1403/08/22
بسم الله الرحمن الرحیم
مباحث الفاظ / مشتق / محل نزاع در اسم زمان / دیدگاه محقق اصفهانی و محقق خوئی و مرحوم امام خمینی
موضوع: مباحث الفاظ / مشتق / محل نزاع در اسم زمان / دیدگاه محقق اصفهانی و محقق خوئی و مرحوم امام خمینی
بررسی امکان جریان مشتق در اسم زمان
اشکال این است که باید ذاتی بوده، که مبدئی داشته باشد و آن ذات باقی و مبدأ و حدث از بین رفته باشد. در این صورت، آیا بعداً هم اطلاق مشتق صحیح است یا خیر؟ مثلاً ذاتی داریم، به نام زید، که حدث و مبدأ و ضربی دارد و زید بعداً باقیست، اما حدث (ضرب) از بین رفته. در این صورت، آیا ضارب کماکان و حقیقتاً به زید اسناد داده میشود یا خیر (محل کلام)؟
آقایان در این زمینه میگویند ذات در اسم زمان، خود زمان است و مبدأ، حدثش است و وقتی میگوییم مقتل (زمان قتل و حدث (قتل))، ذات (زمان) منسرم الوجود و متسرم الوجود بوده و باقی نیست. پس قانون بحث مشتق نقض شد و در اسم زمان، ذات و حدث هم از بین رفت. در حالیکه در بحث مشتق، ذات باید باقی و مبدأ و حدث از بین رفته باشد.
یوم العاشورا مقتل الحسین (علیه السلام)، شاهد مطلب، کلمه مقتل بوده، که اسم زمان و مبدأ و حدث، قتل است. بعد از عاشورای سال 61 هجری قمری، قتلی نبوده، اما ذات (زمان) باقی نمانده، چون روز دهم محرم سال 61 هجری قمری تمام شده. پس ذات و مبدأ هم باقی نبوده و ضابطه نزاع مشتق در اسم زمان جاری نیست. مرحوم آقای آخوند از این اشکال پاسخ دادند، که نقد شد.
مرحوم محقق نائینی از این اشکال پاسخ داده و میفرمایند و لكن يمكن ان يقال: انّ المقتل عبارة عن الزّمان الّذي وقع فيه القتل، و هو اليوم العاشر من المحرّم، و اليوم العاشر لم يوضع بإزاء خصوص ذلك اليوم المنحوس الّذي وقع فيه القتل.[1] اسم زمان دارای افراد و مصادیقیست که یک معنای کلی دارد. یعنی مثلاً کلمه یوم بر ایام سال یا کلمه احد بر یکشنبههای سال یا کلمه عاشر بر تمام دهمهای سال یا عاشر محرم بر تمام دهمهای محرم سالهای متعدد صادق است. اما عاشر محرم سال 61 هجری قمری متصف به مقتل الحسین (علیه السلام) شده، که از بین رفته، اما مصادیق متعدد دیگری دارد، که به اعتبار آن مصادیق، باز هم کلمه مقتل الحسین (علیه السلام) را اطلاق میکنیم.
پس عاشوراهای بعدی به اعتبار تلبس عاشورای سال 61 هجری قمری به عنوان مقتل الحسین (علیه السلام) گفته میشود. یعنی تلبس عاشورای سال 61 هجری قمری و انقضاء ذات منقضی عاشوراهای سال بعد، در زمان فرض شد.
درنتیجه به اعتبار اینکه عاشوراها متعدد هستند، باز میتوانیم بحث کنیم که یوم العاشورا مقتل الحسین (علیه السلام)، چون قتل انجام نمیشود، حدث و مبدأ منقضی شده، اما ذات (یوم عاشورا) به قوت خود باقیست.
