« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد سید محسن حسینی‌فقیه

1403/08/19

بسم الله الرحمن الرحیم

مباحث الفاظ / مشتق / مقدمات بحث / تحریر محل نزاع

 

موضوع: مباحث الفاظ / مشتق / مقدمات بحث / تحریر محل نزاع

در مقدمات علم اصول، بعد از بحث صحیح و اعم، یکی دیگر از مقدمات، مسئله مشتق می‌باشد که در آن، 3 بحث عمده داریم:

بحث اول: تبیین محل نزاع. نزاع در بحث مشتق، کجاست؟

بحث دوم: تبیین اقوال و ادله اقوال.

بحث سوم: ثمراتی که بحث مشتق، اصولاً و فقهاً دارد. مشتق در علم اصول چه ثمراتی داشته و در علم فقه دارای چه نتایجی است؟

بحث اول: اولاً بحث مشتق در علوم مختلف مثل علم کلام، علم منطق، علوم بلاغت، صرف و علم اصول فقه (بحث ما نحن فیه بوده و بحث مشتق از اهمیت برخوردار است) کاربرد دارد.

ثانیاً در علم اصول تلبس ذات به مبدأ در مشتق، بحث در این است که آیا مشتق در متلبس بالمبدأ فی الحال فقط حقیقت است یا در اعم از متلبس بالمبدأ فی الحال و منقضی‌عنه المبدأ؟

ثالثاً مشتق، بر ذاتی که فی الحال متلبس به مبدأ است، اطلاق حقیقی و نسبت به ذاتی که در آینده متلبس به مبدأ می‌شود، اطلاق مجازی می‌گردد. اما آیا نسبت به ذاتی که در گذشته متلبس به مبدأ بوده و الان منقضی شده (مبدأ)، اطلاقش حقیقی است یا مجازی؟ (محل کلام). نزاع در صورت ثالث است.

رابعاً مشتق اصولی و مشتق ادبی چه رابطه‌ای با هم دارند؟ ابتدا به مشتق در ادبیات اشاره کرده و بعد ارتباطش را با مشتق اصولی بیان می‌کنیم. مشتق در علم صرف و ادبیات به 3 نحوه تقسیم می‌شود؛

1- اشتقاق صغیر

2- اشتقاق کبیر

3- اشتقاق اکبر

به اشتقاق متداول در علم صرف، اشتقاق صغیر گفته و آن را اینگونه معنا می‌کنند:

اشتقاق صغیر یعنی کلماتی که حروف اصلی یک باب و ترتیبشان در آن کلمه محفوظ بوده و تغییراتی که در کلمات وجود دارد، با حفظ حروف اصلی و ترتیب آن حروف باشد، مثل ضرب، یضرب، ضارب، مضروب، اضرب، لا تضرب و امثالهم، که حروف اصلی (ض ر ب) و ترتیب این حروف در این کلمات، یکسان و ثابت است. یعنی در تمام این کلمات، ابتدا حرف ض، بعد حرف ر و بعد حرف ب آمده و حروفی که اضافه شده‌اند، با حفظ و ترتیب حروف اصلیست و این حروف اضافه در لابلای حروف اصلی آمده‌اند؛ یعنی در ابتدای کلمه مثل یضرب، یا وسط کلمه مثل ضارب یا انتهای کلمه مثل اضربا، یعنی بعد از حروف اصلی (ض ر ب) یک حرف اضافه شده.

اشتقاق کبیر یعنی دو کلمه در معنا و حروف اصلی مشابه هم بوده، اما در ترتیب حروف اصلی مشابه نباشند. یعنی حروف اصلی و معنا در آنها یکیست، اما ترتیبشان با هم یکی نیست. مثل جذب و جبذ، که حروف اصلی و معنا (ج ذ ب) یکی است، اما ترتیبشان متفاوت است یا مثل حمد و مدح، که معنا و حروف اصلی (ح م د) یکی است اما ترتیب حروف با هم متفاوت است. گاهی از اشتقاق کبیر، اصطلاحاً به تقلب در لغت، معنا می‌شود. تقلب یعنی برگردان، که جای حروف جابجا و عوض شده است.

