« فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1400/08/10

بسم الله الرحمن الرحیم

/ (شرايع الإسلام مرحوم محقق حلّی)/ارث

 

موضوع: ارث/ (شرايع الإسلام مرحوم محقق حلّی)/

 

مسئله ارث، در همان آغاز، تحولات چند‌گانه‌اي را تجربه کرد. هر ملت و نحله‌اي براي خود قانون ارث دارد، مثل قانون نکاح و امثال ذلک دارد. در جاهليت اينها ارث را به فرزندان مي‌دانند اما به پسران نه به دختران. مي‌گفتند اين پسران هستند که مي‌توانند در جنگ‌ها شرکت کنند در مسائل اقتصادي به ما کمک کنند دخترها مصرف کننده‌اند؛ لذا سهمي براي دخترها قائل نبودند، براي زن‌ها هم قائل نبودند.

اسلام که آمده، چند تحول در ارث ايجاد کرد: يکي اينکه همان‌طوري که از نظر نسب به پسران ارث مي‌داد به دختران هم ارث مي‌داد فرقي از اين جهت نبود؛ گرچه در سهم مقداري تفاوت بود. دوم اينکه آنچه جزء سنت‌هاي خوب اينها بود را باقي گذاشت. يک از راه‌هاي سهم‌بَري اعراب در جاهليت همان ولاي عتق يا ولاي ضامن جريره بود، يک پيمان مي‌بستند مثل اينکه الآن استکبار جهاني همان را دارد اينها که زير مجموعه استکبار جهاني‌اند که در تعهّدات و اينها باشند که اگر کسي به اينها حمله کرد آنها حمايت کنند، آن وقت هم همين‌طور بود. قبلاً اين دو قطب به زير مجموعه خودشان که کشورهاي ضعيف بودند مي‌گفتند «دمک دمي حربک حربي». اين تعهداتي که بعضی از کشورها به آمريکا و بعضي از کشورها به شوروي سابق دارند، همين‌طور است که اگر کسي به اينها تعرض کرد اينها حمايت بکنند و در کيفيت عزل و نصب و درآمدها و توزيع و امثال ذلک زير سلطه اينها باشند.

در جاهليت اين رسم بود، منتها در جاهليت با همسان خودشان پيمان می‌بستند که «حربک حربي» اگر کسي به ما حمله کرد شما دفاع کنيد. اسلام که آمد اين را امضا کرد، چون اسلام گفت که کافر از مسلمان ارث نمي‌برد، اين ارث را به چه کسي بايد داد؟ چند چيز را اسلام آورد که بخشي از اينها تأسيسي بود، بخشي از اينها امضايي. آنها که امضايي بود همان است که در سوره مبارکه «نساء» هم به آن اشاره شد که اگر کسي در جنگ و صلح، هم‌پيمان شما بود، شما مي‌توانيد از آنها ارث ببريد و به آنها ارث بدهيد که ولاي ضامن جريره است که سومين سبب از اسباب چهارگانه است. سبب زوجيت، سبب ولاي عتق، سبب ضامن جريره و ولاي امامت.

اما چون کافر از مسلمان ارث نمي‌برد و اصل جنگ‌ها که خونريزي‌ها بود آن هم کم شد و يا شارع جلويش را گرفت، مانده که مال را به چه کسي بدهند؟ اين ارث را به چه کسي بدهند؟ اول به مؤمن مي‌دادند، اگر در شهري مثل مکه که مؤمنينش کم بودند، يک مسلمان مي‌مُرد، ارث او را بين مسلمانان ديگر زير نظر پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تقسيم مي‌کردند، حالا چگونه تقسيم بکنند و چقدر بدهند؟ چون آنها سهم خاصي ندارند، به هر کدام دادند به هر اندازه دادند، دادند! مسلمان از کافر ارث مي‌برد.

