1403/09/26
بسم الله الرحمن الرحیم
مباحث الفاظ / مشتق / تنبیه و تحریر محل نزاع / ادله قول خصوص متلبس / استحاله قول اعم، دیدگاه محقق خویی
موضوع: مباحث الفاظ / مشتق / تنبیه و تحریر محل نزاع / ادله قول خصوص متلبس / استحاله قول اعم، دیدگاه محقق خویی
کلام در این است که آیا در بحث مشتق، قائل به قول خصوص شویم یا اعم؟ همانطور که بیان شد در این قضیه 2 رویکرد موجود است:
1- به ادله مقام اثبات تمسک کنیم.
2- ثبوتی بحث کنیم.
نسبت به رویکرد ثبوتی، بعضی مثل مرحوم محقق نائینی میفرمایند وضع برای اعم ثبوتاً امکان ندارد.
دلیل مرحوم محقق نائینی در بحث ثبوت این است که مشتق را بسیط یا مرکب میدانیم؛ اگر بسیط باشد که دلیل بیان شد و اگر مرکب باشد، گفتند قدر جامعی بین متلبس و منقضی نداریم. پس چون نمیتوانیم قدر جامعی تصویر کنیم، قول به اعم معنا ندارد. مرحوم علامه حلی قبل از ایشان تصویر جامع کرده بودند، ولی مبتلا به مناقشه بود.
مرحوم آیت الله خویی در محاضرات به کلام استادشان (مرحوم محقق نائینی) مناقشه کرده و میفرمایند شما گفتید اگر مشتق را مرکب بدانیم، قدر جامع قابل تصویر نیست، ولی ما مرکب میدانیم و قدر جامع قابل تصویر بوده و 3 قدر جامع داریم:
قدر جامع اول: اتصاف الذات بالمبدأ فی الجمله،[1] ذات نسبت به مبدأ بر 2 قسم است:
قسم اول: ذاتی که متصف به مبدأ نیست، یعنی مشتق هنوز با این ذات کاری ندارد.
قسم دوم: ذاتی که متصف به مبدأ شده، چه این اتصاف مربوط به گذشته بوده و جری و نسبت پایان پذیرفته و چه هنوز باقی باشد؛ در هر دو صورت، میشود اتصاف الذات بالمبدأ، به عبارت دیگر صرف الوجود مبدأ محقق میشود که عاری از خصوصیت تلبس یا خصوصیت انقضاست و هیچ کدام از این دو خصوصیت در نظر گرفته نمیشود، بلکه صرف اتصاف الذات بالمبدأ بوده و مشتق وضع شده برای اتصاف ذات به مبدأ. این اتصاف ذات به مبدأ در خارج نیز، هم بر منقضی و هم بر متلبس صادق است.
قدر جامع دوم: مرحوم آیت الله خویی میفرمایند مبدأ بر 2 قسم است:
1- مبدئی که در حال عدم باقیست و به وجود نیامده و از موضوع له مشتق خارج است.
2- مبدئی که بعداً به وجود میآید، اما خروج مبدأ از عدم به وجود، میشود؛ جامع بین انقضا و تلبس و مشتق وضع شده برای خروج مبدأ از عدم به وجود و خروج المبدأ من العدم الی الوجود نیز، هم بر متلبس و هم بر منقضی صادق اشت.
قدر جامع سوم: شاید بتوان از تعبیر مرحوم آیت الله خویی استفاده کرد که انگار ایشان قدر جامع اول و دوم را دچار اشکال دیده و لذا میفرمایند لو سلمنا که بگوییم جامع حقیقی ممکن نباشد، چون قدر جامع اول و دوم، حقیقی بود و اگر حقیقی ممکن نباشد، میگوییم قدر جامع انتزاعی ممکن است و موضوع له مشتق را قدر جامع انتزاعی میدانیم.
در بحث واجب تخییری، متعلق وجوب چیست؟ عتق یا صوم شهرین متتابعین یا اطعام 60 مسکین است. مرحوم محقق نائینی درباره این قدر جامع بحث میکنند که متعلق وجوب چیست؟ یک حکم داریم و 3 متعلق. ایشان قدر جامع انتزاعی گرفته و مشکل را حل کرده و میفرمایند وجوب به عنوان احدهما تعلق گرفته، چون 3 متعلق هستند.
مرحوم آیت الله خویی گویا به مرحوم محقق نائینی میفرمایند همان قدر جامعی که شما در واجب تخییری تصور کردید، ما هم در بحث مشتق تصویر کرده و میگوییم مشتق وضع شده برای عنوان احدهما (متلبس و منقضی). چون لازم نیست موضوع له، قدر جامع حقیقی باشد، بلکه صرف تصور قدر جامع در مسئله، ولو بنحو انتزاعی کافیست.
