« فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدجواد محمدی گلپایگانی

1401/07/20

بسم الله الرحمن الرحیم

/ بررسی ادعای اجماع بر کفر منکر ضروری/صوم

 

موضوع: صوم / بررسی ادعای اجماع بر کفر منکر ضروری/

 

مرور مباحث سابق

در بحث منکر ضروری عرض کردیم این عنوان اصلا در روایات مطرح نشده است. در آن روایاتی که منکرین احکام، انکار حلال و حرام خدا، انکار فرائض، این عناوین هست اما انکار ضروری، چنین عنوانی در روایات ما نیست. پس بنابر این دلیل بر خصوص کفر به سبب انکار ضروری نداریم. عموماتی داریم که اگر آن ها را قبول کنیم باید بگوییم انکار کلّ احکام (همه احکام هم نگوییم احکام الزامی و واجبات و محرّمات) موجب کفر است. خود قائلین به کفر منکر ضروری این را به این وسعت قبول ندارند. می گویند چون ما یقین داریم که این عمومات شامل ضروری حتما می شود و در مورد غیر ضروری یقین نداریم. در حالی که این عمومات ضروری و غیر ضروری نداشت، کلّ احکام را می گرفت و خیلی هم صریح بود. بنا بر این ما این جا قدر متیقنی نمی توانیم داشته باشیم که جلوی اطلاق را بگیرد. آن قدر متیقنی که جلوی اطلاق را می گیرد قدر متیقّن تخاطبی است که این جا اصلا مطرح نیست. پس این اطلاقات سر جای خودش هست، قید دارد. ما باید دنبال قید بگردیم نه دنبال تخریب اطلاق. اطلاق هست منتهی این اطلاقات مقیّد شده است، مقیّد به چی می شود؟ مقیّد به علم، گفتیم هم قرائن لفظیه دارد و هم دلیل عقلی در خود الفاظ این روایت داشتیم، قرائن خارجیه هم هست که ادلّه دیگری است. که این ها در مجموع باعث می شود که ما این روایات را مقید به قید علم کنیم.

پس دلیل اوّل ما بر این که انکار ضروری سبب مستقلی برای کفر نیست این است که ما دلیلی بر این مطلب نداریم، عدم الدلیل دلیل العدم.

بررسی ادّعای اجماع بر کفر منکر ضروری

شاید تنها دلیلی که در این مورد می تواند مطرح شود اجماع است، ادّعای اجماع شده است پس بنابراین دلیل روایی نداریم، اما ادعای اجماع شده است. مرحوم کاشف الغطاء، سید عاملی صاحب مفتاح الکرامه، صاحب جواهر، این ها ادعای اجماع کرده اند که انکار ضروری کفر است.

 

اشکالات وارده بر اجماع

اما این ادعای اجماع سه اشکال دارد؛ اوّلا اگر این ادّعا را قبول کنیم، این اجماع تعبّدی نیست. این اجماع منقول است و اجماع محصّل نیست. پس ایراد اوّل این است که تعبّدی نیست، چون استناد به ادله کرده اند، به این روایات استناد شده است، اجماع مدرکی نیست. اجماع مدرکی هم حجّیت ندارد. اجماعی حجّیت دارد که هیچ دلیلی بر آن نباشد که به اصطلاح به آن اجماع تعبّدی می گویند. این احتمال که مدرکی باشد خیلی قوی است، پس بنابراین نمی توانیم ما یقین کنیم که این اجماع معتبر شرعی است.

اشکال دوّم این است که در برخی تعابیر مثل تعبیر مرحوم صاحب جواهر ابهام و اجمال وجود دارد و برداشت می شود که این بزرگان در اصل ادّعای این که انکار ضروری موجب کفر است این ها ادّعای اجماع کرده اند. حالا از باب سببیت یا کاشفیت به این وارد نشده اند. از عبارت صاحب جواهر بر می آید که می گویند موجب کفر است یا بالملازمه (یعنی از جهت این که انکار نبوّت هست) یا از باب سبب مستقل است. این که انکار ضروری مستقلا سبب کفر باشد این معقد این اجماع نیست، یعنی خیلی از کلمات آقایان ناظر به سببیت نیست، ناظر به اصل حکم است که ما اصلش را قبول داریم. ما می گوییم یا به ملازمه یا به استقلال موجب کفر هست و شاید معقد اجماع این باشد.

