« فهرست دروس
درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1403/08/01

بسم الله الرحمن الرحیم

عناصر کلیدی قضاوت

موضوع: عناصر کلیدی قضاوت

 

يکي از مسائل مربوط به قضا همان جريان حرمت رشوه است که يک چيز بيّن الغي‌اي است و براي همه شما بزرگواران روشن است و در طليعه بحث هم يک مقداري اشاره شده است. بحث‌هاي روايي آن خيلي شفاف و روشن است. اقوال فقهاء روشن است اينها را مقدمه قرار داديم براي يک بيان قرآني که قرآن درباره رشوه چه حرفی دارد؟ و درباره بسياري از امور که تعليم مي‌دهد و تربيت مي‌کند چه‌طور حرف مي‌زند؟ اين ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[1] لسان مخصوص قرآن کريم است.

اما اصل مطلب که براي همه روشن است اين است که قاضي اگر واجد شرايط نبود و در محکمه قضا نشست، هر خطايي که کرد اشتباهي که کرد شرعاً ضامن است گذشته از اينکه اصل تصدي‌اش هم مشروع نيست. مطلب دوم اين است که قاضي اگر واجد شرايط بود، اصل سمتش مشروع است، يک؛ هر اشتباهي که انجام داده است، اگر مراعات کرد احتياط کرد ولي اشتباهي کرد، بيت المال موظف است که آن اشتباه را جبران بکند؛ خود قاضي ضامن نيست بيت‌المال ضامن است زيرا او روي صلاحيت علمي و عملي که داشت اين سمت قضا را قبول کرده است.

مطلب سوم آن است که قاضي را بايد با يک حقوق کافي و آبرومند اداره کرد. بيان رسمي حضرت امير(سلام الله عليه) بعد از جريان حکومتش - چون در نامه‌هاي رسمي آن حضرت است - ، اين است که قاضي را گرامي بدار محترم بشمار که احساس کمبود نکند، هم از نظر شخصيتي به او حرمت خاص بده، و هم از نظر حقوق او را کاملاً تأمين کن که ديگر نيازي به ديگري نداشته باشد هديه قبول نکند چه رسد به رشوه[2] .

مطلب پنجم آن است که به وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) عرض کردند که فلان کارمند شما مثلاً مالي گرفته رشوه‌اي گرفته، حضرت ايشان را خواست و از او سؤال کرد که به من گزارش دادند که شما از بعضي‌ها پول مي‌گيري؟ عرض کرد که «کانت هدية يا رسول الله»؛ به من هديه دادند. حضرت طبق اين نقل فرمود: «أ رأيت» اين «أ رأيت» يعني «أخبرني»، نه آيا ديدي؟! اين که در قرآن و اينهاست ﴿أَرَأَيْتُمْ﴾ [3] يعني «أخبروني». «أ رأيت» أخبرني «احدکم قعد في منزله و لم نولّه عملا أ کان الناس يهدون اليه شيئا»؟ آن روزي که بازنشست شدي از اين هدايا خبري هست؟ عرض کرد: نه، بعد فرمود اين رشوه است به صورت هديه دادند[4] . تغيير نام، مسمّي را عوض نمي‌کند.

اين امور پنج‌گانه در روا يات ما هست که بعضي از اين روايات را بايد بخوانيم.

مطلب بعدي که جداگانه است اين است که خود رشوه دادن گاهي به نيابت است گاهي بالوکاله است گاهي بالإجاره است گاهي بالجعاله و اموري ديگر. بالنيابه اين است که يک کسي مي‌خواهد وارد اين کشور بشود يک قاضي به يک آقايي مي‌گويد من که نمي‌توانم در فرودگاه به استقبال بروم شما از طرف من برويد فرودگاه استقبال کنيد من جبران مي‌کنم. اين نيابت رشوه‌اي است. نيابت يعني نيابت که هيچ ارتباطي با وکالت ندارد. اين نيابت رشوه‌اي است. يا در روز گراميداشت فلان شخصي بگويد من خودم نمي‌توانم بيايم شما بجاي من برويد - نه از طرف من وکيل باشيد - بجاي من در آنجا حضور داشته باشيد و به آن آقا احترام کنيد. اين نيابتي است رشوه‌اي.

