1404/07/03
بسم الله الرحمن الرحیم
ترتب آثار در اسم (لفظ) یا معنا/ معناشناسی کلمات /تفسیر سوره توحید
موضوع: تفسیر سوره توحید / معناشناسی کلمات / ترتب آثار در اسم (لفظ) یا معنا
کلام در این است که آیا آثار و خواصی که برای بعضی از الفاظ بیان شده، برای خود این الفاظ و اسما است یا برای معنا و مفاد و باطن این اسم؟
آیت الله وحید میفرمایند غیر از اینکه باطن این اسما اثر دارد، خود لفظ این اسما هم اثر دارد. در این زمینه یکی از ادلهای که ایشان نقل میکنند، روایت صحیح السندی از مرحوم شیخ صدوق، هم در کتاب توحید و هم در کتاب ثواب الاعمال ایشان است.
حدثنا أبی رضی الله عنه، قال: حدثنا سعد بن عبد الله، قال: حدثنا أحمد بن أبی عبد الله البرقی، عن أبیه، عن محمد بن أبی عمی، عن هشام بن سالم و أبی أیوب، قالا: قال أبو عبد الله علیه السلام: من قال: لا أله إلا الله مائة مرة کان أفضل الناس ذلک الیوم عملاً إلا من زاد.[1]
سند روایت: مرحوم شیخ صدوق که محمد بن علی بن بابویه است. صاحبان کتب اربعه ما، اصطلاحاً به آنها میگویند محمدین ثلاث اول (محمدین ثلاثی که اول بودند) و اسم هر 3 بزرگوار محمد است (مرحوم کلینی: محمد بن یعقوب، مرحوم شیخ طوسی: محمد بن الحسن، مرحوم شیخ صدوق: محمد بن علی) محمدین ثلاث آخر هم داریم که شامل مرحوم محمد بن الحسن شیخ حر عاملی، مرحوم محمدباقر و مرحوم ملأ محمدمحسن هستند.
مرحوم شیخ صدوق از پدرش علی بن بابویه از سعد بن عبدالله اشعری از احمد بن محمد بن خالد برقی از پدرش محمد بن خالد از ابن ابی عمیر از هشام بن سالم و ابو ایوب خزاز نقل میکنند. سند روایت تمام است و هیچ محذوری در آن نیست.
امام صادق (علیه السلام) میفرمایند اگر کسی 100 بار لا اله الا الله بگوید، افضل مردم است در آن روز از حیث عمل؛ یعنی در عمل از همه مردم، برتر میشود مگر کسی که بیشتر بگوید. که طبعاً آن فضیلت را حائز شده و یک فضیلت مازاد را هم گرفته است.
شاهد مطلب این است که من قال، اشاره به قول دارد. پس معلوم میشود که اثر (افضل الناس ذلک الیوم عملاً) برای قول لا اله الا الله است و بر آن بار میشود.
ایشان میفرمایند با توجه به این سخنان، اسم اعظم هم، خود لفظ است. اسم اعظم منشأ تحویل و تحول در نظام، همین لفظ است و خدای متعال اثر را به همین لفظ خاص، البته با یک ترکیب خاص داده است. اشکال کار این است که ما مثلاً میشنویم بسم الله الرحمن الرحیم به اسم اعظم اقرب است به سیاهی و سفیدی چشم، اما چرا وقتی بسم الله الرحمن الرحیم میگوییم و اثری بار نمیشود، گاهی یک کیفیت و ترکیب خاص در آن لحاظ شده، که ما آن ترکیب را بلد نیستیم و لذا آنطور که باید، اثر نمیکند.
ایشان به آیهای درباره بلعم باعورا اشاره میکنند، که در زمان حضرت موسی (علیه السلام) میزیست و ابتدا مورد عنایت حضرت موسی (علیه السلام) بود و بعد فریب خورد و خواست حضرت موسی (علیه السلام) و اطرافیان و یاورانش را نفرین کند. بعضیها گفتهاند خواست جناب یوشع بن نون و همراهانش را نفرین کند. بلعم باعورا که نسلش به حضرت لوط میرسد، تابع دین حضرت موسی (علیه السلام) بود و در شهری که مردم آن کافر بودند، زندگی میکرد و اسم اعظم را داشت و وقتی دعا میکرد، طبعاً مستجاب میشد.
