< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1403/02/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتب القضا/ مسائل قضاء/

 

در روايات مسئله کيفيت حکم روشن شد که احراز حقوق يا با بينه است يا با يمين؛ منتها هم نصوصي که بين يمين و بينه تفريق قائل بود و هم نصوص تقسيم، قابل تقييد و تخصيص بودند. بحثي که اخيراً شروع شد اين بود که بعضي از حقوق با يک شاهد و يمين ثابت مي‌شود. دو تا کار بايد در اين بخش انجام بگيرد: يکي درستي ادله اين بحث است و يکي سعه و ضيق اين ادله؛ اين ادله تا کجا را شامل مي‌شود؟ چه حقي با يک شاهد و يک يمين ثابت مي‌شود جميع حقوق است، يا فقط عين است يا فقط دين است؟ در وسعت و ضيق اين اموري که با يک شاهد و يمين ثابت مي‌شود بايد بحث کرد.

اصل مسئله در روايت‌هاي قبلي تثبيت شده است که گاهي بعضي از حقوق با يک شاهد و يمين ثابت مي‌شود، اما حالا بايد سعه و ضيق اينها را در همين روايات جستجو کرد. حقوق فراوان است؛ گاهي عين است، گاهي دين است، گاهي حقوقي است که از سنخ عين و دين نيست، مثل اينکه کسي مدعي وصايت است مدعي ولايت است، مدعي وکالت است مدعي نيابت است، اين‌گونه از امور با چه ثابت مي‌شود؟ يک کسي مدعي وراثت است مي‌گويد من فرزند فلان شخص از يک عيال(خانم) ديگري هستم، اوادعاي وراثت دارد، آيا نسب با يک شاهد و يمين ثابت مي‌شود يا نه؟ اگر نسب ثابت شد البته وراثت هم به دنبالش هست. رواياتي که در بحث ديروز اشاره شد، بعضي از اينها مطلق بودند که فرمودند وجود مبارک رسول و وجود مبارک حضرت امير، به شاهد و يمين بسنده کردند؛ منتها اين اصل مسئله را في الجمله ثابت مي‌کند اما در صدد بيان نيست که حوزه اثبات آن تا کجاست.

بعضي از نصوص دارد که در دين است و در غير دين نيست، حالا که در دين است و در غير اين نيست، ما هم يک مسئله اصولي داريم و هم نص خاص. آن مسئله اصولي اين است که در اقل و اکثر استقلالي در اکثر برائت شامل مي‌شود و نفي جاري مي‌شود. نص خاص هم که اين را تأييد مي‌کند. بيان ذلک اين است که:

ما در خصوص دين يقين داريم، چون نص است، در مازاد آن شک داريم که آيا اگر کسي ادعاي وراثت کند ادعاي وصايت کند ادعاي ولايت کند ادعاي وکالت کند ادعاي نيابت کند ادعاي توليت وقف را داشته باشد، اين‌گونه از امور با شاهد و يمين ثابت مي‌شود يا نه؟ اين مشکوک است، اصل عدم حجيت و عدم ثبوت اين امور است، چون اينها اقل و اکثر استقلالي‌اند. اقلّش مقطوع است، اکثرش مشکوک است منفي بالاصل است. گذشته از اين اصل، دليل اماره‌اي و فقهي در قبال اين اصل عملي هم داريم، همين رواياتي که بخشي از آنها در بحث ديروز خوانده شد که اين فقط در دين است. پس بنابراين هم نص فقهي و هم اماره دلالت دارد بر اينکه شاهد و يمين در مسئله وراثت و امور ياد شده سند نيست، و هم اصل.

رواياتي که خوانده شد بخشي از آنها به اين امر کاملاً پرداخته است. وسائل جلد 27، صفحه 264 باب 14 «بَابُ ثُبُوتِ الدَّعْوَى فِي حُقُوقِ النَّاسِ الْمَالِيَّةِ خَاصَّةً» اين «بِشَاهِدٍ وَ يَمِينِ» است. چند تا روايت از اينها خوانده شد که اصلش اين است که وجود مبارک پيغمبر با يک شاهد و يمين مسئله را تثبيت کردند، در طايفه ثانيه روايت است که حضرت امير(سلام الله عليه) هم با يک شاهد و يمين ديني را ثابت کردند، اما طايفه ديگر دارند که «في الدين فقط».

