1403/11/23
بسم الله الرحمن الرحیم
مباحث الفاظ / اوامر / مادّه امر / طلب و اراده / وحدت اراده و طلب / دیدگاه مرحوم آخوند
موضوع: مباحث الفاظ / اوامر / مادّه امر / طلب و اراده / وحدت اراده و طلب / دیدگاه مرحوم آخوند
امر معنایش طلب است و منصرف الیه امر و طلب، انشائی است. طلب انشائی و حقیقی داریم، طلب حقیقی نفسانی و بدون ابراز است و طلب اشنائی خواسته ابراز شده است و مبرز گاهی قول و فعل و اشاره است.
اصطلاح سومی به نام اراده است که اراده همان طلب است که منصرف الیه آن اراده حقیقی و نفسانی است و اراده مطلقه انصراف به اراده حقیقی دارد. پس طلب و اراده یکی هستند.
چون معنای انصرافی این دو متفاوت است برخی گمان کردند طلب و اراده دو چیز هستند. و طلب انشائی و اراده حقیقی را با هم مقایسه کردند و دچار اشتباه شدهاند.
چرا سخن از طلب به میان آمد؟ طلب به اعتبار اینکه معنای امر را طلب دانستهاند و اشاعره طلب و اراده را دو چیز دانستند و ما قائل به وحدت این دو هستیم.
فإذا عرفت المراد من حدیث العینیة والاتحاد، ففی مراجعة الوجدان عند طلب شیء والأمر به حقیقة کفایة، فلا یحتاج إلی مزید بیان وإقامة برهان، فإن الإانسان لا یجد غیر الإرادة القائمة بالنفس صفة أُخری قائمة بها، یکون هو الطلب غیرها، سوی ما هو مقدّمة تحققها، عند خطور الشیء والمیل وهیجان الرغبة إلیه، والتصدیق لفائدته، وهو الجزم بدفع ما یوجب توقفه عن طلبه لاجلها.[1]
سخن قول مشهور عدلیه اتحاد طلب و اراده است و دلیلی ایشان بیان میکنند.
هر فعل اختیاری پنج مرحله دارد: خطور و تصور، تصدیق فائده، میل (در عبارت بین مرحله دوم و سوم جابجا شده و برخی محشین هم اشاره کردند)، رفع موانع، شوق اکید و یا مؤکد (که این مرحله اراده است) و اراده آخرین جزء علت تامة است.
طی این مراحل خمسه وجدانی است، اشاعره قائل هستند انسان غیر از اراده صفت نفسانی دیگری به نام طلب هم دارد اما ما میگوییم در نفس انسان مرحله طلب نداریم و اینجا محل اختلاف ما با اشاعره است.
طلب و اراده در نظر اشاعره متباین هستند.
وبالجملة: لا یکاد یکون غیر الصفات المعروفة والإرادة هناک صفة أُخری قائمة بها یکون هو الطلب، فلا محیص عن إتحاد الإرادة والطلب، وأنّ یکون ذلک الشوق المؤکد المستتبع لتحریک العضلات فی إرادة فعله بالمباشرة، أو المستتبع الأمر عبیده به فیما لو أراده لا کذلک، مسمی بالطلب والإرادة کما یعب به تارةً وبها أُخری، کما لا یخفی. وکذا الحال فی سائر الصیغ الإنشائیة، والجمل الخبریة، فإنّه لا یکون غیر الصفات المعروفة القائمة بالنفس، من الترجی والتمنی والعلم إلی غیر ذلک، صفة أُخری کانت قائمة بالنفس، وقد دلّ اللفظ علیها، کما قیل:
غیر از اراده طلبی در نظر ما وجود ندارد و اراده و طلب یک چیز هستند، ایشان به نکته دیگری در این بحث اشاره میکنند؛ در علم کلام میفرمایند: خداوند متکلم است و در کیفیت تکلم سه دیدگاه وجود دارد:
حنابله: کلام خدا قدیم است و قائم به ذات خداست و مثل سخن ماست و اگر ضبط صوت بود میشد کلام خدا را ضبط کرد.
شیعیان: خداوند در اشیاء ایجاد کلام میکند و کلام خدا حادث است.
اشاعره: کلام خداوند صفت نفسانی قدیم است و قائم به ذات است و صفتی در عرض دیگر صفات است.
پس مقدمات انجام عمل نزد عشائره شش مورد است و آن کلام نفسی درجایی است که اراده به سخن گفتن تعلق بگیرد.
نکته کنونی: در وقت امر کردن به غیر از اراده چیز دیگری در نفس نیست و این نظر مرحوم آخوند است و در باقی صیغ انشائی هم پس از اراده چیزی نیست.
وقد انقدح بما حققناه، ما فی استدلال الأشاعرة علی المغایرة بالأمر مع عدم الإرادة، کما فی صورتی الاختبار والاعتذار من الخلل، فإنّه کما لا إرادة حقیقة فی الصورتین، لا طلب کذلک فیهما، والذی یکون فیهما إنّما هو الطلب الإنشائی الإِیقاعی، الذی هو مدلول الصیغة أو المادة، ولم یکن بینّاً ولا مبینّاً فی الاستدلال مغایرته مع الإرادة الإنشائیة.
وبالجملة: الذی یتکفله الدلیل، لیس إلّا الانفکاک بین الإرادة الحقیقیة، والطلب المنشأ بالصیغة الکاشف عن مغایرتهما. وهو مما لا محیص عن الالتزام به، کما عرفت، ولکنه لا یضر بدعوی الاتحاد أصلاً، لمکان هذه المغایرة والانفکاک بین الطلب الحقیقی والإنشائی، کما لا یخفی.[2]
اشاعره دلیل را اینطور بیان میکنند: گاهی اراده نیست اما طلب است. پس این دو متغایر هستند مثل اینکه مولا دوست دارد که عبدش را بزند و بدون دلیل هم نباشد و امر به این کند که که مرا بزن و این امر اعتذاری است برای زدن مولا عبدش را و این طلب ارادهای پشتش نیست.
در اینجا به نظر ما طلب حقیقی هم نیست و در پاسخ عشائره میگوییم طلب انشائی است ولی طلب حقیقی نیست.
پس دلیل عشائره فقط بین اراده حقیقی و طلب انشائی را جدا میکند و ما هم این را قبول داریم و ما قائل به وحدت طلب حقیقی و اراده حقیقی هستیم.
ثم إنّه یمکن ـ مما حققناه ـ أن یقع الصلح بین الطرفین، ولم یکن نزاع فی البین، بأن یکون المراد بحدیث الاتحاد ما عرفت من العینیة مفهوماً ووجوداً حقیقیاً وإنشائیاً، ویکون المراد بالمغایرة والاثنینیة هو اثنینیة الإنشائی من الطلب، کما هو کثیراً ما یراد من إطلاق لفظه، والحقیقی من الإرادة، کما هو المراد غالباً منها حین إطلاقها، فیرجع النزاع لفظیاً، فافهم.[3]
اتحادیها مرادشان دو حقیقی و دو انشائی است (طلب و اراده) و مراد از دوئیت، بینونت طلب و اراده حقیقی و انشائی است و نزاع لفظی است.
فافهم: امکان صلح نیست چون برخی از ادله اشعری صراحت در مغایرت طلب و اراده حقیقی است.