« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد محمدجواد محمدی گلپایگانی

1404/07/26

بسم الله الرحمن الرحیم

کتاب الصوم/موارد وجوب قضا بدون کفاره/شهادت عدلین یا شهادت عادل واحد

بسم الله الرحمن الرحیم

مساله اول در وجوب القضاء دون الکفارة

در مسئله اول از مسائل مربوط به باب وجوب القضاء دون الکفارة که بعد از مورد هشتم این مسائل بیان شده، البته دو مورد از موارد باقیه که در آینده مرحوم سید خواهد فرمود، در این مسئله اول بودیم. عرض شد که در این مسئله اول، مرحوم مصنف سه فرع را مطرح فرمودند.

فرع اول

فرع اول این بود که شخص مکلف، تناول مُفطِر کند با شک به طلوع فجر و تبیّن هم حاصل نشود. یعنی به زبان ساده‌تر این است که شک دارد اذان صبح را گفته‌اند یا نگفته‌اند اما سحری می‌خورد و هیچ وقت هم معلوم نمی‌شود که بالاخره آن ساعت اذان را گفته بودند یا نگفته بودند. اینجا چون به استصحاب عمل کرده (حالت سابقه، حالت لیل بوده)، فرمود که نه قضا دارد و نه کفاره و روزه‌اش هم صحیح است.

فرع دوم

فرع دوم این بود که تناول مُفطِر کرد، یعنی مرتکب اکل و شرب شد، با شهادت عدلین به طلوع فجر، یعنی علی‌رغم شهادت عدلین. مرحوم سید فرمود هم قضا دارد و هم کفاره، حتی اگر تبیّن هم برایش حاصل نشود. با اینکه تبیّن نکرده، ولی باز هم سحری خورده است. سحری خورده علی‌رغم شهادت عدلین. با اینکه آن دو نفر عادل گفتند طلوع فجر شده، این گوش به حرف آنها نکرد و ادامه داد به سحری خوردن. اینجا ما عرض کردیم که علم تعبدی و حجت شرعی به منزله علم وجدانی است. بنابراین، مرتکب افطار عمدی شده در حالی که نهار شرعاً بر او ثابت شده بود. دخول نهار، دخول فجر و وقت شرعاً بر او ثابت شده بود اما مرتکب افطار شد. این هم که قضا و کفاره دارد.

فرع سوم

فرع سوم که محل کلام بود، اینجا بود که تناول مُفطِر کرده با شهادت عدل واحد. یک نفر گفته که آن هم عادل است البته، که اذان صبح را گفته‌اند و این گوش به حرفش نکرد و اکل و شربش را انجام داد. در اینجا مرحوم سید فرمودند: «فکذلک»، یعنی قضا و کفاره دارد، «علی الأحوط». که ما عرض کردیم این احوط، احتیاط استحبابی است به قرینه تصریح خود ایشان در مسئله بعدی. یعنی ایشان شهادت عدل واحد را حجت نمی‌داند، یعنی تابع همین نظر مشهور است که نظر مشهور، شهادت عدلین را حجت می‌داند.

پس بنابراین مسئله مبتنی است بر مبنای ما در اثبات موضوعات. مبنا در اثبات موضوعات اختلافی است. البته نظر مشهور این است که برخلاف احکام، که در واقع حجیت خبر واحد تقریباً اجماعی است (ادعای اجماع شده)، در موضوعات نه، مشهور فقها خبر واحد را قبول ندارند. بنابراین شهادت عدل واحد را در اثبات موضوعات حجت نمی‌دانند. ولی خب در بین متأخرین، مخصوصاً معاصرین، این نظر خیلی رواج پیدا کرده است. مرحوم آقای خویی چهره شاخصی هستند که سخت دفاع می‌کنند از حجیت قول ثقه و خبر ثقه در موضوعات؛ حجت می‌دانند، نه عدلان، حتی ثقه. و شاگردان ایشان از بین مراجعی هم که الان هستند و حیات دارند، این نظر بین آنها هم رواج پیدا کرده است. عرض کردم در دوره معاصر، حجیت ثقه در موضوعات خیلی رواج پیدا کرده است.

بنابراین ما چون این مسئله دائرمدار آن مبناست، لازم است که به آن مبنا رجوعی داشته باشیم، اشاره‌ای داشته باشم. چون خیلی کاربرد دارد. در استنباط بالاخره بخشی از عملیات فقهی هم اثبات موضوع است و در موضوعات مختلف این مسئله مطرح می‌شود که با شهادت یک نفر، آن موضوع ثابت می‌شود یا نه؛ یک نفری که ما قبولش داریم.

