« فهرست دروس
درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1403/07/07

بسم الله الرحمن الرحیم

/شهادت /کتاب القضاء

 

موضوع: کتاب القضاء/شهادت /

 

عنصر محوري قضاء و حکومت در محکمه دو چيز است: يکي تقاضا است و يکي هم قضا.

تقاضا از طرف مدعي و منکر هست، قضا از طرف قاضي. آنچه که به تقاضا برمي‌گردد خبر است نه انشاء، آنچه که به قضاي قاضي برمي‌گردد انشاء است، زيرا متقاضيان يعني مدعي و منکر يا بينه اقامه مي‌کنند که خبر است يا انکار دارند که خبر است يا اقرار دارند که خبر است آنچه که از متقاضي است خبر است، و آنچه از طرف قاضي است انشاء است چون محکمه به حکم قاضي وابسته است، سلطه‌اي براي طرفين دعوا نيست فقط در حد تقاضا؛ منتها تا تقاضا به نصابش نرسد قاضي حکم نمي‌کند و حکم قبل از تقاضا هم مسموع نيست. بنابراين قاضي که کارش انشاء است بعد از اينکه نصاب تقاضا تمام شد، شروع مي‌کند به قضا.

مطلب بعدي آن است که اسلام يک سلسله رهآوردهاي ابتدايي دارد مثل عبادات خاصه صوم و صلات و حج و امثال ذلک و يک سلسله دستورهاي امضائي دارد مثل غالب مطالبي که مربوط به معاملات است مثل ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[1] و امثال ذلک، اينها امضاي بناي عقلاست؛ قبل از اسلام عقود بود همزمان با اسلام عقود هست. اين بيع و شراء و اجاره و امثال ذلک يک عقود دارج بين ملل است اينها را اسلام نياورده منتها اسلام به عنوان ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾، اين روش وسازماندهي عقلايي را امضاء کرده است؛ البته بعضي از شرايط را اضافه کرده بعضي از قيود را کم کرده و مانند آن، ولي اينها امضائيات است نه ابدائيات؛ لذا اساتيد ما(رضوان الله تعالي عليهم) اصرار داشتند که يک طلبه يک استاد يک محقق حوزوي حتماً بايد در دو رشته استاد ببيند هم در معاملات استاد ببيند تا امضاي غرايز عقلا روشن بشود که شريعت تا چه حدودي غرايز عقلا را امضاء کرده است؟ کدام معامله را امضاء کرده و کدام معامله را امضاء نکرده؟ چرا امضاء کرده و چرا امضاء نکرده؟ معاملات تأسيسي نيست امضايي است؛ اين‌طور نيست که حالا مسئله عقد و مضاربه و تجارت و اجاره و اينها را اسلام آورده باشد؛ لذا در امضائيات بايد اجتهاد پيدا کند تا در ساير مسائلي که به آن دسترسي نيست و جزء بناي عقلاست سلطه فکري داشته باشد. در عبادات که جزء رهآوردهاي ديني است و در بين بشر اينها سابقه نداشت بايد يک تخصصي داشته باشد تا مذاق شارع را در احکام شريعت بفهمد. اگر فقط در معاملات سلطه کامل داشته باشد در بخش عبادات ضعيف خواهد بود، اگر در بخش صوم و صلات و عبادات و طهارت و امثال ذلک تخصص داشته باشد در مسائل معاملات تجارت و امثال ذلک ضعيف خواهد بود. اصرار آن بزرگان اين بود که طلبه بعد از درس‌هاي عمومي و تمام شدن سطوح يک سلسله مسائل مربوط به معاملات را تحقيق خارجي بخواند يک سلسله مسائل مربوط به عبادات را تحقيق خارجي بکند تا در هر دو رشته مجتهد بشود و هيچ وقت نه قياس بکند نه کار معاملات را در عبادات اجرا کند نه کار عبادات را در معاملات اجرا کند.