بحث ما در این نیست، بحث ما در این است که سبب مستقل باشد و این معلوم نیست که محل اجماع باشد. محل اختلاف این قید است که حتی اگر منکر متوجّه نباشد این انکار نبوّت است و این که منکر ضروری کافر است را ممکن است خیلی ها بگویند ولی از این نمی توان اجماع فهمید، باید از او بپرسیم که اگر هم به این ملازمه متوجّه نبود باز هم کافر است؟ خیلی از فقها می گویند نه! با این عبارت اجماع را نمی فهمیم. پس خود عباراتی که حاکی از این اجماع هست اجمال دارد.

اشکال سوّم این است که اجماعاتی معتبر است که متّصل به عصر معصوم باشد. قدما اصلا وارد این بحث نشده اند و این موضوع متاخّری است، بحث منکر ضروری از زمان محقق حلّی مطرح شده است. بله در مواردی گفته شده است مثلا در کلمات شیخ مطرح شده باشد اما مسئله ای نبوده است که در کتب فقهی قدمای اصحاب و فقها مطرح شده باشد. لذا آن ها اصلا متعرّض این بحث نشده اند. اجماعی اعتبار دارد که یا اجماع قدما باشد یا لا اقل از زمان قدما باشد. اجماعی که از زمان محقق و علامه و به بعد باشد این اجماع اصلا اعتباری ندارد. این ادّعای اجماع، سه اشکال دارد.

پس بنابراین ما دلیل در روایات بر این که انکار ضروری موجب کفر است نداریم، چون اصلا این در روایات عنوان نشده است. دوّم این که دلیل اجماع هم مخدوش است به این سه اشکالی که مطرح کردیم.

 

ادله روایی بر خلاف ادعای کفر منکر ضروری

و سوّم این که ما ادله ای بر خلاف این که انکار ضروری فی نفسه موجب کفر باشد، داریم.

چه ادلّه ای [داریم؟] روایات متعدّدی که می گویند اسلام شهادتین است، یعنی شهادت بر وحدانیت خداوند متعال و نبوّت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم، مثلا این روایت موثقه سماعه در اصول کافی [هست] محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیی که محمد بن یحیی، محمد بن یحیی العطار است، ایشان چند هزار حدیث دارد. شیخ کلینی است و بسیاری از روایات ما از طریق محمد بن یحیی العطّار است، خودش استاد کلینی است، پسرش هم استاد شیخ صدوق است. عن احمد بن محمد چون محمد بن یحیی هم از احمد بن محمد بن خالد روایت می کند و هم از احمد بن محمد بن عیسی هر دو ثقه هستند و این احمد بن محمد هر کدامشان باشد فرقی نمی کند، عن حسن بن محبوب که از اصحاب اجماع است، عن جمیل بن صالح که توثیق شده است و ثقه است عن سماعة فقط سماعة بن مهران است که از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهما السلام است یک اتّهام وقف در مورد ایشان وجود دارد، علامه به نظرم مطرح کرده اند. به خاطر همین است که بعضی روایات ایشان را موثّقه سماعه می گویند، یعنی صحیحه قبول ندارند. اگر کسی واقفی بودن را به ایشان نسبت بدهد حداکثر این است که موثقه می شود. روایت معتبره است. عن ابی عبدالله علیه السلام الاسلام شهادة لا اله الّا الله و التصدیق برسول الله اسلام این دوتاست؛ شهادت بر وحدانیت خداوند و تصدیق به نبوّت رسول الله، به حقنت الدماء و علیه جرت المناکح و المواریث با همین دو شهادت (شهادت به توحید و شهادت به نبوّت) انسان ها خود و جانشان محترم است، نکاحشان صحیح است، میراثشان سر جایش است و ارث می برند، بنا بر این تمامی آثار اسلام بر این دو کلمه است، آثار فقهی اسلام بر این دو کلمه است و علی ظاهره جماعة الناس النَّاسِ[1] و با همه مردم بر اساس ظاهر اسلام رفتار می شود.

