« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد سید محسن حسینی‌فقیه

1403/10/03

بسم الله الرحمن الرحیم

مباحث الفاظ / مشتق / ادله قول خصوص متلبس / دلیل چهارم و ادله قول اعمّ

 

موضوع: مباحث الفاظ / مشتق / ادله قول خصوص متلبس / دلیل چهارم و ادله قول اعمّ

کلام ما در ادله قائلین به وضع الفاظ مشتقات برای خصوص متلبس فی المبدأ فی الحال بود و سه دلیل را صاحب کفایه متعرض شدند و بیان کردیم. امروز دو دلیل دیگر هم برای قائلین الفاظ مشتقات برای خصوص ما تلبس فی الحال را عرض می‌کنیم.

دلیل چهارم

آیت الله عبدالکرم حائری مؤسس می‌فرمایند سخن و قول حق این است که و الحق انها موضوعة لمعنی یعتبر فیه التلبس الفعلی و لا یطلق حقیقة الا علی من کان متصفا بالمبدإ فعلاً.[1]

دلیل ایشان

در معانی اسم‌ها زمان اخذ نشده و معتبر نیست و نه مضی و استقبال و حال معتبر نیست، مفاهیم مشتقات ذاتی است که متلبس به مبدأ خاص است (اکل و شرب و ضرب و الی آخر) پس امر زائدی در معنای مشتقات معتبر نیست و مبدأ در تحقق معنا به نحوٍ من الدخالة دخیل است و ما باید ذاتی را تصور کنیم که متلبس به مبدأ باشد و ذات منقضی عنه تلبس به مبدأ ندارد چون در زمان منقضی تلبسی نیست.

و الدلیل علی ذلک آنک عرفت عدم اعتبار المضی و الاستقبال و الحال فی معانی الأسماء و بعد ما فرضنا عدم اعتبار ما ذکر فی مثل ضارب و أمثاله من المشتقات فلم یکن مفاهیم‌ها الا ما أخذ من الذوات مع مع اعتبار تلبسها بالمبادی الخاصة اما علی نحو التقیید و الترکیب و اما علی نحو انتزاع المعنی کما سیأتی و علی أی حال المعنی المتحقق بالذات و المبدأ من دون اعتبار امر زائد لا یصدق الا علی الذات مع المبدأ لدخالة المبدأ فی تحقق المعنی بنحو من الدخالة.

بعبارة أخری فکما ان العناوین المأخوذة من الذاتیات لا تصدق الا علی ما کان واجداً لها کالإنسان و الحجر و الماء و النار کذلک العناوین آلتی تحقق بواسطة عروض العوارض إذ وجه عدم صدق العناوین المأخوذة من الذاتیات الا علی ما کان واجداً لها انها ما أخذت الا من الوجودات الخاصة من جهة کیفیات‌ها الفعلیة من دون اعتبار المضی و الاستقبال و الا کان من الممکن ان یوضع لفظ الإنسان لمفهوم یصدق حتی بعد صیرورته ترابا کان یوضع لمن کان له الحیوانیة و النطق فی زمان ما مثلاً أو یوضع لفظ الماء لما کان جسماً سیالا فی زمن ما و الحاصل ان العناوین المأخوذة من الموجودات بملاحظة بعض الخصوصیات إذا لم یلاحظ شی‌ء زائد علیها لا تطلق الا علی تلک الموجودات مع تلک الخصوصیات سواء کانت تلک الخصوصیات من ذاتیات الشی‌ء أو من العوارض و لعل هذا بمکان من الوضوح.[2]

آیت الله مکارم در انوار الاصول به این دلیل اشکال می‌کنند که اما قوله بعدم دخل الزمان فی الاسماء فقد عرفت الکلام فیه عند ذکر کلام المحقق العراقی فی البحث عن المراد من الحال فی المسئلة، و اما اثبات المقصود فی المقام بمجرد تشبیه [(المشتق](بالجوامد کالانسان والماء فهو لایعد دلیلا فی مثل هذه المسئلة اللفظیة الا ان یرجع الی التبادر او صحة السلب، فهو قیاس ذوقی بین المسألتین من دونان یکون دلیلا.[3]

آیا حرف اول مرحوم حاج شیخ که اسماء دارای زمان نیستند صحیح است؟ ما بحث کردیم اما اثبات مقصودشان بوسیله تشبیه مشتق به جوامد محل اشکال است. انسان چیزی است که انسانیت آن باشد و اگر انسان به نمک تبدیل شده باشد چطور تشبیه مشتق به جوامد کردید و دلیل در این مسأله لفظیه محسوب نمی‌شود. مگر اینکه تمسک به تبادر یا صحت سلب مشتق از منقضی عنه المبدأ کنید.

شاید هم بشود گفت اگر این باشد ظاهری که از کلام حاج شیخ برداشت کردیم بگوییم دلیل و مدعا در اینجا یکی است و دعوای ما چیستی مشتق است و این مصادره به مطلوب است.

البته ایشان بیان دارند عناوینی که از ذاتیات اخذ شده مثل انسان و حجر صادق نیست مگر بر ذاتی که واجد این عناوین باشد همچنین عناوین عارضی هم محقق شدند مثل ضرب در ضارب عنوان ضارب بوسیله عارض شدن ضرب است. و عنوان مأخوذ از ذاتیات صادق نیست مگر بر فرضی که ذات واجد آن عنوان باشد در ما نحن فیه هم همینگونه است و ذات واجد عنوان ضاربیت، ذات متلبس فی الحال خواهد بود.