بعد از اينکه مسئله هجرت و اهميتش پيش آمد، صِرف اسلام و ايمان کافي نبود، ار را به مهاجرين مي‌دادند اين دو مرحله در کيفيت ارث‌رساني صدر اسلام بود. که اول ارث را اگر مسلماني مي‌مرد به مسلمان ديگر مي‌دادند و بخش بعدي اگر مسلماني مي‌مُرد به مهاجر مي‌دادند شايد به ساير مؤمنين هم مي‌دادند ولي اولويت با مهاجرين بود لکن آن تعهّد طرفيني که اگر کسي عليه ما، ما را زير ظلم قرار داد شما هم دفاع کنيد، شما را زير ظلم قرار داد ما دفاع کنيم، اين ضمان جريره را امضا کرده است؛ ولي بعد از اينکه مسئله ارث تکميل شد هم قانون اينکه ارث مسلمان را به مسلمان بدهيد نسخ شد، هم قانون اينکه ارث مسلمان را به مهاجر بدهيد نسخ شد. ارث مسلمان را بايد به اعضاي خانواده او داد اگر معاذالله مسلمان نبودند آن وقت به آخرين کسي که امام باشد مي‌رسد.

آيه سوره مبارکه «أحزاب» ﴿مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُهاجِرينَ﴾ ناظر به اين دو بخشي است که در صدر اسلام اتفاق افتاده است.

اين جريان ضامن جريره که در اسلام امضاء شده بود، چون نسخي نيامده و ﴿أُولُوا الأرْحَامِ﴾ کاري به اين قسمت ندارد، اين سبب است نه نسب، و مي‌تواند اين سبب باقي بماند يعنی مسئله ولاي ضامن جريره هم‌چنان هست مثل ولاي عتق.

«فتحصل» که ارث در اسلام تطوراتي را گذرانده است، اول ارث را به مؤمنين مي‌دادند، ارث مسلمان را به مسلمان مي‌دادند. بعد از اينکه ضرورت هجرت پيدا شد ارث مسلمان را به مهاجر مي‌دادند نه به هر مؤمن. اگر مؤمني مي‌توانست مهاجرت کند و مهاجرت نکرد به او نمي‌دادند به مهاجرين مي‌دادند. سوم اينکه مسئله ولاي ضامن جريره که اگر کسي به ما حمله کرد شما دفاع کنيد، اگر به شما حمله کردند ما دفاع کنيم که اين ولاي ضامن جريره است اين همچنان مانده است. اين ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ نسبت به اين نيامده است، نسبت به آن دو قسم اول آمده است.

بنابراين ما اين چند بخش مستقل قرآن کريم را که مربوط به ارث است بازنگري داشته باشيم. آيه شش سوره مبارکه «احزاب» اين است: ﴿النَّبِيُّ أَوْلى‌ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ﴾ اين دو تا حکم است: يکي حکم حکومتي و ديگري حکم فقهي است. ﴿وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‌ بِبَعْضٍ في‌ كِتابِ اللَّهِ﴾ از چه کسي أولي هستند؟ ﴿مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾، يک؛ ﴿وَ الْمُهاجِرينَ﴾ دو. اين دو بخشي که در صدر اسلام بود که ارث مؤمن را به مؤمن مي‌دادند و بعد از پيدايش هجرت، ارث مؤمن را به مهاجر مي‌دادند، اين دو بخش کسر شد، اين اولويت هم اولويت تعيينی است نه تفضيلي. چون اين اولويت، اولويت تعييني است نه اولويت تفضيلي، پس به منزله نسخ است. لذا ارث مؤمن به مؤمن ديگر برسد، نيست، ارث مؤمن به مهاجر برسد، نيست، ارث مؤمن فقط ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ اگر هم هيچ وارثي نداشت به امام مي‌رسد.