از همان اول کتاب طهارت، در مسئله نجاسات، آنجا این فرع از فروعاتی است که مطرح می‌شود که اگر یک نفر گفت یک چیزی نجس است، آیا این حرف برای ما اعتبار و حجت شرعی دارد یا ندارد. معمولاً آقایان از آنجا شروع می‌کنند این را. از آنجا مطرح می‌شود تا در مسائل مختلف در ابواب فقهی بحث می‌شود.

سوال:

جواب: بله، آنجا چون در فرعش مطرح شده، معمولاً آقایان در طهارت و نجاست بحث مفصلش را آنجا دارند. مسئله اجتهاد یک امر نظری است، یک مقداری فرق می‌کند با شهادت حسی. مسئله اجتهاد مسئله نظریه، شهادت به معنی مصطلحش نیست.

پس بنابراین ما این را موضوع قرار می‌دهیم برای چند جلسه، همانطور که عرض کردم، به دلیل اینکه خیلی پرتکرار در ابواب مختلف فقه است. پس بحثمان در چند جلسه آینده، این عنوان است؛ یعنی عنوان حجیت بینه در موضوعات. عنوان را همین نظر مشهور قرار می‌دهیم که آیا شهادت عدلین در اثبات موضوعات، حجت و دلیل شرعی است یا شهادت عدل واحد هم حجت است و یا حتی شهادت ثقه واحد.

حجیت بینه در موضوعات

همانطور که عرض شد، نظر مشهور همان بینه است، یعنی حجیت بینه (عدلین) است. ولی مثلاً حاج آقا رضا همدانی، مرحوم آقای خویی که عرض شد، اینها قائل به حجیت قول ثقه هستند. از نظر اقوال می‌خواهم بگویم در دوره معاصر و متأخر یک مقداری مختلف شده است.

معنای بینه

از نظر ادله، بیاییم حالا ادله همین نظر مشهور را بررسی کنیم، بعد برویم سراغ ادله قول مخالفین نظر مشهور. در ادله نظر مشهور طبیعتاً از دلیل قرآنی شروع می‌کنیم. ولی قبل از اینکه وارد بحث بشویم، خود «بینه» یک صفت مشبهه است. بینه به چه معناست؟ بینه یک معنای لغوی دارد و یک معنای اصطلاحی. در معنای لغوی، بعضی‌ها فرمودند که از «بان یبین بیانا» یا «تبیانا» به معنی «اتضح»، به معنی «ظهر» است. یعنی چیزی که واضح و روشن است، به این معناست. امرٌ بیّن، مؤنثش بینه است. پس بنابراین بینه در این معنا از نظر لغوی یعنی دلیل واضح، دلیل روشن؛ الحجة الواضحة. یا برای تأنیث یا تأکید است ولی معنایش همین است. یا اینکه بعضی‌ها گفتند که از «بان یبین بینا» یا «بینونة» است، نه به معنی بیّن و ظاهر و آشکار و روشن و واضح، بلکه به معنی فاصله و مفارقت است. «بان یبین بینا» یا «بینونة» به معنی «فارقه» و «انقطع» (جدا شدن) است. علتش هم این است که دلیلی که حجیت دارد، از حرف باطل جدا می‌شود. در واقع بینه آن حرف درستی است که بین حق و باطل را جدا می‌کند. پس بنابراین یا از ریشه بینونة است یا از ریشه تبیان و بیان است. ولی معنی لغوی‌اش در هر دو صورت به یک حقیقت برمی‌گردد و آن هم همین دلیل واضح، دلیل آشکار، دلیل روشن، حجت، به این معناست. این در لغت.

در اصطلاح به معنی شهادت عدول است. حالا آن اعتبار عدد، اعتبار وصف شهود، عدالتشان، اینها شرایط شهادت است. معروف همان شهادت عدلین است. ولی گاهی وقتها در بینه باید بیشتر باشد. گاهی وقتها در بعضی از موضوعات، شهادت زن مورد قبول است یا به جای یک مرد، دو زن قرار می‌گیرد. اینها دیگر شرایط است. ولی در معنی اصطلاحی به معنی شهادت می‌آید. در معنی لغوی‌اش به معنی دلیل واضح است، در معنی اصطلاحی به معنی شهادت است.

