« فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1403/02/29

بسم الله الرحمن الرحیم

/ عناصر محوری قضاوت/کتاب القضاء

موضوع: کتاب القضاء/ عناصر محوری قضاوت/

 

همان‌طوري که ملاحظه فرموديد عناصر محوري محکمه قضاء، از يک طرف ادعاي مدعي و از طرف ديگر ادعاي منکر است، هر کدام از اينها به چند حکم محکوم و منشعب هستند. نسبت به مدعي که ادعا دارد، او براي اثبات ادعاي خود بايد بينه عادله اقامه کند و اگر نشد، يمين مردوده را حلف کند و مانند آن. در جريان بينه هم مستحضريد که يا بايد دو شاهد عادل مرد باشد، يا دو شاهد عادله زن با يک مرد، يا دو شاهد عادله زن با يک يمين، يا يک شاهد عادل مرد و يمين، يا يک شاهد عادل مرد و سوگند خود مدعی باشد و مانند آن، که اينها تأمين کننده مسئله شهادت است، به استثناي ادعاي بر ميت که اگر کسي نسبت به ميت ادعای ديني داشته باشد که من طلبکارم، چون در روايت دارد که آن متوفّا نيست تا از خودش دفاع کند، شهادت به تنهايي کافي نيست، يمين مدعي هم بايد زمينه شهادت شاهد باشد. اينها مسائلي است که مربوط به مدعي است.

در جريان مدعي‌عليه ملاحظه فرموديد که چهار بخش دارد: او يا اقرار دارد يا انکار دارد يا مطلبي براي گفتن و يا زباني براي گفتن ندارد نيازمند به ترجمان است - اينکه آيا ترجمان بايد احکام شاهد را داشته باشد يا نه؟ گذشت - يا اينکه اصلاً زبان‌دان نيست و بايد براي او وکيل بگيرند و مانند آن؛ يا نه، اصلاً کل صحنه را او عوض مي‌کند، او اقرار ندارد، انکار ندارد، زبان گويا هم دارد و تکذيب مي‌کند. اين بخش چهارم کل صحنه را عوض مي‌کند؛ يعني مدعي مي‌شود منکر و منکر مي‌شود مدعي. فرق اساسي اين اقسام چهارگانه مربوط به مدعي‌عليه اين است که مدعي‌عليه وقتي اقرار کرد مسئله ثابت مي‌شود؛ وقتي انکار کرد يعنی حرفي براي گفتن ندارد فقط مي‌گويد نه، دهن باز می‌کند مي‌گويد نه! اين انکار نه گزارش خبري است نه گزارش انشائي است نه امر و نهي‌اي از داخلش در مي‌آيد، نه قضيه خبريه از داخلش در مي‌آيد، نه صدق و کذب از داخلش در مي‌آيد. هيچ! فقط نفي محض است. مدعي مي‌گويد من طلب دارم، او مي‌گويد نه؛ «نه» نه قضيه است نه امر است نه انشاء است نه جمله انشائيه است نه جمله خبريه. قسم سوم که حرف نمي‌زند و چيزي نمي‌گويد، اصلاً موضوع منتفي است؛ ولي قسم چهارم «و ما ادراک ما التکذيب»! تکذيب سخن است، جمله خبريه است، قضيه است، کل صحنه را عوض مي‌کند، آن وقت اين منکر مي‌شود مدعي. آن‌جا که فقط گفت نه، اين «نه» نه جمله خبريه است نه جمله انشائيه است، هيچ چيزي نيست، بدهکار نيست، اما وقتي گفت: تو دروغ مي‌گويي، اين جمله خبريه است و ادعا است بايد ثابت کند. آن وقت آن مدعي بيچاره مي‌شود منکر. کل صحنه محکمه عوض مي‌شود.

