« فهرست دروس
درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1403/07/21

بسم الله الرحمن الرحیم

عناصر محوری قضاوت

موضوع: عناصر محوری قضاوت

تاکنون روشن شد که آنچه که در جوامع بشري از احکام قضا هست برای خود بشر نيست تأسيس آنها نيست تا دستور‌هاي ديني امضاي بنا عقلاء بشود؛ بلکه آنچه که در دست بشر هست محصول تعليم‌هاي انبياء است، زيرا پيامبران الهی که از طرف ذات اقدس الهي مبعوث شدند به خدا عرض می‌کردند چگونه بين بشر داوري کنيم؟ ذات اقدس الهی احکام و حِکم را به آنها ياد داد. اين احکام قضايی در بين سلسله انبياء بود بعد بشر عادي اين احکام را از آن انبياء ياد گرفت. اين مسائل که مدعي بايد بينه اقامه کند منکر سوگند اقامه کند و امثال ذلک، از ديرزمان بود. پس نتيجه ‌اين‌که آنچه که بشر دارد مسبوق است به تعليم انبياء نه اينکه آنچه را انبيا آوردند امضاي بناي عقلا باشد.

مطلب بعدي اين بود که در دستگاه قضا سه مرتبه است: اول تعليم است بعد قضا و داوري است بعد حاکميت است نه حَکميت. قاضي بايد مسئله بينه و بينه برای دعوا ا ست را تبيين کند، انکار با اقرار يا با بينه همراه است را تبيين کند، حلف را تعليم بدهد حلف مردود را هم تبيين کند تا نظام قضايي سامان بپذيرد. وقتي نظام قضايي سامان پذيرفت مرحله سوم مرحله حاکميت است نه حَکميت. او بايد دستور بدهد اگر حاضرند که برابر قضا عمل کنند که عمل مي‌کنند، نشد، يا زندان است يا دستورات ديگر.

پس حاکميت بخش سوم است تعليم بخش اول است مسئله قضا بخش دوم است همه اينها تأسيس شريعت است بشر از اينجا ياد گرفته و امثال ذلک.

پرسش: ... چيزی به نام بنای عقلاء نداريم

پاسخ: چرا، الآن مثلاً مي‌گويند اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[1] امضاي بناي عقلا است قاعده يد امضاي بناي عقلا است، اين را مي‌گويند «عَلَي الْيَدِ مَا أَخَذَتْ حَتَّي تُؤَدِّيَ»[2] اين تأسيس نيست نظير نماز و روزه، اين امضاي بناي عقلا است، چون امضاي بناي عقلا است اگر در اطلاق و تقييد شک کردند به بناي عقلا مراجعه مي‌کنند.

پرسش: ... چيزی به نام بنای عقلاء نمی‌ماند؟

پاسخ: آنچه الآن در کتاب‌ها رايج است بناي عقلا است. حالا الآن از اينجا تازه روشن شد که ريشه اصلي‌اش انبياء هستند و گرنه تا ديروز که همه ما مي‌گفتيم اين بناي عقلا است. آنچه که امروز روشن شد امروز روشن شد. وگرنه همه ما در درس‌ها مي‌گفتيم بناي عقلا اين است، بناي عقلا اين است! هر جا در مسئله يد شک کرديم مي‌گوييم بناي عقلا اين است. هر چه در مسئله اقرار شک کرديم مي‌گفتيم بناي عقلا اين است! حالا روشن شد که بناي شريعت اين است و عقلا هم راه شريعت را رفتند.

پس اول تعليم، بعد دستگاه قضا که حَکميت است بعد دستگاه حاکميت است. وجود مبارک حضرت در دستگاه قضا فرمود که محکمه را بينه و اقرار اداره مي‌کند، اما معنايش اين نيست که بينه فقط برای مدعي است اقرار فقط برای مدعي‌عليه است، نه، اگر چنانچه مدعي عليه هم بينه اقامه کند مقبول است منتها چون غالب اين است که بينه از طرف مدعي است و اقرار از طرف مدعي‌عليه گفتند که «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»[3] .