بعضی نوشتهاند وقتی حضرت موسی (علیه السلام) و برادرش هارون از دنیا رفتند، خدای متعال به یوشع بن نون فرمود به سرزمین اریحا در شام برو و آنجا را فتح کن. بعضی هم گفتهاند این جریان در زمان حضرت موسی (علیه السلام) اتفاق افتاده بود. در اریحا، ستمکاران و کفار دور باعور را گرفتند و گفتند حضرت موسی (علیه السلام) میخواهد ما را بکشد یا ما را از اینجا اخراج کند، تو نفرینش کن. باعور گفت من چطور به پیامبر خدا و مؤمنین و ملائکه همراه آنها نفرین و دعای علیهم کنم؟ آنها نزد همسر باعور رفته و هدیه بردند و گفتند کاری کن که شوهرت این کار را بکند. همسرش به باعور گفت و او امتناع کرد، اما آنقدر اصرار کرد که باعور گفت باید استخاره کنم و از خدای متعال طلب خیر کرد و در عالم خواب، خدای متعال او را از نفرین کردن نهی کرد. باعور به همسرش گفت و باز مجدداً استخاره کرد و این بار جوابی نگرفت و همسرش گفت اگر خدای متعال میخواست، تو را نهی میکرد و آنقدر همسرش نجوا کرد تا باعور به جانب کوهی که مشرف بر بنی اسرائیل بود، رفت، تا در مقابل آنها بایستد و آنها را نفرین کند. وقتی رفت، دید الاغش کمی راه رفت و ایستاد. باعور او را تازیانه زد و بار سوم که تازیانه زد، خدای متعال آن حیوان را به سخن درآورد و گفت وای بر توای باعور، به کجا میروی؟ آیا ملائکه را نمیبینی که ما را برمیگردانند؟ باعور برنگشت اما حیوان برگشت و جلو نرفت.
آیت الله وحید میفرمایند حیوان زبان بسته را تبدیل به حیوان ناطق میکند. وقتی باعور خواست زبان به نفرین باز کند، خدای متعال جلوی زبانش را گرفت. اما وقتی خواست به نفع قوم خودش دعا کند، خدای متعال زبانش را منقلب کرد و بر علیه قوم خودش و کفار دعا کرد.
آیات 175 و 176 سوره اعراف به داستان باعور اشاره میکند و میفرماید ﴿وَاتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَینَاهُ آیاتِنَا﴾،[2] بخوان بر مردم خبر آن شخصی را که ما از آیات و نشانههای خودمان به او داده بودیم (بلعم باعورا). ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾، از آن آیات، منسلخ و جدا شد. ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّیطَانُ﴾، گرفتار وسوسههای شیطان شد. ﴿فَکانَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾، از گمراهان گردید.
﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کمَثَلِ الْکلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیهِ یلْهَثْ أَوْ تَتْرُکهُ یلْهَثْ ذَلِک مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کذَّبُوا بِآیاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَکرُونَ﴾[3] ؛ ما اگر میخواستیم، به این شخص (بلعم باعورا) رفعت میدادیم به وسیله این آیات، اما چه کنیم که خودش به خودش لطمه زد. وَلَکنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ، او به زمین چسبید و در زمین خالد شد. وَاتَّبَعَ هَوَاهُ، تابع هوای نفس شد.
به تعبیر ایشان، خدای متعال ابتدا اتمام حجت کرد و الاغی که حیوان ناهق است، به حیوان ناطق منقلب شد. البته حیوان ناطق، نه به معنای حیوان ناطق جنس و فصلی که انسان است، بلکه حیوان ناطق به معنای لغوی، یعنی حیوانی که نطق کرد.
شاهد مطلب این است که روایت را مرحوم علی بن ابراهیم نقل میکند و میگوید حدثنی ابی. پدر علی بن ابراهیم، ابراهیم بن هاشم است. پدرش از حسین بن خالد. علی بن ابراهیم به واسطه پدرش، هر زمان از حسین بن خالد نقل کنند، مراد، حسین بن خالد خفاف است. از حیث طبقه هم توثیق شده است. پس علی بن ابراهیم از ابراهیم بن هاشم از حسین بن خالد خفاف از ابی الحسن الرضا (علیه السلام). روایت، مفصل است و ایشان به این قسمت از روایت کار دارد که فرموده و انسلخ الاسم من لسانه، اما آیه فرمود فانسلخ منها. پس اسم اعظم، از زبانش جدا شد.
ایشان میفرمایند از این روایت استفاده میکنیم که اسم اعظم، لفظ است. چون بر لسان، غیر لفظ نیست. وَ انْسَلَخَ الِاسْمُ الْأَعْظَمُ مِنْ لِسَانِهِ؛[4] یعنی فانسلخ اللفظی است از زبان. چون کار زبان، تلفظ است. پس آنچه که از زبان جدا شده، میشود لفظ. آن لفظ چه بوده؟ اسم اعظم بوده که این، داشته است.
ایشان روایت دیگری نقل میکنند، که سندش مشکلی ندارد. نفر اول محمد بن عبد الجبار است. ابی عبدالله برقی (مرحوم محمد بن خالد (پدر احمد بن محمد بن خالد))، نفر دوم فضاله بن ایوب و عبدالصمد بن بشیر است. اینها ثقه هستند. فقط درباره مرحوم محمد بن خالد 2 تعبیر داریم.