فرق جوهري است بين قسم چهارم و قسم دوم. قسم دوم که انکار مي‌کند مي‌گويد نه! «نه» نه انشاء است نه خبر است نه قضيه است هيچ چيزي نيست. بدهکار نيست، اينجا مي‌گويند بايد سوگند ياد کني. اما قسم چهارم کلاً صحنه را عوض مي‌کند، مي‌گويد تو دروغ مي‌گويي! اين جمله است کلام است، يک؛ انشاء نيست، دو؛ خبر هست، سه؛ مي‌شود ادعاء، چهار؛ بايد شاهد اقامه کند، پنج. کلاً صحنه محکمه عوض مي‌شود. همان احکام چندگانه‌اي که براي مدعي بود فعلاً براي منکر است او ادعا دارد که مدعي دروغ مي‌گويد. اين دعواست. بنابراين قسم چهارم با همه اقسام گذشته فرق جوهري دارد، صحنه را منقلب مي‌کند. حالا او بايد شاهد اقامه کند. اينها برای آن صحنه‌اي بود که قبلاً اجمالش ترسيم شد و به تفصيلش نرسيديم.

 

پرسش: ... الآن بسياري از ساختمان‌ها دوربين دارند، فيلم دوربين چگونه است؟

پاسخ: بله آنها مي‌شوند شواهد و بينات خارجيه. آنها ادله خارجيه و قرينه خارجيه مي‌شوند. قرينه می‌تواند دست‌نوشته خود شخص باشد يا صحنه تصويربرداري شده باشد اينها قرائن عقلائي است و معتبر هم هست. در صورتي که جعلي نباشد، يک؛ مشابه‌سازي هم نباشد، دو؛ مي‌تواند از قرائن باشد. مجموع اينها که زمان و زمينش يکي باشد مي‌تواند سند محکمه باشد، اما صرف تصوير که معلوم نيست برای کدام زمان است و کدام زمين است کدام شخص است کدام خانه است نه! صرف تصوير که نتواند گويا باشد نه، تصويري که به همه خصوصيات گويا باشد بله، قرينه است.

 

به هر تقدير منکر وقتي گفت تکذيب مي‌کنم، اين کل صحنه را عوض کرد. حالا قبلاً او بايد شاهد اقامه مي‌کرد، الآن اين بايد شاهد اقامه کند، قبلاً اين بايد سوگند ياد مي‌کرد، حالا او بايد سوگند ياد کند.

سوگند در اسلام در موارد زيادي معتبر است. بخش قابل توجهي از سوگند در محکمه‌هاي قضايي است. بخشي هم مسئله يمين در برابر نذر و عهد و امثال ذلک که اگر کسي سوگند ياد کرده است اين حنث نذر بکند کفاره بايد بپردازد و مانند آن. چه يميني که در کتاب اليمين معتبر است و چه يميني که در محکمه قضايي در القضاء معتبر است هر دو بايد به «الله» باشد. آن يميني که حنثش کفاره دارد هم بايد به «الله» باشد، اين يميني که در محکمه کارگشاست هم بايد به«الله» باشد ولاغير. سوگند به غير الله نهي شده است، يک؛ اين نهي طبق قرائن و شواهد بعدي حمل شده بر نهي تنزيهي نه تحريمي، دو. همچنين قسم به جان فلان کس، به عمر فلان کس، به حيات فلان کس که در روايات نهي شده است به قرينه روايت‌هاي بعدي که مشابه اين را تجويز مي‌کنند حمل بر کراهت مي‌شود.