اما سؤالي که درباره سکوت شده است که سکوت به منزله اقرار است، خير! سکوت به منزله اقرار نيست. حاکم شرع تکليف تعيين مي‌کند مي‌گويد حالا که شما ساکت هستيد يا بينه اقامه کنيد يا اقرار کنيد يا سوگند ياد کنيد يا سوگند را به مدعي ارجاع بدهيد. احد امور اربعه را انجام بدهيد وگرنه با سکوت که محکمه اداره نمي‌شود. قاضي از اين لحاظ مي‌شود حاکم يعني وادار مي‌کند که به احد امور ياد شده عمل بشود و گرنه محکمه که تعطيل نمي‌شود. به مدعي‌عليه مي‌گويد که يا شما هم بينه اقامه کنيد يا سوگند ارائه کنيد يا يمين را به مدعي برگردانيد او يمين مردود را حلف کند و مسئله حل بشود. احد امور را بايد بپذيرند. بنابراين سکوت امر مستقلي در محکمه نمي‌تواند باشد.

اما اين سؤال که اگر مردم به وظيفه‌شان در اداي دين عمل کنند که ﴿وَ الْغارِمينَ﴾[4] بدهکارها يکي از مصارف هشت‌گانه زکات هستند که زکات بايد به غارمين و امثال ذلک برسد، اگر عمل کردند حالا يا خودشان بالمباشره دين بدهکارها را دادند، يا به حکومت دادند که حکومت دين بدهکاران را بدهد «فبها المطلوب»، اگر هر دو به وظيفه‌شان عمل کردند يعني هم مردم به وظيفه‌شان عمل کردند هم دستگاه حکومت به وظيفه‌اش عمل کرد ديگر هيچ اشکالي نيست، ولي اگر مردم به وظيفه‌شان عمل نکردند بخواهيم توقع داشته باشيم که حکومت دين بدهکارها را بدهد با اينکه بودجه‌اي ندارد اين توقع بيجاست؛ بايد مردم به ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ﴾[5] عمل بکنند دين را به حکومت بپردازند تا حکومت بواسطه عامليني که دارد که يکي از مصارف هشت‌گانه زکات خود عاملين‌اند ﴿وَ الْعامِلينَ عَلَيْها﴾ که می‌روند زکات را جمع مي‌کنند، هم حق عاملين را ادا کند هم دين بدهکارها را. آن وقت نه اشکال بر مردم هست نه اشکال بر حکومت.

مطلب بعدي درباره سؤال وزن بود. اين وزن که در سوره مبارکه «اعراف» است از آن غرر آيات است. خيلي فرق است اگر گفته مي‌شد «و الوزن يومئذ حقّ»! بدون الف و لام اگر گفته مي‌شد خيلي پربار نبود، اما وقتي که دارد: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾;[6] يعني تمام عقائد و اعمال و اخلاق را با «الحق» مي‌سنجند. حالا منظور از اين وزن خصوص آن سنگ يا امثال سنگي نيست که در برابر موزون است. اينجا وزن به معناي موزون هم هست. به دليل همان سوره مبارکه «کهف» که فرمود: ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً﴾؛[7] اقامه وزن يعني اقامه ميزان، چون وزن به معناي مقابل موزون را که اقامه نمي‌کنند، وزن به معناي ميزان را اقامه مي‌کنند ترازو مي‌آورند تا اعمال را بسنجند. اينکه فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾، منظور از اين وزن ميزان است، به شهادت آيه سوره مبارکه «کهف» که دارد اگر کسي کفر مستمر داشت و هيچ رهآوردي نداشت ما براي او وزن نمي‌آوريم يعني ميزان و ترازو نمي‌آوريم چون چيزي ندارد که ما بسنجيم ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً﴾؛ «أي ميزان». پس وزن و ميزان مي‌شود يکي؛ نظير ميزان الحرارة که خودش ميزان است و خودش هم حرارت را مشخص مي‌کند تب‌سنج است که درجه حرارت بدن اين شخص 37 است يا کمتر است يا بيشتر است که خودش هم ميزان است يک جسمي است و هم درجات را مشخص مي‌کند. پس گاهي همان ميزان مي‌شود وزن.

