« فهرست دروس
درس تفسیر استاد سید محسن حسینی‌فقیه

1404/03/22

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر سوره توحید / بیان نکاتی پیرامون «بسم الله الرحمن الرحیم» / ترتب اثر بر الفاظ اسماء الهی / کلام آیه الله وحید خراسانی

 

موضوع: تفسیر سوره توحید / بیان نکاتی پیرامون «بسم الله الرحمن الرحیم» / ترتب اثر بر الفاظ اسماء الهی / کلام آیه الله وحید خراسانی

سؤال این بود که آیا آثار و خواص و احکامی که بر جمله شریفه بسم الله الرحمن الرحیم مترتب می‌شود، برای خود لفظ‌هایی است که اسم خدای متعال است؟ مثل الله، نور، قدوس، عالم، قادر، مهیمن و امثالهم.

یک قول این بود که بله، این آثاری که گفته شده، برای خود این الفاظ است و قول دوم این بود که خیر، اثر، مربوط به ارتباط نفس انسان به حقایق این اسما است.

آیت الله وحید فرمودند آثار و احکام مربوط به خود لفظ هستند و در این باره، روایتی خواندند که از نظر سندی، صحیحه است؛ امام صادق (علیه السلام) می‌فرمایند عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال لو قرأت الحمد علی میت سبعین مرة ثم ردت فیه الروح ما کان ذلک عجبا.[1]

ایشان می‌فرمایند اثر برگشتن روح مربوط به لفظ است. همچنین در مثال دیگری در حرز امام جواد (علیه السلام)، که ایشان می‌فرمایند این حرز از آیات عظمای الهی است و حرزی است بسیار مهم و اسراری دارد و این اسرار، مخزون در نزد اهلش است. در این حرز آمده که اسألک باسمک المکتوب علی سرادق المجد، اثر بر همان اسم مکتوب مترتب می‌شود، پس اثر بر اسم مکتوب است. اسم مکتوب یعنی همان چیزی که بر سرادق مجد نوشته شده است.

و باسمک المکتوب علی سرادق العرش، و باسمک المکتوب علی سرادق العزة، و باسمک المکتوب علی سرادق العظمة، پس اثر برای اسم مکتوب است. البته ما می‌گوییم اسم مکتوب بر سرادق عظمه، سرادق عرش، سرادق عزه و امثالهم، یعنی آیا واقعاً در آنجا هم یک اسم مکتوبی است که بگوییم اثر برای همان اسمی است که گاهی ملفوظ و گاهی مکتوب است؟ وقتی می‌گویند اسم مکتوب بر سرادق عظمه، سرادق عرش، سرادق عزه و امثالهم، آیا اسمی است که واقعاً نوشته شده است؟ مثلاً بر سراپرده عظمت مکتوب است؟ ظاهر لو قرأت الحمد علی میت سبعین مرة ثم ردت فیه الروح ما کان ذلک عجبا[2] همین است که سوره حمد را بخواند و به لفظ دربیاورد؛ ظهور این را می‌فهمیم اما انصافاً ظهور روایت دوم (حرز امام جواد (علیه السلام)) را نمی‌فهمیم و انکار هم نمی‌کنیم.

پس اینکه می‌گوییم ﴿و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها﴾[3] اسماء حسنای خدای متعال، 2 قسم دارد و غیر از این 2 قسم نداریم.

قسم اول: به تعبیر ایشان، اسم لفظی و تدوینی برای اسماء حسنی است، مثل اسم لفظی الله، خالق، بارئ، مصور، مهیمن، عزیز، جبار و امثالهم

قسم دوم: اسم تکوینی است. ایشان می‌فرمایند تمام اسماء حسنای الهی و مطلق اسم‌های خدای متعال، یا اسم تکوینی هستند، یعنی خود وجود این اسما، حاکی از خدای متعال (الله) است یا حاکی از علم، قدرت یا حکمت خدای متعال است و به تعبیر ایشان، حقیقت اسم، علامت مسمی است و این اسما، علامات خدای متعال هستند.

پس یک قسم، اسم لفظی و یک قسم، اسم تکوینی شد. یعنی وجود خود اسم، حاکی از خدای متعال است. یعنی چه؟ ایشان می‌فرمایند یک قسم، اسماء لفظیه و تدوینیه و یک قسم، اسماء تکوینیه بوده و اسماء حسنای الهی و مطلق اسم الله، منحصر به این 2 قسم است.