چند طايفه از اين روايات خوانده شد. روايت سوم اين باب که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرد و بعضي از روايات را مشايخ ديگر هم نقل فرمودند اين است که: حمّاد مي‌گويد که من از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) شنيدم که «کَانَ عَلِي» در بحث‌های قبلی هم ملاحظه فرموديد که اين سيره است و حجت است اطلاق دارد، عموم دارد و امثال ذلک. اگر «قضية في واقعة» بود اين «في الجمله» را ثابت مي‌کند سند فقهي نخواهد بود که انسان بتواند به آن تمسک بکند، اما اگر روايت اين باشد که «کان علي کذا» يا «کان رسول الله» اين سيره است، هم اطلاق دارد هم عموم دارد و مانند آن. «كَانَ عَلِيٌّ ع يُجِيزُ فِي الدَّيْنِ شَهَادَةَ رَجُلٍ وَ يَمِينَ الْمُدَّعِي»[1] ، «يجيز» يعني امضاء مي‌کند. «جاز» يعني عبور کرد، امضاء مي‌کند. اين روايت به نقل‌هاي ديگر هم آمده است.

در روايت پنجم اين باب ابي بصير مي‌گويد از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال کردم «عَنِ الرَّجُلِ يَكُونُ لَهُ عِنْدَ الرَّجُلِ الْحَقُّ وَ لَهُ شَاهِدٌ وَاحِدٌ» حالا اين حق چيست، عين است يا دين است؟ روشن نيست، ولي حقي را ادعا مي‌کند و بيش از يک شاهد ندارد. حضرت فرمود که «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَقْضِي بِشَاهِدٍ وَاحِدٍ وَ يَمِينَ صَاحِبِ الْحَقِّ» اما «وَ ذَلِكَ فِي الدَّيْنِ»[2] . حقوق ديگر را ادعا کند بگويد من متولي فلان کار هستم، من وصي فلان کار هستم، من وارث فلان کار هستم، آنها ثابت نمي‌شود، چون اقل و اکثر استقلالي است، يک؛ جريان برائت در اقل و اکثر استقلالي چيز روشني است اما جريان برائت در اقل و اکثر ارتباطي مشکل دارد.

اين روايتي را که مرحوم کليني نقل کرد مرحوم شيخ(رضوان الله تعالي عليه) هم نقل کردند.

روايت بعدی يک روايت مبسوطي است يک صفحه و خورده‌اي است که حتماً اگر فرصت کرديد ملاحظه بفرماييد. خيلي روايت لطيف و طولاني است. اگر که شد ما هم ممکن است بخوانيم. اين روايت طولاني را که مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل کرد، مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) هم نقل کرد[3] .

 

پرسش: «وَ ذَلِكَ فِي الدَّيْنِ» مفهوم دارد؟ ...

پاسخ: تصريح است.

 

پرسش: غير دين را نفی می‌کند؟

پاسخ: بله، ظاهرش اين است که اين در دين است. در غير دين نيست. کسي مدعي وراثت است که من بچه فلان کس هستم، اين ثابت نمي‌شود. مدعي است که من متولي فلان موقوفه هستم، اين ثابت نمي‌شود. اين تصريح به اختصاص است.

 

در اين روايت ششم که خيلي مبسوط است و لطايفي را دارد، دارد که وجود مبارک حضرت امير هم اين کار را کرد: «وَ اقْتَصَرَ عَلَى قِصَّةِ عَلِيٍّ ع مَعَ شُرَيْحٍ» بعد در آخرش دارد که امام باقر فرمود: «إِنَّ أَوَّلَ مَنْ رَدَّ شَهَادَةَ الْمَمْلُوكِ رُمَعُ»[4] ؛يعني راء و ميم و عين، اين بعکس است. فرمود اول کسي که شهادت مملوکی را که در يک صحنه‌اي آمد و شهادت داد، رد کرده است، رمع بود. اسلام مي‌فرمايد که عدالت شرط است حرّيت که شرط نيست. نه حرّيت شرط است نه رقّيت مانع. يک مملوکي است دارد شهادت مي‌دهد.