بنابراين ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾، يعني ميزان، به قرينه آيه سوره مبارکه «کهف» که دارد: ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً﴾.

پس بنابراين اين دو سه تا سؤالي هم که شد پاسخش داده شد. حالا تبرّکاً آن بقيه روايات را بخوانيم تا به مناسبت روز عيد يک بيان نوراني از امام عسکري(صلوات الله و سلامه عليه) را بخوانيم.

پرسش: وزن به معنای ميزان يعنی وسيله سنجش است، در همين آيه ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾؟

پاسخ: در آيه سوره مبارکه «اعراف» بله، چون آنجا وزن و ميزان يکي است، به دليل همان آيه سوره مبارکه «کهف» که فرمود: ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً﴾، ما براي وزن اعمال او يک ترازو نمي‌آوريم جون او چيزي ندارد که ما بسنجيم، از بس تهي‌مغز است و سبک‌مغز است چيزي ندارد که ما بسنجيم ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً﴾. براي چه ترازو بياوريم؟

در همان جلد بيست و هفتم صفحه 229 که ابواب کيفيت حکم و اينکه چگونه محکمه اداره مي‌شود را بيان کردند، چند تا روايت است که خوانديم؛ يک بخشش از امام صادق(سلام الله عليه) است يک بخشش از امام باقر(سلام الله عليه) است که انبياي قبلي به ذات اقدس الهي عرض کردند که ما چگونه حکومت کنيم مشکلات مردم را شبهات مردم را اختلاف مردم را حل کنيم؟ اين ‌روايت‌ها را مرحوم کلينی نقل کرد مرحوم شيخ طوسي نقل کرد مرحوم صدوق نقل کرد، اين روايات را محمدين ثلاث نقل کردند. حالا ممکن است يکي صحيح باشد يکي أصح ولي بالاخره هم مورد اعتماد است هم مورد عمل.

روايت اول اين بود که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود که «أَنَّ نَبِيّاً مِنَ الْأَنْبِيَاءِ شَكَا إِلَى رَبِّهِ فَقَالَ يَا رَبِّ كَيْفَ أَقْضِي فِيمَا لَمْ (أَرَ» من که بايد بين مردم حکم کنم، حضور نداشتم(نديدم) تابدانم که حق با کيست«وَ لَمْ أَشْهَدْ)» فرمود: «فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِكِتَابِي وَ أَضِفْهُمْ إِلَى اسْمِي»[8] ما گفتيم که مثلاً «فاستشهدوا بشهدين» اين خطوط کلي است که در کتاب انبياي قبلي هم بوده. آنها را هم به اسم من به نام من به ياد من سوگند بده.

روايت دوم هم که باز از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) است که را هم مرحوم کليني نقل کرد اين است که «أَنَّ نَبِيّاً مِنَ الْأَنْبِيَاءِ شَكَا إِلَى رَبِّهِ الْقَضَاءَ فَقَالَ كَيْفَ أَقْضِي بِمَا لَمْ تَرَ عَيْنِي وَ لَمْ تَسْمَعْ أُذُنِي فَقَالَ اقْضِ بَيْنَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَضِفْهُمْ إِلَى اسْمِي يَحْلِفُونَ بِهِ‌»[9] يا شاهد هست يا سوگند، اگر شاهد بود که مي‌فهميد وگرنه اينها را به اسم من به نام من سوگند بدهيد.