اشتقاق اکبر یعنی معنای 2 کلمه یکی است، اما در بعضی از حروف اصلی، مشترک هستند نه در تمام حروف اصلی مثل قطع و قطف (چیدن، بریدن). این دو کلمه از نظر معنا یکسان هستند، اما فقط 2 تا از حروف اصلی کلمه قطع (ق ط) شبیه کلمه قطف است یا مثل ثلم (سوراخ) و ثلب. که در تعدادی از حروف اصلی (ث ل) با هم مشترک هستند.

اشتقاق کبیر و اکبر یک پایه مشترک دارند و آن اینکه معنای کلمات در هر دو، یکیست. آیا می‌توانیم به 2 نحوه کبیر و اکبر، اشتقاق بگوییم یا خیر؟ در این مورد، بین آقایان اختلاف است. همانطور که بیان شد در اشتقاق کبیر، جای حروف با هم جابجاست و در اشتقاق اکبر، بعضی از حروف با هم مشترک نیستند، پس ممکن است به این دو، اشتقاق گفته نشود. اما اشتقاقی که در علم اصول، محل کلام است، اشتقاق صغیر می‌باشد و در علم ادبیات عرب هم، منظور از اشتقاق، صغیر است.

مشتق نحوی همواره به یک ذات اسناد داده می‌شود. یعنی این مشتق دارای مسندی است که به ذات اسناد داده می‌شود. اما همیشه مساوی و متحد با ذات نیست. مثلاً در جمله ضرب زید، ضرب، مشتق نحوی یا صرفی است و به ذات (زید) هم اسناد داده می‌شود یعنی ضرب به ذات نسبت داده شده، اما با ذات متحد نیست و ربطی به هم ندارند. اما گاهی هم با ذات متحد است مثل مشتقاتی مثل ضارب، مضروب، ضراب، اسم فاعل، اسم مفعول، صیغه مبالغه، صفت مشبهه و امثالهم.

ارتباط بین مشتق اصولی و نحوی

منظور از مشتق در علم اصول، مشتقی است که به ذات اسناد داده شده و با ذات متحد است (مشتق اصولی)، اما مشتق نحوی، که با ذات متحد نیست، از محل بحث خارج می‌شود مثل فعل ماضی، فعل مضارع، فعل امر، فعل نهی و امثالهم، که از محل بحث مشتق اصولی خارج هستند، چون با ذات، متحد نیستند. مثلاً در جمله ضرب زید، ضرب یک چیز و زید چیز دیگری بوده و ضرب، زید نیست و نباید بگوییم ضرب یعنی هو. در جمله ضرب زید، ضرب یک شیء است، که فقط بر حدث در زمان گذشته، که ذات نیست، دلالت دارد. پس ضرب، یضرب، اضرب، لا تضرب و امثالهم مشتق اصولی نیستند.

مصادر هم، مثل مصادر ثلاثی مجرد و مصادر ثلاثی مزید هم، اینگونه هستند. افعال و مصادر ثلاثی مزید، مشتق ادبی هستند، چون افعال از مصدر گرفته شده، اما مصادر ثلاثی مزید از مصدر ثلاثی مجرد یا از فعلش گرفته شده، که بعضی‌ها می‌گویند مصادر ثلاثی مزید از فعل ثلاثی مزید گرفته شده، که در هر صورت، مصادر ثلاثی مزید و تمامی افعال، مشتق ادبی بوده و مشتق اصولی نیستند. باب‌ها هم مشتق اصولی نیستند. لذا هر مشتق ادبی که با ذات متحد نباشد، مشتق اصولی نبوده، بلکه ماده افتراق مشتق اصولی است. از طرف دیگر بعضی موارد هم مشترک بوده مثل اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبهه و صیغه مبالغه و امثالهم، که هم مشتق ادبی و هم مشتق اصولی هستند.