نسخ در احکام اسلامي نسبت به ذات اقدس الهي به تخصيص ازماني برمي‌گردد. نسخ براي بشر، اين است که فعلاً قانوني وضع مي‌کند از آينده بي‌خبر است. بعد مي‌بيند که آينده اين‌طور شد حالا يا جهلش به علم تبديل مي‌شود يا مثلاً غفلتش به تذکر تبديل مي‌شود اين قانون نسخ مي‌شود. اما همه يعني همه به نحو موجبه کليه، تمام نسخ‌هاي الهي به تخصيص ازماني برمي‌گردد، صورتش استمرار دارد ولي سيرتش مستمر نيست، چون خودش مي‌داند تا چه زمانی اين قانون بايد باشد! نسخ الهي روحش به تخصيص ازماني برمي‌گردد، يعني اين حکم هست تا آن زمان ولي در جريان ضامن جريره بودن، همچنان سرجايش محفوظ است. الآن هم اگر مسلماني با مسلمان ديگر تعهد ببندد نه نظير تعهد با آمريکا و شوروي که در حقيقت تعهد يک جانبه است؛ يعني می گويند اگر کسي به شما حمله کرد ما دفاع مي‌کنيم، در قبالش فلان منابع نفتي و اينها را بايد به ما بدهيد. اين استعماري است اما دو کشور همسان با هم تعهد کنند که اگر کسي به شما حمله ظالمانه کرد، نه اينکه شما حمله کردي اگر به شما حمله ظالمانه کرد ما دفاع مي‌کنيم به ما حمله ظالمانه کرد شما دفاع ‌کنيد. الآن هم همين‌طور است الآن هم از همديگر ارث مي‌برند. منتها ارث دولت‌ها حساب ديگري دارد، ممکن است بگويند که فلان سهم را به شما می‌دهيم و فلان بخش از نمايندگي فلان معادن را به شما مي‌دهيم اينها هست. اينها در حقيقت ارث نيست، چون مربوط به زمان مرگ نيست، زمان حيات هم هست. آنچه که الآن هست يک معامله است اما اين را در صدر اسلام که به عنوان ضامن جريره بود الآن هم به عنوان ضامن جريره در نظام‌هاي قبيلگي است، لذا در آيه 33 سوره مبارکه «نساء» به اين صورت آمده است: ﴿وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ اين ﴿وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ همين تعهد متقابل است که اگر کسي به شما حمله کرده است ما دفاع مي‌کنيم، به ما حمله کردند شما دفاع بکنيد و اينها هم وارث سببي‌اند نه نسبي، در رديف زوجيت‌اند، زوجيت سبب اول، ولاي عتق سبب دوم، ولاي ضامن جريره سبب سوم و امامت سبب چهارم است.

دليلي بر نسخ اين نيست؛ لذا الآن هم فتواي فقهاي ما همين است که ضامن جريره يکي از ورّاث است اگر از طبقه ارحام کسي نباشد، چون اگر کسي باشد که ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ است.

بنابراين اين ﴿أُولُوا الأرْحَامِ﴾ درباره آن مؤمنين و درباره مهاجرين بالصراحه فرمود: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُهاجِرينَ﴾ در آنجا اصلاً رخت بربست يعني حکمي به عنوان اينکه يکي از طبقات وارث‌اند نيست، اما اينجا يکي از طبقات وارثان سببي‌اند نظير ولاي عتق‌اند، منتها با بودنِ ارحام نوبت به کسي ديگر نمي‌رسد طبقه‌ اول‌اند يعني مقدم بر آنها هستند، نسخ نشده است. اينها توضيحي بود که مربوط به مسئله ولاء و احکام ولاء بود.

اما در جريان بخش‌هاي فرعي أعمام و عمات، أخوال و خالات پنج تا فرع را مرحوم محقق اينجا اضافه کرده است. چند سطري مربوط به بحث قبلي مانده که آن را ملاحظه بفرماييد چيزي نيست. پنج مسئله است که ذيل مسئله‌ي أعمام و اينها ذکر کردند تا برسد به مقصد ثاني که مربوط به اسباب است.

باب موجبات ارث، يک؛ موانع ارث، دو؛ طبقات ارث، سه؛ حجب حرمان و حجب نقصان، چهار؛ مجموع آنها در اين مسائل خمس آمده است و چيز جديدي نيست؛ لذا رواياتي که مي‌خوانيم، مي‌بينيم که اين بيانگر همان روايات آن ابواب است.

«مسائل خمس‌ الأولى عمومة الميت و عماته و أولادهم و إن نزلوا‌ و خئولته و خالاته و اولادهم و ان نزلوا احق بالميراث من عمومة الاب و عماته و خئولته و خالاته» در جريان آباء، أجداد و اينها قسمت طولي بودن اينها را مشخص کردند که أب بلاواسطه مقدم بر مثلاً جد است و جدّ با يک واسطه مقدم است بر جدّ دور. آنها را در باب أنساب ذکر کردند که «الْأَقْرَبَ يَمْنَعُ الْأَبْعَدَ».