در جريان داود هم يک حکم جدايي است البته «وَ قَالَ إِنَّ دَاوُدَ ع». در روايات ما هست که وقتي وجود مبارک حضرت(سلام الله عليه) ظهور کردند به حکم داود عمل مي‌کنند. در جريان داود يک تعجبي هم هست که «من القلوب کالحجارة أو أشد قسوة»[10] براي اينکه خدا با سنگ مناجات مي‌کند. ما اصلاً غافليم! اينکه گفتند شب و روز لااقل يک ساعت خودتان را خلوت کنيد نه با کسي حرف بزنيد نه کسي حرفي به شما بزند نه با چيزي مشغول بشويد نه بگذاريد چيزي به شما بگويند، فکر بکنيد ببينيد چه مي‌شنويد؟ آدم از سنگ که بدتر نيست! اين‌طور نيست که ذات اقدس الهی بفرمايد من با سنگ مناجات مي‌کنم با شما مناجات نمي‌کنم، اينکه نيست. اينکه فرمود: ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾[11] اين کلام الهي است اين صداي الهي است. اينکه گفتند حالا يا بين الطلوعين يا زمان ديگر يک مقداري خلوت کنيد حرف نزنيد فکر کنيد، براي همين جهت است. بالاخره اين ندا هست اين صدا هست. وقتي با سنگ حرف مي‌زند که اين کار را بکن با ما چرا حرف نمي‌زند؟ اين‌طور نيست که صحبت نکند ما نمي‌شنويم. جبال جبال بهشتي که نيست ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾. تمام اين سلسله جبال موظف بودند در نماز جماعت داود شرکت کنند. هيچ حجري نيست هيچ مدري نيست مگر اينکه تسبيح‌گوي او است. از بس سروصداي ما زياد است ما صداي حق را نمي‌شنويم.

وجود مبارک حضرت يک حکم ديگري دارد. اين بيان نوراني برای وجود مبارک امام عسکري(صلوات الله و سلامه عليه) است. فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»، انسان مي‌تواند معراج کند. مي‌تواند مسافرت کند. بالاخره مَرکب مي‌خواهد وسيله مي‌خواهد. فرمود عروج مؤمن، چون «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِن»[12] که ما داريم. «إنَّ الْمُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّهُ»[13] را که داريم. اينها که در روايات ماست نماز معراج مؤمن است و انسان در نماز با خدا نجوا دارد. «إنَّ الْمُصَلِّي» تا زمانی که در صلات است «يُنَاجِي رَبَّهُ». اگر «إنَّ الْمُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّهُ» است اگر «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِن» است اگر معراج يک مَرکبي مي‌خوهد يک رفرفي مي‌خواهد که مدّ بصر «خُطْوَتُهُ مَدَّ الْبَصَر»،[14] در روايات معراج هست که يک گامي که فرس، آن مَرکبِ وجود مبارک رسول خدا برمي‌داشت مدّ البصر بود. الآن ما وقتي چشم باز کنيم تا کجا را مي‌بينيم؟ دورترين نقطه آسمان را مي‌بينيم فرمود يک قدمش به اندازه مدّ البصر است. «خُطْوَتُهُ»، يعني گام. گام براق مدّ البصر. حالا اين چيست؟ دورترين را الآن ما با همين چشم که باز کرديم مي‌بينيم « يک قدم بر خويشتن نه / وان دگر در کوي دوست » با اين براق حضرت مسافرت کرد. حالا وقتي يک گامش اين قدر است حالا چند گام بردارد خدا مي‌داند و آن کس که رفته. درباره معراج گفتند «چنان رفته و آمده باز پس * که نايد در انديشه هيچ کس»[15] . آن برای معراج حضرت بود، اما براي ما هم صلات معراج مؤمن است. ما هم مي‌توانيم چنان رفت و آمد داشته باشيم که خيلي از رفقاي ما ندانند، نه اينکه فرشته‌ها ندانند ما هم در محدوده خودمان، در محدوده خودمان، آنها سرگرم کارهاي ديگري هستند ما که سرگرم کار حوزوي هستيم ما مي‌توانيم «چنان رفته و آمده باز پس» بالاخره مردان الهي از همين حوزه‌ها برخواستند، ديگران هم بجاي خود هستند اهل بهشت هستند اما اگر چهار کلمه‌اي هست چهار حمايتي از دين هست چهار جا سخن از قرآن و اهل بيت است بالاخره از حوزه برخواسته است.