فرق نيابت و وکالت و امثال ذلک اين است که فلان شخص براي متوفّي مي‌خواند، آيا اين شخص وکيل آن مُرده است؟ آيا اين نائب آن مرده است؟ يا «لا هذا و لا ذاک»، اجير است؟ اگر بگوييم وکيل است يک حکمي دارد. اگر بگوييم نائب است: اگر کسي از طرف زن نيابت کرد که قضای نماز او را بجا بياورد بايد نماز را آهسته بخواند، چون نائب اوست. نيابت يعني نيابت. اين شخصي که نماز قضا انجام مي‌دهد او نائب آن متوفّي نيست وگرنه نماز ظهر و عصر را که همه آهسته مي‌خوانند، نماز مغرب و عشاء را هم او بايد آهسته بخواند، چون نائب از منوب عنه است؛ يعني اين تن بجاي آن تن ايستاده است. از سنخ نيابت نيست. از سنخ وکالت هم نيست از سنخ اجاره است يا امثال ذلک. گاهي تن بجاي تن هست؛ من نمي‌توانم بيايم در فرودگاه از آن آقا استقبال کنم يا در رونمايي فلان کار نمي‌توانم در فلان دانشکده شرکت کنم، شما از طرف من، نه اينکه وکيل من هستي، نائب من هستي؛ يعني تن تو به منزله تن من است. گاهي اين نيابت، رشوه‌اي است. گاهي شما از طرف من برو آنجا، من جبران مي‌کنم. پس «نيابة محرّمة».

يک وقتي است کاري است مي‌خواهند انجام بدهند؛ اين کار را من مي‌خواهم انجام بدهم، شما از طرف من وکيل هستيد اين کار را انجام بدهيد اين در محدوده فعل است نه در محدوده تن. نيابت چيز ديگري است وکالت چيز ديگري است. اين کار آن شخص وکالةً از طرف قاضی است و کاري است محرّم.

گاهي جعاله، رشوه‌اي است. دو قسم اول که روشن شد؛ يعني متن اين عمل، رشوه است؛ مي‌رود فرودگاه مي‌ايستد تا آن آقا بيايد، حضور اين شخص محرَّم است. خود اين حضور، رشوه است. اين رشوه را به او مي‌دهد تا فردا کارش را انجام بدهد. يا آن وکالت که گرفت، خود اين وکالت، رشوه است، نه اينکه از طرف من وکيل هستي که پول را به آن آقا برساني. گاهي خودِ اجاره رشوه است، نه اينکه از طرف من اجير هستي که اين رشوه را به فلان شخص برساني. اين که از بحث ما بيرون است. گاهي جعاله رشوه است. در انتخابات است اين شخص اينجا مي‌دود آنجا مي‌دود براي او رأي جمع بکند، ايشان گفت هر کسي به من رأي بدهد يا هر کسي در انتخابات براي من تبليغ کند اين قدر مي‌دهم(منم کار او را انجام می‌دهم). اين مي‌شود جعاله، چون شخص معيني که نيست. گاهي جعاله رشوه است گاهي اجاره رشوه است گاهي نيابت رشوه است گاهي وکالت. تمام اين امور چهارگانه از مسئله اينکه اين پول را بگير به آن آقا بده جدا است؛ آن رشوه را صاحب پول دارد مي‌دهد اين دلال مَظلمه است رشوه او را به قاضي مي‌دهد، اين از بحث ما بيرون است. آن جايي که متن خود کار رشوه است اينکه مي‌رود آنجا يک ساعت مي‌ايستد تا آن آقا بيايد به عنوان نيابت از فلان قاضي يا از فلان حاکم، متن اين حضور رشوه است.

