1403/10/12
بسم الله الرحمن الرحیم
بساطت یا ترکیب مشتق؟/ مشتق /مباحث الفاظ
موضوع: مباحث الفاظ / مشتق / بساطت یا ترکیب مشتق؟
کلام ما در بحث مشتق در یکی از آموز ششگانه ای بود که در ادامه بحث مرحوم آخوند متذکر شدند.
آیا مشتق بسیط است یا مرکب و ایشان به تبع میرسیّد شریف قائل شدند مشتق بسیط است. میر سید شریف فرمود اگر مشتق مرکب باشد یعنی شیء در مشتق لحاظ بشود، ضاحک یعنی شیء له الضحک و ناطق یعنی شیء له النطق حال گاهی مفهوم شیء را در نظر میگیریم و گاهی مصداق شیء را در نظر میگیریم.
اگر مصداق شیء را در نظر بگیریم، قضیه ممکنه تبدیل به قضیه ضروریه میشود؛ چون الانسان ضاحک، قضیه ممکنه است اما اگر ضاحک مرکب باشد، میشود شیء له الضحک و مراد از شیء اگر مصداق باشد، میشود الانسان انسان و میشود قضیه ضروریه. پس قضیه الانسان ضاحک تبدیل میشود به الانسان شیء له الضحک و مصداق شیء انسان است و میشود الانسان انسان له الضحک و هذا محال که انقلاب در ماده قضایا صورت بگیرد.
صاحب فصول پاسخ دادند: الانسان انسان که نداریم و با قید له الضحک باز هم مشکل حل میشود. دو اشکال دیگر بر این کلام وارد کردند.
اشکال مرحوم آخوند
ما اینجا دو قضیه داریم الانسان انسان و الانسان له الضحک و نسبت به یکی از قضایا تبدیل ماده قضیه صورت گرفته و عاد المحذور.
اشکال صاحب فصول بر خودشان (تأیید کلام میرسیّد شریف)
قضیه ممکنه تبدیل به قضیه ضروریه میشود و اشکال میرسیّد شریف وارد است. اما بیان ایشان با مرحوم آخوند متفاوت است.
بیان مقدمه: هر قضیه ممکنهای با افزودن یک قید در کنار موضوع آن تبدیل به قضیه ضروریه میشود و ربطی به بحث مشتق هم ندارد. آن قید اگر موضوع را به شرط محمول فرض شود تبدیل به قضیه ضروریه میشود. مثلاً زید کاتب که بشود زید بشرط الکتابة کاتب. (این مطلب اصل مسلمی است)
ان قلت: در محل بحث ما اگر مشتق را مرکب بدانیم و در آن مصداق شیء را لحاظ کنیم قضیه ضروریه میشود. قلت: زید در مثال یا واقعاً کاتب است یا نیست، اگر باشد که قضیه ضروریه است و میشود موضوع به شرط محمول، اگر واقعاً کاتب نباشد، پس عدم کتابت بر او ثابت میشود ضرورةً. پس دو قضیه ضروریه تولید شد.
زید الکاتب کاتب و زید لاکاتب لیس بکاتب. پس با توجه به این جهت صاحب فصول به خودشان اشکال کردند و انقلاب در ماده قضیه رخ میدهد.
مرحوم آخوند به این اشکال صاحب فصول به خودشان اشکال میکنند که این کلام شما ربطی به ما نحن فیه ندارد و در ما نحن فیه موضوع هیچ قیدی ندارد و قضیه ممکنه اگر مرکب باشد قضیه الانسان ضاحک میشود الانسان شیء له الضحک و از ابتدا در این فرض قضیه ضروریه است و محل بحث ما تبدیل قضیه ممکنه به ضروریه است. پس مشتق بسیط است و مرکب نمیتواند باشد.
لکنه قدسسره تنظر فیما أفاده بقوله: وفیه نظر لأن الذات المأخوذة مقیدة بالوصف قوة أو فعلاً، إن کانت مقیدة به واقعاً صدق الإِیجاب بالضرورة وإلاّ صدق السلب بالضرورة، مثلاً: لا یصدق زید کاتب بالضرورة لکن یصدق (زید الکاتب بالقوة أو بالفعل [کاتب] بالضرورة).[1]
مرحوم آخوند در ادامه میفرمایند وبالجملة: الدعوی هو انقلاب مادة الإِمکان بالضرورة، فیما لیست مادته واقعاً فی نفسه وبلا شرط غیر الأمکان.[2]
در ادامه مرحوم آخوند میفرمایند: وقد انقدح بذلک عدم نهوض ما أفاده رحمهالله بإبطال الوجه الأوّل، کما زعمه قدسسره ، فإن لحوق مفهوم الشیء والذات لمصادیقهما، إنّما یکون ضروریاً مع إطلاقهما، لا مطلقاً، ولو مع التقید إلّا بشرط تقید المصادیق به أیضاً، وقد عرفت حال الشرط، فافهم.[3]
تحلیل مرحوم آخوند از صاحب فصول
بطلان کلام دیگری از صاحب فصول روشن میشود (مشتق بسیط است)، و آن کلام این است که اگر مراد از شیء مفهوم باشد باز هم قضیه ممکنه ضروریه میشود. مثلاً بگویید الانسان شیء له الکتابة موضوع به شرط محمول است و میشود الانسان شیئی است که شیء است و این قضیه ضروریه است.