یک دسته، اسماء حسنای تکوینی هستند، یعنی نفس وجودشان حاکی از علم، قدرت و حکمت خدای متعال است. یعنی نفس وجودشان حاکی از خدای متعال است. یعنی نفس وجود خود این اسم؟ ظاهراً همین است که وجود این اسم در عالم خارج. آیا وجود این اسم در عالم خارج می‌شود اسم تدوینی و لفظی یا اسم تکوینی؟ به نظر ما اینکه مراد ایشان از این قسمت از بحث، چیست، مبهم است.

روایت دیگری داریم که از نظر سندی مشکل ندارد. معاویه بن عمار عن ابی عبدالله (علیه السلام) فی قول الله عز و جل و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها، مرحوم کلینی در این روایت 2 طریق و 2 سند بیان می‌کنند و می‌فرمایند رجال سندی که من نقل می‌کنم، تمام هستند و توثیق خاص دارند و صفوان (محمد بن ابی عمیر، صفوان بن یحیی، احمد بن محمد بن ابی نصر بَزَنْطی) هم یکی از رجال این روایت است. سعدان بن مسلم، که ایشان هم در تفسیر علی بن ابراهیم قمی است و آیت الله وحید می‌فرمایند از نظر سندی، خودش توثیق است.

99-/4091 _4- مُحَمَّدُ بْنُ یعْقُوبَ: عَنِ الْحُسَینِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِی، وَ مُحَمَّدِ بْنِ یحْیی، جَمِیعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مُعَاوِیةَ بْنِ عَمَّارٍ، عنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیهِ السَّلاَمُ)، فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: ﴿وَ لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾، قَالَ: «نَحْنُ-وَ اللَّهِ-اَلْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی الَّتِی لاَ یقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ إِلاَّ بِمَعْرِفَتِنَا.

آنقدر قضیه مهم است، که حضرت (علیه السلام) با قسم این قضیه را بیان می‌کنند. این‌ها (اهل بیت (علیهم السلام)) اسماء حسنای تکوینی خدای متعال هستند. اسم حسنی هستند، اما نه اسم حسنای لفظی و تدوینی، بلکه اسم حسنای تکوینی خدای متعال هستند.

اسم حسنای تکوینی خدای متعال هستند، یعنی همانطور که اسم لفظی و تدوینی، علامتی برای ذات اقدس حضرت حق است، این اسماء تکوینی هم، که اهل بیت (علیهم السلام) هستند، علاماتی برای وجود اقدس حضرت حق هستند و به تعبیر ایشان، در جنگ صفین که کتاب‌ها را بر سر نیزه کردند، امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمودند شما (مردم) را گول نزنند، کتاب الله ناطق، من هستم که یک کتاب تکوینی داریم که بین الدفتین است و می‌شود کتاب صامت، لفظی و کتبی خدای متعال و یک قرآن تکوینی، که تجلی قرآن تدوینی در وجود قرآن تکوینی است.

طبعاً امیر مؤمنان (علیه السلام) می‌شوند اسم تکوینی و خود قرآن می‌شود اسم تدوینی و هر دو، علامتی برای رساندن ما به ذات اقدس حضرت حق هستند. البته ما نمی‌توانیم حقیقت ذات اقدس حضرت حق را درک کنیم، اما علامتی هستند برای اینکه به ذات اقدس حضرت حق برسیم و آن مقداری که بتوانیم صفات و خصوصیاتش را درک کنیم، اما نه اینکه علم به ذات پیدا کنیم. اگر علم به ذات پیدا نمی‌کنیم، این اسماء تکوینی و لفظی می‌خواهند ما را به چه چیزی برسانند؟ ایشان می‌فرمایند خدای متعال 2 تا قرآن دارد:

1- قرآن تدوینی

2- قرآن تکوینی

همان‌گونه که اسماء لفظیه، آیات و علامات ذات اقدس حق هستند، این طبقه (اهل بیت (علیهم السلام)) هم به وجود و کیانشان اسماء حسنای الهیه هستند. اگر بگوییم تجلی از جلوات خدای متعال با اینها فهمیده می‌شود، باز هم آن تجلی که در قالب یک انسان تبلور پیدا کرده، نه در قالب ذات اقدس حضرت حق، به خاطر این است که علم ما به او احاطه ندارد و اصلاً نمی‌تواند او را ادراک کند.

