« فهرست دروس
درس تفسیر استاد سید محسن حسینی‌فقیه

1404/03/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 تفسیر معنای اسم الاسم/ بیان نکاتی پیرامون «بسم الله الرحمن الرحیم» /تفسیر سوره توحید

 

موضوع: تفسیر سوره توحید / بیان نکاتی پیرامون «بسم الله الرحمن الرحیم» / تفسیر معنای اسم الاسم

 

کلام در این است که اسماء لفظی که بر خدای متعال یا مخلوق اطلاق می‌شود، اسم ذات خدای متعال است، اسم ذات مخلوق است یا اسم الاسم هستند؟ درباره خدای متعال یک ذات داریم که این ذات، عین علم، عین قدرت و امثالهم است، پس اتصاف به وصف عینی خارجی پیدا نمی‌کند که بعد بگوییم عالم، اسم برای آن اسم عینی خارجی است که بشود اسم الاسم. اما در ناحیه مخلوقات اینگونه می‌باشد، که در جلسات قبل گفته شد.

اینکه درباره خدای متعال، اسم الاسم باشد، مبتلا به 3 اشکال است، که 2 اشکالش را خواندیم و امروز کلام در اشکال سوم است.

اشکال سوم: ایشان می‌فرمایند از آیات و روایات استفاده می‌شود که باید قائل شد که اگر به تحلیل نظری اسماء خدای متعال در قرآن کریم دقت کنیم و قائل شویم که این اسما، اسماء اسما است نه اسماء خدای متعال، لازمه‌اش مخالفت با ظهور آیات است. یعنی از آیات استفاده می‌کنیم که اسماء خدای متعال، اسماء خود خدای متعال هستند، نه اسماء اسما.

بررسی آیات

آیه اول: ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى﴾[1] . شاهد ما اینجاست که حرف ه در کلمه له یعنی خود خدای متعال. پس اسماء حسنی می‌شوند اسماء خود خدای متعال. یعنی اسماء حسنا، مثل عالم، قادر و امثالهم، اسم اسم خدای متعال نیستند، بلکه می‌شوند اسم خود ذات خدای متعال.

به تعبیر ایشان، مقام هو هویت، که از آن، تعبیر به هو می‌شود، مثل له الاسماء الحسنی، قهراً اسماء حسنی را اسماء اسماء هو گرفتن، مخالف با نص آیه است. چون اسماء اسماء او نیست، بلکه اسماء خود او است.

آیه دوم: ﴿هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ﴾[2] . هو الله، ذات خدای متعال را بیان می‌کند. در اینجا، له الاسماء الحسنی، دوباره برای چه کسی اسماء حسنی است؟ برای خود خدای متعال و ذات او، اسماء حسنی دارد.

پس این اسماء حسنی را که در مقام لفظ به کار می‌بریم، می‌شوند اسماء خود ذات خدای متعال و اینگونه نیست که 2 نوع اسم داشته باشیم، که یکی بشود اسم الاسم.

اگر کسی بگوید له الاسماء الحسنی و ناظر به آن اسماء حسنای عینی خارجی باشد، یعنی منظور فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى، اسماء الحسنای لفظی نباشد، بلکه ناظر به اسم مضاف الیه (اسم الاسم) باشد؛ همانطور که اسماء لفظی در مخلوقات، برای آن اسم عینی خارجی، اسم شدند. پس ما یک ذات، یک اسم عینی خارجی و یک اسم لفظی داریم. اگر کسی بگوید که آیه می‌فرماید اسماء حسنی برای هو است، باید بگوییم که اسماء حسنایی که برای هو و ذات است، اگر منظور، اسماء حسنای عینی خارجی باشد، این آیه ناظر به آن اسم مضاف الیه است، نه اسم مضاف (اسم لفظی).