در روايات ديگر هم همين مضمون آمده است. اين روايت طولاني را مشايخ ثلاثه، محمدين ثلاث(رضوان الله عليهم) نقل کردند.

در روايت هفتم دارد که «حَمَّادِ بْنِ عِيسَى» نقل می کند که «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ حَدَّثَنِي أَبِي» امام باقر(سلام الله عليه) فرمود که «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ قَضَى بِشَاهِدٍ وَ يَمِينٍ»[5] ؛ مستحضريد که اين کار حجت در مسئله نيست و فقط اصل فعل را ثابت مي‌کند، اما کجا بود؟ شرايطش چيست؟ موانعش چيست؟ اطلاق ندارد. گاهي هم فعل طوري است که حجت الهي مثل امام صادق(سلام الله عليه) مصلحت نمي‌بيند که خودش اين فتوا را نقل کند، مي‌گويد از پدرم شنيدم. اوضاع و احوال طوري شد که اينها که سلطان دنيا و آخرت هستند ناچارند که خودشان را گاهي به عنوان راوي معرفي کنند!! اين وضع دنياست! مي‌فرمايد که از پدرم شنيدم که وجود مبارک پيغمبر در يک جايي اين کار را کرد، از اين اطلاق در نمي‌آيد.

روايت هشتم اين باب اين است که وجود مبارک امام صادق مي‌فرمايد: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَقْضِي بِشَاهِدٍ وَاحِدٍ مَعَ يَمِينِ صَاحِبِ الْحَقِّ»[6] اين حجت است اطلاق دارد عموم دارد؛ منتها اطلاق تقييد خورده به بعضي از روايات همين باب.

در روايت دهم اين باب که «الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ» مي‌گويد من از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) شنيدم که «قَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص بِشَهَادَةِ رَجُلٍ مَعَ يَمِينِ الطَّالِبِ فِي الدَّيْنِ وَحْدَهُ»[7] اگر کسي ادعا کند که من متولي فلان موقوفه‌ام يا ساير امور ياد شده، اينها ثابت نمي‌شود. اين روايت مخصص عمومات قبلي و مقيد اطلاقات قبلي است. غير از اين هم باز رواياتي هست که مي‌فرمايد اين در خصوص دين حساب مي‌شود.

 

پرسش: مخصص است يا بيان واحد است؟

پاسخ: نه، فرمود اين «وَحْدَهُ»، تخصيص مي‌زند، در غير اينجا نيست. اگر «قضية في واقعة» باشد بيان مورد است، اما اين «کان» اين کار را مي‌کرد. اين «کان» مستمر است يعني سيره‌اش در خصوص دين واحد بود. اين بيان سيره است، نه بيان «قضية في واقعة». از اين رواياتي که دارد در خصوص دين است بيش از اين ثابت نمي‌شود که غير دين با يک شاهد و يمين ثابت نمي‌شود. آن وقت قضيه مشکوک مي‌شود، وقتي قضيه مشکوک شد اقل و اکثر استقلالي است جايش هم اصل برائت است که در مازاد ثابت نمي‌شود.

 

پرسش: وحدت را قيد ... بگيريم يا قيد «طالب فی الدين» بگيريم، فقط در دين ادعا کرده؟

پاسخ: بسيار خوب، غرض اين است که اگر اطلاق نداشته باشد آن مقداري که متيقن است و از نصوص خارج شده، دين است، بقيه مي‌شود به اصل فقاهتي اقل و اکثر استقلالي و جا براي برائت است.

 

پرسش: يکی دو تا روايت تعبير به صاحب الحق است ...