اما اين مطلب تفسير قرآني بايد سرجايش محفوظ باشد که اگر ذات اقدس الهي ما را از سوگند به غير خدا نهي مي‌کند چرا خودش به اين موجودات آسمان و زمين سوگند ياد مي‌کند؟ رازش اين است که قرآن مي‌خواهد ما را به دليل متوجه کند و تمام اسرار و اشياي عالم، ادله توحيد الهي‌اند. همه اينها مخلوق‌اند، يک؛ و دائماً به سراغ خالق مي‌روند، دو؛ چون تمام هويت يک شيئي که هستي نداشت و الآن دارای هستی هست اين است که من صاحب دارم. زبان حال هر موجودي اين است که من صاحب دارم. اگر ذات اقدس الهی به آسمان و زمين و شمس و قمر و يازده چيز و امثال ذلک سوگند ياد مي‌کند تمام سوگندهاي ذات اقدس الهي به دليل است، به بينه سوگند ياد مي‌کند نه در قبال بينه. اين سوگندي که الآن ما در محکمه قضاء مطرح مي‌کنيم، اين در مقابل بينه است؛ وقتي مدعي شاهد ندارد، مدعي‌عليه قسم ياد مي‌کند يا سوگند مردود را مدعي به عهده مي‌گيرد، در قبال بينه، سوگند است؛ اما ذات اقدس الهي به خود دليل سوگند ياد مي‌کند منتها در بعضي از موارد اين دليل شفاف و روشن است در بعضي از موارد خيلي شفاف نيست و آن اصل کلي که حاکم است شفاف مي‌کند. جاهايي که خدا به خودش سوگند ياد مي‌کند که روشن است. جايي که به شمس و قمر سوگند ياد مي‌کند يا به انجير سوگند ياد مي‌کند يا به زيتون سوگند ياد مي‌کند همه اينها مخلوق‌اند، مخلوق در تمام هويتش صدا مي‌زند خدا خدا، خدا خدا! هيچ موجودي نيست که او را عبادت نکند و هيچ موجودي نيست که او را تسبيح نکند.

در بعضي از جاها روشن‌تر است که در نوبت قبل اشاره شد. همان اوايل سوره مبارکه «يس» که فرمود قسم به اين قرآن تو پيغمبري. وقتي قرآن معجزه بود سند نبوت پيغمبر بود سوگند به قرآن ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾[1] قسم به دليل است. مثل اينکه قسم به آفتاب الآن روز است. اين قسم به بينه است، نه در قبال بينه. يا در سوره مبارکه «قلم» دارد: ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ﴾[2] قسم به مرکّب. قسم به قلم. قسم به کتاب و کتابت. اين سند سواد است. سواد و علم به همين‌ها حاصل مي‌شود. به دليل قسم خورده است. فرمود قسم به نوشته‌ها، يعني طرزي بنويس که خدا به آن قسم بخورد. طرزي مرکّب فراهم بکن که به درد تو بخورد مگر فرمود من فقط به تورات و انجيل و قرآن قسم مي‌خورم!؟ فرمود به تمام کتاب‌هاي علمي قسم مي‌خورم منتها ما بايد آن قدر حداقل بفهميم چيزي بنويسيم که او بپذيرد و به آن قسم ياد کند. يک مقاله علمي الهي بنويسيم که به آن قسم ياد کند. نفرمود ﴿وَ مَا يَسْطُرُونَ﴾ برای گذشته است يا برای آينده است يا برای عصر حضور و ظهور است، فرمود من به آن به مقالات علمي که حوزه مي‌نويسد قسم مي‌خورم؛ مرکّبي که تأمين مي‌کنند قلمي که تأمين مي‌کنند که با آن کتاب بنويسند مآثر و آثار اهل بيت را بنويسند من به آن قسم ياد مي‌کنم. اين حرمت‌گذاشتن به سواد، سواد يعني سواد است. من به سواد قسم ياد مي‌کند، چون کشور ا سواد اداره مي‌کند. اگر کار را به غير متخصص دادي که پيش نمي‌رود. من به علم قسم ياد مي‌کنم! من به مرکّب و قلمي که سواد کشورساز درست مي‌کند قسم ياد مي‌کنم! همين است. کتابي از اين بالاتر؟ حرفي از اين بهتر؟ ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ﴾ ديگر نگفت که روزنامه و مقاله و اينها مستثنا است. انسان چيزي که مي‌نويسد به درد يک کشور بخورد سازنده کشور و تمدن آن باشد و جاهليتش را برطرف کند خدا به آن قسم ياد مي‌کند.