«چنان رفته و آمده باز پس      که نايد در انديشه هيچ کس»

آن را گفتند خدا مي‌داند و آن کس که رفته. اگر «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِن» است مي‌شود اين کار را کرد که انسان با او زمزمه ‌کند. وقتي او با سنگ‌ها حرف مي‌زند دستور مي‌دهد چه‌طور با ما حرف نمي‌زند؟ چه‌طور در قلب ما القاء نمي‌کند؟ ما از بس مشغول امور ديگر هستيم آن صدا را نمي‌شنويم وگرنه اين صدا هميشه هست؛ البته «من القلوب کالحجارة أو أشد قسوة» آن حرف ديگری است.

به هر تقدير وجود مبارک امام عسکري(صلوات الله و سلامه عليه) فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ» يعنی تنها مرکب اين است «لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»، اين از بيانات نوراني امام عسکري است، فرمود وصول الي الله قرب الي الله راه دارد، خيلي هم فاصله است، اين فاصله طولاني را که بدون مَرکب نمي‌شود طي کرد، مَرکب اين راه هم نماز شب است. «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ» يعني تنها مَرکب اين است «لا يدرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ‌»، امتطاء باب افتعال يعني «أخذ المطيه». مطيه مَرکب راهوار است. در شب عاشورا وجود مبارک حضرت به اصحاب فرمود که اين ليل را مطيه قرار بدهيد کسي شما را نمي‌بيند اين را مثل يک مَرکب راهوار قرار بدهيد خواستيد برويد برويد. «إمتطع» يعني «أخذ المطيه». مطيه يعني مَرکب راهوار. فرمود مَرکب راهوار وصول إلي الله نماز شب است. «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ».

سخنان ديگري هم دارند درباره کرامت انسان، احسان کردن، کمک کردن، اينها را هم دارند، اما آنچه که مربوط به حوزه است و مربوط به خواص اصحاب است، اين است که سفر الهي بدون نماز شب شدني نيست «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ».

اينجا در حديث دوم که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) قصه حضرت داود را نقل مي‌کند از همين قبيل است که داود(عليه السلام) گفت: «يَا رَبِّ أَرِنِي الْحَقَّ كَمَا هُوَ عِنْدَكَ حَتَّى أَقْضِيَ بِهِ فَقَالَ إِنَّكَ لَا تُطِيقُ ذَلِكَ»[16] شما به علم غيب نمي‌تواني عمل بکني، جامعه نمي‌پذيرد؛ واقع «علي ما هو عليه» اين در قيامت روشن مي‌شود ولي برابر بينه و برابر يمين مي‌شود داوري کرد که اين تا پايان اين حديث است. اين روايت را که مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل کرد مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) هم نقل کرده است.

روايت سوم اين باب از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) است که «إِنَّ نَبِيّاً مِنَ الْأَنْبِيَاءَ شَكَا إِلَى رَبِّهِ كَيْفَ أَقْضِي فِي أُمُورٍ لَمْ أُخْبَرْ بِبَيَانِهَا» من خبر ندارم و کسي هم به ما نگفته است؟ فرمود: «فَقَالَ لَهُ رُدَّهُمْ إِلَيَّ وَ أَضِفْهُمْ إِلَى اسْمِي يَحْلِفُونَ بِهِ»[17] برابر احکام من حکم کن، يک؛ و به نام من هم سوگند بده، دو.