پاسخ: صاحب الحق دارد اما در صدد اطلاق نيست که ما اطلاق بگيريم. يک کسي حق دارد، اما سخن از حق نيست، ادعاي حق مي‌کند، آنجا صاحب الحق بود و راه داشت، اما اينجا ادعاي حق مي‌کند مي‌گويد من متولي فلان موقوفه‌ام، من وارث فلان شخص هستم، من وصي فلان شخص هستم، اين مدعي حق است نه صاحب حق. کسي است که حقّش روشن است راهي ندارد و يک شاهد بيشتر ندارد آنجا عيب ندارد، اما حالا اگر کسي ادعاي حق بکند که صاحب بودنش اول کلام است اين ثابت نمي‌شود: يا يقيناً ثابت نمي‌شود مي‌شود سند روايي، يا اگر هم مشکوک است، چون اقل و اکثر استقلالي است جا براي برائت است.

 

در روايت دهم هم که اصل اين مطلب را دارد.

اما در روايت دوازدهم دارد که «لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَيْنَا أَجَزْنَا شَهَادَةَ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ إِذَا عُلِمَ مِنْهُ خَيْرٌ مَعَ يَمِينِ الْخَصْمِ فِي حُقُوقِ النَّاسِ فَأَمَّا مَا كَانَ مِنْ حُقُوقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْ رُؤْيَةِ الْهِلَالِ فَلَا»[8] حقوق الله و رويت هلال با يک شاهد ثابت نمي‌شود. اين تصريح به اين است که ساير حقوق «فَأَمَّا مَا كَانَ مِنْ حُقُوقِ اللَّهِ»، خيلي از مسائل است که حق الله است، اين زکات است اين وجوهات است اين کذا و کذا و کذا، اينها ثابت نمي‌شود، يا در مسئله رؤيت هلال فرمودند ثابت نمي‌شود.

اين روايت دوازدهم را که مرحوم کليني نقل کرد، صدوق(رضوان الله تعالي عليه) هم نقل کرد.

يک قصه‌اي است که ابوحنيفه در محضر امام صادق (سلام الله عليه) حرفي زد - مشابه اين از ائمه ديگر است که مراجعه بفرماييد - به حضرت عرض کرد که شما حرف يک شاهد را گوش مي‌دهيد؟ حضرت فرمود که يک شاهد اگر عادل باشد در موطن خودش خوب است. در فلان قضيه صد نفر شهادت دادند که فلان مطلب حق است اما براي شما ثابت نشد شما يک نفر را فرستاديد تا در آن قضيه تحقيق کند که آيا اين صد نفر شهادت دادند يا نه؟ اين يک نفر آمده گفته که بله، در آن قضيه صد نفر شهادت دادند. شهادت صد نفر را با يک نفر ثابت مي‌کنيد؛ ما که مي‌گوييم فلان کس حق دارد با شاهد واحد ثابت مي‌شود، انکار داريد؟! هم از امام صادق (سلام الله عليه) است هم از امام رضا(سلام الله عليه) است منتها نقل است که امام صادق اين را فرمود. چند تا روايت است که اين «أَنْتُمْ تَقْضُونَ بِشَهَادَةِ وَاحِدٍ شَهَادَةَ مِائَةٍ»[9] اين قضيه در چند جا تکرار شده است.

بنابراين خصوص دين با شاهد واحد و يمين مدعي ثابت مي‌شود. همچنين اگر کسي حق مسلّمي را دارد مي‌خواهد ثابت کند با شاهد واحد ثابت می‌شود، اما مواردی را که يک کسي مدعي حق است و امثال ذلک، يقيناً شامل نمي‌شود.

بنابراين چون در بعضي از نصوص «کان» دارد، معلوم مي‌شود که فعل فعل مستمر است. چندين روايت است که بخشي از اينها مربوط به حضرت رسول است، بخشي مربوط به حضرت امير است اينها «کان» داشت اطلاق دارد عموم دارد منتها تصريح دارد که اين کار را در دين انجام مي‌دادند. روايات دارند که اينها در دين انجام مي‌دادند، نسبت به غير دين اطلاق ندارند، اگر نسبت به غير دين اطلاق نداشت نوبت به شک مي‌رسد، اصل فقاهي مي‌گويد به اينکه در اقل و اکثر استقلالي جريان برائت مانعي ندارد.