غرض اين است که قسم خدا به بينه است. گاهي به انجير است گاهي به قرآن «و بينهما فرقان». حالا قسم‌ها فرق مي‌کند مطلب‌ها فرق مي‌کند. يک وقتي مي‌خواهد رسالت پيغمبر را ثابت کند، به انجير قسم نمي‌خورد، به خود قرآن قسم مي‌خورد. يک وقتي مي‌خواهد کشاورزي را احيا کند، بله آنجا به انجير و امثال انجير قسم مي‌خورد. يک وقتي مي‌خواهد فرهنگ و درس و حوزه و دانشگاه را اداره کند آنجا به قلم و مرکّب و کاغذ مسطورات سوگند ياد مي‌کند. حالا تا درباره چه مطلبي باشد!

غرض اين است که تمام سوگندهاي الهي به بينه است نه در قبال بينه و مهم‌ترينش همين جريان قسم به جان پيغمبر است، کسي که صدر و ساقه حيات او صراط مستقيم است. اگر کسي بگويد به اين اتوبان قسم شما به مقصد مي‌رسيد، يعني اين دليل است. اين زيارتنامه‌ها البته ثواب دارد و ثواب سرجايش محفوظ است، ولي همه اينها براي ما درس است. وقتي ما حرم مشرف مي‌شويم اين در و ديوار را مي‌بوسيم، اين حساب شده است. اين زيارتنامه مکتب است، آن دعا مکتب است «السَّلَامُ عَلَي مِيزَانِ الْأَعْمَال‌»؛[3] ثوابش سر جايش محفوظ است اما علم است و علم است و علم. به وجود مبارک حضرت امير مي‌گوييم تو ميزان و ترازو هستي. چه کسي کم دارد چه کسي زياد دارد ترازو مي‌خواهد. وجود مبارک حضرت امير يا ائمه ديگر فرق نمي‌کند، اين چهارده ذات مقدس ترازويند. ما به ترازو سوگند ياد مي‌کنيم «السَّلَامُ عَلَي مِيزَانِ الْأَعْمَال‌». صراط مستقيم اينها هستند، ترازو اينها هستند و امثال ذلک.

بنابراين سوگندهاي قرآن به بينه است نه در قبال بينه. فرمود: ﴿لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفي‌ سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾[4] قسم به جان تو اينها بيراهه مي‌روند. ﴿لَعَمْرُكَ﴾، اين عَمر اصلش عُمر است مضموم است و چون تکرار مي‌شود براي سهولت و آساني، اين ضمه تبديل به فتحه شده است و شده عَمر. وگرنه عُمر است. قسم به عُمر تو به حيات تو اينها بيراهه مي‌روند. مثل اينکه کسي بگويد قسم به اين چراغ اينها بيراهه مي‌روند، جاهاي ديگر چراغ نيست، اين به دليل قسم خوردن است. قسم خوردن ذات اقدس الهي به دليل است.

بنابراين يمين چه يمينی که در محاکم شرع است، چه يميني که در کنار عهده و نذر است، بايد به «الله» باشد؛ بله، اگر يک وقتي اول به«الله» قسم ياد کردند و بعد چيزی را که مورد حرمت بعضي از اقليت‌هاي ديني است ضميمه کردند، عيب ندارد. اما قسم به آنها به تنهايي اثربخش نيست. قسم بايد«الله» باشد. حالا اگر لازم است سوگند در محکمه فقط به «الله» باشد، کسي که حالا مسلمان نيست چه بايد بکند؟ فرمود نباشد! اين «الله» با همه کار دارد ولو آنها با«الله» کار نداشته باشند. اين سوگند به«الله» با همه کار دارد حالا يا مدعي يا منکر يا طرفين اينها اصلاً به «الله» معتقد نيستند، نباشند! ولي «الله» که به آنها کار دارد. اين‌طور نيست که اگر کسي به «الله» سوگند ياد کرد و معتقد نبود، مسئله بي‌اثر است. دو نفر که به محکمه آمدند منکر - چه موحد باشد چه غير موحد - بايد به «الله» سوگند ياد کند.