ماده افتراق مشتق اصولی، که مشتق ادبی نباشد، چیست؟ مثل زید ضرب، که از معنایش ضارب یا زید عدل اراده شده، که مشتق اصولی هست اما مشتق ادبی نیست. پس نسبت مشتق اصولی و مشتق ادبی، عموم و خصوص من وجه است.

بعضی‌ها مثل مرحوم صاحب فصول و بعضی دیگر از اصولیان، مشتق نحوی را تقسیم کرده و می‌فرمایند بعضی از اقسام مشتق نحوی در علم اصول، محل بحث بوده و مشتق اصولی گفته می‌شوند.

ما می‌گوییم هر مشتق نحوی که با ذات متحد باشد، داخل در بحث مشتق اصولی است.

مرحوم صاحب فصول می‌فرمایند اسم فاعل و صفت مشبهه داخل در بحث مشتق اصولی بوده، اما اسم مفعول و صیغه مبالغه، از مشتق اصولی خارج است. در صورتی که دیگر علما، آنها را هم در مشتق اصولی داخل کرده و بحث کردند، که ضابطه‌ای که برای مشتق اصولی بیان شد، در اینها هم هست.

ذاتی که متلبس به مبدأ شده، مشتق اصولی بوده که با ذات یکی است. مثلاً ضارب همان زید و زید همان ضارب است. بعضی از آقایان اصولی می‌فرمایند با توجه به مبدأ (مصدر، یعنی حروف اصلی، که در مشتق، یکسان است)؛

تارتاً مبدأ مشتقات، فعلی از افعال بوده، که مشتق اصولی است مثل ضارب، مضروب و امثالهم، که مبدأ اینها ضرب و فعلی از افعال مکلف است مثل زدن.

و اخری مبدأ مشتق، فعل نیست، بلکه ملکه است مثل مجتهد، که مبدأ آن، اجتهاد و فعلی از افعال مکلف نیست، بلکه ملکه‌ای از ملکات نفسانی مکلف است که مشتق اصولی گفته نمی‌شود و داخل در محل کلام نیست. یعنی دعوایی در زید مجتهد نداریم، که در هر حال می‌گویند مجتهد، متلبس به مبدأ است، یعنی مجتهد، چه خواب باشد یا بیدار و چه دیروز، امروز و فردا باشد، فرقی نمی‌کند. لذا در مجتهد، که مبدأ آن، ملکه است، این نزاع جاری نبوده و مشتق اصولی نیست.

ما این را قبول نداریم، اما می‌گوییم این هم مشتق اصولی است.

چه زمانی می‌توانیم بگوییم انقضاء مبدأ؟ وقتی این ملکه از بین رفته باشد. در این صورت، یعنی اگر اصلاً اجتهاد نداشت، باز از نو، نزاع بحث منقضی عن المبدأ جاری است. انقضاء مبدأ، انحایی دارد؛

1. در جایی که فعل است، مبدأ، فعلی از افعال مکلف است؛ مثل ضرب و زدن، که انقضاء مبدأ به این است که زدنی در کار نباشد.

2. در جایی که مبدأ و مصدر، ملکه‌ای از ملکات نفسانی است، که انقضاء مبدأ به این است که آن ملکه نباشد. مثلاً فردی، قبلاً مجتهد بوده اما در اثر یک سانحه یا کبر سن یا امثالهم، ملکه اجتهاد را ندارد و می‌شود منقضی عنه المبدأ.

به تعبیر آخر، انقضاء مبدأ به اعتبار خصوصیات مبدأ، متفاوت است. انقضاء مبدئی که فعل مکلف است، به انقضاء آن فعل است و انقضاء مبدئی که مبدأ، ملکه است، به انقضاء آن ملکه می‌باشد.

logo