دلیل پنجم

مرحوم امام خمینی در کتاب مناهج الوصول می‌فرمایند و قد یستدلّ بوجوه عقلیة: من أنّ الحمل و الجری لا بد له من خصوصیة، و إلاّ لزم حمل کلّ شی‌ء علی کلّ شی‌ء، و هی نفس المبادئ القائمة بالذوات، و لا یمکن الحمل علی الفاقد المنقضی عنه المبدأ، فلا بد للقائل بالأعم: إمّا إنکار الخصوصیة فی الجری، و هو خلاف الضرورة، أو دعوی بقاء الخصوصیة بعد الانقضاء، و لیس بعده شی‌ء إلاّ بعض العناوین الانتزاعیة. [4]

اگر حدثی بر ذاتی حمل و جری می‌شود یا مشتقی بر ذاتی حمل و جری می‌شود حتماً باید در این حمل و جری خصوصیتی بوده باشد و الا لازم می‌آید حمل هر چیزی بر دیگری بدون تناسب و این خصوصیت مبدأ قائم به ذات است یعنی ضارب که مشتق است و حمل بر زید می‌شود و خصوصیت این است که مبدأ وجود دارد و به خاطر خصوصیت ضرب است که ضارب قابل حمل بر ذات و زید است پس حمل بر فاقد منقضی صحیح نیست پس اگر ذات متلبس نبود خصوصیتی وجود ندارد که ما حمل را صحیح بدانیم. پس یا باید قائل به اعم بشویم که بگوییم خصوصیت مهم نیست و از بین رفته است و این خلاف ضرورت است و یا بگوییم بعد از انقضاء خصوصیت به قوت خود باقی است خیر این هم صحیح نیست چون پس از انقضاء خصوصیتی هم در بین نیست.

مناقشه مرحوم امام خمینی

و فیه: أنّ هذا الوجه إن رجع إلی التبادر فوجیه، بأن یقال: إنّ المشتقّ یتبادر منه المتلبس بالفعل، و إلاّ فالحمل و الجری متأخّران عمّا هو محلّ البحث، فلو وضع اللفظ لمعنی أعمّ یکون الحمل صحیحا بعد الانقضاء علی فرض تصویر الجامع.[5]

این دلیل اگر تبادر باشد صحیح است و اشکال ندارد و الا اگر مراد تبادر نباشد و خصوصیت را لازم بدانید حمل و جری از بحث ما نحن فیه متأخر است و ربطی به حمل و جری ندارد و اگر ما قائل به وضع برای اعم بشویم خصوصیت را باقی میدانیم و الا اگر خصوصی بشویم حمل صحیح نیست و شما به چیزی استدلال می‌کنید که رتبه‌اش بعد از حمل است و با او بر محل نزاع نمی‌شود استدلال کرد.

ادله قائلین به وضع برای خصوص متلبس تمام می‌شود و وارد بحث قائلان به اعم می‌شویم.

دلیل اول اعمی (مشتق وضع شده هم برای متلبس بالمبدأ فعلاً و هم برای منقضی عنه المبدأ)

تبادر

در بحث دلیل تبادر بر خصوص بحث کردیم و پاسخ داده شد که خطور در معنای اعم بر برخی مشتقات برخاسته از حاق لفظ نیست، بلکه منشأ آن قرائن خارجیه است پس تبادر اعم وجهی ندارد بعلاوه اینکه تبادر خصوص مقدم بر تبادر اعم است و حداقل این دو تبادر تعارض می‌کنند. پس دلیل محکمی که خصوصی‌ها استدلال کرده‌اند تبادر است.

دلیل دوم

عدم صحت سلب از ما انقضی عنه المبدأ

ما عرض کردیم اتفاقاً صحت سلب منقضی است و اگر کسی قبلاً زده و الان نمی‌زند می‌گوییم انه لیس بضارب و مراد از سلب مقید است و عدم سلب مقید علامت حقیقت نیست و مرحوم آخوند مفصل توضیح دادند و ما متعرض آن نمی‌شویم و لااقل ادله قائلین به خصوص صحت سلب است و این دلیل کارایی لازم را ندارد.

دلیل سوم

آیه ابتلاء

﴿وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیتِی قَالَ لَا ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾[6]

در این آیه می‌فرماید یاد بیاور زمانی که ابراهیم از پس امتحان بیرون آمد (که آن کلمات ولایت و امامت کبرای مطلقه الهیه است و همان کلماتی که تلقی آدم من ربه کلمات وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ و این کلمات مقام اهل بیت است و حضرت ابراهیم به این کلمات مبتلی شد) شاهد مثال إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَامًا است و کلمه الظَّالِمِینَ است.

در امامت شرط عصمت شده است یعنی از ابتدا تا انتهاء عمر متلبس به گناه نباشد لذا غاصب اول و دوم و سوم خلافت چون مشرک بودند و ان الشرک لظلم عظیم اصلاً صلاحیت متصدی امر خلافت را نداشتند.

عصمت شرط امامت است و حضرت ابراهیم(علیه السلام) هم امتحانات مهمی را سربلند بیرون آمدند و به مقام امامت رسیدند و خداوند فرمودند ذریة ظالم تو به امامت نمی‌رسند. خلفاء در زمان قبل خلافتشان مشرک بودند و ظالم بودند؛ پس الان هم بر آنها ظالم صدق می‌کند. پس الان هم که به ظاهر اسلام آوردند چون کماکان ظالم هستند لایق خلافت نیستند و ما در روایات معتبری این مسأله را داریم، پس مشتق برای اعم وضع شده است.


logo