استعمالات بینه در قرآن

در قرآن کریم، آنجاهایی که لفظ بینه به کار رفته، تماماً به معنی لغوی است؛ یعنی حتی یک مورد بینه به معنی شهادت به کار نرفته است. و خیلی هم متعدد و متکرر به کار رفته است. بینه و جمعش بینات. ده‌ها بار این لفظ در قرآن کریم به کار رفته است. خود لفظ بینات را نوشته‌اند ۵۲ بار در قرآن استعمال شده است. بینه هم متعدد: ﴿قَدْ جئتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ﴾. حضرت موسی (علیه السلام) فرمود در سوره اعراف: ﴿قَدْ جَاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ﴾. اینها هیچکدام به معنی شهادت نیست، به معنی دلیل و حجت است. هرجا در قرآن کریم لفظ بینه آمده، به معنی دلیل و حجت و اینهاست، در معنی لغوی‌اش. پس بنابراین، از خود لفظ بینه ما نمی‌توانیم از قرآن کریم برای اثبات این مدعا (مدعای مشهور) استفاده بکنیم. ولی در آیات متعددی، شهادت مطرح شده بدون لفظ بینه برای اثبات موضوعات؛ آن هم شهادت عدلین، یعنی همان نظر مشهور. اینها دلیل است برای قول مشهور. دلیل قرآنی ما متکی بر لفظ بینه نیست، متکی بر آیاتی است که شهادت را در موضوعاتی که قرآن متعرض شده، مطرح کرده است.

استدلال به قران برای اثبات قول مشهور

سوره اولیش سوره مائده است، سوره مبارکه مائده آیه ۱۰۶: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَیْنِکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ﴾. وقتی که زمان مرگ فرا رسید و خواستید وصیت کنید، دو نفر عادل را شاهد بگیرید. دستور به شاهد گرفتن دو عادل، به دلالت التزامی یعنی حرف اینها حجیت دارد در قبول وصیت. اگر حرف یک نفر حجیت داشت که عدد معین نمی‌فرمود. اینکه عدد معین فرموده، یعنی کمتر از این عدد حجت نیست بعدا وصیت. پس بنابراین، الان وصیت یک موضوعی است. در این موضوع وصیت، شهادت عدل واحد به تصریح قرآن حجت نیست. عمده استدلال در واقع متمرکز بر مفهوم عدد است.

آیه دوم، سوره مبارکه بقره است، آیه ۲۸۲. داریم استدلال به قرآن را برای اثبات قول مشهور عرض می‌کنیم که قول مشهور این است که در اثبات موضوعات، شهادت عدلین حجت است، نه عدل واحد. آیه ۲۸۲ از سوره مبارکه بقره، طولانی‌ترین آیه قرآن کریم است. شروع می‌شود با: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا تَدَایَنْتُمْ بِدَیْنٍ﴾. وقتی که شما تداین می‌کنید. تداین را به دو معنا گرفته‌اند. در بعضی تفاسیر مثل المیزان یا مجمع البیان، به معنی همین قرض دادن و قرض گرفتن. وقتی قرض می‌دهید به همدیگر، شاهد بگیرید. یکی از دستوراتش شاهد گرفتن است، ۱۸ دستور در این آیه است. بعضی معنایش را فراتر برده‌اند. حالا من به آن تداینش کار ندارم. بعضی از مفسرین گفتند تداین لزوماً به معنی قرض دادن و قرض گرفتن نیست، هر کاری که موجب اشتغال ذمه بشود. هر معامله‌ای بر اساس بدهی، بر اساس دین. مثلاً شما نسیه خرید و فروش می‌کنید، استقراض نیست ولی آنجا هم این آیه شاملش می‌شود، این هم تداین است. بنابراین معنی آیه را وسیع گرفته‌اند به معنی اینکه هر کاری، هر معامله‌ای، هر عملی که موجب تعلق ذمه و دین و بدهی می‌شود، این دستورات را رعایت بکنید: بنویسید، شاهد بگیرید، چنین کنید، چنان کنید. آیه مفصل است. بعد در یکی از فقرات آیه شریفه می‌فرماید: ﴿وَاسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجَالِکُمْ﴾. دو شاهد مرد هم بگیرید. ﴿فَإِنْ لَمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ﴾. این امر به استشهاد عدلین (رجلین، شرط عدالتش در ادله دیگر آمده)، این امر به چه معناست؟ به این معناست که شهادت رجلین در زمان قبول شهادت و استماع شهادت حجیت دارد و دونه این، اعتباری و حجیتی ندارد. اگر داشت، باز به صورت مطلق بیان می‌شد و عدد معین نمی‌شد. پس بنابراین، یکی در مسئله وصیت، یکی در مسئله ذمه و دین و بدهی و امثال این مقولات مالی، اینها را آیه قرآن تصریح دارد به اعتبار شهادت دو نفر. شرط عدد اینجا لازم است.