حالا بقيه بحث إن‌شاءالله براي فردا.

حالا چون دو تا سؤال قرآني شده اينها را ما فعلاً امروز جواب بدهيم. بحث‌هاي قرآني را آقايان إن‌شاءالله براي روز چهارشنبه بگذارند.

 

پرسش: قبل از حکم قاضی که هنوز صاحب الحقی مشخص نشده است؟

پاسخ: نه، اين آقا پيش اين کسي که ادعا مي‌کند نقل مي‌کند، مي‌شناسد. يک وقت کسي ابتدائاً ادعا می‌کند اين راوي خبر ندارد مي‌گويد «إدّعي رجل»! اما وقتي مي‌گويد صاحب حقي آمده اين کار را کرده، معلوم مي‌شود که اطلاع داشت و زمينه زمينه صحت بود وگرنه مي‌گفت که «سأل رجل»! نمي‌گويد صاحب حق اين کار را کرده است.

 

پرسش: اگر با يک شاهد ...

پاسخ: اين مسئله علم است. در بحث قبلي گذشت که قاضي عادلِ عالم به علم خودش – البته در حق الناس و حق الله فرق دارد - في الجمله مي‌تواند عمل کند حالا چه اين علم را از راه شهادت يا از راه امارات ديگر بدست آورده باشد. اين مي‌افتد در آن مسئله‌اي که قبلاً گذشت.

 

دو تا سؤال شد؛ يکي اينکه در قيامت انسان چه مي‌شود؟ مي‌گويند براي ما اين مسئله روشن نيست که انسان در قيامت تا چه زمانی مي‌خواهد بماند و چگونه مي‌خواهد بماند؟ آيا خسته نمي‌شود، وضع برنمي‌گردد؟ ابديت در معاد چگونه توجيه مي‌شود؟ عدم تکرار آن و اينکه آخر امر چه خواهد شد؟ ما در حيرتيم.

هيچ حيرتي درباره مسئله قيامت نيست. زيرا قيامت گرچه با همين بدن است بدون کمترين تفاوت، همين زيد است که وقتي افراد او را مي‌بينند کاملاً مي‌شناسند، اما انسان ثابت مي‌شود نه ساکن. اصلاً سؤال معقول نيست. در حرکت بله، سال دارد ماه دارد، در قلمرو ماده حرکت مي‌کند زمان و زمين دارد، اما قيامت يک چيزي است که حرکت در آنجا نيست «دار القرار» است نه «دار الفرار». دنيا دار فرار است سال دارد ماه دارد عصر دارد روزگار دارد گذشت مادي دارد حال دارد استقبال دارد. آدم خسته مي‌شود. خستگي برای مرور زمان است، اما اگر چيزي ثابت شد، اصلاً سؤال غلط است. ما يک «دار القرار» داريم و يک دار حرکت. وقتي متحرک به مقصد رسيد، آنجا حرکت نمي‌کند. وقتي به لقاء الله بار يافت ثابت مي‌شود.

ما نحن فيه از اين قبيل نيست، ولي براي تقريب به ذهن: فرشته‌ها که قبل از انسان خلق شدند و به ذات اقدس الهي عرض کردند که ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَك‌﴾ اينها قبل از انسان بودند. اينها خسته نشدند؟ چند سال است؟ اينها در منطقه ثبات هستند، منطقه ثبات خستگي ندارد خواب ندارد بيداري ندارد.

پس بنابراين آدم راحتِ راحت است. اگر خداي ناکرده مشکل داشته باشد، مشکلش هم زياد است، اگر - إن‌شاءالله - راحت باشد راحتش هم زياد است. غرض اين است که انسان به دار القرار مي‌رسد. اينها جزء اوّليات مسئله حوزه است. اين براي آن جواب سؤال اول.