پس خدای متعال 2 دسته اسم دارد و باید او را به 2 دسته از اسما بخوانیم؛ یکی اسماء لفظیه و یکی هم اسماء تکوینیه. ﴿لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیةِ اللَّهِ وَتِلْک الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یتَفَکرُونَ﴾[4] اگر این قرآن را به کوه بفرستیم، کوه از هم می‌پاشد.

﴿هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ﴾ [5] ﴿هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِک الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یشْرِکونَ﴾[6] ﴿هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی یسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ﴾[7] ایشان می‌فرمایند پس تمام و کل اثر در اسما است. البته باز در خود اسما هم مراتب آثار، متفاوت است.

آیا شما از این تعابیر و آیات و روایات، قول ایشان را که قول معظم بزرگان است، استفاده کردید؟ یعنی در عین اینکه قرائت می‌کند؛ چون به وسیله قرائت، بین نفس انسان و حقیقت این اسما و الفاظ، ارتباط و اتصال برقرار می‌شود، روح برمی‌گردد؟ یعنی قرائت لفظ و حمد، مقدمه‌ای برای ایجاد آن ارتباط است. این تعابیر، به نظر ما قابل تأمل است و این مطلبی را که ایشان ادعا می‌کنند، به وضوح برای ما اثبات نمی‌کند.

ایشان در ادامه می‌فرمایند پس حق در مسئله این است که اثر برای خود الفاظ است، البته با غمض عین از آثار مترتب بر حقایق. ما انکار نمی‌کنیم که قطعاً آثاری هم، مترتب بر حقایق این اسما است و آن، سر جایش محفوظ، اما این آثاری که در روایات بیان شده، آثار خود این الفاظ است.

ایشان می‌گویند بالاخره ظاهر این آیه این است که اگر قرأ الحمد است، یعنی این اثر بر قرائت حمد است. در اتصال نفس انسان به حقیقت این حمد و الفاظ، آثاری هست، اما اثر بر خود قرائت بار شده. نمی‌گویند من قرأ الحمد و التصلت نفسه بحقیقت سوره الحمد ردت فیه الروح ما کان ذلک عجبا، بلکه می‌گویند من قرأ سوره الحمد، ظهور دارد در اینکه این اثر در خود قرائت است و اگر غیر قرائت بود و قرائت، مقدمه تحقق آن بود، علی القاعده باید خود آن را می‌آوردند و اگر هم قرأ الحمد را می‌گویند، باید اسمی هم از آن به میان می‌آمد، در حالیکه نیامده است.

ایشان می‌فرمایند مأمور به، قرائت است؛ چه در قرائتی که واجب است و چه در قرائتی که مندوب است. بعد می‌فرمایند 3 قسم قرائت داریم:

1- قرائتی که حرمت دارد، مثل قرائت سور عظائم در نماز

2- قرائتی که مستحب است، مثل قرائت قرآن

3- قرائتی که واجب است، مثل قرائت سوره حمد در نماز

پس، چه امر وجوبی، چه حرمت و چه امر ندبی، متعلق این 3 حکم، عنوان قرائت است. یعنی قرائت است که حرام یا واجب یا مستحب و مندوب است. قرائت چیست؟ حکایت اللفظ. پس آثار و احکام در اینجا بر خود قرائت است که این احکام ثلاثه (وجوب و حرمت و ندب) بار شده. اگر در ایاک نعبد و ایاک نستعین، قصد خطاب کردیم، آیا با قرائت منافی است یا خیر؟ همچنین اگر در اهدنا الصراط المستقیم، قصد دعا کردیم، آیا با قرائت منافی است یا خیر؟ ایشان می‌فرمایند فقهایی که قابل اعتنا هستند، در این باره 3 نظر دارند.

نظر اول: این است که تأمل کردند و نفیاً و اثباتاً چیزی نگفتند، مثل مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی.

نظر دوم: این است که جایز نیست، مثل اهدنا الصراط المستقیم، قصد دعا کردن یا ایاک نعبد و ایاک نستعین، قصد خطاب کردن. در این قول، بعضی از مدققین، مثل مرحوم سید عبدالهادی شیرازی می‌گویند این کار، درست نیست و مستحیل است و مستحیل بودنش هم به این اعتبار است که اگر استعمال لفظ در اکثر از معنا باشد، می‌شود مستحیل.