اتفاقاً یک تعلیلی هم در آیه شریفه دارد که این تحلیل، درست است به شهادت آن دو زن برمی‌گردد ولی خب قابل استفاده است که وجه این تعدد چیست. در ادامه می‌فرماید: ﴿أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى﴾. یک مرد و دو زن، که اگر یکی از آن دو زن فراموش کرد، آن یکی یادآوری بکند. یعنی وجه تعدد را هم قرآن بیان کرده است. خب این هم در موضوع دیون و حقوق مالی و بدهی‌ها و امثال اینها بود. این هم یک آیه.

آیه سوم، سوره مبارکه مائده، آیه ۹۵ است. در موضوع تعیین کفاره صید. می‌فرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النِّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ﴾. وقتی محرم هستید، شکار نکنید و مرتکب قتل صید و شکار نشوید. کفاره‌اش چیست؟ کفاره‌اش این است که اگر کسی مرتکب صید بشود، مثل و مانند آن صید را قربانی کند. مثل و مانندش را در ابعاد و اندازه و اینها. مثلاً اگر شکار خیلی بزرگی است، یک شتر باید قربانی کند. اگر شکار متوسطی است، یک حیوان متوسط قربانی کند، مثلاً یک گاو. اگر کوچکتر است، گوسفند مثلاً قربانی کند. این مماثلت را که بالاخره شکار چه تناسبی دارد با این کفاره‌ای که من می‌خواهم بدهم، این را کی باید نظر بدهد؟ دو عادل. اینجا تصدیق باید بکنند دو عادل؛ تصدیق بکنند این همانندی و این مماثلت را. یعنی شهادت و تصدیق و تأیید یک عدل کفایت نمی‌کند. دو نفر باید تصدیق کنند که این حیوان، اندازه مثلاً همان صیدی که انجام شده هست و به عنوان کفاره کفایت می‌کند. این هم در موضوع صید که باز اینجا عدد، مفهوم دارد و به مفهوم عدد ما می‌گوییم که شهادت و تصدیق یک نفر کفایت نمی‌کند.

آیه چهارم، سوره مبارکه طلاق، آیه دوم: ﴿فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَأَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ﴾. وقتی که عده زن در طلاق به پایان رسید و منقضی شد، یا با معروف، یعنی با نیکی و احسان و خیرخواهی، آن زن را نگه دارید و به زندگی ادامه بدهید، یا با معروف، یعنی با درستی و راستی و خیر و خوبی و خوشی، از او جدا بشوید و رها کنید. ظلم و جفا نکنید در هر دو صورتش. و در مسئله طلاق هم دو شاهد بگیرید. اشهاد عدلین. این هم الان در موضوع طلاق. یعنی شهادت یک عدل واحد در اینجا کفایت نمی‌کند.این به مفهوم عدد است.

الان این چهار موضوع روشن است. استدلال چیست؟ استدلال این است که اولاً در مفهوم عدد که از روشن‌ترین موارد است، مناقشه نیست. ثانیاً اینکه این موضوعات هم خصوصیت ندارد. موضوعات متنوعی است در ابواب مختلف که قرآن به دلایلی و مواردی که شأن نزول آیات بوده، متعرض این موضوعات شده وگرنه موضوعات خصوصیت خاصی ندارند. در معامله هست، در کفاره هست، در ابواب مختلف هست، در وصیت هست. دلالت می‌کند به کمک روایاتی که در آینده خواهیم دید که در اثبات موضوعات، شهادت عدل واحد کافی نیست.