ما می‌گوییم این اسماء حسنایی که در آیه آمده و اسماء حسنای مضاف الیه را می‌گوید، یعنی این اسم عینی خارجی را بگوید. پاسخ مناقشه این است که درباره خدای متعال، چیزی به نام اسم عینی خارجی نداریم. چون باید یک ذاتی باشد که متصف به یک صفتی بشود و به عنوان عالم، اسم عینی خارجی پیدا کند و یک اسم لفظی هم پیدا کند که دال بر آن باشد. ما اسم عینی خارجی دیگری درباره خدای متعال نداریم، چون فرض این است که آن ذات، خود علم است.

لذا ایشان می‌فرمایند نتیجه این شد که این تحلیل نظری، که اسم الاسم باشد، هم ثبوتاً و هم اثباتاً ممنوع است. ثبوتاً، اشکال اول و دوم است و اثباتاً هم باید اشکال ثبوتی به آن ضمیمه شود، یعنی باید بگوییم مراد از اسماء حسنی، همین اسامی لفظی هستند و این اسامی لفظی، برای هو می‌شود، خود ذات.

ایشان می‌فرمایند در مخلوقات، وجود لغیره است و این وجود لغیره، منشأ و مبدأ حصول اوصاف ذوات است. یعنی یک ذات و یک اوصافی داریم که این اوصاف، وجود لغیره دارند، نه وجود لنفسه، یعنی وجود فی نفسه، لغیره دارند، نه وجود فی نفسه، لنفسه. لذا در مخلوقات، آن ذات عینی خارجی متصف به صفت می‌آید. مثلاً یک عالم می‌آید و بعد عالم لفظی، برای آن عالم، اسم می‌شود. اما درباره ذات خدای متعال که وجود لنفسه، فی نفسه دارد، مقام عینیت محضه ذات و صفات است.

ایشان می‌فرمایند اول الدین معرفته و کمال معرفته توحیده و کمال توحیده نفی الصفات عنه، یک هو و عالمی باشد که این عالم بشود صفت آن هو. اما اینگونه نیست؛ ما، هویی که یک صفت عالمی داشته باشیم و این عالم بشود صفت برای آن هو و بعد یک اسم عالم لفظی داشته باشیم که بشود اسم برای آن عالم، درباره خدای متعال، نفی الصفات عنه است. این نوع صفات که صفت عینی خارجی بر خدای متعال باشد، نداریم و فقط اسامی لفظیه و ذات خدای متعال داریم و این اسامی لفظیه می‌شوند اسم برای آن ذات، نه اسم برای آن اسم، که عالم و صفت عینی خارجی باشد. لشهادت کل صفت انها غیر الموصوف، اگر به خدای متعال، صفت علم را به اعتبار صفت عینی خارجی علم بگوییم عالم و آن عالم لفظی هم، اسم برای این عالم باشد، معلوم می‌شود که این صفت و موصوف، که ذات خدای متعال هستند، 2 چیز می‌شود، در حالیکه ذات خدای متعال با این صفت، یک چیز است، نه 2 چیز. و شهادت کل موصوف انه غیر الصفت، اگر صفت و موصوفی در کار باشد، موصوف با صفت، 2 چیز هستند، پس باید یک ذات متصف به صفت عینی خارجی در کار باشد، که بشود عالم و یک عالم لفظی هم، دال بر آن باشد، در حالیکه ذات خدای متعال با صفت، 2 چیز نیست.

نتیجه این است که الفاظ لفظیه، اسماء هو نیست. اگر ملتزم شویم که الفاظ لفظیه، اسم خود او نیست، بلکه اسم اسم است، با آیاتی که بعضاً اشاره کردیم، منافات دارد. در روایات هم می‌فرمایند همین است، اسما، اسماء همان مقام هو هویت است، نه اسماء اسما و اسم اسم نیست. در روایات هم می‌فرمایند همین است، چون همان مقام هو هویت، با علم و قدرت متحد است، مثل علم کله، قدرت کله و امثالهم.

پس در عالم عین، یک اسم و یک مسمی نداریم که باز اسم لفظی بشود اسم آن اسم. بلکه مسمایی که داریم، خود آن ذات است. پس در عالم عین، دیگر اسم و مسمی نیست، بلکه ذاتی است که آن ذات، عین علم و قدرت است و لفظ عالم هم، بر خود ذات اطلاق می‌شود، چون خود ذات، علم است، لفظ قادر هم، بر خود ذات اطلاق می‌شود، چون ذات، قدرت است.

