« فهرست دروس
درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی‌اراکی
کفایه

1401/12/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 بررسی قطع طریقی و موضوعی/ اقسام قطع /المقصد السادس: فی بیان الامارات المعتبرة

 

موضوع: المقصد السادس: فی بیان الامارات المعتبرة / اقسام قطع / بررسی قطع طریقی و موضوعی

«و فی کل منهما يؤخذ طورا بما هو کاشف و حاكٍ عن متعلقه ...».[1]

خلاصه درس گذشته

قبل از این‌که وارد درس امروز شویم با حول و قوه الهی مختصری از درس جلسه گذشته را خدمتتان عرض می‌کنم. در جلسه گذشته ما از آغازین امر سوم بحث را شروع کردیم و در آن‌جا آمدیم یک تقسیمی برای قطع بیان کردیم و گفتیم: قطع بر دو قسم است: قطع طریقی محض و دیگری قطع موضوعی بعد این قطع موضوعی گفت یا تمام الموضوع است یا جزء الموضوع.

بعد هرکدام از این‌ها هم گفتیم: یا صفتی است و یا طریقی و کشفی است که مجموعا می‌شود چهار صورت.

تعریف قطع طریقی: بعد در تعریف قطع طریقی محض گفتیم آن قطعی است که در موضوع حکم دخالتی ندارد، بلکه طریق به موضوع حکم یا خود حکم است. و گفتیم این قطع نقش مرآتیت و کاشفیت محض دارد. و گفتیم اگر بخواهیم معقول را به محسوس تشبیه کنیم تشبیهش کردیم به یک میکروسکوپ که کار میکروسکوپ چه است؟ نشان دادن میکروب است و دیگر کاری به چیز دیگر ندارد.

قسم اول: قطع طریقی

به گفته صاحب قلائد مثل سراج و چراغ می‌ماند، شما وقتی که می‌خواهید یک مسیری راه بروید که تاریک است چراغی دستتان می‌گیرید و مشعلی روشن می‌کنید که راه را به شما نشان بدهد و دیگر نقش دیگری این چراغ، سراج نخواهد داشت. قطع طریقی همین است.

قسم دوم: قطع موضوعی

قطع موضوعی، قطعی است که در حکم دیگر أخذ بشود به طوری که متعلق قطع با آن حکم دیگر مخالف باشد، مثال إذا قطعت بوجوب الصلاة الجمعة یجب علیک التصدق بکذا، این مثال جناب مصنف بود که ما حالا به جای آن «شیء» نماز جمعه را به آن اضافه کردیم. الان در این‌جا قطع به وجوب صلات جمعه می‌شود و قطع طریقی محض است. اما همین قطع نسبت به وجوب صدقه دادن که حکم دیگری است می‌شود موضوع. بنابراین اگر شخصِ مکلف به وجوب نماز جمعه قطع پیدا کرد، این موضوع می‌شود برای حکم دیگر که وجوب صدقه است.

اقسام قطع موضوعی: بعد گفتیم که این قطع موضوعی یا تمام الموضوع است یا جزء الموضوع، و آن قطعی که تمام الموضوع است گفتیم که قطعی است که حکم رفته روی خودش، قطع بر آن مترتب شده است که آن هم به صورت مطلق یعنی مطابقت و عدم مطابقت این قطع با واقع نقشی ندارد، یعنی شارع مقدس قطعی که شخص مکلف پیدا کرده را تمام الموضوع حکمش قرار داده و حکم کلا به این تعلق گرفته است. چه این قطع مطابق با واقع باشد یا نباشد.

مثلا شخصی قطع پیدا می‌کند که این مایع بول است در اینجا گفتیم حکم تکلیفی که نجاست باشد و حکم وضعی که پرهیز از آن بر آن مترتب خواهد شد و کاری ندارد می‌خواهد این قطع مطابق با واقع باشد یعنی واقعا بول باشد یا مطابق با واقع نباشد که واقعا بول نباشد.

قسم دوم قطع، گفتیم جزء یا غیر موضوع باشد در این‌جا مثل آن قطعی که تمام الموضوع، مطلق بود و این مقید است یعنی قطع باید نسبت به آن مایعی که در واقع بول است پیدا بشود. این خلاصه درس جلسه گذشته ما بود که می‌رسیم به درس امروزمان. «و فی کل منهما».

 

درس جدید

«وفي كلّ منهما يؤخذ طوراً بما هو كاشف وحاكٍ عن متعلقه ، وآخر بما هو صفة خاصة للقاطع أو المقطوع به ؛ وذلك لأن القطع لما كان من الصفات الحقيقية ذات الاضافة ـ ولذا كان العلم نوراً لنفسه ونورا لغيره ـ صحّ أن يؤخذ فيه بما هو صفة خاصة وحالة مخصوصة، بإلغاء جهة كشفه، أو اعتبارٍ خصوصية أُخرى فيه معها.

كما صحّ أن يؤخذ بما هو كاشف عن متعلقه وحاكٍ عنه ، فتكون أقسامه أربعة ، مضافاً إلى ما هو طريق محض عقلاً غير مأخوذ في الموضوع شرعاً. ثم لا ريب في قيام الطرق والأمارات المعتبرة ـ بدليل حجيتها واعتبارها ـ مقام هذا القسم».

در درس امروز ادامه بحث اقسام قطع موضوعی را مصنف به آن می‌پردازند چون گفتیم: که قطع موضوعی یا به نحو تمام الموضوع است یا جز الموضوع. بعد هرکدام از این دو مورد هم:

1- گاهی به عنوان کاشفیت و طریقیت حاکی از متعلق خودش است.2- گاهی دیگر به عنوان صفتیت حالا برای اینکه این مباحث و مطالب پیش رو بهتر روشن بشود ما اقسام صفت را در ابتدا بیان می‌کنیم.

صفت بر سه قسم است: یک: صفات حقیقیه محضه. دو: صفات اضافه محض. قسم سوم: صفات حقیقیه ذات الاضافه. حالا هرکدام از این‌ها را توضیح می‌دهیم تا بیایم در مانحن فیه تطبیق کنیم و بحث کنیم.

قسم اول: صفات حقیقیه محض

صفات حقیقیه محض صفاتی هستند که حقیقی واقعی و اصیل‌اند و نیازی به اضافه غیر و خارج ندارند و در محور نفس و روح انسان جای دارند، مثل مثلا شجاعت، حیات. الان شجاعت یک صفتی است که در درون و عمق جان هر شخصی که شجاع است وجود دارد حالا این شخصی که شجاع است می‌خواهد در میدان نبرد این شجاعت خودش را بروز و نشان بدهد یا این‌که نه اصلا اِعمال و ظاهرش نکند. بنابراین انتصاب صفت شجاعت یا همین صفات حقیقه محض نسبت به خارج اصلا در حقیقت و آن ماهیت شجاعت دخالتی ندارد.

یا مثلا حیات که صفت حقیقیه محض است، این صفتی است که نیازی ندارد که نسبت به غیر آن را بسنجیم، بنابراین الان شخصی که حیّ و زنده است دارای این حالت مثلا -خدمت شما که عرض کنم- زنده بودن است رفت و آمد داشتن است دیگر کاری ندارد که دیگران می‌خواهند این صفت را داشته باشند یا نداشته باشند.

قسم دوم: صفات اضافه محضه

صفات اضافه محضه این صفات امور اضافی هستند وحقیقتشان و هویتشان، اضافیت و انتزاعی است یعنی در واقع وابستگی به غیر دارند، صفات اضافه محضه صفاتی هستند که وابستگی به غیر دارند به طوری که اگر وابستگی این صفات به غیر از آنها گرفته شود از بین خواهند رفت مثلا فوقیّت، ما فوقیت را چه موقع بیان یا مقایسه می‌کنیم؟ زمانی که یک چیز بالایی باشد مثلا سقفی یا دیواری باشد سپس می گوییم که این فوق است.

بنابراین مثلا اگر یک خانه‌ای سقف نداشته باشد اصلا این‌جا فوقیت محقق نخواهد شد. یا مثلا مثل عالمیت، عالمیت نسبت به چه می‌سنجیم؟ به یک شخصی که دارای آن علم است. حالا اگر شخصی وجود نداشته باشد عالمیّت محقّق نخواهد شد، باید یک انسانی حالا فرق نمی‌کند مذکر باشد یا مونث وجود خارجی داشته باشد تا این صفت عالمیت بر آن بار بشود و اگر شخصی نباشد عالمیت معنا نخواهد داشت.

قسم سوم: صفات حقیقیه ذات الاضافه

صفات حقیقیه ذات الاضافه نه قسم اول است و صفات حقیقیه محضه هم نیست که گفتیم این صفات نیازی به اضافه غیر ندارند، قسم دوم که صفات اضافه محضه باشند نیست که این‌ها نیاز به اضافه به غیر و وابسته به غیر بودند. این قسم سوم بین این دو تا صفت قرار دارد یعنی نه حقیقه محضه هستند و نه اضافه محضه، بلکه از یک جهت این‌ها حقیقی و اصیل‌اند و از جهت دیگر اضافه محضه مثل قدرت اند.

حالا این مطالب یعنی اقسام سه گانه صفات را عرض کردیم حالا بیایم سراغ محل بحث ما که علم و قطع است برویم. در این‌جا می‌گوییم این بحث ما که علم و قطع است از قبیل قسم سوم است که حقیقیه ذات الاضافه باشند. الان قطع، اصالت و حقیقت دارد و از کیفیات نفس است. اما از طرف دیگر طوری است که نیازمند به مقطوع و معلوم است به طوری که اگر این مقطوع نباشد معنایی نخواهد داشت.

لذا از آن‌جایی که این قطع، صفت حقیقیه ذات الاضافه (قسم سوم) است، بنابراین ذاتاً نور است نورًا لنفسِه و همچنین نورًا لغیره، برای غیر خودش هم نور است. بنابراین ظاهر لنفسِه یعنی این علم ذاتا نور است و مُظهرٌ لغیره، مظهر یعنی مُنوِّرٌ که همان تعبیر جناب مصنف که فرمود نورً لغیره، ذاتاً نور است و نورً لنفسه. بنابراین قطع هم خودش نور است و روشن است که گفت نورًا لنفسه و هم نورًا لغیره و هم روشن‌گر است، لذا از یک جهت این قطع می‌شود صفت حقیقی.

از جهت دیگر که ما آن را با خارج که همان مقطوع معلوم ارتباط دارد ذات الاضافه می‌شود. بنابراین ما این قطع را می‌توانیم دو صورت و دو گونه لحاظش کنیم: یکی به عنوان این‌که یک صفت نفسانی است در این‌جا به صورت صفتیت است، به عنوان کاشفیت و حاکی بودن که نقش در این‌جا روشن‌گری را دارد همان طریقیت را دارد لذا ما این قطع را از این جهت در موضوعمان اخذ خواهیم کرد.

«ثم لاریب فی قیام الامارات، و فی کل منهما» و می‌فرماید قطعی که ما گفتیم بر دو قسم است: موضوعی و قطع طریقی و قطع طریقی گفت که گاهی وقت‌ها جز الموضوع است و گاهی وقت‌ها هم تمام الموضوع است.

حالا می‌فرماید: «و فی کل منهما» در هرکدام از این دو تا یعنی قطعی که تمام الموضوع باشد یا جز الموضوع باشد.

«يؤخذ» اخذ میشود «طورا بما هو کاشف و حاک عن متعلقه» به طوری که این قطع ما کاشف است و حکایت از متعلقش می‌کند اخذ شده است، البته این تعبیر «کاشفی» تعبیر جناب خراسانی است و همین را هم توجه بفرمایید و یاد داشت کنید برای خودتان.

جناب شیخ انصاری تعبیر به «طریقی» می‌کند وقتی که تقسیمات قطع را عرض کردیم گفتیم قطع یا طریقی محض است یا موضوعی است. بعد گفتیم موضوعی تمام الموضوع یا جز الموضوع. و هر کدام از این دو صورت: یا صفتی است یا طریقی و کشفی است.

نکته: «کشفی» تعبیر جناب خراسانی است که می‌فرماید: هو کاشف و حاک، ولی «طریقی‌» تعبیر جناب شیخ انصاری (رضوان الله تعالی علیه) است. این خلاصه خاطرتان باشد که اگر جایی مطالعه کردید یا دیدید این‌ها هردویشان یک چیز هستند فقط عناوینشان فرق می‌کند.

«و آخر بما هو صفة خاصة للقاطع او المقطوع به» و گاهی دیگر قطع به لحاظ آنکه صفت خاصی برای قاطع یا مقطوع به است أخذ می‌شود.

«و ذلک لان القطع» به علت اینکه «لان القطع، لماکان من الصفات الحقيقية ذات الاضافة» چون که قطع از صفات حقیقیه دارای اضافه است این‌ها را توضیح دادیم و گفتیم که قطع حقیقتا قائم به نفس است نه این‌که امر انتزاعی باشد ولی متعلق به مقطوع است.

بنابراین قطع می‌شود یک صفت اضافی‌ای که بین قاطع و قطع مقطوع است.

«و لذا کان العلم نورًا لنفسه و نورًا لغیره» بنابراین که قطع از صفات حقیقیه ذات الاضافه است برای ذات خودش چه است؟ نور است و نورًا لغیره، و برای غیر خودش هم نورانی کننده است.

«لما کان ... صحّ» این «صحّ» جواب میشود برای آن «لما کان» حالا که این قطع از صفات حقیقیه ذات الاضافه است صحیح است که در این موضوع اخذ شود «بما هو صفة خاصة» و حالت مخصوص، صحیح است که در موضوع حکم، حکم غیر به عنوان صفت خاص و حالت مخصوص اخذ بشود.

«بالغاء جهة کشفه» به جهت کشف ملغي بشود «أو اعتبار خصوصیة أخري فیه معها» این ضمیر «فیه» را بزنید به آن قطع معها و با آن صفت خاصه حالا معنا می‌کنیم: پس فرمود که آن جهتِ کشفِ قطع ملغي بشود یا خصوصیت دیگری که در این قطع با این صفت خاصه است، آن اعتبار بشود.

«کما صحّ أن يؤخذ بما هو کاشف عن متعلقه و حاک عنه» همان‌طوری که صحیح است که از آن جهت که این قطع ما کاشف از متعلق خودش است اخذ بشود و حاکی از آن متعلق قطع است. خب در نتیجه:

«فیکون اقسامه اربعة مضافة الی ما هو طریق محض عقلا غيرمأخوذ فی الموضوع شرعاً» پس می‌باشد اقسام قطع چهار قسم و چهار صورت به اضافه آنچه که آن صورت طریقیت محض از نظر عقل این در موضوع از نظر شرع اخذ نخواهد شد.

«ثم لاریب فی قیام الطرق و الامارت المعتبرة» مصنف در این‌جا به این مطلب می پردازد که یک سری از امارات معتبره شرعیه داریم که از قطع جانشینی می‌کنند. و این بحث مطرح می‌شود که آیا امارات شرعیه و طرق معتبره شرعیه مثلا شهرت، اجماع و بینه -بنابراین که اینها حجت باشند آیا این‌ها- می‌توانند جای قطع را بگیرند یا نه؟ بر فرض که این‌ها بتوانند جانشینی از قطع کنند. خب ما گفتیم چهار قسم هستند، قطع آیا این‌ها می‌توانند جای چهار قسمش بشینند یا نه؟ یعنی جای بعضی از این اقسام را بگیرند، می‌توانند نیابت از بعض این‌ها کنند.

قسم اول: قطع طریقی محض

مصنف می‌فرماید: ما بحثی نداریم که امارات شرعیه معتبره چون که دلیل بر اعتبارشان داریم این‌ها جای بر اعتبار طریقی بشینند بنابراین آن آثاری که بر قطع مترتب بود بر این‌ها هم مترتب خواهد شد. وقتی که مثل این‌ها شد ما قطع طریقی محض بحث مثوبت و عقوبت را داشتیم یعنی اگر موافقت با آنها شد خوب استحقاق مثوبت می‌آید اگر نه مخالفت شد همان‌طوری که در قطع عقوبت بود در این‌جا هم عقوبت هم خواهد آمد لذا اگر مطابق با واقع امارات درآمدند منجزاند و اگر مطابق نباشند معزر خواهند بود.

قسم دوم : قطع موضوعی‌

در قطع طریقی گفتیم پس جای بحث نیست. حالا برویم سراغ قطع موضوعی‌. قطع موضوعی هم خودش چند قسم داشت. آیا امارات می‌توانند جای این‌ها (قطع موضوعی) را بگیرند یا نه؟ در این‌جا چند قول داریم:

قول اول: مطلقا امارات می‌توانند جای این‌ها را بگیرند. مطلقا یعنی چه؟ یعنی چه می‌خواهد به صورت تمام الموضوع باشد چه می‌خواهد به صورت جز الموضوع. چه می‌خواهد به نحو صفتیت یا به نحو کاشفیت باشد.

قول دوم: امارات فقط می‌توانند جای قطع موضوعی را بگیرند که به صورت کاشفیت باشد. این فرمایش جناب شیخ انصاری در فرائد الاصول یا همان رسائل است.

قول سوم: عکس قول اول،‌ قول اول گفت مطلقا می‌توانند قرار بگیرند جای امارات جای قطع را این‌جا می‌فرماید که امارات مطلقا نمی‌توانند جای قطع موضوعی قرار بگیرند لافرق در این‌که حالا به نحو صفتیت باشد چه به نحو کاشفیت باشد پس سه قول ما در این‌جا داشتیم.

«ثم لاریب فی قیام طرق و الامارت المعتبره بدلیل حجیتها و اعتبارها مقام هذا القسم» می‌فرماید ما شک و تردیدی نداریم که امارات معتبره و طرق شرعی معتبره به خاطر اینکه حجیت دارند یعنی ما دلیلی بر حجیتشان و اعتبارشان داریم بنابراین می‌توانند جای این قسم راذ بگیرند. منظور کدام قسم است؟ قسم قطع طریقی محض قرار بگیرند.

«کما لاریب فی عدم قیامها» تا اینجا بماند.

 


logo