اشکال به شرطیت عدلین در آیات

در استدلال به این آیات اشکال کرده‌اند. طرفداران حجیت عدل واحد، شهادت عدل واحد، در استدلال به این آیات اشکال کرده‌اند. اشکال چیست؟ عمده اشکال این است که می‌گویند ما شهادت عدلین را در بعضی از موضوعات قبول داریم، عمومیتش را قبول نداریم. آن بحث کجاست؟ آن بحث، مقام مخاصمه و دعواست. در محکمه قطعاً باید دو نفر عادل شهادت بدهند برای اثبات دعوایی، موضوعی که مورد تخاصم قرار گرفته است. یعنی مقام، مقام تخاصم است. شهادت عدلین مال تخاصم است. سوال این است که خب این آیات قرآن که هیچ کدام مقام تخاصم نبود. اینها می‌گویند که اینها در مقام تهیؤ برای تخاصم است. چون این موضوعات، موضوعاتی است که مورد دعوا قرار خواهد گرفت: وصیت، طلاق، دیون و مسائل مالی و اینها. اینها قابلیت و شأنیت دعوا را دارند. بنابراین برای اینکه بعداً اگر دعوایی در محکمه مطرح شد، دو عادل از قبل شهادت بر موضوع داده باشند و بتوانند بروند آنجا شهادت بدهند. یعنی باز هم اینها به مقام تخاصم برمی‌گردد.

جواب این است که واقعاً انصافاً این یک توجیه تحکم‌آمیز و غیرقابل قبولی است. اولاً یکی از اینها که اصلاً هیچ ربطی به مقام تخاصم ندارد، مسئله صید است. کفاره موضوع دعوا نیست. طرفیت دعوا، خداست. ثانیاً اینکه در آن موارد دیگر هم اطلاق دارد. مثلاً فرض بفرمایید این کسی که در طلاق دو شاهد می‌گیرد، خب اطلاق دارد، یعنی شامل مقام تخاصم و غیر تخاصم می‌شود. چرا ما باید این را حتماً برگردانیم به مقام تخاصم؟ بالاخره برای اینکه این طلاق صحیح واقع بشود، قرآن می‌فرماید شهادت عدلین لازم است، چه کار به دعوا برسد، چه به دعوا نرسد. در دیون هم همینطور، در وصیت هم همینطور. لزوماً شما نمی‌توانید بگویید اینها مال تهیؤ برای مقام تخاصم است. اولاً بعضی‌اش مثل آن موردی که عرض کردم، تناسب ذاتی برای دعوا ندارد. بعضی دیگرش هم چرا، ممکن است تناسب داشته باشد ولی انحصار ندارد به مقام تهیؤ برای تشاجر و تنازع.

پس بنابراین انصافاً اطلاق این آیات که شامل حالت تخاصم و غیر تخاصم، حالت تهیؤ برای تنازع و عدم تهیؤ می‌شود، همه اینها نشان‌دهنده اعتبار و حجیت بینه و شهادت عدلین است برای اثبات این موضوعاتی که مطرح شده است.

سوال:

جواب: حکمت، بله، ممکن است حکمت این باشد. یکی‌اش ممکن است این باشد، حکمت‌های دیگر هم ممکن است آدم فرض بکند. ولی حکمت باعث انحصار نمی‌شود، ضمن اینکه آدم می‌تواند حکمت‌های دیگری هم به ذهنش برسد. شاید خودش بخواهد فراموش نکند وصیت چه بود مثلاً و امثال اینها.

پس بنابراین ما می‌گوییم نه، این آیات به وضوح دلالت می‌کند بر حجیت بینه و عدلین در این موضوعات. و با تعمیمش در همه موضوعات دیگر. البته ما حالا این آیات را همینطوری تعمیم نمی‌دهیم، به کمک روایاتی که جلسه آینده به آن خواهیم پرداخت.

ولی یک تعجبی وجود دارد از بزرگانی که خیلی سرسختانه از حجیت عدل واحد در موضوعات دفاع می‌کنند. تعجب از این است که این آیات را چه توجیهی می‌کنند؛ آیاتی که به صراحت شهادت عدلین را در موضوعات الزام می‌کند و شهادت عدلین را حجت می‌داند. به نظر من با توجه به این آیات، انسان نمی‌تواند نسبت به آن حرف خیلی جازم و قاطع باشد؛ نسبت به شهادت عدل واحد.