به هر تقدير بخش وسيعي از قضا جزء امضائيات است و شريعت نياورده است؛ يعني قبل از اسلام محکمه بود قضا بود همزمان با اسلام هم هست، اين‌طور نيست که مسئله ادعا و انکار، مسئله شاهد و اقرار، اينها را شريعت آورده باشد؛ منتها شريعت در جريان قَسم که به چه چيزي قَسم بخوريد چه‌طور قسم بخوريد فرق گذاشتند که حالا توضيحش لازم است. بنابراين قضا «إِنَّمَا أَقْضِي‌ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[2] ؛نظیر ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ يک امر امضائي است يک امر تشريعي نيست. حالا شاهد چه‌طوري بايد عادل باشد و عدالتش چه‌طوري است، اينها خصيصه‌اي است که شرع اضافه کرده، وگرنه قبل از اسلام هم «إِنَّمَا أَقْضِي‌ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» بود همزمان با اسلام هم است؛ الآن در کشورهاي غير اسلامي هم همين‌طور است يا شاهد است يا مثلاً اقرار. اگر شهادت بود که حق است اگر اقرار بود حق است و اگر نبود سخن از يمين است که يمين را هم يک توضيحي مي‌دهيم تا معلوم مي‌شود که يمين جزء ابدائيات شريعت نيست؛ مُقسَم‌به جزء ابدائيات شريعت است که بايد به چه چيزي قَسم خورد؛ يک وقت است مي‌گويد به قرآن قسم بخوريد، يک وقت است مي‌گويد به الله قسم بخوريد، يک وقتي مي‌گويند به پرچم قسم بخوريد؛ آنکه معتقد به خدا و قيامت نيست به پرچم مملکتش قسم مي‌خورد «کما سنشير».

بنابراين اين «إِنَّمَا أَقْضِي‌ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»نظير ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ يک امر امضائي است نه امر تأسيسی، چون الآن هم در کشورهاي غير اسلامي همين قضا و همين داوري است همين بينه و همين اقرار و انکار است. عمده آن خصيصه‌هايي است که شريعت به همراه خودش آورده است.

در مسئله تقاضا هر چه هست خبر است؛ يعني اگر مدعي بينه اقامه کند بينه گزارش مي‌دهد و اگر مدعی‌عليه اقرار مي‌کند اقرار خبر است و اگر انکار مي‌کند انکار خبر است. اينها خبر است انشاء نيست ولي آنچه که از قضاي قاضي مي‌گذرد هر چه هست انشاء است، حکم مي‌کند و اين حکم هم حتماً انشائي است گزارش خبري نيست اگر هم به جمله خبريه بگويد «قضيتُ» مثل اينکه با جمله خبريه مي‌گويد «أنکحت» يا «بعتُ» اين جمله خبريه‌اي است که به داعيه انشاء القاء مي‌شود وگرنه خبر نيست.آنچه را که قاضي حکم مي‌کند انشاء است چه به صورت مکتوب باشد چه به صورت ملفوظ، چه به صورت جمله خبريه باشد چه به صورت انشائيه، در همه صور انشاء است. متقاضيان يعني مدعي و مدعي‌عليه اينها کارشان جز خبر چيزي ديگر نيست. بله، گاهي انشاء ضميمه خبر مي‌شود که متمم اعتبار آن خبر باشد. يک وقت است که مدعي شاهد اقامه مي‌کند اين شاهد به جاي اينکه دو نفر باشد «فإن لم يکونا رجلين فرجل» يا «فرجل و أمرتان» يا نه «فرجل و يمين» آنجا که «رجل و أمرتان» باز هم خبر است، اما آنجا که ضمّ يمين لازم است؛ يک شاهد اقامه مي‌کند و ضمّ يمين لازم است اين يمين انشاء است. مدعي، در چند مورد با يمين روبروست هم آنجايي که يک شاهد دارد تتميمش به يمن است و هم آن جايي که يمين مردوده را مي‌پذيرد حلف مردود را مي‌پذيرد باز هم انشاء است. گاهي هم ضمّ يمين به شهادت شاهدين است کما اينکه در مورد تهمت، اگر کسي نسبت به يک متوفّايي ادعا داشته باشد شايد آن مرحوم دينش را ادا کرده باشد لذا مي‌گويند اين مدعي که مي‌گويد من از فلان ميت اين قدر طلب دارم گذشته از بينه ضمّ شاهدين لازم است.