اما در اينجا مسئله أعمام و عمات، عموي خود ميت مقدم است بر عموي پدر ميت. منتها طبقه‌بندي اين أعمام نظير طبقه‌بندي أنساب نيست، آنها در طول‌ هم‌اند، اينها در طول هم نيستند، اينها اصلاً ارتباطي ممکن است باهم نداشته باشند. عموي پدر مؤخر است و عموي خود ميت مقدم است.

عموي ميت که مقدم بر عموي پدر است. اگر عمو نبود پسرعموي خود ميت بود مقدم بر عموي پدر است. اول چهار تا هستند، بعد مي‌شود هشت تا و همچنين اضافه مي‌شود. چهار تا هستند چرا؟ براي اينکه ميت يک پدر دارد اين پدر، يک برادر دارد، يک خواهر که مي‌شود يک عمو و يک عمه. يک مادر دارد اين مادر هم يک برادر دارد و يک خواهر، مي‌شود يک دايي و يک خاله. أعمام و أخوال ميت چهار نفر هستند. ولي اگر پدر ميت حساب بشود، مي‌شود هشت نفر نه چهار نفر، چون پدر ميت، پدري دارد و مادري دارد. پدر او هم، پدري دارد و مادری و مادر او هم، پدري دارد و مادری جمعاً هشت نفر مي‌شوند. طبقه اول چهار نفرند، براي اينکه اين ميت، يک عمو دارد، يک عمه، يک خاله دارد، يک دايي اما وقتي که طبقه بعد برسد، اين ميت يک پدر دارد يک مادر، هر کدام چهار نفر دارند.

بنابراين در اينجا مي‌فرمايد عمده آنچه که لازم است اين است که پسرعموي ميت مقدم بر عموي پدر است، چرا؟ برای همان جهتي که در مسئله برادرزاده بود. برادرزاده أبويني مقدم بر عمو است. چرا برادرزاده مقدم بر عمو است؟ براي اينکه عمو از يک جهت به ميت نزديک است و برادرزاده از دو جهت به او نزديک است. اينجا هم همين‌طور است.

«عمومة الميت و عماته و أولادهم و إن نزلوا» ولو نوه‌هاي اينها باشند «و خئولته و خالاته و أولادهم و إن نزلوا» نوه خاله و نوه دايي، اينها مقدم‌اند «أحق بالميراث من عمومة الأب و عماته» «الأولي عمومة الميت و عماته و أولادهم و إن نزلوا و خئولته و خالاته و أولادهم و إن نزلوا أحق بالميراث من عمومة الأب و عماته و خئولته و خالاته». «و أحق من عمومة الأم و عماتها و خئولتها و خالاتها»، چرا؟ «لأن عمومة الميت و خئولته أقرب و الأولاد يقومون مقام آبائهم عند عدمهم فإذا عدم عمومة الميت و عماته» و همچنين إذا عدم «و خئولته و خالاته و أولادهم و إن نزلوا قام مقامهم عمومة الأب و عماته» عموي پدر و عمه پدر در صورتي ارث مي‌برند که عموي خود ميت و عموزاده‌ها، دايي ميت و دايي‌زاده‌ها هيچ کدام نباشند.

«قام مقامهم عمومة الأب و عماته و خئولته و خالاته و عمومة أمه و عماتها و خئولتها و خالاتها و أولادهم و إن نزلوا و هكذا كل بطن منهم و إن نزل أولى من البطن الأعلي» اختصاصي به اين دو نمونه ندارد اينها چون قائم مقام او هستند اگر خود اينها زنده بودند مقدم بودند، حالا نوه‌هاي اينها مقدم هستند. نه از يک جهت و دو جهت که درباره کلاله آمده است. درباره کلاله آمده که عموي أبويني چون مقدم بر عموي أبي است بچه‌هاي او هم همين‌اند. عموزاده أبويني مقدم بر عمو است، چرا؟ چون در نص داريم که اين از دو جهت کلاله دارد و عموي أبي از يک جهت کلاله دارد. همان معنا که درباره عموهاي قبلي گذشت درباره اين انساب هم هست.