البته ما در شهادت عدل واحد، که حالا بعد از این آیات به روایات می‌رسیم، ان‌شاءالله جلسه آینده. آنچه که می‌خواهیم بگوییم، مسئله حجیت است و آن فارغ از حالت روحی و نفسانی شخص مکلف است. وقتی ما می‌گوییم شهادت عدلین حجت است و شهادت عدل واحد یا ثقه حجت نیست، معنایش این نیست که ما شهادت ثقه واحد را به هیچ وجه قبول نمی‌کنیم. قبول می‌کنیم در یک شرایطی. در کدام شرایط؟ در آنجایی که اطمینان ایجاد بکند. اگر حرف یک نفر برای من اطمینان‌بخش بود، حجیتش برمی‌گردد به آن اطمینان شما، حجیتش برنمی‌گردد به شهادت. به آن حالت قطع و یقینی که در شما ایجاد می‌شود، حجت به آن برمی‌گردد. ولی اگر شما بگویید شهادت ثقه واحد حجت است، می‌دانید یعنی چه؟ معنایش این است که اگر در حالت روحی شما هم هیچ اثری نداشت، حتی اگر حرفش را هم نمی‌توانید بپذیرید، باید شرعاً حرفش را قبول کنید. این به معنی حجیت است. وقتی می‌گوییم حجیت، یعنی فارغ از اینکه شک شما تبدیل به ظن شد یا ظنتان تبدیل به اطمینان شد یا نشد، این حرفی است که ما نمی‌توانیم قبول کنیم حجیت عدل واحد و ثقه واحد را. ولی آقایانی که به هر حال نظرشان خلاف نظر مشهور است، حجیت را به این معنا می‌گویند.

سوال:

جواب: اگر قطع طریقی نباشد، یعنی از آن مواردی نباشد که شارع در طریقیت دخالت فرموده، بله آنجا دیگر اصلاً شهادت موضوعیت ندارد. از هر طریقی که انسان یک اطمینان خاطری به موضوع پیدا بکند، آن برایش حجت است. حجتش برمی‌گردد به حجیت قطع، نه به حجت شهادت. منظور ما از عدم حجیت خبر ثقه، عدم حجیت خبری است که در انسان قطع و اطمینان ایجاد نکند. چون مسئله حجیت بینه، مسئله تعبدی است. یعنی الان دو نفر می‌آیند در یک موضوعی شهادت می‌دهند، حالا چه پیش حاکم شرع چه غیر حاکم شرع، آیا باید بگوییم اگر به حرف اینها اطمینان پیدا کرد باید عمل کنیم؟ نه. چه اطمینان پیدا کرد، چه اطمینان پیدا نکرد، چه شکش برطرف شد، چه زائل نشد، تعبداً باید حرفشان را قبول کند. اینها علم تعبدی هستند. حالا ما بیاییم این حرف را در مورد یک نفر ثقه و عدل بزنیم که ما باید تعبداً ملتزم به حرفش بشویم، این حرف ثقیلی است، زبان برای گفتنش راحت نیست، باید دلیل خیلی محکمی داشته باشد. ما می‌گوییم دلیل محکم که ندارد هیچ، ادله بر خلافش هم هست. امروز ادله قرآنی‌اش را بحث کردیم.

اگر ما تکلیفمان در این مسئله معلوم بشود، در ده‌ها فرع در فقه تکلیفمان و مبنایمان روشن می‌شود.

سوال:

جواب: خود مفهوم عدد، در اینجا کسی مناقشه ندارد. بالاخره وقتی قرآن یا متکلم می‌گوید «دو شاهد عادل بیار»، خب این ظهور عرفی‌اش یعنی چی؟ یعنی یکی را من قبول ندارم. کاملاً در این مطلب ظاهر و روشن است. بله، در یک جاهایی، مخصوصاً نسبت به طرف کثرت، مفهومش را قبول نمی‌کنند، ولی در یک جاهایی که متکلم دارد یک ملاک و معیار و حد و ضابطه بیان می‌کند، قطعاً اینجا ظهور روشن دارد در اینکه کمتر از این ملاک نیست. مثلاً وقتی بفرمایند در نماز جمعه پنج نفر باید باشند، خب آنجا کسی در مفهوم عدد شک دارد؟ یعنی می‌گوید خب اگر چهار نفر بود؟ چرا فرمود پنج نفر؟ قطعاً مفهوم دارد. از جهت کثرت نه، ولی از جهت قلّت قطعا مفهوم دارد.

سوال:

جواب: از ذیل آیات می‌فهمیم که اینها خصوصیت ندارند.

پس بنابراین، ما داریم در ادله قول مشهور صحبت می‌کنیم. ادله مشهور که عمدتاً همین آیات و روایات بود. بعد می‌رویم سراغ ادله قول خلاف مشهور.

وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

logo