اين کلمه به عُمر تو، قسم به جان پدرت، قسم به خودت، اينها در روايت نهي شده است. نهي در اين روايات ناهيه به قرينه روايت‌هاي ديگر، حمل بر حضاضت و کراهت و امثال ذلک شده است. سابقاً به لات و عزّي سوگند ياد مي‌کردند که دين آمده بساتش را برچيد. سوگند به جان زيد و عمرو نهي شده است اما چون طبق بعضي از روايات ديگر تجويز شده است اينها حمل بر کراهت شدند، مگر در جايي که بخواهند از آن آثار ديني بگيرند.

بنابراين مائيم و محکمه. حالا کتاب يمين بحثش جداست ولي در کتاب يمين هم سوگند بايد به «الله» باشد و لاغير. آن سوگندي که حنثش کفاره دارد همين سوگندي است که به نام مقدس ذات اقدس الهی باشد.

بخشي از روايات را قبلاً خوانديم.

 

پرسش: غير معتقدی که به معتقدات خودش حاضر نيست قسم بخورد اما به «الله» ...

پاسخ: بله، ولي «الله» به حساب کارش مي‌رسد. قسم دروغ «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع‌»[5] چه آن شخص معتقد باشد چه نباشد. آنکه کارساز است، «الله» است - چه او بخواهد، چه نخواهد - آنکه او به آن معتقد است که از او کاري ساخته نيست. آنکه کارساز است همين است که محکمه مي‌فرمايد. حالا رواياتش هم هست. بعضي از اين روايات خوانده شد.

 

در وسائل، جلد بيست و سوم، صفحه 259 باب 30 از ابواب کتاب أيمان - مربوط به قضاء نيست، کتاب أيمان است و عهد و يمين و نذر در آنجاست - روايت اول همچنين روايت دوم را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) نقل مي‌کند که «عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي ع جُعِلْتُ فِدَاكَ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى‌ وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى﴾[6] » و همچنين «قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوى﴾[7] وَ مَا أَشْبَهَ هَذَا» اينها چيست و چه سوگندهايي است؟ «فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُقْسِمُ مِنْ خَلْقِهِ بِمَا شَاءَ وَ لَيْسَ لِخَلْقِهِ أَنْ يُقْسِمُوا إِلَّا بِهِ عَزَّ وَ جَلَّ»، قسم هيچ وقت مشروع نيست مگر به ذات اقدس الهي - چه قسم در محاکم قضايي چه قسم در برابر عهد و نذر و يمين و امثال ذلک - اما ذات اقدس اله به هر چه خواست قسم مي‌خورد، چون همه بينه هستند، ما را به بينه دعوت مي‌کند، مثل همين ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ﴾ و ﴿لَعَمْرُكَ﴾ و مانند آن.