حالا اين مسئله أولي بود. رواياتش را هم اشاره کنيم وسائل، جلد 26 صفحه 68 باب دو از ابواب موجبات ارث است. موجبات ارث در صفحه 68 همان‌طوري که طبقه‌بندي شد، سهم «من يتقرب» هم بازگو شد روايت اول اين باب که «أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) طبق اين روايت مرحوم کليني نقل کرد، اين روايت، با بودنِ سهل هم سهل است براي اينکه او قابل اعتماد است، يک و راوياني که در کنار او هستند از ثقه نقل مي‌کنند، دو. آنجا نقل کرد «إِنَّ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ ع» همين کتابي که چند روايت درباره آن آمده است. «أَنَّ كُلَّ ذِي رَحِمٍ بِمَنْزِلَةِ الرَّحِمِ الَّذِي يُجَرُّ بِهِ»؛ يعني سهم «من يتقرب» را مي‌برد. اگر أبي است سهم أب را مي‌برد اگر أمي است سهم أم را مي‌برد. اگر أبويني است سهم أبويني را مي‌برد. «إِلَّا أَنْ يَكُونَ وَارِثٌ أَقْرَبَ إِلَى الْمَيِّتِ مِنْهُ فَيَحْجُبَه» اگر پسر باشد به برادرزاده نمي‌رسد، چه اينکه به برادر هم نمي‌رسد.

روايت سوم اين باب هم همين مضمون را دارد که در صفحه 69 است مرحوم کليني از «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ» نقل کرده است منتها اين روايت مرسله است، ولي از بس روايات در اين زمينه فراوان است که بودنِ يک رجل ارسالي اين ضرر نمي‌رساند «عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا الْتَقَتِ الْقَرَابَاتُ فَالسَّابِقُ أَحَقُّ بِمِيرَاثِ قَرِيبِهِ فَإِنِ اسْتَوَتْ قَامَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مَقَامَ قَرِيبِه» دو تا مطلب است: يکي در طبقه‌بندي «أقرب يمنع الأبعد» يک، دوم اينکه حالا «يقرب» بخواهد ارث ببرد چقدر ارث مي‌برد؟ قائم مقام آن اوّلي است. اينها در باب موجبات ارث آمده است.

در باب اينکه أولاد با بودنِ أبوين ارث نمي‌برد، اينها هم روايات خاص خودشان را دارند. در صفحه 193 آنجا مرحوم صدوق دارد که «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ: فَإِنْ تَرَكَ عَمّاً لِأَبٍ وَ ابْنَ عَمٍّ لِأَبٍ وَ أُمٍّ فَالْمَالُ (كُلُّهُ) لِابْنِ الْعَمِّ لِلْأَبِ وَ الْأُمِّ»؛ اگر کسي بميرد و يک عمو داشته باشد، يک؛ و پسرعموي أبويني داشته باشد، اين دو؛ پسرعموي أبويني مقدم است بر عمو. «فَالْمَالُ (كُلُّهُ) لِابْنِ الْعَمِّ لِلْأَبِ وَ الْأُمِّ»؛ پسرعموي أبويني ارث مي‌برد، چرا؟ «لِأَنَّهُ قَدْ جَمَعَ الْكَلَالَتَيْنِ كَلَالَةَ الْأَبِ وَ كَلَالَةَ الْأُمِّ. وَ ذَلِكَ بِالْخَبَرِ الصَّحِيحِ الْمَأْثُورِ عَنِ الْأَئِمَّةِ ع» که رواياتش را آن روز خوانديم.

عمده آن است که مؤمنين سهمي از ارث نمي‌برند، مهاجرين سهمي از ارث نمي‌برند، ولاي ضامن جريره ارث مي‌برد اين را امضاء کرده است؛ منتها اين رسمي که الآن در جاهليت کنوني هست اين نبود. ممکن است که در جاهليت کهن هم همين بوده و جاهليت جديد هم اين را داشته باشد اما آنکه آيه 33 سوره مبارکه «نساء» امضاء کرده، اين ولاي ضامن جريره متقابل است که «دمک دمي، حربک حربي» که اگر کسي به شما حمله ظالمانه کرد ما دفاع مي‌کنيم، به ما حمله ظالمانه کرد شما دفاع کنيد.