اما در باب اينکه در بعضي از آيات دارد از آتشي بپرهيزيد که ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾،[10] قبلاً اين بحث تفسيري مفصّل بحث شد. اگر يک کسي بخواهد يک سوخت و سوزي داشته باشد چکار مي‌کند؟ اولاً يک ماده آتشزا فراهم مي‌کند. بعد يک اجرامي تهيه مي‌کند که اينها سوخته بشوند. بعد آن کاري که دارد، مي‌خواهد يک چيزي ر ا بسوزاند يا گرم کند يا فلان کند، مي‌اندازد روي آن؛ نور مي‌خواهد درست کند نان درست کند، اول آن آتشزنه را فراهم مي‌کند، بعد اگر نفت است يا هيزم است فراهم مي‌کند بعد نان مي‌پزد. اين نان در طبقه سوم قرار دارد.

«الوَقُود: ما تُوقَدُ بِه النّار»[11] آنهايي که سنّشان يک قدري بالاست با هيزم زندگي کردند مي‌دانند در مطبخ‌خانه‌ها هيزم‌هاي فراواني بود. اين هيزم را که از جنگل مي‌آوردند، بعضي شاخه‌هاي درخت بودند، بعضي آن ريشه‌ها و زمينه‌هاي اصلي درخت که آنها را در آشپزخانه نگه مي‌داشتند که کنار اين اجاق به عنوان وقود باشند تا اين هميشه آتش در خانه‌شان باشد. اين شاخه‌هاي نازک اينها بعد از يک مدتي خاموش مي‌شود، اما آنها «ما توقد به النار» آتشي است که هميشه زير خاکستر هست و هر وقت می‌خواستند غذا درست کنند اين خاکسترها را کنار مي‌زدند، اين آتشي که بود به کمک اين آتش هيزم‌هاي ديگر را روشن مي‌کردند. آنها را مي‌گفتند وقود. «الوَقُود: ما تُوقَدُ بِه النّار» است، هيزم‌هاي ضخيم و پُرآتش، آتش را نگه مي‌دارند. به وسيله اينها هيزم‌هاي ديگر مي‌سوزند. الآن شايد بنزين باشد گازوئيل باشد يا ماده‌هاي ديگر باشد. بالاخره «ما تُوقَدُ بِه النّار» را مي‌گويند وقود. اين اصل مسئله است.

همان‌طوري که در دنيا يک عده رهبران کفرند رهبران اختلاس‌اند رهبران خيانت‌اند به وسيله اينها يک عده ديگر مي‌سوزند که سرقت‌هاي جزئي دارند، سرقت اصلي برای آنهاست، آنها را قرآن مي‌فرمايد که اينها وقود نار هستند. در جريان آل فرعون بعد از اينکه فرمود يک عده وقود النار هستند مي‌فرمايد: ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾،[12] فرعون جزء وقود النار است. افرادي که تبهکارند و زير مجموعه او هستند جزء هيزم‌هاي عادي‌اند. هر کسي جزء وقود النار نيست چه اينکه هر کسي در دنيا هم منشأ فتنه و گناه و خيانت و امثال ذلک نيست. يک عده هستند که وقود النارند و قرآن مشخص کرده ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾، اما افراد عادي پيرو فرعون آنها جزء خوشه‌ها و شاخه‌هاي نار هستند نه جزء وقود النار. در قيامت «وقود النار» انسان‌هاي سرشناس کفرانديشِ فسادزاي و امثال ذلک هستند که اينها وقود النار هستند. يک عده ديگري که تابع اينها هستند مثل شاخه‌هاي نار هستند. بعد در سوره مبارکه «بقره» دارد که از آتشي بپرهيزيد که ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾، حجاره ظاهراً بت‌هايي است که با سنگ‌ها ساخته می‌شد، همين سنگ‌ها را جزء وقود قرار مي‌دهند تا برای اينهايي که ساليان متمادي در برابر اين سنگ‌ها خاضع بودند، داغي روي داغ باشد، و الّا هر سنگريزه‌اي خصوصيتي ندارد، اما اين سنگ‌ها که با آنها بت درست مي‌کردند و مي‌پرستيدند اينها جزء وقود النار هستند. اتّقوا از ناري که ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾. در سوره مبارکه «بقره» آيه 24 اين است «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم»: ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتي‌ وَقُودُهَا النَّاسُ﴾ ناس را مشخص کرده است که در آيه ديگر فرمود: ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾، اما ﴿وَ الْحِجارَةُ﴾ را يادمان نيست که در قرآن مثلاً در جايي فرموده باشد که منظور بت‌ها باشند، ولي مفسران و اينها فرمايششان اين است که اين سنگ‌هايي که به صورت بُت در مي‌آوردند را مي‌سوزانند تا براي بت‌پرست‌ها داغ روی داغ باشد.