پس نيابت محرّم داريم. وکالت محرّم داريم. اجاره محرّم داريم. جعاله محرّم داريم که اين شخص بايد بداند که رشوه دادن تنها اين نيست که يک پولي به آن آقا بدهيم همين که در فلان مراسم رونمايي حضور پيدا مي‌کنيم يا در استقبال فلان شخص بجاي او حضور پيدا مي‌کنيم، اين رشوه است، براي اينکه اين کار را دارد انجام می‌دهد تا فردا آن کار را برايش انجام بدهد. اينکه گفتند محاسبه کنيد شبانه‌روز حداقل چند دقيقه‌اي بنشينيد حسابتان را برسيد براي همين جهت است.

غرض اين است که گاهي اجير مي‌شود که رشوه را به قاضي برساند، اين از بحث ما بيرون است. گاهي خود اجاره رشوه است، گاهي نيابت رشوه است. گاهي به دنبال اين صندوق و آن صندوق مي‌گردد تا او رأي بياورد براي او يک کار ديگري برايش انجام بدهد. خود اين دويدن و اين جعاله رشوه است. به هر تقدير «بأي انحاء اربعه» که اينجا ياد شد يا نه، اصلاً رشوه رسمي باشد پولي به او مي‌دهد تا کارش را انجام بدهد، اينها يک چيز بيّن الغي‌اي است همه ما مي‌دانيم و همه ما شنيديم و روايات ما هم فراوان است. تبرّکاً چند تا روايت را مي‌خوانيم تا به آن نکته اصلي که طرح بحث ما برای آن شد که قرآن کريم درباره رشوه تعليم فقهي را با حکمت بيان مي‌کند برسيم. ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾، اين با رساله عملي خيلي فرق مي‌کند. اين کار را نکن حرام است، آن کار را نکن حرام است، اين در فقه است، اما اين کار چيز ديگري است اين در قرآن کريم است. هر دو را دين تحريم کرده، دو گونه حرف مي‌زند: يک وقتي فقيهانه حرف مي‌زند، يک وقتي عارفانه حرف مي‌زند. يک وقتي فقيهانه حرف مي‌زند يک وقتي حکيمانه حرف مي‌زند. حالا آياتش را که بخوانيم روشن مي‌شود.

اما روايات فراواني است که حالا تبرّکاً چند تايش را مي‌خوانيم. اصلش که يقيني است.

پرسش: ... رشوه لزومی ندارد که حتماً ماليت داشته باشد ...

پاسخ: بايد ارزش داشته باشد. همه اين کارهايي که گفته شد ارزش دارد منتها اين ارزشش به اين است که وقتش را صرف بکند يک ساعت که مي‌رود آنجا در فرودگاه مي‌ايستد، او مي‌تواند در برابر اين وقت اجرت بگيرد، در برابر اين جعاله اجرت بگيرد. کار بي‌ارزشي نيست مي‌تواند در برابر اين اجرتی بگيرد منتها اين را صرف رشوه مي‌کند.

در جلد بيست و هفتم وسائل، صفحه 220 «بَابُ أَنَّ الْمُفْتِيَ إِذَا أَخْطَأَ أَثِمَ وَ ضَمِنَ‌»[5] آنجا اين حرف هست که اگر قاضي اشتباهي کرد، واجد شرايط نبود خودش ضامن است. واجد شرايط بود بيت‌المال ضامن است. در صفحه 221 «بَابُ تَحْرِيمِ الرِّشْوَةِ فِي الْحُكْمِ وَ الرِّزْقِ مِنَ السُّلْطَانِ عَلَى الْقَضَاءِ» روايت اولش که «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ» است. درمورد وثاقت محمد بن سنان يک مقداري حرف در او هست گرچه مرحوم بحرالعلوم(رضوان الله تعالي عليه) و ساير بزرگان از او کاملاً حمايت کردند اما عبد الله بن سنان هيچ حرفي در او نيست اين بيّن الرشد است. ايشان از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌کند که «سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَاضٍ بَيْنَ قَرْيَتَيْنِ يَأْخُذُ مِنَ السُّلْطَانِ عَلَى الْقَضَاءِ الرِّزْقَ فَقَالَ ذَلِكَ السُّحْتُ»[6] چون در دستگاه بني عباس حکم مي‌کند و آن حکومت حکومت باطلي است اين از آن جهت سُحت و حرام است. اما اگر قاضي واجد شرايط بود، اشتباهي کرد در روايات اين باب است که اشتباه او را بيت‌المال ترميم مي‌کند.