در نقد کلام مرحوم آیت الله خویی، گفتهاند قدر جامع سوم که عنوان احدهما دارد؛ ضمیر تسمیه به مرجع نیاز دارد که مرجعش میشود متلبس و منقضی، یعنی واضع، خصوص متلبس و منقضی را لحاظ کرده و لفظ را برای عنوان احدهما وضع کرده است. اگر متلبس یا منقضی، احدهما باشد، زمان در موضوع له مشتق دخالت دارد، یعنی موضوع له مشتق میشود ذات متلبس به مبدأ در زمان حال یا گذشته، چون انقضی عنه المبدأ میشود گذشته، که در این صورت، زمان حال و زمان انقضا جزء موضوع له شد و مرحوم محقق نائینی گفتند با توجه به قواعد ادبی، مسلم بین اصولیان این است که زمان جزء مدلول مشتق نیست. با توجه به اینکه عنوان احدهما، ضمیر بوده و ضمیر، مرجع دارد و زمان گذشته و حال در آن لحاظ میشود، بنابراین زمان هم جزء ذات مشتق شد، در حالیکه زمان از معنای مشتق خارج است.
قدر جامع دوم، خروج المبدأ من العدم الی الوجود و قدر جامع سوم، زمان آینده است، که مبدأ هنوز از عدم به وجود نیامده، اما مبدأ در متلبس و منقضی، از عدم به وجود آمده. اشکالی که به کلام ایشان (مرحوم آیت الله خویی) شده، این است که گفتهاند این قدر جامع یا بدون اتصاف به ذات یا گاهی با اتصاف به ذات است. شما که میگویید مبدأ از عدم به وجود رسیده، میشود موضوع له مشتق و لازمهاش این است که بتوانیم هم به مصدر و هم به فعل بگوییم مشتق اصولی، که در این صورت، هم در مصدر و هم در فعل، خروج مبدأ از عدم به وجود است و فعل ماضی و مضارع اینگونه است، در حالیکه شما (مرحوم آیت الله خویی) میگویید فعل و مصدر، هیچ کدام مشتق اصولی نیستند. اگر مقصود این است که اتصاف ذات به مبدئی است که از عدم به وجود وارد میشود، دو فرد دارد، یکی فرد متلبس و دیگری فرد منقضی؛ پس قدر جامع دوم هم مثل قدر جامع اول مبتلا به اشکال است.
قدر جامع دومی که مرحوم آیت الله خویی تصویر کردهاند، خروج از عدم به وجود است که در متلبس و منقضی عنه المبدأ هم صادق است. مناقشهای که به قدر جامع دوم مرحوم آیت الله خویی شده، این است که لازمه این قدر جامع این است که در فعل ماضی و مضارع هم بیاید، یعنی باید به فعل ماضی و مضارع هم مشتق بگوییم، در حالیکه اینها مشتق ادبی و نحوی هستند، اما مشتق اصولی نیست.
در اینجا بعضی گفتهاند معنای حرفی و نسبت وجود و عدمشان قائم به طرفین بوده و هر نسبتی با نسبت دیگر متفاوت است و بین نسبتها قدر جامع معنای حرفی نداریم، مخصوصاً اگر دو نسبت با هم تناقض داشته باشند.
در ادامه به مرحوم آیت الله خویی اشکال شده که تلبس و انقضا، 2 نسبت متناقض و متفاوتند. تلبس است، یعنی انقضاء معنای اتصاف مبدأ به ذات، عدم تلبس ذات به مبدأ در زمان حال است، بلکه تلبس، گذشته بوده. پس یک جا حقیقتاً ربط الذات بالمبدأ و یک جا الان سلب المبدأ عن الذات است. یعنی یکی ربط و دیگری سلب است و نسبت ربط در گذشته بوده و الان وجود ندارد. شما (مرحوم آیت الله خویی) و عده دیگری از بزرگان میگویید مشتق ثبوتاً در متلبس و منقضی قابل وضع است و نتیجه حرفتان این است که واضع، مشتق را برای دو نسبت متضاد و متناقض وضع کرده است.
همانطور که قبلاً بیان شد، وجود نسبتها متغایر است و قدر جامع بین دو نسبتی که متغایر هستند، ثبوتاً معقول نیست. پس با این بیان، شما که در قدر جامع دوم گفتید خروج المبدأ من العدم الی الوجود، این جمله در 2 جایی است که دو نسبت متضاد یا متناقض نداشته باشد، در حالیکه در ما نحن فیه دو نسبت متناقض است. اولی، اتصاف الذات بالمبدأ بوده و در آنجا هم میخواست بین دو نسبت متناقض، نسبتسنجی و جامع تصور شود و این دو با هم قابل جمع نیستند. اگر قدر جامع اول و دوم مبتلا به اشکال باشد، قدر جامع سوم مبتلا به اشکال نیست و علی الظاهر قدر جامع مرحوم آیت الله خویی قابل تصور است.