در ساير موارد هم همين‌طور است؛ قبلاً هم به عرضتان رسيد که بالاخره کارهاي(لوازمات) جهنم را خود انسان تشکيل مي‌دهد(فراهم می‌کند)؛ وقودش خود انسان است، آن کارهاي جزئي‌اش هم خود انسان است. آن کارهاي جزئي‌اش که خود انسان است در سوره مبارکه «توبه» آيه 34 است.

يک وقتي ديدند که وجود مبارک اباذر(رضوان الله تعالي عليه) که در شام تبعيد بود، شمشير را روي دوش گرفته داد مي‌زند «يا مرگ يا واو»! اين «يا مرگ يا واو» را به اين صورت مي‌گفت: «لا اضع السيف من عاتقي حتي توضع الواو في مکانها»[13] من شمشير را از دوشم پايين نمي‌آورم مگر اينکه واو سرجايش باشد. اينکه مي‌گويند يک واو نه کم شد نه زياد، از همين جاهاست.

سؤال کردند اباذر اين چيست؟ واو کدام واو است؟ واو بايد سرجايش باشد چيست؟ اينکه گفتيد: «لا اضع السيف من عاتقي حتي توضع الواو في مکانها» که بعدها شد «يک واو نه کم دارد نه زياد» يعنی چه؟ گفت اين آيه 34 سوره مبارکه «توبه» است. در اين آيه به اين صورت آمده است که «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ كَثيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ﴾ بعد ﴿وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ﴾ اين سطر آخر را معنا کنيم تا معلوم بشود که اين واو چه نقشي دارد؟ فرمود آنها که طلا و نقره را اکتناز مي‌کنند ذخيره مي‌کنند مشکل اقتصادي بر مردم تحميل مي‌کنند ﴿وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في‌ سَبيلِ اللَّهِ﴾ اينها را ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ﴾، به اينها بگو عذاب اليم در انتظار آنهاست. اين عذاب اليم چيست؟ چه‌طور اينها را عذاب مي‌کنند؟ ﴿يَوْمَ يُحمَى‌ عَلَيْهَا فىِ نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى‌ بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾[14] .

طلا يک سنگ زردي است چيز ديگري که نيست. اين بيان نوراني امام (صلوات الله و سلامه عليه) است که در يک سخنراني بعد از اينکه فرمايشاتشان تمام شد، يکي از شاگردان عرض کرد که ما امروز عجب ذهب و فضه‌اي از شما استفاده کرديم، فرمايشات طلاگونه! فرمود: همين؟! حيفت نيامد که اين حرف‌ها را به طلا تشبيه کني؟ طلا يک سنگ زردي است. اين حرف‌ها ما را به طلا تشبيه کردي؟ اين حرف‌ها بوسيدني نيست؟ اين شاگرد و آن شخص خيلي خوشحال بود که حالا من دارم به حضرت عرض مي‌کنم که عجب جواهري ما از شما استفاده کرديم! فرمود جواهر؟ «هَلِ الْجَوْهَرُ إِلَّا حَجَر»[15] اين يک سنگ زردي است اين حرف‌هاي ما را به سنگ تشبيه کردي؟ اين بيان نوراني است.