فالذّات في اسم الزّمان انّما هو ذلك المعنى العامّ، و هو باق حسب بقاء الحركة الفلكية، و قد انقضى عنه المبدأ الّذي هو عبارة عن القتل، فلا فرق بين الضّارب و بين المقتل، إذ كما انّ الذات في مثل الضّارب باقية و قد انقضى عنها الضّرب، فكذا الذّات في مثل المقتل الّذي هو عبارة عن اليوم العاشر من المحرّم باقية لتجدّد ذلك اليوم في كلّ سنة و قد انقضى عنها القتل، ذات (اسم زمان) یک معنای عام دارد مثل عاشورهای هر سال. و قد انقضی عنه المبدأ الذی هو عبارت عن القتل، اما مبدأ (قتل) منقضی شده. فلا فرق بین الضارب و بین المقتل اذ کما ان الذات فی مثل الضارب باقیه، ذات باقیست. و قد انقضی عنها الضرب، ضرب (مبدأ) منقضی شده. فکذا الذات فی مثل المقتل الذی هو عبارت عن الیوم العاشر من المحرم، ذات میشود روز دهم نیز باقیه لتجدد ذلک الیوم فی کل سنه. چون هر سال این ذات تجدید میشود، باقیست، اما مبدأ و حدث (قتل) از بین رفته.
در مقام نقد این پاسخ، ما میگوییم در مشتق یک ذات، مثلاً به نام زید مطرح است، که متلبس به یک مبدأ (زننده و ضارب) بوده و امروز زید هست، اما ضارب نیست و ضرب ندارد. اما اگر بگوییم زید ضارب دیگر ضارب نیست و امروز عمر، ضارب است، که مصداقی از مصادیق انسان میباشد، یعنی یک معنای کلی را در نظر بگیریم و بگوییم زید دیروز ضارب بوده و از دنیا رفته و بعد عمر ضارب است، که مصداقی از مصادیق کلی انسان میباشد. در این صورت، آیا میشود به عمر، ضارب گفت، در حالیکه ضربش تمام شده و مشغول استراحت است؟ واضح است که اینگونه نیست.
علی الظاهر مرحوم محقق نائینی هم میفرمایند یوم عاشورا مصادیقی دارد، همچنان که انسان مصادیقی دارد و به یوم عاشورا میگفتیم یوم العاشورا مقتل الحسین (علیه السلام). این یوم عاشورا، کدام یوم عاشورا بود؟ روز عاشورای سال 61 هجری قمری، که متلبس به مبدأ (قتل) بود. والا یوم العاشورای کلی در کار نیست، که متلبس به مبدأ (قتل) باشد. پس تلبس به مبدأ در فرد خاص (یوم عاشورای سال 61 هجری قمری) است. شما میگویید این یوم عاشورا از بین رفت و یوم عاشوراهای دیگر آمد و معنایش این است که مشتق را بر یک فرد دیگر از افراد کلی حمل کنیم. مثلاً زید، ضارب بود و ضرب از او منقضی شد و بعد عمرو، ضارب شده و اگر ضرب از عمرو منقضی شود، باید بگوییم آیا ضارب کماکان برای عمر صادق است یا نیست؟ فرد و ذات عوض شده.
نقد مرحوم امام خمینی بر محقق نایینی
و منها: ما قاله بعض الأعاظم: من أنّ اسم الزمان موضوع لمعنى كلّيّ له أفراد غير مجتمعة في الوجود، فالمقتل موضوع لزمان كلّيّ متّصف بالقتل، و هو باقٍ بوجود فرد آخر.