مرحوم شیخ طوسی میفرمایند ثقه و مرحوم نجاشی میفرمایند ضعیف فی حدیثه.
بین تضعیف مرحوم نجاشی با توثیق مرحوم شیخ طوسی تعارض است و قابل استدلال نیست. چون احتمال دارد تضعیف مرحوم نجاشی درست باشد، پس احراز توثیق نمیشود.
آیت الله وحید میفرمایند مرحوم علامه در خلاصه، توثیق مرحوم شیخ طوسی را تقویت کردهاند. یعنی مرحوم علامه خواسته بگوید راوی، ثقه است. وجه علمی این موضوع این است که رجالین، گاهی ضعف را به شخص نسبت میدهد و میگوید فلانی ضعیف. طبعاً خود شخص از دایره اعتبار ساقط میشود. اما گاهی میگوید ضعیف فی حدیثه، که مرحوم نجاشی هم در اینجا این تعبیر را به کار برده است. ضعیف فی حدیثه یعنی روایات مرسل نقل میکند. در نقطه مقابلش، صحیح فی حدیثه یعنی روایات مرسل نقل نمیکند.
ایشان میفرمایند ضعیف فی حدیثه مرحوم نجاشی با ثقه مرحوم شیخ طوسی معارضه نمیکند. مرحوم شیخ طوسی میگوید این شخص، ثقه است و مرحوم نجاشی میگوید این شخص روایات مرسله نقل میکند. در این صورت، تبعاً ایشان میفرمایند معارضهای بین این دو نیست. لذا این روایت، روایت مرسله نیست، بلکه مسنده است و این شخص هم ثقه بوده و مشکل حل است.
.4 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِی عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیوبَ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ کانَ مَعَ عِیسَی ابْنِ مَرْیمَ حَرْفَانِ یعْمَلُ بِهِمَا وَ کانَ مَعَ مُوسَی (ع) أَرْبَعَةُ أَحْرُفٍ وَ کانَ مَعَ إِبْرَاهِیمَ سِتَّةُ أَحْرُفٍ وَ کانَ مَعَ آدَمَ خَمْسَةٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً وَ کانَ مَعَ نُوحٍ ثَمَانِیةٌ وَ جُمِعَ ذَلِک کلُّهُ لِرَسُولِ اللَّهِ (ص) إِنَّ اسْمَ اللَّهِ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَجَبَ عَنْهُ وَاحِداً.[5]
قال کانَ مَعَ عِیسَی ابْنِ مَرْیمَ حَرْفَانِ یعْمَلُ بِهِمَا، که به وسیله آن دو، عمل و کار میکرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) 72 تایش را داشت و یکی را خدای متعال از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) محجوب قرار داد. اما اشکال کار این است که حضرت ابراهیم (علیه السلام) 6 تا، حضرت نوح (علیه السلام) 8 تا و حضرت آدم (علیه السلام) 25 تا داشتند. ما، در بعضی تعابیر داریم در انبیاء بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بالاترین مقام را حضرت ابراهیم (علیه السلام) دارند.
محل استشهاد این است که کانَ مَعَ عِیسَی ابْنِ مَرْیمَ حَرْفَانِ یعْمَلُ بِهِمَا، ظهور دارد در اینکه اسم اعظم، حرف و لفظ بوده که با ایشان بوده است.
ایشان میفرمایند نکتهای که از این روایت استفاده میکنیم، این است که به همه انبیا، اسم اعظم داده نشده و به عده خاصی داده شده است.
ما میگوییم از این روایت، شاید نفی دیگران نشود، بلکه مواردی را بیان میکنند و ممکن است مثلاً حضرت یونس (علیه السلام) یا سایر انبیا یکی داشتهاند و نفی بقیه نمیشود.
تعبیر ایشان این است که اولاً مطلبی که استفاده میشود این است که به همه انبیا داده نشده و عده خاصی بودهاند، که شاید این مورد، خیلی استفاده نشود. ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلَائِکةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها وَیسْفِک الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک وَنُقَدِّسُ لَک قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾،[6] خدای متعال به آنها فهماند که من به حضرت آدم (علیه السلام) چنین چیزهایی دادم که شما ندارید.
شاهد حرف ما این است که کانَ مَعَ عِیسَی ابْنِ مَرْیمَ حَرْفَانِ یعْمَلُ بِهِمَا، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) 72 تا دارند و یکی را ندارند و با این اسم اعظم، شق القمر و رد الشمس میکند و اسم اعظم دارای این آثار و برکات است.
ایشان میفرمایند حجب عنه واحدا، در قرآن کریم یا تعابیر میبینیم که میفرماید فسبح باسم ربک العظیم، گاهی باسمک العظیم، گاهی باسمک الاعظم، گاهی باسمک الاعظم الاعظم است. ایشان میفرمایند باسمک الاعظم الاعظم، همان حرفی است که حتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم محجوب شده است.