روايت دومي که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) از «الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ عَنِ الصَّادِقِ ع عَنْ آبَائِهِ عَنِ النَّبِيِّ ص» نقل کرد اين است که وجود مبارک پيغمبر«فِي حَدِيثِ الْمَنَاهِي أَنَّهُ نَهَى أَنْ يَحْلِفَ الرَّجُلُ بِغَيْرِ اللَّهِ وَ قَالَ مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللَّهِ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ‌ءٍ وَ نَهَى أَنْ يَحْلِفَ الرَّجُلُ بِسُورَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» به قرآن قسم بخورد، به اهل بيت قسم بخورد ممکن است آثار سوء داشته باشد ولي اثر فقهي ندارد که مثلاً عقد يمين منعقد بشود يا در محکمه مطلبي اثبات بشود از اين آثار ندارد - نه در مبحث يمين مقابل نذر و عهد اثر دارد، نه در محکمه در قبال بينه اثر دارد - ممکن است آثار سوء داشته باشد. «وَ قَالَ مَنْ حَلَفَ بِسُورَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ- فَعَلَيْهِ بِكُلِّ آيَةٍ مِنْهَا كَفَّارَةُ يَمِينٍ فَمَنْ شَاءَ بَرَّ وَ مَنْ شَاءَ فَجَرَ» حالا مي‌خواهد از راه بيراهه برود مي‌خواهد به راه بيايد، ولي کار حرامي است «وَ نَهَى أَنْ يَقُولَ الرَّجُلُ لِلرَّجُلِ لَا وَ حَيَاتِكَ وَ حَيَاةِ فُلَانٍ»[8] نهي فرمود که بگويد قسم به جان جناب عالي! قسم به جان پدر! اينها را نهي کردند.

روايت سوم اين را مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرد: محمد بن مسلم مي‌گويد من به ابي جعفر امام باقر(سلام الله عليهما)، «أبي جعفرٍ عليهما السلام» عرض کردم که خدا که فرمود: «﴿وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى ٭ وَ النَّجْمِ إِذا هَوى﴾ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ» اين سوگندهاي قرآني چيست که خدا به اينها قسم ياد کرد؟ «فَقَالَ»: حضرت فرمود: «إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُقْسِمَ مِنْ خَلْقِهِ بِمَا شَاءَ وَ لَيْسَ لِخَلْقِهِ أَنْ يُقْسِمُوا إِلَّا بِهِ»[9] قسم در شرع - خواه در محکمه باشد خواه در مسئله يمين در مقابل نذر و عهد باشد - الا و لابد بايد به «الله» باشد.

مرحوم کليني(رضوان الله تعاليه عليه) روايتي ديگر از حلبي از امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد فرمود: «لَا أَرَى لِلرَّجُلِ أَنْ يَحْلِفَ إِلَّا بِاللَّهِ» اينکه مي‌فرمايد «لَا أرَي»، يعني من نمي‌بينم خدا چيزي گفته باشد، نه اينکه رأي من اين است، چون اينها از وحي الهي به وسيله پيغمبر خبر مي‌دهند. «لَا أرَي» يعني در مکتب الهي نمي‌بينم که سوگند به غير «الله» اثربخش باشد. « وَ قَالَ قَوْلُ الرَّجُلِ حِينَ يَقُولُ (لَابَ لِشَانِيكَ) فَإِنَّمَا هُوَ مِنْ قَوْلِ الْجَاهِلِيَّةِ» فرمود اين حرف جاهليت است. قسم به جان پدرت! يا قسم به فلان! فرمود جان پدر و جان زيد و عمرو اثري ندارد. «وَ لَوْ حَلَفَ الرَّجُلُ بِهَذَا وَ أَشْبَاهِهِ لَتُرِكَ الْحَلْفُ بِاللَّهِ» اگر اينها رواج پيدا کند، اصل از يادشان مي‌رود «وَ أَمَّا قَوْلُ الرَّجُلِ يَا هَنَاهْ وَ يَا هَنَاهْ فَإِنَّمَا ذَلِكَ لِطَلَبِ الِاسْمِ وَ لَا أَرَى بِهِ بَأْساً» اينها که داد مي‌زنند صدا مي‌زنند فلان شخص را مي‌خواهند، اين طوري نيست که اين «يا» ياي سوگند باشد يا آن مقسم‌به محذوف باشد «وَ أَمَّا قَوْلُهُ لَعَمْرُ اللَّهِ وَ قَوْلُهُ لَا هَاهُ فَإِنَّمَا ذَلِكَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»[10] بگويد به جان خدا، يعني به «الله»، چون حيات خدا عين ذات اوست.

اين روايت مرحوم کليني را صدوق(رضوان الله تعالي عليهما) هم نقل کرده است.