يک بيان نوراني مرحوم کليني از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد که ما به مناسبتي درباره مسلمان‌هاي محروم افغانستان اين روايت را نقل کرديم. يک روايت است که حکم اين است که اگر کسي بشنود مسلماني مي‌گويد «يا للمسلمين» و جواب ندهد اين مثلاً مؤاخذه مي‌شود. «مَنْ أَصْبَحَ لَا يَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلًا يُنَادِي يَا لَلْمُسْلِمِينَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ» اگر به داد او نرسد.

اما اين روايت که مرحوم کليني در کافي نقل کرد که «إِنَّ التَّارِكَ شِفَاءَ الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِيكٌ لِجَارِحِه‌» اگر کسي به ديگري ظلم کرده است، جراحتي بر او وارد کرد، ديگري مي‌تواند زخم او را درمان کند، مي‌تواند جراحت او را درمان کند و نکند شريک جُرم جارح است «إِنَّ التَّارِكَ شِفَاءَ الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِيكٌ لِجَارِحِه‌»؛ يعني اگر کسي ببيند که مسلمان‌هاي افغان اين‌طور در نماز جمعه و غير جمعه به وسيله داعشي‌ها و اينها آسيب مي‌بينند، مقدورش باشد و کمک نکند شريک جُرم است.

غرض اين است که اينها را اسلام امضا کرده است يا دقيق‌ترش را آورده است که اگر دو تا کشورند در تحت ظلم استکبار هستند اينها باهم قرارداد مي‌بندند که «دمک دمي، حربک حربي، سلمک سلمي» اينها اصلش امضايي است حالا ارث مي‌برند يا نمي‌برند نحوه ارث چگونه است دولت‌ها از دولت‌ها ارث مي‌برند يا نه اينها بحث ديگری است. شخصيت حقوقي هم ارث مي‌برند؛ شخصيت حقوقی مالک مي‌شود، شخصيت حقوقي ارث مي‌برد، شخصيت حقوقي ارث مي‌گذارد، حتي بعد از رحلت امام(رضوان الله تعالي عليه) که دولت قوانينش، مصوباتش و آيين‌نامه‌هايش را مطابق با فتواي امام تنظيم مي‌کرد، آنجا مطرح شد که دولت يک شخصيت حقوقي دارد، يک؛ اين شخصيت حقوقي مثل شخصيت حقيقي است، دو؛ تقليد از ميت براي اينها هم راه دارد. اگر شخصيت حقوقي مثل شخصيت حقيقي هست که هست، در تقليد و بقاي بر مرجعيت قبلي هم همان طور است، چون مصوبات دولت با کدام مرجع تطبيق مي‌شد؟ اگر با مرجعي به نام زيد تطبيق مي‌شد، اين که رحلت کرد، اگر به مرجع ديگر مراجعه نشد، مي‌توانند باقي باشند به فتواي مرجع قبلي و مصوباتشان آيين‌نامه‌هايشان مقرراتشان را مطابق با فتواي او تنظيم کنند. اين مسئله‌اي که شخصيت حقوقي مثل شخصيت حقيقي است اين خيلي کارساز است.

خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد مرحوم آقاي داماد را، ايشان درباره شخصيت حقوقي مي‌گفت قبرستان مالک مي‌شود. قبرستان شخصيت حقوقي است، يک وقت است که انسان وقف قبرستان مي‌کند، يک وقت نه، مي‌گويد که اين مال اوست، قبرستان را تعمير بکنيم! شخصيت حقوقي مالک مي‌شود، نه مصرف. يک وقت مي‌گويند اين را درباره فلان مدرسه مصرف کنيد، اين را همه گفتند و همه هم مي‌گويند مسجد هم همين‌طور است اما يک وقت است که مي‌گويند نه، اين را به مِلک مسجد داديم، به ملک قبرستان داديم. اگر وجوه اعتباري همان‌طوري که مصرف مي‌شود مالک هم مي‌شود، بنابراين درباره دولت ها هم مي‌گويند اين درباره فلان دولت صرف مي‌شود، يک؛ يا مِلک فلان دولت است، دو.

«و الحمد لله رب العالمين»

logo