پاسخ مرحوم آخوند
در اینجا محمول شیء له الکتابة غیر انسان است و ذاتی انسان نیست.
کلام محقق مشکینی
محقق مشکینی فرمودند در اینجا مرحوم آخوند تحلیل صحیحی از صاحب فصول را نداشتند و الا برداشت صاحب فصول صحیح است. در ادامه میفرمایند ثم إنّه لو جعل التالی فی الشرطیة الثانیة لزوم أخذ النوع فی الفصل؛ ضرورة أن مصداق الشیء الذی له النطق هو الإانسان، کان ألیق بالشرطیة الأولی، بل کان أولی لفساده مطلقاً، ولو لم یکن مثل الناطق بفصل حقیقی، ضرورة بطلان أخذ الشیء فی لازمه وخاصته، فتأمل جیداً.[4]
و ما به این بخش از کلمات آخوند متعرض نمیشویم چون فرض این است که فضلاء بحث کفایه را خواندهاند.
ثم إنّه یمکن أن یستدل علی البساطة، بضرورة عدم تکرار الموصوف فی مثل (زید الکاتب)، ولزومه من الترکب، وأخذ الشیء مصداقاً أو مفهوماً فی مفهومه.[5]
مرحوم آخوند
ما نیازی به بیان غامض میرسیّد شریف نداریم بلکه میگوییم اگر مشتق مرکب باشد وقتی آن ذکر میشود باید معانی مکرر در ذهن بیاید حال آنکه بالوجدان یک معنا در ذهن ما متصور میشود. اما اگر ترکیب باشد، موصوف باید تکرار شود و شیء مصداقا یا مفهوما در دل مشتق لحاظ شود حال آنکه اینطور نیست.
لا یخفی أن معنی البساطة ـ بحسب المفهوم ـ وحدته إدراکاً وتصوراً، بحیث لا یتصور عند تصوره إلّا شیء واحد لا شیئاًن، وأنّ انحل بتعمّل من العقل إلی شیئین، کانحلال مفهوم الشجر والحجر إلی شیء له الحجریة أو الشجریة، مع وضوح بساطة مفهومهما.[6]
بساطت بر دو قسم است:
1. در لحاظ و تصور بسیط است اما به دقت عقلی مرکب است؛ مثل شجر و حجر که جامد هستند اما به دقت عقلی مرکب هستند. شجر یعنی شیء له الشجریة و حجر یعنی شیء له الحجریة.
2. هم به لحاظ تصور و هم به دقت عقلی بسیط است؛ مثل واحد، مراد ما از بساطت مشتق، قسم اول است که به دقت عقلی مرکب است.
حال معرِف و معرَف از جهت طرد و عکس باید مساوی باشند و معرَف تصورا بسیط است و معرِف مرکب است؛ حال امکان دارد چیزی بسیط باشد و به دقت عقلی مرکب باشد آخوند میفرمایند بله در باب تعریف میشود چطور برای انسان جنس و فصل درست میکند در ما نحن فیه هم همینطور است. انحلال عقلی هم باعث دفع بساطت نمیشود.
وبالجملة: لا ینثلم بالانحلال إلی الاثنینیة ـ بالتعمّل العقلی ـ وحدة المعنی وبساطة المفهوم، کما لا یخفی، وإلی ذلک یرجع الإِجمال والتفصیل الفارقان بین المحدود والحد، مع ما هما علیه من الاتحاد ذاتاً، فالعقل بالتعمّل یحلل النوع، ویفصله إلی جنس وفصل، بعد ما کان أمراً واحداً إدراکاً، وشیئاً فارداً تصوراً، فالتحلیل یوجب فتق ما هو علیه من الجمع و الرتق.[7]
حد و محدود هم همینطور است که کنایه از معرِف و معرَف است و فرقشان به اجمال و تفصیل است. در حالی که ذاتاً انسان با حیوان ناطق یک چیز هستند و به تحلیل عقلی متفاوت هستند. پس مشتق بسیط است چون اگر بخواهد مرکب باشد و بخواهد مصداق و مفهوم شیء لحاظ شود دارای مشکل است.