از صفحه 222 برمي‌آيد که قاضي مي‌تواند از بيت‌المال استفاده کند ولي در روايت سوم اين باب که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) است آمده است که «الرِّشَا فِي الْحُكْمِ هُوَ الْكُفْرُ بِاللَّهِ»[7] از آن معاصي کبيره است. البته کفر عملي است نه کفر اعتقادي.

در روايت ششم اين باب آمده است که جابر از وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فرمود که «هَدِيَّةُ الْأُمَرَاءِ غُلُولٌ»[8] اينها به فرمانروايان به حکام به قضات يک هديه‌اي مي‌دهند ظاهرش هديه است باطنش رشوه است اما اصرار حضرت اين است که فرمود وقتي بازنشست شديد از اين هدايا که خبري نيست؟ عرض کرد نه، از اين هدايا خبري نيست. فرمود امروز هديه نيست اين غلول و رشوه است به صورت هديه.

روايت نهم اين باب که «مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الرَّضِيُّ فِي نَهْجِ الْبَلَاغَةِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع»[9] نقل مي‌کند. اين دستور را مي‌دهد که قضات بايد از بيت‌المال به خوبي تأمين بشوند. حضرت به آنها فرمود به اينکه آبروي آنها يک حيثيت ممتازي است يک طبقه ممتازي هستند به اندازه کافي شما آبروي آنها را تأمين کنيد حيثيتي به اينها بدهيد که اينها نياز نداشته باشند از اين و آن چيزي بگيرند و از بيت‌المال حقوقي که بتواند آبرومندانه اينها را تأمين بکند به اينها بدهيد که دست اينها پيش ديگران باز باشد و ديگر حجتي نداشته باشند وگرنه خداي ناکرده اگر دستشان دراز شد به رشوه مبتلا مي‌شوند.

پرسش: ... بيت المال ... اطلاق به ...

پاسخ: انفال هست نفت هست گاز هست اين اراضي متسعه است جبال است

پرسش: ... دخيل است

پاسخ: نه، حرفي ديگر است. غرض اين است که اين همه برکات فراواني که ذات اقدس الهی به اين سرزمين داد اينها همه انفال است.

پس ديگر نيازي نيست که ما روايات اين مسئله را بيش از اين بخوانيم، چون در مسئله حرمت رشوه حرفی نيست.

«فتحصل» که خود رشوه اقسامي دارد انواعي دارد مراتبي دارد، يک؛ دو: يکي وکيل مي‌شود که اين مال رشوه را به ديگري بدهد، اين کاملاً از بحث ما بيرون است. اين چيز روشني است مي‌گويد شما از طرف ما وکيل هستي اين پول را به آنها مي‌دهيد. يک شخض هم اجير است که اين رشوه را به او برساند. اجاره رشوه نيست، اين اجير است که رشوه را به آن قاضي برساند، اين هم از بحث ما بيرون است. آن اقسام چهارگانه‌اي که عرض شد اين است که متن نيابت رشوه است متن وکالت رشوه است متن اجاره رشوه است متن جعاله در انتخابات برای رأی گيری می‌دود دنبال اين و آن نه «لله» نه برای جامعه نه برای کشور، براي خود، اين رشوه است. پس آن اقسام چهارگانه جدا است. در روايات هم که الی ماشاءالله مسئله رشوه است که با توجه به اينکه شما مستحضريد نيازي به خواندن نيست.