روايت چهارم را هم که مرحوم کليني نقل کرد دارد که وقتي وجود مبارک حضرت قيام کرده است «حَکم» به حکم آل داود، به حکم داود حکم مي‌کند. از بينه سؤال نمي‌کند، چون تقريباً آن زمان دالان ورودي قيامت است. بعد از آن حضرت، صحنه تقريباً صحنه قيامت خواهد بود. فرمود از بينه سؤال نمي‌کند مثل اينکه در قيامت اين‌طور است «ما هو الحق» انجام مي‌شود، چون که فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾، در جريان قيام حضرت و ظهور حضرت هم تقريباً دالان ورودي قيامت است شبيه قيامت است که ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ خواهد بود. اينجا فرمود از کسي شاهد نمي‌خواهد.

پرسش: حضرت به علم غيب هم عمل می‌کنند؟

پاسخ: بله به علم غيب عمل مي‌کند. انبيا(عليهم السلام) برابر أيمان و بينه عمل مي‌کردند ولي وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) مي‌فرمايد که وقتي وجود مبارک حضرت قيام کرده است «حَكَمَ بِحُكْمِ دَاوُدَ ع لَا يَسْأَلُ بَيِّنَةً»[18] از کسي شاهد نمي‌خواهد، چون تقريباً دالان قيامت است طليعه قيامت است. خيلي‌ها احکام غيب برايشان روشن است. اينکه مي‌گويند: «من که دستم را بو نکردم»، اين به خاطر روايات فراواني است که مؤمن در عصر ظهور حضرت اگر بخواهد بفهمد که چه خبر است دست خودش را بو کند مي‌فهمد که آنجا چه خبر است. اين اصطلاح که مي‌گويند: «من دستم را بو نکردم، دستم را که بو نکردم» يعني در عصر ظهور حضرت چنين چيزي اتفاق مي‌افتد که مؤمن اگر بخواهد از خبري از غيبي باخبر بشود دست خودش را بو مي‌کند. وقتي بو کرد مي‌بيند که آنجا مثلاً چه خبر است.

فرمود حضرت که ظهور کرد به بينه نيازي ندارد. اين روايت چهارم اين باب است تا به روايت پنجم برسيم. روايت پنجم اين است که دنيا تمام نمي‌شود مگر اينکه وجود مبارک حضرت ظهور بکند و «يَحْكُمُ بِحُكُومَةِ آلِ دَاوُدَ وَ لَا يَسْأَلُ بَيِّنَةً يُعْطِي كُلَّ نَفْسٍ حَقَّهَا»[19] حق هر ذي حقي را بدون افراط و بدون تفريط، او ادا مي‌کند و نيازي هم به بينه نيست.

آن‌گاه روايت ششم اين باب از وجود مبارک حضرت امير است که «أَحْكَامُ الْمُسْلِمِينَ عَلَى ثَلَاثَةٍ شَهَادَةٍ عَادِلَةٍ أَوْ يَمِينٍ قَاطِعَةٍ أَوْ سُنَّةٍ مَاضِيَةٍ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى»[20] که اين درباره دنيا است. همين روايتي که مرحوم کليني نقل کرد مرحوم شيخ هم نقل کرد مرحوم صدوق هم نقل کرد، محمدين ثلاث اين را نقل کردند.

بنابراين چيزي بشر از خودش ندارد که ما بگوييم مثلاً اينها را بشر گفته و شريعت‌هاي بعدي آمدند حرف بشر را امضا کردند. بلکه بشر آنچه دارد از انبياي قبلي است انبياي بعدي هم ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ [21] [22] [23] هستند. اين ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ نسبت به تورات درست است، تورات نسبت به انجيل درست است، انجيل نسبت به زبور درست است. «مصدقا مصدقا» يعني پيامبر بعدي حرف‌هاي پيامبر قبلي را تصديق کرده است نه اينکه پيامبران آمدند حرف‌هاي عقلا و بشر عادي را تصديق کردند.


[13] ر ک: من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج1، ص210.؛ «الْمُصَلِّي مَنْ يُنَاجِي مَا انْفَتَل».
[15] نظامی، اسکندرنامه، بخش4، در معراج پيغمبر اکرم.
logo