«فهاهنا امور ثلاثه»: يا ضم شاهدين است يا ضم شاهد و يمين است يا نه، ضم إمرأتين با شاهد است که آن هم به خبر برمي‌گردد. اگر حلف مردود باشد که مدعي مي‌پذيرد اگر ضم شاهد واحد به يمين باشد که مدعي بايد انجام بدهد اگر دعوا نسبت به ميت باشد باز همين مدعي که شاهد اقامه مي‌کند سوگند هم ياد کند.

اما «اليمين ما هو»؟ مستحضريد که در اثر کوتاه بودن احکام يمين، مسئله يمين را در کنار عهد و نذر ذکر مي‌کنند؛ عهد از همه کوتاه‌تر است نذر يک مقدار مبسوط است و يمين مبسوط‌تر. اگر کسي سوگند ياد کرد که فلان کار خير را انجام بدهد يا فلان کار ناروا را ترک کند اين حنث نذر دارد و کفاره دارد. يمين انشاء است که «لله عليّ کذا و کذا» يک؛ ايقاع است در حقيقت عقد نيست، امتثال و مطابقت با اين يمين واجب است، دو؛ حنث نذر حرام است، سه؛ يمين کفاره دارد، چهار. اينها امور چهارگانه‌اي است که مربوط به يمين است. يمين جزء انشائيات است. اين يمين قبل از اسلام بود همزمان با اسلام الآن هم در کشورهاي مسلمان و غير مسلمان هست؛ منتها به آنچه که پيش اينها قداست دارد سوگند ياد مي‌کنند؛ آنکه موحد است به الله سوگند ياد مي‌کند آنکه مارکسيست و امثال ذلک است به پرچم مملکت سوگند ياد مي‌کند يا به آب و خاک مملکت سوگند ياد مي‌کند. اصل سوگند يک چيزي است که پذيرفته شده پيش عقلاء است. سوگند يک امر انشائي است و حکم مهمي هم در فقه دارد، چه اينکه نذر امر انشائي است و عهد هم يک امر انشائي است. عهد در بين اين امور سه‌گانه ضعيف‌تر از همه است. عهد انشاء است نظير نذر، و خيلي مهم هم هست «عاهدتُ الله». ما نشنيديم کسي با خدا عهد داشته باشد. نذر فراوان است يمين فراوان است اما عهد بسيار کم است. بعضي از بزرگان مثل مرحوم بوعلي يک عهدي دارند نظير اينکه عده‌اي نذر دارند يا عده‌اي يمين دارند ايشان عهد دارد. عهد کردم که قصه نخوانم، عهد کردم که حرف غير علمي نزنم. عهد کردم با خدا که حرف غير علمي گوش ندهم، اين مي‌شود حکيم. مگر آدم هر حرفي را گوش مي‌دهد؟ هر خبري را گوش مي‌دهد؟ هر چيزي را گوش مي‌دهد؟ مگر اين ذهن ما ظرفيت دارد همه حرف‌ها را بپذيرد؟ ذهني که با قصه و اين، چنين گفت و آن، چنين گفت پر بشود که دانشمند نمي‌شود، براي اينکه اين خطر به ذهن عبور نکند مي‌گويد حرف‌هاي غير علمي را من نه مي‌گويم و نه گوش مي‌دهم. با خدا عهد بستم.

حالا غير از ايشان ديگران هم داشتند ولو ممکن است صيغه عهد را نخوانده باشند اما اگر کسي بخواهد محقق بار بيايد اگر هر حرفي را بزند و هر حرفي را بشنود ذهنش آماده نيست يک تحميلي است بر ذهن. چرا انسان حرف‌هاي غير علمي نقل بکند؟ چرا حرف غير علمي بشنود؟ عهد کردم که قصه نخوانم، اما وقتي به قصص قرآني مي‌رسم قصه قرآني برهان است. قصه قرآني تنها قصه يوسف(سلام الله عليه) نيست که أحسن القصص باشد؛ چون عبارت را درست نمي‌خوانيم خيال مي‌کنيم که قصه يوسف أحسن القصص است ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾[3] نه أحسن القِصص! اين أحسنً القَصص منصوب است و مفعول مطلق نوعي است، هيچ يعني هيچ! هيچ ارتباطي با قصه يوسف ندارد، يکي از مصاديقش قصه يوسف است. قرآن مي‌گويد ما قصه را به نحو أحسن نقل مي‌کنيم، حالا يکي از مصاديقش اين است. اينکه قِصص نيست که جمع باشد ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾، يعني ما بهترين روشن قصه‌گويي را داريم. بهترين روش اين است که حق و صدق باشد. اگر قِصص قرآن حق است و لاغير، صدق است و لاغير، مي‌شود أحسن القَصص؛ از اول تا آخر از آخر تا اول هر قصه‌اي در قرآن باشد قصه مصطلح نيست برهان است مثل «نحن نعلمک القرآن»، ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ﴾[4] اين ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ﴾ وقتي به قصه‌ها مي‌رسد مي‌شود أحسن القَصص ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ﴾، اين فعل، مفعول مطلقش ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است. کاري به قصه يوسف ندارد چون أحسن القَصص است برهان است.

يک طلبه هم همين‌طور است اگر بخواهد محقق بار بيايد مواظب زبانش باشد. منبر مي‌رود تا چيزي براي او ثابت نشود اگر کليني و امثال کليني مطالبي را نقل کردند نقل مي‌کند فراوان هم هست اين بزرگان که حجج الهي هستند و خدا بر ما منّت نهاد و اينها خلق کرد همين کساني که کتب اربعه نوشتند. ما نمي‌خواهيم حالا از ايران و ايراني تعريف بکنيم ولي ما خيلي مردم بزرگي هستيم. ما نه يعني حوزويان، ما نه يعني دانشگاهيان، ما يعني ايرانيان، خيلي مردم بزرگي هستيم. ما هم تاريخ داريم هم جغرافيا داريم. من براي بسياري از اين مسئولين گفتم. اين آمريکا که ذات اقدس الهی اينها را به بدترين عذاب گرفتار کند که الآن اين‌طور اسرائيل را تقويت مي‌کنند و لبنان عزيز را و حزب الله عزيز را آسيب مي‌رسانند خدا اينها را به اشدّ عذاب گرفتار کند، اينها گرچه تاريخ دارند چند تا روستايي بودند آن طرف آب بودند آمدند اين طرف آب، اما جغرافيا ندارند؛ سرتاسر آمريکا را شما بشکافيد يک اثر باستاني پيدا نمي‌کنيد. اما ايران ما هم تاريخ داريم هم جغرافيا داريم. سرتاسر ايران هر جا را بشکافيد اثر باستاني داريم. علمايي بودند صنعتگراني بودند هنرمنداني بودند شعرايي بودند، ما هم تاريخ داريم هم جغرافيا داريم ما مردان بزرگي هستيم. آن روزي که در اين سرزمين انوشيروان عادل حکومت مي‌کرد ما دانشگاه داشتيم با يک مقداري فاصله زمانی بعد گفتند اسلام در حجاز ظهور کرد و علي بن ابيطالب(صلوات الله و سلامه عليه) در نجف دفن شد و در نجف حوزه علميه است ما رفتيم نجف را نجف کرديم ما يعني ايراني‌ها. ما مردان بزرگي هستيم. اگر کتب اربعه است ما نوشتيم حتي صحاح ستّه را هم ما نوشتيم اين بخاري برای بخارا است؛ البته بزرگاني هم از عرب در اين وسط‌ها پيدا شدند مثل مرحوم محقق، اما شيخ طوسي‌ها، کليني‌ها برای ايران هستند؛ اين کلين برای يکي از روستاهاي اطراف ري است. قبر پدرش در ري است در همان کلين است. او يک طلبه روستايي بود وقتي شنيد جايي که علي بن ابيطالب(عليه السلام) آنجا رحلت کرده است آنجا حوزه علميه است رفت آنجا. اين ابن بابويه قمي برای همين شهر بود. الآن سؤال بکنيد که امام صادق چکار کرد؟ مي‌گوييم کتاب اربعه و صد جلد بحار نوشت. اصلاً هوش از سر آدم مي‌رود! اينها را همين ايراني‌ها نوشتند. ما نوشتيم. بنابراين ما اين قدرت را داريم خودمان را ارزان نفروشيم ما تا مي‌توانيم محقق بشويم و محقق بار بياوريم. مي‌توانيم. ديگران هم البته در کنار سفره بودند اين چيز بدي نيست که عده‌اي در کنار سفره آدم باشند. چهار نفر حالا يا از پاکستان آمدند يا از خود عراق آمدند يا از جای ديگر، اين وسط‌ها آمدند وگرنه شما شيخ طوسي‌ها را ببينيد همين علما را که مي‌بينيد همه اينها ايراني بودند، تا برسد به شيخ انصاري‌ها و سعيد العلماء. اين شيخ انصاري و سعيد العلماء هر دو طلبه درس شريف العلماي آملي بودند. اين شريف العلماء که مرحوم شيخ در رسائل دارد استاذنا الشريف[5] همين شريف العلماء بود که قبر مطهرش در کربلا است. اينها همه ايراني بودند.

بنابراين ما فرصت را بي‌جا صرف نکنيم. اين رساله عهد مي‌گويد شما اين چنين با خدا عهد ببنديد من عهد کردم در منبر حرف‌هاي غير علمي نزنم، عهد کردم در موقع مطالعه قصه‌هاي غير علمي نخوانم، أحسن القَصص بخوانم نه أحسن القِصص.

بنابراين مردان الهي اينگونه به اين صراط رسيدند، عهد کردم که زبانم را مواظب باشم کتاب‌ها و نوشته‌ها و قلم خودم را مواظب باشم. قلمي که خدا به آن قَسم مي‌خورد چرا قلم من نباشد؟ مگر خدا به مرکّب قَسم نخورد؟ مگر به قلم قسم نخورد؟ مگر به کتاب قسم نخورد؟ چرا من نباشم؟ فرمود: ﴿ن﴾ [6] قسم به مرکّب ﴿وَ الْقَلَمِ﴾، قسم به قلم ﴿وَ مَا يَسْطُرُونَ﴾، قسم به کتاب. چرا ما نباشيم؟ اينکه مخصوص به معصومين نيست. ما اصلاً به معصومين دسترسي آنها نداريم. يک وقتي مي‌گوييم معصومين مثلاً اعلم هستند، از آن قبيل نيست. مسئله معصوم و اهل بيت و اينها از اين قبيل که مي‌گوييم اين مرجع اعلم از فلان مراجع است نيست.

يک بيان نوراني حضرت امير دارد:«مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي»[7] [8] حالا همه ائمه همين‌طور هستند ولي وجود مبارک حضرت امير يک خصيصه دارد؛ اين‌طور بگويد چه فرشته چه غير فرشته چه ملک چه فلک از من بالاتر کسي نيست مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي. ما شاگردان اينها هستيم. حساب اينها واقعاً جداست؛ اما نفرمود من به قلم و مرکّب معصومين قسم مي‌خورم. چرا ما اين‌طور نباشيم؟ آن روز به عرضتان رسيد، اين کشور مديون شهيد است و همه ما در کنار سفره اين شهدا نشسته‌ايم اين تعارف ندارد اما به خون شهيد قسم نخورد، چون خون شهيد شاگرد قلمِ محققي است مثل امام که شهيدپرور هستند. اگر به علم قسم خورد براي اينکه علم است که شهيدپرور است. اگر اعلاميه‌هاي امام بود شهيدپرور بود اينها حسابشان روشن است. فرمود: ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ﴾، قسم به مرکّب قسم به علم قسم به نوشته علما. اين کم مقام است؟

بنابراين آنچه را که دين آورده أحسن القَصص است، حالا آن‌طور شخصيت‌هايي مثل بوعلي و اينها واقع کم است اما بالاخره انسان با خودش حالا ولو صيغه عهد نخواند - چون مثلاً تعهداتي دارد - ولي يک پيمان اخلاقی عملي داشته باشد که هر کتابي را نخواند و محصول عمرش هم چهار تا کتاب علمي باشد.

ببينيد اين مفضّل بن عمر حضور امام صادق(سلام الله عليه) شرفياب مي‌شوند حضرت فرمود کاري بکن که «فَإِنْ مِتَ‌ فَوَرِّثْ‌ كُتُبَكَ‌ بَنِيك‌»[9] ، يعني طرزي زندگي کن که بعد از مرگ تو بچه تو از تو چهار کتاب ارث ببرد، نه اينکه کتاب بخري در کتابخانه بگذاري. نوشته تو را ارث ببرد تو اين‌طور باش. اين را به شاگردش مي‌گويد. «فَإِنْ مِتَ‌ فَوَرِّثْ‌ كُتُبَكَ‌، نه کتاب کتابخانه فَوَرِّثْ‌ كُتُبَكَ‌ بَنِيك‌، چرا ما نباشيم؟

بنابراين اسلام يک چيزهاي فراواني آورده. عهد با خدا را آورده نذر با خدا را آورده سوگند با خدا را آورده. مستحضريد نذر و عهد و يمين نسبت به کتاب‌هاي ديگر يک کتاب کوچکي است ولي عهد و نذر را يکجا ذکر مي‌کنند يمين را يکجا. يمين هم به عنوان انشاي جديد حکم خاص خودش را دارد و در محاکم هم حجت شرعي است. اين يمين حجت است. در سه مقطع مدعي با انشاء و إخبار تلفيقاً محکمه را پيش مي‌برد: آن جايي که يک شاهد داشت يمين ضميمه‌اش مي‌شود. آن جايي که يمين مردوده را به عهده گرفته باز هم انشاء است. آن جايي که ادعا دارد نسبت به يک ميت و متوفي که براي رفع تهمت هم شاهد لازم است هم يمين، آنجا هم انشاء لازم است. يمين انشاء است و بينه إخبار است اقرار إخبار است انکار إخبار است. اين کار را انجام مي‌دهند.

پرسش: ... در باب قضا چه طور يمين ...

پاسخ: همين انشاء مي‌کند. همين جا اگر قسم دروغ باشد چرا کفاره دارد؟ معلوم مي‌شود يک چيزي را انشاء کرده است. اگر يمين دروغ باشد: يک وقت است که محکمه به اين قسم دروغ ترتيب اثر نمي‌دهد مثل يک خبر دروغ، اينکه کفاره ندارد. اگر کسي به دروغ شهادت داد، اين کفاره ندارد. اما اگر به دروغ قسم خورد، کفاره دارد.

بنابراين مسئله يمين کاملاً حکمش جداست. در جريان يمين نسبت به غير مسلمان‌ها اينها بيراهه مي‌روند. اصلش را دين امضاء کرده است. انسان وقتي بخواهد سوگند ياد کند بايد بد و خوب را بداند حق و باطل را بداند صدق و کذب را بداند، يک؛ و در برابر اين علم يک تعهدي هم داشته باشد، دو؛ هر دو را ذات اقدس الهي در نهان انسان و نهاد انسان قرار داد. آن خصوصيات علمي به حوزه و دانشگاه مربوط است که انسان در يک رشته‌اي عالم بشود بله، اما همين که به درد زندگي او بخورد که دروغ بد است راست خوب است سرقت بد است امانت خوب است که زندگي با اينها اداره بشود، تخصص که براي همه لازم نيست.