عمده تعبير قرآن کريم است. اين قرآن کريم يک امر و نهي دارد که روشن است «حرمت عليکم کذا، لا تنهوا کذا» اينها امر و نهي است. اما همه اينها را گاهي با زبان حکمت بيان مي‌کند نه با زبان فقه. زبان فقهش «حرم عليکم کذا، حرم عليکم کذا» يا «لا تفعل کذا، لا تفعل کذا» است اين نهي‌ها دليل بر حرمت است آن صيغه‌هاي «حرّمت» هم دليل بر حرمت است. يک وقت است که نه، به زبان حکمت و عرفان بيان مي‌کند.

عرفان معنايش اين است که کساني به جايي مي‌رسند که باطن اعمال را مي‌بينند. به عنوان نمونه غزالي نقل مي‌کند که دو نفر عصر يک روزی حضور حضرت رسول(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) آمدند حضرت فرمود مثلاً يک آبي يا غذايي آوردند گفتند ما روزه‌دار هستيم. حضرت فرمود شما روزه نداريد. عرض کرد بله، ما روزه داريم. فرمود يکي دو ساعت قبل گوشت خورديد شما روزه نداريد. عرض کردند ما امروز چيزي نخورديم. حضرت دستور دادند يک ظرفي و طشتي بياورند فرمود حالا قي کنيد ببينيم که چيزي خورديد يا نخورديد؟ طشت آوردند، به آنها هم حالت قی دست داد قي کردند ديدند گوشت آمده بيرون. عرض کردند که اين چيست؟ فرمود آنجا که نشستيد غيبت اين و آن را کرديد همين است. اين ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ است. اين‌طور تعليم دادن عارف تربيت کردن است که باطل عمل را نشان مي‌دهد.

اصل اين روش در قرآن کريم است که وجود مبارک حضرت از آنجا استفاده مي‌کند. همه ما مي‌دانيم - حالا الآن وضعش بهداشتي شد و فرق پيدا کرده است - قبلاً آن دولاب يا آن چرخي که دولابچي دارند آنها را مي‌آوردند روي چاه سرويس بهداشتي، يک دلو بزرگي را با يک طنابي مي‌انداختند در همان چاه سرويس بهداشتي، اين لجن‌ها را مي‌گرفتند چاه را تميز مي‌کردند. اين را مي‌گفتند دلواندازي. در قرآن کريم فرمود که شما پيش قاضي نرويد، دلو نياندازيد که از چاه دل قاضي يک مشت لجن سرويس بهداشتي بدست بياوريد! از اين لطيف‌تر؟ شما چرا دلو مي‌اندازيد؟ ﴿وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ﴾، اين قدر دلواندازي نکنيد. شما دلو مي‌اندازيد از دلو او يک مشت از اين لجن‌ها را در مي‌آوريد؟ چرا، آيا از بويش بدتان نمي‌آيد؟ از اين دقيق‌تر حرف زدن؟! کلام خداست. اين – معاذالله - يعنی تشبيه است؟!. يک وقت است مي‌گوييم شاعر است و شاعر مي‌گويد، آن از باب «أحسنه اکذبه» حرف ديگري است. از شاعر هم همان متوقع است او بايد خيال‌انگيز باشد، اما سرتاسر قرآن حرم امن خدا است از اين حرف‌ها اصلاً در آن نيست. فرمود: ﴿وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ﴾، مبادا دلو بياندازيد بگيريد.