اين حجاره را داغ مي‌کنند. بسيار خوب! همين که فرمود اينهايي که ﴿يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ﴾، اينها را مي‌گويد ﴿وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في‌ سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ﴾، اين عذاب اليم چيست؟ ﴿يَوْمَ يُحمَى‌ عَلَيْهَا﴾ يحمي همين کنز را؛ ضمير نائب فاعل به اين برمي‌گردد. همين سنگ زرد را همين سنگ سفيد را بنام نقره، اين را داغ مي‌کنند به پيشانو و پهلو و پشت مي‌چسبانند. برای اين که وقتي فقير را که می‌ديد چهره‌اش را عبوس مي‌کرد. چرا اين سه جا را داغ مي‌کنند؟ ﴿يَوْمَ يُحمَى‌ عَلَيْهَا فىِ نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى‌ بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾، وقتي اينها فقرا را ديدند اول با بي‌اعتنايي عبوس مي‌کنند. بعد نيمرخ مي‌کنند خيلي به اينها نگاه نکنند. بعد پشت مي‌کنند. هر سه جا را داغ مي‌کنند. همين!

بنابراين انسان گرفتار کار خودش است. حجاره‌اي باشد، يا حجاره‌اي است که با آن بُت درست کردند يا حجاره‌اي است که با آن اکتناز کردند. اباذر ديد معاويه مجلس قرائت قرآن تشکيل داد، يک؛ مرموزانه دارد تلاش و کوشش مي‌کند که اين واو ﴿وَ الَّذينَ﴾ را بردارد، دو؛ اگر واو را بردارد اين «الذين» عطف بيان همين احبار و رهبان مي‌شود و کاري به مردم ندارد، ولي وقتي واو باشد مسئله را جدا مي‌کند، احبار و رهبان قصه‌اش گذشت، اما ﴿وَ الَّذينَ﴾، هر کسي اين کار را بکند چه مسلمان چه کافر. اباذر فهميد که در دستگاه معاويه بنا بر اين است که اين واو را بردارند اين «الذين» عطف بيان همان احبار و رهبان بشود يعني احبار و رهبان اگر اين کار را بکنند بد است، اما اگر مسلمان در دولت اسلامي باشد اين کار را بکند بد نيست!

اصل آيه اين است که ﴿إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الْأَحْبَارِ وَ الرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾ ﴿الَّذِينَ﴾ که اگر واو نباشد يعني همين‌ها اين کار را مي‌کنند، اما وقتي واو باشد نه، اينها بحثش گذشت. ﴿وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ﴾، چه احبار و رهبان چه مسيحي‌ها چه يهودي‌ها چه مسلمان‌ها. ﴿وَ الَّذينَ يکنِزُونَ﴾ اين اباذر فهميد گفت که من شمشير را از دوشم برنمي‌دارم مگر اينکه واو سرجايش باشد. اينکه مي‌گويند: يک واو نه کم دارد نه زياد همين‌طور است. هميشه اباذرها بودند و ذات اقدس الهي ممکن نبود اجازه بدهد کسي دست به حرم امن قرار کريم ببرد.

«فتحصل» که ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ﴾ را که آيه مشخص کرد که اينهايي که فتنه براي ديگران‌اند مشکل براي ايجاد مي‌کنند اينها وقود النار هستند، ديگران که دنباله‌رو اينها هستند و حرف‌هاي اينها را اجرا مي‌کنند اينها شاخه‌هاي فرعي نار هستند. پس وقود النار را قرآن کاملاً مشخص کرد که ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾. درباره حجاره هم آنکه در بعضي از تفاسير آمده راجع به سنگ‌هايي است که با آن بُت درست کردند و خود همين آيه سوره مبارکه «توبه» چيز روشني است که همين طلا و نقره را يعني اين سنگ‌هاي زرد و سفيد را داغ مي‌کنند. «أعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا».

 

«و الحمد لله رب العالمين»


[13] الدر المنثور فى التفسير بالماثور، ج‌3، ص232.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo