درس خارج فقه استاد محمدجواد محمدی گلپایگانی
1401/07/19
بسم الله الرحمن الرحیم
/ بررسی اقوال و ادله کفر منکر فرائض/صوم
موضوع: صوم / بررسی اقوال و ادله کفر منکر فرائض/
بررسی کفر منکر ضروری
در بحث انکار ضروری دین کسانی قائل بودند که صرف انکار موجب کفر است، یک سبب مستقلی برای کفر است. خواه استلزام با انکار نبوت داشته باشد یا نداشته باشد، خودش دلیل مستقلی است. در مقابل عدّه ای قائل به کاشفیت و طریقیت بودند که در صورتی موجب کفر است که با انکار نبوّت تلازم داشته باشد. در ادله قول اول روایاتی را دیدیم که انکار هر حکمی، هر فریضه ای هر گناه کبیره و صغیره ای را مساوی با کفر می دانستند. روایات مربوط به کبائر بود، روایات مربوط به تحریم مباحات (تحریم حلال خدا) یا تحلیل محرّمات، این ها عمومات و اطلاقاتشان شامل انکار ضروری هم می شود. این ها ادله عام ما بود که شامل ضروری و غیر ضروری می شد.
دلیل خاص در باب انکار صوم
در مسئله صوم دلیل خاص هم داریم. یک روایت است، صحیحه برید بن معاویة عجلی، وسائل، ابواب احکام شهر رمضان باب دوم حدیث یک، مرحوم کلینی این را نقل می کنند؛ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اِبْنِ مَحْبُوبٍ که احمد بن محمد هر دویشان معروف هستند چه احمد بن محمد خالد و چه احمد بن محمد بن عیسی هر دو جلیل القدر و ثقه و معتبر هستند، حسن بن محبوب هم همین طور است عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ توثیق نجاشی را دارد عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِي همان برید بن معاویه عجلی است که جایگاهش معلوم است و از بزرگان است. روایت هیچ مشکل سندی ندارد و صحیحه است: قَالَ: سُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ رَجُلٍ شَهِدَ عَلَيْهِ شُهُودٌ أَنَّهُ أَفْطَرَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ از امام باقر علیه السلام سوال شد که شهودی علیه شخصی شهادت داده اند که این شخص در ماه رمضان سه روز، روزه خواری کرده است. این شخص را پیش حاکم شرع بردند. قَالَ يُسْأَلُ هَلْ عَلَيْكَ فِي إِفْطَارِكَ إِثْمٌ حضرت فرمودند باید از او سوال کنند قبول داری که مرتکب معصیت و گناه شده ای؟ فَإِنْ قَالَ لاَ اگر گفت نه! چه گناهی؟ چه اشکالی دارد؟ اگر این حرف را زد فَإِنَّ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ يَقْتُلَهُ امام باید او را اعدام کند، چون منکر وجوب صوم شهر رمضان شده است، معنایش این است. وقتی کسی گناه خودش را قبول ندارد یعنی این وَ إِنْ قَالَ نَعَمْ اگر گفت قبول دارم که گناه کارم، فَإِنَّ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ يَنْهَكَهُ ضَرْباً[1] امام باید او را مجازات کنند، یعنی تعزیر کنند.
پس فقره اوّل که حضرت می فرمایند اگر قبول نداشت که گناه کار است، یعنی وجوب صوم را قبول ندارد، پس دچار ارتداد شده است و حکمش قتل است. این روایت از این جهت دلیل خاص است نسبت به صوم.
این مجموعه ادله کسانی است که قائل به قول اوّل (انکار ضروری موجب کفر است) هستند.
قول دوم؛ کفر منکر ضروری در صورت کشف از انکار نبوّت
قول بعدی این بود که انکار ضروری به خودی خود موجب کفر نیست، کاشف از انکار نبوّت اگر باشد موجب کفر است. ادله قول دوّم چیست؟ مهمترین دلیل قول دوّم عدم الدلیل است، این قول اصلا دلیل نمی خواهد، کفر است که اثباتش دلیل می خواهد. یک فردی که از یکی از والدین مسلمان زاده شده است، پدرش یا مادرش مسلمان است (فرزند به اشرف ابوین ملحق می شود) یا شخصی که قبلا ما می دانستیم مسلمان است و الان شک در این که کفر عارض شده است داریم، استصحاب حالت سابقه (اسلام) می کنیم، ما برای اثبات کفر او نیاز به دلیل داریم، برای اثبات اسلامش که نیاز به دلیل نداریم. پس بنابراین اگر ما دلیلی بر کفر منکر ضروری نداشته باشیم خود این دلیل بر قول دوم است. عدم الدلیل، دلیل العدم. ما باید ببینیم ادله ای که بر کفر منکر ضروری قائم شد این ادله چقدر اعتبار دارد؟ اگر در این ادله استدلال محکمی بر کفر منکر ضروری پیدا کردیم، آن دلیل را قبول می کنیم. اگر پیدا نکردیم همین نبود می شود دلیل عدم کفر ضروری. کسی که در فراش اسلام زاده شده، در یک نکاح اسلامی زاده شده است و حالت سابقه اش اسلام است، برای اثبات کفرش ما نیاز به دلیل داریم، برای اثبات اسلامش که دلیل نمی خواهیم و طبق قاعده است.
نقد و بررسی ادله قول اول
ما هر چه ادله قول اول را که نگاه می کنیم در هیچ کدامش عنوان ضروری دین مطرح نیست، نه در عمومات که چند نوع بودند؛ منکر فرائض را می گفتند، صحبتی از ضروری دین نبود، همه احکام است. منکر صغایر را می گفتند، منکر کبائر را داشتند، موضوع این روایات این بود که شما حکمی از احکام اسلامی را که منکر بشوید (حکم مستحبات و مکروهات مراد نیست، فرائض و محرمات که مهمتر هستند) چه کوچک چه بزرگ این از اسلام خارج شده است. مطلقا در هیچ کدام عنوان ضروری دین مطرح نشده بود. پس اگر کسی به خواهد قائل بشود باید همین اطلاقات را بگیرد، اگر بتواند، که البته نمی تواند. در دسته دوّم هم که اختصاص به روزه داشته و منکر ضروری مطرح نبود، منکر صوم بود.
آقایان چه می گویند؟ می گویند التزام به این حرف که مشکل است، التزام به این معنایش این است که هر کسی هر حکمی از اسلام را انکار کرد ما باید بگوییم کافر است، این اصلا قابل التزام نیست و کسی هم ملتزم به آن نشده است، حتی کسانی که تکفیری هستند هم این را نمی گویند. پس این اطلاقات و عمومات قطعا مقیّد شده است. قدر متیقّنش را می گیریم.
قائلین به قول اوّل می گویند ما که نمی توانیم بگوییم هر کسی که منکر هر حکمی شد کافر است، قدر متیقّن این ها چیست؟ قدر متیقّنش منکر ضروری است.
جواب این است که اگر قدر متیقّن برای این است که ما به این اطلاقات تمسّک نکنیم، که این ها اطلاقات داشت، قدر متیقنی که جلوی اطلاق را می گیرد قدر متیقّن مقام تخاطب است. در مقدمات حکمت در بحث اطلاق می گویند اگر متکلّم و مخاطب قبلا در یک موضوعی صحبت می کرده اند، مثلا صحبت گوشت بود، او گفته بود گوشت گوسفند این طور است و این خواص را دارد، در آخر هم گفتند گوشت را بخر، این به همان مخاطبه و تکلّم و مکالمه ای که قبلا داشتند بر می گردد. یعنی در مقام تکلّم صحبتشان فلان صنف یا نوع خاص از گوشت بوده است، پس اشتر اللحم دیگر اطلاق ندارد، قدر متیقن مقام تخاطب و گفتگو مانع از اطلاق لحم می شود، یا مثلا فردی با فرزندش در مورد نان محلّی صحبت می کند و آخر می گوید پس نان بخر! او اگر نان بازاری بگیرد، می گوید ما این همه در مورد نان محلی صحبت کردیم معلوم است که مراد آن بود.
بررسی ادعای وجود قدر متیقن
این قدر متیقّن مقام تخاطب است و این است که جلوی اطلاق را می گیرد، که چنین چیزی این جا نداریم. قدر متیقّن خارجی یعنی آن مصادیقی از مطلق که قطعا مشمول حکم می شوند، مثلا وقتی می گویند اعتق رقبة می گوییم صد درصد شامل بنده مسلمان می شود در مورد برده کافر محل تردید است، به این قدر متیقّن خارجی می گویند، این قدر متیقّن خارجی مانع اطلاق نیست.
پس قدر متیقّن به درد کار ما نمی خورد مگر این که کسی نه از جهت اطلاق، بلکه از جهت اجمال در مفهوم کفر، بگوید معنای کافر در روایات برای ما روشن نیست و ما قدر متیقن از معنای کافر را بگیریم، این بحث دیگری است که بعدا مطرح می کنیم، مرحوم سید خویی یک دسته بندی قشنگی در مورد معنای کافر دارند، روایات زیادی در مورد کفر داریم که نمی توانیم همه این ها را به معنای خروج از اسلام بگیریم، مثلا روایت در روایت داریم که بین اسلام و کفر ترک یک نماز است، این ها کفر هایی است به معنای کفر معصیت، یعنی معصیت های بزرگی که در مرز کفر است، نه این که بگوییم شخص مرتد شده است. پس گاهی قدر متیقّنی گرفته می شود که یک اجمالی در مفهوم الفاظ روایت باشد. این جا که بحث اطلاقات است قدر متیقّنی نمی تواند جلوی این اطلاقات را بگیرد، این اطلاقات خیلی واضح و شفّاف بود. حضرت فرمودند این که مرتکب کبیره شده است خودش قبول دارد که مرتکب کبیره شده است یا قبول ندارد؟ اگر قبول ندارد این عذابش، عذاب مشرکین است و از اسلام خارج شده است، اطلاقاتش خیلی واضح است. بنابراین قدر متیقّنی که جلوی اطلاق را بگیرد اصلا این جا معنا ندارد، این اوّلا.
ثانیا اگر کسی بخواهد قدر متیقّن بگیرد، قدر متیقّن و حصّه یقینی از این اطلاقات منکر ضروری نیست. یک روایاتی داریم که می گویند کسی که احکام الهی را انکار کند این کافر است، بعد شما می گویید ما که نمی توانیم این را به این وسعت قبول کنیم پس باید بگوییم منظور کسی است که احکام ضروری را انکار کند، حتما منظور این است، حتما یعنی همان قدر متیقّن است. ما پاسخ می دهیم که نه! این قدر متیقّنی که شما می گویید یقینی نیست. از کجا شما می گویید یقینا این مصداق است. ما اصلا یک مصداق دیگر پیدا می کنیم. بگوییم این روایات یک مصداق یقینی بهتر دارد و آن کسی است که احکام اسلام را از روی علم و آگاهی انکار کند. این قدر متیقن را بگیرید، چرا آن قدر متیقن را می گیرد؟ اتّفاقا او قدر متیقن نیست و قدر مشکوک ماست. این مقدار را ما می توانیم یقین کنیم که کسی که می داند یک چیزی جزء اسلام است با این حال انکارش می کند و انکارش را هم به اسلام نسبت می دهد که در روایت بود دان بها، جعلها دینا به اسلام نسبت می دهد. اگر بخواهیم قدر متیقّنی بگیریم، قدر متیقّنش این است.
پس ما می گوییم این مطلقات و این عمومات مقیّد به یک قیدی هستند، آن هم نه از باب قدر متیقّن چون گفتیم این جا قدر متیقّن ندارد. از باب قیدی که داریم. این اطلاقات قید دارند. قیدش کجا آمده است؟ در خود این ها آمده است. یکی دیگر از مقدمات حکمت این است که ما قرینه ای بر قید نداشته باشیم، قرائنی اگر بر وجود قید یا قیود داشته باشید دیگر نمی توانید به اطلاق تمسّک کنید. اگر مثلا گفتند طلّاب یا طلبه، در فلان درس ثبت نام کنند و شما قرائنی داشته باشید که می دانید مقصود طلاب سطح یک نیست، بلکه طلاب سطح دو به بعد هستند از قرائنی که در خود لفظ است می فهمید که مطلق طلبه ها این جا مقصود نیست. همین باعث می شود که جلوی آن اطلاق گرفته شود. حالا ما در این جا می گوییم در خود این روایات الفاظی هست که جلوی اطلاق را می گیرد، آن لفظ چیست؟ لفظی که خیلی مهم است لفظ جهود و جهد است. در این روایات در چند جا کلمه جهد و جهود آمده است. لفظی است که با انکار فرق می کند. یکی در روایت ابی الصلاح کنانی می فرمایند من جهد الفرائض کان کافرا یکی روایت داود بن کثیر رقّی که فرمودند فلم یعمل بها و جهدها کان کافرا لفظ جهد آمده است. این خودش قرینه خوبی است بر این که مطلق انکار کلمه خوبی نیست بلکه جهد، کفر است.
تفاوت جهد و انکار
چه فرقی بین جهد و انکار هست؟ در لغت گفته اند، راغب اصفهانی در مفردات الفاظ قرآن که کتاب خیلی خوبی است می گوید الجهود نفی ما فی القلب اثباته و اثبات ما فی القلب نفیه، جهود ان است که شما چیزی را انکار می کنی اما قلبا قبول داری ثبوتا قبول داری اثباتا قبول نداری یا در مجمع البحرین طریحی ایشان می گوید جهد حقّه جهدا و جهودا کسی که حق کسی را منکر شد ای انکر مع علمه بثبوته انکار می کند ولی می داند که این حق است. مثلا منکر یک ارثی می شود یا منکر حقّ شریکش می شود یا منکر یک دینی می شود، اما خودش می داند که این طور نیست. به این جهد و جهود می گویند.
در این روایات ما مکرر لفظ جهد را داریم که این خودش یک قرینه است که انکار احکام به نحو مطلق موجب کفر نیست، مع الجهد موجب کفر است. مع الجهد یعنی چه؟ یعنی مع العلم. این را باید قید قرار بدهید، قید ضروری را از کجا آوردید؟ قید ضروری، یقینی نیست اما قید علم یقینی است. اگر هم می خواهید قدر متیقّن بگیرید یقینی اش علم است نه ضروری.
ابن منظور در لسان العرب (کتابی است که نسبت به آن ها متاخّرتر است، کتاب قشنگی است اشعار دارد، شواهد دارد) در یک کلام می گوید الجهود الانکار مع العلم، جهود یعنی انکار با علم.
قرآن کریم هم در آیه ای که دیروز هم خوانده شد آیه 17 سوره مبارکه نمل می فرمایند ﴿وجهدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوّا﴾ آن مطلب را انکار کردند در حالی که در دل یقین داشتند از روی ظلم و تکبّر انکار کردند. یعنی در قرآن هم دقیقا به همین معنا به کار رفته است. پس بنا بر این ما یک قید لفظی بر این مطلب داریم. این خودش قرینه خوبی است که اطلاقات به نحو اطلاقشان قابل تمسّک نیستند که هر کس هر چیزی را منکر شد ولو صغیره بگوییم کافر است.
دو) قید لبّی داریم، مخصص لبّی داریم. اگر عمومات هستند مخصص لبّی داریم. مخصص لبّی هم یکی از ادلّه ای است که باعث می شود دلیل عام ما محدود بشود، تخصیص پیدا کند، دلیل مطلق ما مقیّد بشود. مقید و مخصص لبّی یعنی چه؟ یعنی عقل قبول نمی کند که کسی به صرف انکار کوچکترین حکمی از احکام شریعت به این بزرگی، ما او را مشمول حکم کفر بدانیم که حکم کفر تبعات خیلی سنگینی دارد. مثلا فرض بفرمایید در حج، محرّمات احرام بیست و چندتاست. اگر یک مورد را کسی گفت من قبول ندارم باید بگوییم کافر شده است؟ یا فرض کنید مفطرات که 8 تا 9 هست که موجب ابطال صوم می شود یکی اش غمس راس است، (ِسر در داخل آب برود) اگر کسی گفت من این را قبول ندارم، باید بگوییم این کافر است؟ ما چهار پنج هزار فرع فقهی داریم اگر کسی هر کدام را انکار کرد [باید بگوییم کافر است؟] یا این که برخی علمای اخلاق نوشته اند که 70 تا گناه زبانی داریم اگر کسی گفت فلان مورد گناه نیست باید بگوییم کافر است؟ عقل قبول نمی کند که شما تمام احکام سنگین کفر را مترتّب بر کسی کنید که یک حکم کوچکی از احکام اسلام را انکار کرده است و به صرف انکار بگوییم کافر است. باید این جا یک قیدی وجود داشته باشد. پس دلیل لبّی هم جلوی این اطلاق را می گیرد ضمن این که ما دلیل لفظی هم داریم.
پس بنابر این اگر بخواهیم آن اطلاقات را رد کنیم که ما هم قبول نداریم، مشهور هم قبول ندارند، منتهی آن ها مقیّدش می کنند به ضروری و ما مقیّد به علم می کنیم. قید ما بهتر از قید آن هاست، چون قید آن ها دلیل و قرینه ای ندارد اما قید دوّم (علم) دلیل دارد، هم دلیل لفظی دارد هم دلیل عقلی دارد.
اختلاف مفهوم کفر در روایات
نکته سوّم در این روایات که اشاره ای هم کردیم این است که کفر در این روایات معلوم نیست به یک معنا به کار رفته باشد. یک دسته بندی وجود دارد، که ما در جلسه فردا از همان دسته بندی سید خویی استفاده خواهیم کرد. مفهوم کفر مختلف است و ما در مورد همان روایت اوّل که اگر شما به یک دانه بگویید سنگ ریزه است، به سنگ ریزه ای بگویید دانه است و به اسلام نسبت دهید این مثلا شرک است یا بعضی تعابیر دیگر کفر است، یا ترک صلات کفر است، یا انکار ولایت امیر المومنین کفر است، در مورد مسائل ولایت تعبیر کفر زیاد داریم. اما ما یقین داریم که ائمه اطهار علیهم السلام و شیعیان در طول تاریخ، غیر مذهب جعفری را مسلمان می دانستند، نکاح و میراثشان را قبول داشتند در نماز هایشان شرکت می کردند. این از مسلّمات تاریخ است اما با این حال تعبیر کفر در موردشان به کار رفته است. هر جا کلمه کفر به کار رفت خروج از اسلام نیست. پس اولا این اطلاقات از جهت اطلاقشان قطعا مقیّد به قید علم است، نکته دوّم از حیث معنای کفر هم این ها در یک معنا نیستند، این ها در چند معنا به کار رفته اند که آن چند معنا را در جلسه فردا خدمتتان خواهیم گفت.
یکی دو دلیل دیگر هم مطرح می شود اما دلیل مهممان همین دلیل اوّل است. چرا ما منکر ضروری دین را فی نفسه کافر نمی دانیم، یعنی کسی که انکار ضروری بکند فی نفسه موجب کفر نمی شود مگر ان که ملازمه داشته باشد [با چیز دیگری] به خاطر این که دلیلی بر آن نداریم. عدم الدلیل دلیل العدم، همین که دلیل نداریم خودش بهترین دلیل بر عدم این حکم است. کسی که می خواهد حکم کفر را اثبات کند باید دلیل ارائه بدهد، نه کسی که می خواهد حکم اسلام را برای کسی که قبلا مسلمان بوده است و پدر و مادرش مسلمان بوده اند [اثبات کند] این دلیل دیگری نمی خواهد. دلیلش همین است که مسلمان به دنیا آمده است. پس دلیل اوّل ما عدم الدلیل است. ضمن این که غیر از این عدم الدلیل ما دلیل بر خلاف هم داریم. آن ادله بر خلافش را إن شاء الله فردا بیان می کنیم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.