بررسی تعارض دو دسته از روایات

در نتیجه این روایات می بینید که همین که کسی نبوت و رسالت را قبول داشته باشد مسلمان است. اطلاق دارد، از چه جهت؟ چه منکر ضروری باشد چه منکر ضروری نباشد. البته اگر منکر ضروری بودنش موجب انکار نبوّت باشد این تصدیق به رسول الله مخدوش می شود ولی اگر نباشد معرفی اسلام این است؛ اسلام یعنی قبول این دو شهادتین. این روایات متعدد است. پس ما با دو دسته از اطلاقات مواجه هستیم، اطلاقاتی که می گویند انکار حلال و حرام خدا کفر است، که ادله قول اول است. یک روایاتی هم می گویند تصدیق توحید و نبوّت اسلام است، هر دوی این ها اطلاق دارد. معنایش این است که رابطه این ها عموم و خصوص من وجه است. تعارض این ها، تعارض عموم و خصوص من وجه است، چرا؟ چون آن هایی که انکار احکام می کنند بعضی شان منکر شهادتین هستند و بعضی منکر شهادتین نیستند، وجه اختصاصشان (در عموم و خصوص من وجه یک وجه تمایز وجود دارد و یک وجه اختصاص وجود دارد) می شود منکرین احکامی که شهادتین را قبول ندارند، این ها کافر هستند.

در این طرف می گوید قائلین به شهادتین مسلمان هستند، قائلین به شهادتین اعم است از منکرین احکام و غیر منکرین احکام، قائلین به شهادتینی که مثبت احکام هستند یعنی احکام را قبول دارند این ها قطعا مسلمان هستند، قدر مشترک این ها می ماند. ما به الاختصاص می شود کسانی که شهادتین را قبول دارند ولی منکر بعضی از احکام هستند، این مشمول کدام می شود؟ در این بخش با هم تعارض دارند. در تعارضات ادله، از تعارضات مشکل همین تعارض از نوع عموم و خصوص من وجه است. تعارض از نوع تباین راحت تر است.

ما باید بگوییم آن دست از روایت به روایات تعریف اسلام مقید می شوند یا اطلاقات تعریف اسلام مقید به روایات انکار احکام می شود؟ کدام یک از روایات، دسته دیگر را تقیید می کنند؟ ما می گوییم نه! آن روایات مقیّد می شوند، چون ما قرائن و شواهدی داریم که آن روایات مقیّد هستند. مقیّد به چه بودند؟ از قرینه لفظی استفاده کردیم که آن روایات مقیّد به علم بودند، یعنی اگر طرف بداند که این جزء اسلام است و منکر بشود، چنین فردی در واقع رسالت را انکار می کند. با آن قید می فهمید که هیچ تعارضی بین آن روایات و این طایفه اصلا وجود ندارد. چون آن قید می گوید اگر بدانی چیزی جزء اسلام است و انکار بکنی این کفر است، معنایش این است که تو نبوّت و رسالت را قبول نداری، چون اگر شخص بداند و انکار کند ما رسالت و نبوت نصفه و نیمه که نداریم، که یک پیامبری را در بعضی از فرمایشاتش قبول داریم و در بعضی دیگر قبول نداریم، این معنایش این است که رسالت را قبول نداریم. رسالت یک یکپارچگی دارد. نمی شود که شخص یومنون ببعض و یکفرون ببعض باشد.

پس بنابراین ما می فهمیم برگشت آن طایفه اوّل به این طایفه دوّم است و تعارض از بین می رود. در واقع حل تعارض می کنیم. البته این روایات [شهادتین] هم مقید می شود، چون ما کسانی داریم که شهادتین را قبول دارند اما ناصبی هستند، یا از خوارج هستند، می خواهیم بگوییم این روایات هم قیود دیگری دارد، ولی با انکار احکام مقیّد نمی شود. بله ما دسته هایی از کفار داریم که شهادتین را هم قبول دارند و این روایات هم مقید می شود، اما با ادله دیگری است.

پس بنابراین می گوییم علاوه بر این که دلیلی نداریم بر این که انکار ضروری فی نفسه کفر است بلکه دلیل داریم بر این که منکر ضروری کافر نیست اگر نبوت و توحید را قبول نداشته باشد، چون این روایت می گوید با این دو جان و مال و عرض و ارث و نکاح احترام پیدا می کند.