روايت پنجم اين باب را سماعه از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌کند، فرمود: «لَا أَرَى لِلرَّجُلِ أَنْ يَحْلِفَ إِلَّا بِاللَّهِ»[11] فتواي ما اهل بيت اين است که سوگند چه در کتاب يمين چه در محکمه قضاء فقط به ذات اقدس الهی بايد باشد.

روايت ششم «أَبِي جَرِيرٍ الْقُمِّيِّ» مي‌گويد که من خدمت «أَبِي الْحَسَنِ ع» وجود مبارک امام کاظم(سلام الله عليه) رسيدم: «جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ عَرَفْتَ انْقِطَاعِي» اين بزرگان قم از ديرزمان با اهل بيت رابطه داشتند. همان‌طوري که آن روز عرض شد بزرگاني مانند اشعری از همان ديار مدينه و اينها آمدند قم و اينها هم ارتباطي با آن ذوات قدسي داشتند. اين أبي جَرير قمي مي‌گويد من خدمت امام کاظم رسيدم: «قَلتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ عَرَفْتَ انْقِطَاعِي إِلَى أَبِيكَ ثُمَّ إِلَيْكَ» شما مي‌دانيد ما مخفيانه با خاندان شما مرتبط هستيم جاي ديگري نمي‌رويم. اول خدمت پدر بزرگوار شما امام صادق بوديم الآن هم خدمت شما هستيم «ثُمَّ حَلَفْتُ لَهُ وَ حَقِّ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ حَقِّ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَيْهِ» قسم ياد کردم قسم به پيغمبر و قسم به علي بن ابيطالب قسم به امام حسن قسم به امام حسين تا رسيدم به امام کاظم «قَلتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ عَرَفْتَ انْقِطَاعِي إِلَى أَبِيكَ ثُمَّ إِلَيْكَ ثُمَّ حَلَفْتُ لَهُ وَ حَقِّ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ حَقِّ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ» يعني ائمه(عليهم السلام) «حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَيْهِ» به خود امام کاظم رسيدم. گفتم: «أَنَّهُ لَا يَخْرُجُ مَا تُخْبِرُنِي بِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ» بعد از اينکه اين سوگندهاي مقدس را ياد کرد عرض کرد که شما اگر فرمايشي داريد من به اينها قسم، امين هستم. ما از زمان پدرتان به شما وابسته بوديم. مطلبي اگر داريد رازي اگر داريد ما به اينها قسم مي‌خوريم به احدي نمي‌گوييم. بالاخره کار دست بني‌عباس و اينها بود

يا ليت جور بني مروان عاد لنا    و أن عدل بني العباس في النار[12]

بسياري از اين ائمه را همين بني عباس شهيد کردند يا به زندان بردند. اموي همان چند نفر ذوات مقدس را شهيد کردند. اين بني العباس ظلمشان به اهل بيت(عليهم السلام) بيشتر از اموي بود

يا ليت جور بني مروان عاد لنا     و أن عدل بني العباس في النار

به حضرت عرض کردم که مطمئن باشيد که «لَا يَخْرُجُ مَا تُخْبِرُنِي بِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ» ما به هيچ کسي نمي‌گوييم «وَ سَأَلْتُهُ عَنْ أَبِيهِ» گفتم وجود مبارک امام صادق زنده است يا نه؟ شيعه‌ها اين‌طور بودند، طوري بود که اصلاً خبر نداشت که امام زمانش رحلت کرده است يا نه؟ اين‌طور بود «وَ سَأَلْتُهُ عَنْ أَبِيهِ أَ حَيٌّ هُوَ أَمْ مَيِّتٌ قَالَ قَدْ وَ اللَّهِ مَاتَ» رحلت کرد «إِلَى أَنْ قَالَ قُلْتُ: فَأَنْتَ الْإِمَامُ» بعد از امام صادق، نوبت به شما رسيد؟ «قَالَ نَعَمْ»[13] .


logo