آيه 188 سوره مبارکه «بقره»، «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ﴿وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ﴾[10] اين معنايش روشن است. ﴿وَ تُدْلُوا﴾ اين مجزوم است به آن نهي قبلي يعني «لا تدلوا». «لا تدلوا» يعني دلواندازي نکنيد. ﴿وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَريقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ‌﴾، اين دلو را انداختيد که يک مقدار مال مردم را بخوريد! آنکه گيرتان مي‌آيد که بدتر از اين است. اين فقيهانه حرف زدن حکيمانه حرف زدن عارفانه حرف زدن است. اگر پيغمبر است مي‌بيند، اگر علي و اولاد علي است مي‌بيند اگر فقيه است مي‌فهمد. بالاخره دو نحوِ حرف زدن است: يک وقتي مي‌گويد درِ اين چاه را باز نکن، يک وقتي مي‌گويد رشوه حرام است. هر دو حرام است. اينجا هم مي‌توانست بگويد «لا تأکلوا»! فرمود دلواندازي نکنيد، بگذاريد چاه درش بسته باشد. يک روزي است که آبرويش مي‌رود ﴿وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ﴾ اين مجزوم است نونش افتاده يعني «لا تدلوا» اين دلو را بياوريد سرجايش باشد. ﴿وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَريقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُون‌﴾.

اين «أدلي، تَدلي، تُدلي» اين در قرآن کريم هست در جريان حضرت يوسف هست که وقتي که اينها آمدند ﴿فَأَدْلى‌ دَلْوَهُ﴾، أدلي يعني دلوش را انداخت. آيه 19 سوره مبارکه «يوسف» اين است که ﴿وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى‌ دَلْوَهُ﴾[11] ، اين «أدلي يدلي، تُدلي، تُدلوا» همين است. يعني دلو انداختند که آب بگيرند، يوسف درآمد(رسيد).

غرض اين است که يک طوري قرآن حرف مي‌زند که اگر پيغمبر است طور ديگري مي‌فهمد، اگر فقيه است طور ديگري مي‌فهمد هر دو هم حق است منتها اين قانون فقهي مي‌فهمد فقه اصغر مي‌فهمد او فقه اصغر و اکبر را باهم مي‌فهمد؛ لذا به آن آقا مي‌گويد به اينکه شماگوشت خورديد، براي اينکه آنها که از برادر مؤمنشان غيبت می‌کنند گوشت مرده را مي‌خورند. اين بيان قرآن کريم است. اين يک وقت است که ﴿لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً﴾،[12] اين کار فقيهانه است و درست هم هست، يک وقتي همين مطلب را اينطور می‌گويد که شما گوشت برادر مؤمن را نخوريد اين عارفانه است اين حکيمانه است، اين – معاذالله - شاعرانه نيست. فرمود اين گوشت مرده است به چه دليل؟ حضرت فرمود يک طشت بياوريد قي بکنيد معلوم مي‌شود که اين گوشت مرده است. حکمت که مي‌گويند يعني اين. عرفان که مي‌گويند يعني اين. فرمود من اين را مي‌بينم.

وقتي اويس قرن از يمن آمده - که خدا إن‌شاءالله اين يمني‌ها را از شرّ اسرائيل نجات بدهد - همين اويس قرن حالا از مادرش اجازه گرفت يا هر چه هست، آمد حضور حضرت که حضرت را زيارت بکند به زيارت حضرت موفق نشد چون بر طبق وعده‌اي که داده بود فوراً از مدينه به طرف يمن رفت، حضرت که وارد شد فرمود که من بوي اويس را در اينجا مي‌شنوم. عرض کردند اويس آمد شما را زيارت بکند شما تشريف نداشتيد او برگشت[13] . اين يک راه است.

غرض اين است که دو طور حرف زدن است؛ هم ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ﴾ است هم ﴿وَ الْحِكْمَةَ﴾ است. هم فقه گفتن است هم باطن را روشن کردن است. فرمود بگذاريد سرجايش باشد دلو نياندازيد از چاه لجن در بياوريد اين کار را نکنيد.