هذا، و هو لا يخلو من غرابة؛ لأنّ اسم الزمان موضوع لكلّ زمان يكون وعاءَ الحدث، لا لكلّ زمان مطلقاً، و معلوم أنّ وعاءه هو الزمان الخارجيّ، و هو غير باقٍ، و الموجود في عام آخر مصداق لعنوان آخر مثل عاشر المحرّم، و هو موجود آخر و لو اعتباراً، فالكلّيّ القابل للصدق على الكثيرين ليس وعاءً للحدث، و ما هو وعاؤه هو الموجود الخارجي، و هو غير باق.[2]
ایشان میفرمایند (از جمله توجیههایی که نزاع مشتق در اسم زمان جاری میشود) کلام مرحوم محقق نائینی حرف عجیبی است. لان اسم الزمان موضوع لکل زمان یکون وعاء الحدث، چون اسم زمان برای هر زمانی که برای آن حدث و مبدأ ظرف باشد، وضع شده. لا لکل زمان مطلقا، مقتل (اسم زمان) یعنی روزی که در آن، قتل انجام شده باشد. و در این صورت، ظرف برای قتل، زمان خارجی است که میشود عاشورای سال 61 هجری قمری، که باقی نیست. عاشورای سال 62 هجری قمری میشود ذات برای مقتل جدید، نه مقتل سابق. و هو موجود آخر ولو اعتباراً، عاشورای سال 62 هجری قمری میشود یک موجود دیگر. فالكلّيّ القابل للصدق على الكثيرين ليس وعاءً للحدث، یک معنای کلی روز دهمی (وعاء و ظرف) برای تمام روزهای قتل نداریم، بلکه ما عاشورایی داریم که وعاء برای حدث قتل است و آن، عاشورای سال 61 هجری قمری است و در سال 62 هجری قمری، این ذات باقی نیست. و این وجود خارجی باقی نیست.
ایشان به راه حلهایی که ارائه شده، اشکال و نتیجه گیری نهایی کرده و میفرمایند فتحصّل ممّا ذكرنا: أنّ أسماء الزمان خارجة عن محطّ البحث؛ لعدم ملاكه فيها.[3] به نظر ما اسم زمان داخل در محل نزاع قرار نمیگیرد.
مرحوم محقق اصفهانی و مرحوم آیت الله خویی و مرحوم آیت الله بروجردی هم، از این اشکال پاسخ دادهاند.
کلام مرحوم آیت الله خویی
ایشان در مصباح الاصول جلد اول میفرمایند و الصحيح في الجواب أن يقال: انّ أسماء الازمنة لم توضع لخصوص الازمنة قبالا لأسماء الامكنة، بل الهيئة الواحدة، و هي هيئة مفعل مثلا قد وضعت لمفهوم عام منطبق على الزمان مرّة و على المكان اخرى، فالمقتل مثلا موضوع لظرف القتل، سواء كان زمانا أو مكانا.[4]
اسماء زمان، که بر وزن مفعل است، در مقابل مکان فقط برای زمان وضع نشده، بلکه یک هیئت واحده بیشتر نداریم، که بر وزن مفعل است.
توجیه این است که مرحوم محقق اصفهانی و مرحوم آیت الله خویی و مرحوم آیت الله بروجردی میفرمایند صیغه مفعل برای اسم زمان و مکان وضع شده. به عبارتی، صیغه مفعل برای مفهومی که هم شامل اسم زمان و هم شامل اسم مکان است، مشترک معنوی است. این صیغه 2 فرد دارد:
1- اسم زمان
2- اسم مکان
یک فرد و معنای معنوی مشترک (اسم زمان) فقط متلبس دارد، اما یک فرد و معنای معنوی مشترک (اسم مکان) هم متلبس و هم منقضی دارد. مثلاً مسجد (اسم مکان) بود، هم متلبس و هم منقضی دارد.
چه اشکالی دارد که یک مفهوم، هم برای متلبس و هم برای منقضی وضع شود، به خاطر اینکه در قسمتی از مصادیقش، متلبس و منقضی است؟ در کدام قسمت؟ اسم مکان. قد وضعت لمفهوم عام، این مفهوم عام. قد وضعت لمفهوم عام منطبق على الزمان مرّة و على المكان اخرى.
پاسخ اول: باید امکان داشته باشد که صیغه مفعل بین اسم زمان و اسم مکان، مشترک معنوی باشد، یعنی برای این دو جامع باشد و زمان و مکان، دو فرد از این جامع باشند (اول کلام).