پس نظریه دوم، استحاله استعمال لفظ است در اکثر از معنا. کدام 2 معنا؟ قرائت، حکایت است و اگر این قرائت، خطاب یا دعا باشد، می‌شود یک معنای دوم و استعمال لفظ در اکثر از معنا می‌شود، که اصلاً محال است. به تعبیر دیگر، هم اخبار است و هم انشا. اخبار است، چون حکایت است و انشا است، چون در واقع، خطاب یا دعا انجام می‌دهد. انشاء خطاب یا انشاء دعا می‌کند و یک لفظ واحد نمی‌تواند دارا و حامل هر 2 معنا باشد.

نظر سوم: جواز است که اشکالی ندارد که در ایاک نعبد و ایاک نستعین، قصد خطاب یا در اهدنا الصراط المستقیم، قصد دعا کنیم. خود این جوازی‌ها از 2 راه مطلب را فرمودند.

راه اول: قرائت اصلاً استعمال لفظ در معنا نیست، که بعد بگوییم استعمال در اکثر از معنا پیش می‌آید. پس قرائت چیست؟ صرف حکایت است. اما مگر در حکایت، استعمال لفظ در معنا نیست؟ مگر اینکه بگوییم کاری به معنا نداریم (ایشان بیشتر از این توضیح نداده‌اند). ایشان می‌فرمایند یک مبنا این است که اصلاً قرائت، استعمال لفظ در معنا نیست، که بعد بگوییم اگر قصد انشا کنیم، که قصد دعا و خطاب باشد، استعمال لفظ در اکثر از معنا لازم شود. در این صورت، می‌توانیم، هم قرائت و هم دعا را قصد کنیم. اما دومی راحت است که بگوییم استعمال لفظ در معنا هست. اما چه کسی گفته استعمال لفظ در اکثر از معنا اشتباه است؟ ما سر جایش قائل می‌شویم که استعمال لفظ در اکثر از معنا مشکلی ندارد و طبق این مبنا، قائل به جواز می‌شویم.

ایشان می‌فرمایند پس یک دلیل ما برای اینکه اثر برای قول است، آیات و روایات می‌باشد. دلیل اول، دلیل خود قرائت بود، مثل لو قرئت الحمد علی میت سبعین مره ثم ردت فیه الروح ما کان ذلک عجبا و دلیل دوم، روایاتی بود که در این مسئله، متواتر است.

روایت مرحوم شیخ صدوق که در کتاب‌های توحید و ثواب الاعمال آورده‌اند؛ علی بن بابویه از پدرش از سعد بن عبدالله اشعری (شخصیت درجه یک) از برقی از ابیه (محمد بن خالد برقی) عن بن ابی عمیر عن هشام بن سالم و ابی ایوب خزاز عن ابی عبدالله (علیه السلام) من قال لا اله الا الله مائه مره، اگر 100 بار بگوید. کان افضل الناس ذلک الیوم عملاً، پس کان افضل الناس ذلک الیوم عملاً، اثر برای من قال و قول است و ظهور دارد در اینکه این قول را بالاخره باید یک انسان یا قائلی بگوید. چون قول بدون قائل نمی‌شود و قال هم کاملاً ظهور مصرح دارد در اینکه اگر صدای به هم خوردن درب باشد، به آن، قال نمی‌گوییم. قال باید از یک لافظ ذی شعوری صادر شود. اما بالاخره می‌گوید من قال لا اله الا الله مائه مره، پس اثر کان افضل الناس ذلک الیوم عملاً، برای خود قول است. قول یعنی چه؟ تلفظ به لفظ.

آیا عملی بالاتر از این داریم در آن روز؟ ایشان می‌فرمایند بله، اگر کسی 200 بار یا بیشتر بگوید، باز او نسبت به این یکی، افضل الناس عملاً است. ایشان می‌فرمایند از نصوص و خود قرآن استفاده می‌کنیم که اسم اعظم، لفظ است. البته یک اسم اعظم دیگری هم هست، اما آن اسم اعظمی که می‌گوییم، خود لفظ است و مراد از اینکه کسی، اسم اعظم الهی را بداند، چیست؟ اسم اعظم لفظی و منشأ تحویل و تحول در نظام عالم، همین لفظ است، البته لفظ با یک ترکیب خاص.


logo