قرینه ای روایی بر جمع دو دسته روایت

یک قرینه خوب دیگر برای این که بین این روایات جمع بکنیم موارد استعمال کلمه کفر است. این روایات بر آن روایات مقدّم است، چرا؟ این روایات اسلام را تعریف می کند پس دقیقا ناظر به همان چیزی است که ما می خواهیم پیدا کنیم، ولی آن روایات کفر را می گوید، کفر یک مفهوم مشترک است. کفر یک مفهوم مشکک است، مراتب دارد. این تقسیم بندی برای مرحوم سید خویی است. ما در روایات کفر در برابر اسلام داریم و کفر در برابر ایمان، در روایات زیادی داریم که انکار امیر المومین علیه السلام کفر است. این ها کفر های ایمانی است. کفر در برابر طاعت داریم. یعنی کسی که بنده خدا نباشد و لوازم تقوی را رعایت نکند، التزام عملی نداشته باشد در روایاتی داریم که کافر است. روایاتی که می گویند ترک صلات کفر است. پس بنابراین روایاتی که اسلام را معنا می کند آنهاست که در محل کلام ما واقع می شود و آن روایاتی که کفر را معنا می کند، آن روایات چون مفهوم کفر یک مفهوم وسیعی است و نمی دانیم کدام کفر مد نظر است؟ کفر ایمانی؟ کفر اسلامی؟ کفر طاعت؟ حالا من یک مثال از کفر طاعت بزنم؛ موثقه زراره در ابواب مقدمة العبادات، باب دوم، محمد بن یعقوب عن مُحَمَّدِ بْنِ‌ عِيسَى عَنْ‌ يُونُسَ‌ عَنْ‌ عَبْدِ اللَّهِ‌ بْنِ‌ بُكَيْرٍ عبدالله بن بکیر بچه برادر زراره است، شاید در اسناد کامل الزیارات آمده باشد اما شیخ و برخی دیگر گفته اند فطحی است، لذا روایت ابن بکیر را موثّقه می دانند و در مورد وثاقتش مشکلی وجود ندارد. عَنْ‌ زُرَارَةَ‌ عَنْ‌ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ أَنَّهُ‌ قَالَ‌ فِي حَدِيثٍ‌: ...فَمَنِ‌ اجْتَرَى عَلَى اللَّهِ‌ فَأَبَى الطَّاعَةَ‌ وَ أَقَامَ‌ عَلَى الْكَبَائِرِ فَهُوَ كَافِر...[2]

از این روایات داریم، این ها چه کفری است؟ این ها کفر به معنای فسق است. پس با توجه به این که در معنای کفر هم یک چنین ترددی وجود دارد که چه معنایی از کفر مراد است آن روایات با توجه به این قرینه نسبت به روایات اسلام تاخر پیدا می کنند چون در تعریف اسلام این چنین ابهامی وجود ندارد. اما در تعریف کفر چنین ابهامی وجود دارد.

با توجه به همه این ادله ای که عرض کردیم یعنی روایات تعریف اسلام، مخدوش بودن اجماع و عدم وجود دلیل معتبری در خصوص منکر ضروری، در نتیجه می گوییم همین عموماتی که اسلام را تعریف می کنند قبول دارد و هر چیزی که منجر بشود به انکار توحید یا انکار نبوت کفر است، می خواهد انکار ضروری باشد می خواهد انکار غیر ضروری باشد. حالا چرا در کلمات فقها انکار ضروری عنوان شده است؟ علّتش این است که فرض بر این است که ضروری را همه می دانند چون علمش مفروض است. نسبت به فروعات احکام، اکثر مردم این فروعات را بلد نیستند، بنابراین فرض علم وجود ندارد. اما کسی که در محیط اسلامی بزرگ شده باشد آن اولیات، مسلمات و ضروریات را می داند و بلد است. چون این علم مفروض در مورد ضروری است انکار ضروری مساوی با کفر شده است و الا سببیتش برای کفر از باب انکار نبوت است با توجه به این ادله ای که مطرح شد.

و صلی الله علی محمّد و آله الطاهرین.

 


[1] کلینی، محمد بن یعقوب. مصحح محمد آخوندی، و علی‌اکبر غفاری.، 1363 ه.ش.، الکافي (اسلامیه)، تهران - ایران، دار الکتب الإسلامیة، جلد: ۲، صفحه: ۲۵.
[2] حر عاملی، محمد بن حسن. مؤسسة آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث. محقق محمدرضا حسینی جلالی.، 1416 ه.ق.، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، قم - ایران، مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، جلد: ۱، صفحه: ۳۱.
logo