ایشان می‌فرمایند این حرف‌هایی که می‌گوییم، در اسماء ذات خدای متعال است، مثل علم و قدرت و امثالهم. اما در اسم‌های فعل، مثل رازق، خالق و امثالهم چگونه است؟ آیا اسماء افعال خدای متعال، باز هم اسم ذات خدای متعال هستند یا اسم اسم هستند؟ بحث دیگری هم که باید مطرح کنیم، این است که آیا آثاری که در روایات است، مترتب بر خود این اسماء لفظی هستند؟؛ یعنی خود الفاظ، مثل الله، علیم، حکیم و امثالهم اثر دارند یا اثر برای چیز دیگری است؟

در قسمت دهم، ایشان در ابتدا، خلاصه‌ای از جلسه قبل بیان کرده و بعد به روایات می‌رسند. خلاصه جلسه قبل این است که مستفاد از آیات این است که خود ذات، موسوم به این اسما است، مثل ﴿هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ﴾[3] . در اینجا هم، عالم الغیب و الشهاده، برای او است. در جمله هو الله الذی لا اله الا هو، او، الله و عالم الغیب و الشهاده است، پس این اسامی، اسامی خود ذات می‌شوند. همان هو، موسوم به اسم عالم الغیب و الشهاده است یا ﴿هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ﴾[4] . پس همه آیات ناظر به این هستند که اسماء لفظیه، مثل علی، عظیم، حکیم و امثالهم اسم ذات هستند، نه اسم اسم. ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾[5] که عزیز الحکیم، هو است و می‌شوند اسم برای خود ذات، همان ذاتی که از او به هو تعبیر می‌شود و همان ذات، مسمای به این اسما است. ﴿قل هو الله احد﴾[6] ، الله و احد، خود ذات هو هستند. هو، مسمی به الله و احد است.

بررسی روایات

ایشان می‌فرمایند وقتی در نصوص و روایات هم، بررسی کنیم، همین مطلب به حسب مقام اثبات، تمام است و یک روایت در این رابطه می‌آورند.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ وَ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ عَبَدَ اللَّهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِيقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ‌ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع حَقّاً وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا[7] .[8]

این روایت، نص معتبر است. ابن الولی (استاد مرحوم شیخ صدوق) عن الصفار (صاحب تفسیر بصائر الدرجات) عن الیقطینی عن حسن بن محبوب عن علی بن رئاب عن غیر واحد. سند این روایت، تمام است، چون غیر واحدی که علی بن رئاب، از آن نقل می‌کند، در علم رجال و اصول تحقیق کردیم که روایت از عده‌ای است و این تعبیر، کاشف از این است که منتهی الیه بعد از ابن رئاب، غیر واحد و کثیری از اصحاب بودند و وقتی این نوع تعبیر می‌شود، دال بر اعتبار آن است.

ایشان اعجاب‌شان را به روایات بیان کرده و می‌فرمایند این روایات، اعجاز علمی است و معلوم می‌شود که لولانا ما عرف الله و دلیل قاطعش چنین روایاتی است.

أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ عَبَدَ اللَّهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِيقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ‌ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع حَقّاً وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا[9] .[10]

هر چه در عقل بیاید، معقول است، هر چه در وهم بیاید، موهوم است، هر چه در خیال بیاید، متخیل است و هر چه در حس بیاید، محسوس است و مفعول عقل و وهم و خیال، خالق عقل و وهم و خیال نمی‌شود.

ایشان می‌فرمایند اگر وارد شرح این حدیث شویم، مدتی طول می‌کشد و فقط به یک جمله محل استشهاد اشاره می‌کنیم. مَنْ عَبَدَ اللَّهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَدْ كَفَرَ، اگر کسی با توهمش خدای متعال را عبادت کند، یعنی خدای متعال را توهم کند و خدای متعالی را که به وهم در آمده، عبادت کند، خدای متعال به وهم در نمی‌آید.

وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ، اگر کسی اسم ذات خدای متعال را عبادت کند ولی معنا را عبادت نکند، اسم آن ذاتی که علم کله است، توهم و فقد کفر است.

وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ، اگر، هم اسم و هم معنا را عبادت کند، برای خدای متعال شریک قرار داده است.

وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِيقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ، این اسم بر ذات واقع می‌شود و معنا را عبادت کرده، یعنی ذاتی که علم کله و قدرت کله است. بِصِفَاتِهِ الَّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ، اسماء این صفات، کدام صفات هستند؟ صفات علم، قدرت و امثالهم، که این، اسماء صفاتی است که خودش را به آن صفات، متصف کرده، یعنی صفات ذات. فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ‌ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع حَقّاً، کار اینها درست است.

خودشان توضیح می‌دهند که با توجه به اینکه یک اسم و یک معنا داریم که معنا، خود او بود، کسی که اسم را عبادت کند، اما معنا (ذات قدوس خدای متعال، به شهادت من عبد الاسم و لم یعبد المعنا فقد کفر) را عبادت نکند، کافر است. اما وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِيقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ، یعنی اسم را بر خود ذات نسبت دهد. پس اسم لفظی، اسم اسم نیست، بلکه اسم ذات است. از کجا می‌گویید؟ از این فراز که من عبد المعنا بایقاع الاسماء علیه، اسما را بر خودش نسبت دهد. چگونه؟ با صفاتی که یصف بها نفسه، اسما را بر خود و ذاتش ایقاع کند، نه بر اسم ذاتش.

ایشان یک نسخه بدلی می‌فرمایند که روایت توحید دارد و آن، وصف بها نفسه است، که در فوق گفتند یصف بها نفسه، که فرقی نمی‌کند. یعنی اسمائی که خدای متعال، خودش را به صفات خودش وصف کرده، مثل الله لا اله الا هو الحی القیوم، آن ذات هو، حی قیوم است. و عنت الوجوه للحی القیوم، هو العلی العظیم، که اگر این اسما را بر خود ذات ایقاع کند، یعنی چه کسی را عبادت کند؟ خود ذات را به ایقاع این اسما بر خود ذات عبادت کند. اگر این شخص 2 مطلب را ضمیمه کند؛

1- یکی قلب خود را بر ایقاع عقد کند.

2- نطق به لسانه؛ این‌ها اصحاب امیر مؤمنان (علیه السلام) هستند.

پس نتیجه نهایی این است که وقتی می‌گوییم الحی القیوم لفظی، آیا اینها اسم اسم هستند یا اسم خود ذات؟ ایشان می‌فرمایند اگر بگوییم اسم اسم هستند، یعنی خدای متعال لفظ الحی القیوم را برای ذات متصف به صفت علم، در خارج وضع کرده، دیگر قهراً بر خود ذات اطلاق نمی‌شود. چون فرض این است که آیا آن اسم عینی، عین خود آن معنا و ذات است یا غیر از آن است؟ اگر غیر از آن است، می‌شود اسم، پس این اسم لفظی می‌شود اسم الاسم. نتیجه اینکه به حکم عقل، ثبوتاً و به حکم کتاب و سنت، اثباتاً، اسماء لفظیه، اسماء ذات قدوس خدای متعال هستند. پس بسم الله یعنی اسم خود ذات خدای متعال، به اسمی که آن اسم، الله است و این الله می‌شود اسم خود ذات خدای متعال.

ایشان می‌فرمایند بحث مهم دیگری هم هست که آیا آثاری که در روایات است، آثار اسما هستند یا نیستند؟ مثلاً آثاری که در روایات آمده، مثل یا من اسمه دواء و ذکره شفاء یا ترتب کمالات نفسیه بر خود این اسما، مرتب است. مثلاً مداومت به اسم نور (یکی از اسماء خدای متعال) مثل یا نور یا قدوس (یکی از اسماء خدای متعال) و مداومت بر هر اسمی اثر دارد. یک نظریه، این است که اینها آثار خود این الفاظ است و آیا اینگونه هست یا خیر؟


logo