پاسخ دوم: بعد از امکان، وقوع هم داشته باشیم. به ایشان میگوییم قدر جامع بین اسم زمان و اسم مکان معنا و امکان ندارد. چون اسم زمان و اسم مکان از دو مقوله و دو فرد هستند، اما نه دو فرد از یک ماهیت واحده، بلکه دو ماهیت هستند؛ اسم زمان از مقوله متی و اسم مکان از مقوله أین و مقولات، متباینات بالذات هستند و بین مقولات، هیچ ماده اشتراکی وجود ندارد. پس ابتدای فرمایش ایشان محل اشکال است و بین اسم زمان و اسم مکان، در حالی که دو مقوله بوده و مقولات، تباین حقیقی دارند، جامع فرض نمیشود.
ممکن است ایشان بگویند قدر جامع عنوانی را لحاظ میکنیم، یعنی یک عنوان، نه قدر جامع حقیقی ماهوی و مدعا این است که صیغه مفعل برای ظرف وقوع فعل وضع شده، که عنوانی است که دو فرد دارد؛ زمان و مکان. در این صورت، اگر اسم میبود، قابل بود و معنای جامعی که معنای مشترک معنوی بوده و افراد داشته باشد. اما فرض این است که میخواهیم از هیئت استفاده کنیم. هیئت، معنای رابطی مثل معنای حرفی بوده و معنای اسمی نیست، که در این صورت، معنای حرفی قابل کلی گیری نیست و نمیشود یک معنای کلی باشد، بلکه معنای حرفی همیشه معنای جزئیست. لذا علی الظاهر و الله العالم، راه حلی که این 3 بزرگوار فرمودند، قابل خدشه است.
کلام مرحوم شهید صدر
ایشان به راه حل این 3 بزرگوار اشکال کرده و میفرمایند ما ذكره المحقق الأصفهاني (قده) والسيد الأستاذ ـ دام ظلّه ـ من انَّ الموضوع له فيها هو الأعم من الظرف الزماني والمكاني وليست مختصة بالزمان وبقاء ذات الظرف بهذا المعنى الأعم مع انقضاء المبدأ أمر معقول ولو بلحاظ ظروف المكان لا الزمان.[5]
وفيه: ان أريد الوضع لمفهوم الظرف فهو واضح البطلان فانَّ مفهوم الظرف كمفهوم الفاعل والمفعول معانٍ اسمية منتزعة عن المعنى الحرفي النسبي الّذي هو مدلول الهيئات الاشتقاقية بحسب الفرض وإن أريد واقع النسبة الظرفية المتقومة بالظرف والمظروف فمن المعلوم انَّ النسبة الظرفية في ظروف الزمان تختلف سنخاً عن النسبة الظرفية المكانية حقيقة وعرفاً ولذلك كانت إحداهما مقومة لمقولة (الأين) والأخرى مقومة لمقولة (المتى) ولا جامع حقيقي بين المقولات.[6]
اگر میگویید صیغه هیئت مفعل برای مفهوم ظرف وضع شده، واضح البطلان است چون مفعل برای مفهوم ظرف وضع نشده؛ مقتل برای مفهوم ظرف نیست، بلکه برای مصداقش است. اینها معانی اسمیهای هستند که از معنای حرفی و نسبی انتزاع شده، که مدلول هیئتهاست، یعنی این هیئت مفعل، معنای حرفی دارد که از آن، معنای زمان و معنای مکان را برداشت میکنیم.
پس اگر میخواهید بگویید برای مفهوم ظرف وضع شده، غلط است. و نسبت ظرفیه در ظرف زمان با نسبت ظرفیه در ظرف مکان فرق دارد، چون یکی مقوله متی و دیگری مقوله أین است. چطور ظرفیت، معنایی است که هم زمانی و هم مکانی در دلش هست؟ هیئت مفعل هم معنایی، به نام جامع انتزاعی داشته باشد، که بتواند اسم زمان و اسم مکان را در خودش جا بدهد. در این صورت میخواهیم خصوصیت ظرفیه زمانیه یا مکانیه را از مفعل بفهمیم و اگر اینگونه باشد، معنای اسم زمان و اسم مکان باید بتوانند در یک جامع داخل شوند، در حالیکه یک جامع بین این دو قابل تصویر نیست.