانه شرح کرد، يک؛ اشکالات و شبهات فخر رازي را دفع کرد، دو؛ شده اشارات. همين قطب رازي وراميني آمده محاکمات نوشته. محاکمات يعني محاکمه بين ابن سينا و خواجه نصير و فخر رازي. اين کار کمي است؟! اين محاکمات محاکمات که مي‌گويند برای همين قطب رازي وراميني است. اين ورامين بزرگاني داشت. خدا غريق رحمت کند يکي از علما آنجاست؛ باهم درس مرحوم علامه طباطبايي مي‌رفتيم کنار هم مي‌نشستيم حالا خدا غريق رحمتشان کند. اينها علماي بزرگ و فضلاي بزرگي بودند در حوزه تربيت شدند و به شهر خودشان رفتند. ورامين را اينها ورامين کردند.

غرض اين است که پانزده خرداد قدرتي نداشت که اين همه فضيلت را به همراه داشته باشد. دوازدهمحرّم بود. امام را که آن روز گرفتند چون امام روز عاشورا در همين مدرسه فيضيه سخنراني کردند، شب او را گرفتند دوازده محرّم بود که اينها کفن‌پوش آمدند.

غرض اين است که اگر يک وقتي امام مي‌فرمايد که کشور را محرّم و صفر آزاد کرد يعني اين. ما هم اگر مي‌گوييم نجف را ما نجف کرديم يعني همين. الآن شما مي‌بينيد با اينکه چند قرن از سلسله علويين گذشته اما حالا فخر مي‌کنند، الآن کنگره همين همشهري‌هاي مازندارني ما براي چيست؟ مي‌گويند چون چند قرن قبل وقتي حسن بن زيد بن علي آمده اينها در برابر عباسيان ايستادند. چرا مازندراني‌ها مي‌گويند آنجا ديار علويين است؟ مگر کار کمي بود؟ اينها نوه امام زين العابدين‌ هستند. در برابر حکومت عباسي اينها ايستادند مثل الآن که شما در برابر آمريکا ايستاديد. عباسي‌ها و بني العباس مگر کمتر از بني اميه ظلم کردند؟

يا ليت جور بني مروان عاد لنا *** و أن عدل بني العباس في النار[3]

اين شاعر مي‌گويد اي کاش بني اميه بودند و ظلم آنها! اي کاش عدل بني العباس در آتش بود! بني العباس که بدتر از بني اميه ظلم کردند، از وجود مبارک امام سجاد گرفته تا وجود امام عسکري را همين‌ بنی العباس زندان بردند و شهيد کردند. عباسي‌ها کمتر از اموي‌ها ظلم نکردند.

يا ليت جور بني مروان عاد لنا *** و أن عدل بني العباس في النار[4]

اينها آمدند با پنبه سر بريدند. جريان امام رضا اين‌طور بود، امين اين‌طور بود مأمون اين‌طور بود هارون اين‌طور بود معتمد عباسي بود. خدا اين حاج آقا رضاي همداني را غريق رحمت کند! اين خيلي مرد بزرگي بود اين مصباحش کتاب قوي و غني است. ايشان در بحث جبر و تفويض اين فرمايش لطيف را دارند مي‌گويند اين بني اميه کار کمي نکرد. نه تنها در فقه در مسائل کلامي هم کار کمي نکردند. اينها ديدند به اينکه تفويض داريم جبر داريم مباني کلامي داريم، در بين اينها مسئله جبر بهترين گزينه براي حکمروايي اموي‌ها است. ايشان - خدا غريق رحمتش کند - در اين کتاب شريف مصباح دارد که اموي آمدند منطق جبر را ترويج کردند؛ يعني همه کارها به دست خداست؛ اگر گراني هست اگر احتکار است اگر محروميت است اگر فقر است اگر فلاکت است همه دست خداست، در حالي که ذات اقدس الهی آزادانه بشر را آفريد فرمود: ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه‌﴾[5] اما ﴿فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ﴾ و آن سيئات از شما است.

اين معاويه تنها مشکل سياسي نداشت، مشکل کلامي هم داشت. جبر را او ترويج کرد چون بهترين گزينه براي حاکم، جبر است؛ يعني هر کاري که بکنند مي‌گويند اين کار خداست و ما مجبوريم! حاج آقا رضا اين مطلب را در بحث جبر و تفويض دارد که اموي جبر را براي حکومت خودشان بهترين گزينه دانستند جبر را تشويق کردند جبر را گسترش دادند؛ لذا اشاعره را که جبري‌مسلک بودند پروراندند و به دستگاه حکومت راه دادند. معتزله که آزادي‌خواه بودند آزادنه فکر مي‌کردند اينها را قتل عام کردند. الآن شما کل سني‌ها را بگرديد شايد چند تا معتزلي پيدا کنيد اما غالب اينها اشعري‌ هستند. يک کار کمي نيست اين يک فکر کمي نيست. اين طهارت حاج آقا رضا را ملاحظه بفرماييد - اين هم يک نوري است - در مصباح در بحث نجاست دارد که مي‌گويند جبري نجس است مفوضه نجس است چه کسی نجس است، آنجا دارد که معاويه بهترين گزينه را براي حکومت خودش جبر قرار داد، از آن به بعد عباسي‌ها هم همين راه را ادامه دادند[6] . الآن اشاعره فراوان‌ هستند اما معتزله که آزادانديش هستند مي‌گويند بشر آزاد است بشر مختار است در برابر کارش مسئول است کم هستند چرا که گردنش را زده‌اند.

غالب اين معتزلي‌ها به وسيله همين بني العباس کشته شدند و اين اشاعره به وسيله همين‌ها احيا شدند. اگر حسن بن زيد علوي در چند قرن قبل آمده که مازندران را اداره کند او بود که در برابر عباسي‌ها ايستاد. الآن همشهري‌هاي ما بعد از چند قرن اين روز را گرامي مي‌دارند، ما مهمان اينها هستيم اينها را بايد گرامي داشت. درست است پانزده خرداد پانزده خرداد است، اما پانزده خرداد برکت دوازده محرم است. اگر دوازده محرّم نبود سيل جمعيت اين‌طور آماده نبود. همه اين روزها خوب‌ هستند اما بخش وسيعي از برکاتي که در اين برج‌هاي شمسي و اينها داريم به مناسبت‌هاي ديگر است؛ يا در محرّم بود يا در ماه مبارک رمضان بود يا در شهادت فلان امام بود يا در ميلاد فلان امام بود که اميدواريم ذات اقدس الهی اين نظام را به برکت ارواح طيبه شهدا تا ظهور حضرت حفظ بکند و به فرد فرد شما هم عزت و عظمت و جلال و شکوه عطا کند.


[6] رک: مصباح الفقيه، ج7، ص297.
logo