در بخشي از آيات کريم دارد که ما از همه سؤال مي‌کنيم همه زير سؤال مي‌روند هر که آمد سؤال مي‌کنيم. يک جايي دارد که ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان‌﴾[14] ، اينجا جاي سؤال نيست چرا؟ روز قيامت چرا روز سؤال نيست؟ فرمود اينجا جاي سؤال نيست به چه دليل؟ براي اينکه آن گذر قبلي سؤال و جواب شده اثرش را کرده حالا آمده، شما چه چيزي را مي‌خواهيد سؤال بکنيد؟ چرا سؤال نيست؟ چرا ﴿لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان‌﴾؟ براي اينکه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾[15] ، اين به صورت حيوان درآمده چه سؤالي مي‌خواهي بکني؟ اين صهيونيست الآن به صورت گرگ درآمده، شما مي‌خواهي بپرسی که چه کردي؟ معلوم است که چه کرد؟ آنجا جاي سؤال است سؤال و جواب مي‌کنند نتيجه‌اش اين است که به اين صورت درآمده؟ چرا ﴿لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان‌﴾؟ براي اينکه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾ از گرگ کسي سؤال نمي‌کند که چرا اين‌طور شدي؟ اين صهيونيست به صورت گرگ در مي‌آيد. اگر به صورت انسان در بيايد آن مقطع اول است آن جاي سؤال و جواب است. سؤال مي‌کنند جواب ندارد مي‌ماند، بعد به صورت حيوان در مي‌آيد اينجا که آمده، ديگر از او سؤال نمي‌کنند. از گرگ سؤال مي‌کنند که چرا اين کار را کردي؟! اين گرگ است.

غرض اين است که اگر در يک آيه‌اي دارد که سؤال و جواب نيست؛ يعني در اينجا اين موقف، وگرنه آن موقف سؤال و جواب کردند، نتيجه روشن شد او هم به صورت حيوان درآمده الآن اينجا چه سؤالي بکنند؟ پس ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾ که واوش جداست ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾ بازداشت کنيد ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾؛[16] اينها را نگهداريد تا سؤال بکنيم. اينها زير سؤال مي‌روند. در اين سؤال و جواب‌ها محکوم مي‌شوند به صورت حيوان در مي‌آيند. در قدم بعدي اينجا ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان‌﴾، معلوم است. يا به صورت حيوان در مي‌آيند يا به صورت‌هاي ديگر در مي‌آيند.

غرض اين است که قرآن کريم هم فقيهانه حرف مي‌زند، هم حکيمانه حرف مي‌زند. هم از سُحت، حرام بودن، رشوه گرفتن، کاملاً نهي فقهي کرد؛ لذا در فقه ما فقهاي ما(رضوان الله عليه) از شهرت قديم و جديد، اجماع قديم و جديد، اجماع منقول و محصل، همه نقل کردند که رشوه حرام است - حشران با اهل بيت باشد - اين سرجايش محفوظ است. گاهي به زبان حکمت حرف مي‌زند مي‌گويد اگر شما اهل اين باشيد بوي بدآزارتان مي‌دهد. فرمود: «لَا تَفْضَحَنَّكُمْ رَوَائِحُ الذُّنُوب‌»؛[17] استفغار کنيد که بوي بد گناه شما را رسوا نکند. اين فقيهانه حرف زدن نيست اين حکيمانه حرف زدن است. گناه بوي بدي دارد. «لَا تَفْضَحَنَّكُمْ رَوَائِحُ الذُّنُوب‌»، اين مي‌شود ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾، هم فقه دستور مي‌دهد هم حکمت دستور مي‌دهد. کار بد بدبو است حالا اگر خداي ناکرده انسان توبه نکرده مُرد، يک روزي بويش در مي‌آيد.

ما اميدواريم که ذات اقدس الهی نظام ما را جامعه ما را مخصوصاً شما بزرگان و اساتيد حوزه و دانشگاه را به حق قرآن و عترت به اوج کمال برساند تا در سايه شما جامعه به هدايت برسد.


[13] كشف الغمة في معرفة الأئمة، المحدث الإربلي، ج1، ص260.( إِنِّي لَأَجِدُ نَفَسَ اَلرَّحْمَنِ مِنْ قِبَلِ اَلْيَمَنِ عَنْهُ).
logo