اين مقداري که فجور و تقواست و زندگي را تأمين مي‌کند اين به تعليم برمي‌گردد و ذات اقدس الهی اين را ياد داد ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[10] اين برای علم. اين کار علمي است. تعهد در برابر حق و انزجار در برابر باطل را هم ذات اقدس اله در دستگاه ما قرار داد. اين شامه‌اي که به ما داد از بوي خوب لذت مي‌برد از بوي بد منزجر است. اين ذائقه‌اي که به ما داد از قضاي شيرين لذت مي‌برد از غذاي تلخ منزجر است. در درون ما يک نفس لوامه‌اي آفريده است که از حق و صدق لذت مي‌برد انسان را تشويق مي‌کند و از باطل رنج مي‌رود انسان را ملامت مي‌کند. ما در قسم همين دو چيز را لازم داريم: يکي اينکه بدانيم چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است. يکي اينکه به خوب‌ها گرايش داشته باشيم و از بدها منزجر باشيم. اين انزجار از بد و استقبال از خوب به آن قوه ديگر برمي‌گردد. اينکه چه چيزي خوب است و چه چيزي بد است هم به قوه عالمه برمي‌گردد.

ما در قسم همين دو چيز را لازم داريم و ذات اقدس اله هم اين را به همه انسان‌ها داد. هم ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ را به همه داد هم نفس لوامه‌اي که انسان را ملامت مي‌کند، که قبلاً هم به عرضتان رسيد اگر کسي بيراهه رفت راه کسي را بست مادامي که انسان است شب خوابش نمي‌برد، غذا ميل ندارد براي اينکه اين نفس لوامه مرتّب از درون او را ملامت مي‌کند. چه اينکه اگر راه کسي را باز کرده است مشکل کسي را حل کرده است خيري به کسي رسانده است از شدت نشاط غذا نمي‌خورد. اين در درون همه ما هست. اين را ذات اقدس الهی به ما داد. اين هيچ ربطي به مسائل علمي ندارد. اين به اخلاق برمي‌گردد. اين به اعمال برمي‌گردد. اين به فطرت برمي‌گردد. اين سرمايه‌اي است که خدا به ما داد. هم ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ را که علم است داد، هم نفس لوامه که انسان را اگر بد کرد ملامت مي‌کند و انسان را اگر کار خير کرد تشويق مي‌کند. سوگند منشأش از همين‌هاست منتها او بايد بفهمد که به الله سوگند ياد کند و به حق و خير عمل کند چون معتقد نيست – معاذالله - به پرچم مملکت قسم مي‌خورد يا به سرزمين مملکت قسم مي‌خورد، وگرنه قسم الآن هم در بين مردم هست چه مسلمان چه کافر. اصلش را ذات اقدس الهی ترسيم کرده است؛ بينه هست اقرار هست انکار هست قسم هست همه اينها هستند چيزي را اسلام نياورده است؛ منتها خصيصه اينکه به چه چيزي قسم بخوريد به چه کسي قسم بخوريد و چکار بکنيد، اين جزئيات را کم و زياد عطا کرده است يا در هنگام جريمه به زندان کنيد يا مثلاً تنبيه کنيد يا ﴿السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاص‌﴾، از اين راه کيفر عطا کنيد. کيفرها فرق مي‌کند تنبيه‌ها فرق مي‌کند. اينها جزئياتي است که با توجه به شرايع و قوانين و احکام کشورها با هم فرق مي‌کنند. اسلام هم با خيلي از اين کشورها فرق مي‌کند. يک چيز جديدي را اسلام نياورده است؛ يعني انسان را طرزي خلق کرده که به آساني بتواند مستقيم باشد(در راه راست باشد)، خدا انسان را طرزي خلق کرده که با همه جهاتش تکميل است؛ مسائل علمي را مسائل اعتقادي را مسائل عملي را نمونه‌هايش را به انسان داد. انسان طرزي خلق شده است که اگر بيراهه نرود مستقيماً بهشت خواهد رفت.

غرض اين است که آنچه که به تقاضا برمي‌گردد برای طرفين دعوا است، آنچه به قضا برمي‌گردد برای قاضي است- البته با درخواست طرفين - و حکم را بايد در محکمه قاضي صادر کند و نهايتاً اجرا بشود.

 


[5] فرائدالاصول، ج1، ص546.
logo