« فهرست دروس
درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی‌اراکی
کفایه

1401/12/10

بسم الله الرحمن الرحیم



 

موضوع: المقصد السادس: في بيان الأمارات المعتبرة / بحث تجری و احکام آن / اشکال بر ذاتی بودن سعادت و شقاوت

«اِن قُلت عَلی هذا فَلا فائده فی بعث الرُسل و انزالِ الکُتب وَالوعظ و الانذار ...».[1]

خلاصه درس گذشته

قبل از اینکه با حول و قوه ی الهی درست امروز را شروع کنیم مختصری از درس جلسه ی گذشته را خدمتتان بیان می کنم.

در جلسه ی گذشته ما «ان قلت» اول را خواندیم و اشکالی مطرح شده بود و دو جواب از آن داده شد و در نهایت هم یک خلاصه ای بیان شد اول خلاصه ی اشکال را خدمتتان عرض کنیم.

اشکال: عقاب و مواخذه کردن یک شخصی، این در مقابل فعل اختیاری است به این معنا که آن شخص باید کاری را که انجام می دهد از روی اختیار باشد والا اگر یک شخصی که بخواهند به زور مجبور و تهدیدش کنندکه یک کاری را انجام بدهد این عقوبت ندارد. چرا؟ چون با اختیار خودش این کار را انجام نداده است و ما می دانیم عقوبت بر فعل اختیاری است نه غیر اختیاری، از طرف دیگر هم می دانیم که عمل و فعل متجری به باعنوان قطعی که پیدا کرده است اختیاری نخواهد شد، بنابراین شخص متجری نباید عقوبت شود.

پاسخ اشکال اول: جناب مصنف در این جا شروع به پاسخ دادن از اشکال اول کرده و می فرماید: اگر چنین شخصی عقوبت می شود، این عقوبت به خاطر انجام آن فعل متجری به نیست بلکه به خاطر این است که شخص متجری عزم پیدا کرده که بر علیه مولا طغیان و عصیان کند و با این رفتار خودش از آن رسم عبودیت و بندگی خارج شده است. بنابراین عقوبت رفته روی آن عزمی که شخص متجری پیدا کرده است نه روی فعل متجری به.

«ان قلت ان القصد والعزم»: اشکال دوم اشکال دوم این است که عزم و قصد که مقدمه ی چهارم و پنجم هست -که در توضیح خواهد آمد- از مقدمات اختیاری است اگر چه خودشان اختیاری نیستند و الا اگر خودشان اختیاری باشد تسلسل پیش خواهد آمد. حالا ما قبل از پاسخ به این اشکال آمدیم گفتیم که وقتی که می خواهد یک کار، فعلی و عملی صورت بپذیرد حالا لا فرق در اینکه این عمل خوب باشد یا بد، نیاز به مقدمات شش گانه دارد.

مقدمات شش گانه

اول: خطور عمل یعنی آن کاری که می خواهد انجام دهد به ذهنش خطور کند.

دوم: تصور فایده یعنی فایده ی آن کار راهم تصور کند. سوم: تصدیق فایده یعنی بگوید خوب حالا این کاری که من می خواهم انجام بدهم فایده اش هم این است حکم کند که آن کار این فایده را مثلاً دارد.

چهارم: شوق اکید است یعنی خدمتتان عرض کنم علاقه و میل زیادی به انجام آن فعل در او به وجود بیآید این چهارتا مقدمه ی اول است که غیر اختیاری هستند.

پنجم: جزم است یعنی وقتی که شوق اکید او را به انجام آن کار ترغیب می کند و خدمتتان عرض کنم که جزم هم به آن عمل پیدا می کند می رود موانع را بر طرف می کند.

ششم: عزم است که تصمیم بر انجام آن کار پیدا می کند. خب حالا با بیان این مقدمات بسراغ پاسخ از اشکال برویم.

پاسخ: مصنف ادر ینجا دو جواب می دهند : جواب اول این است که می فرماید این چهارتا مقدمه ی اول از اختیار شخص مکلف خارج است ما هم این را قبول داریم. اما مقدمه ی پنجم و مقدمه ی ششم که جزم و عزم بود این در اختیار شخص مکلف است .

پس برخی از این مقدمات الآن به اختیار شخص مکلف شد و لذا اگر شخص مکلف به خاطر انجام آن کار مؤاخذه بشود این مواخذه قبیح نیست، بلکه حسن هم دارد مثلاً یک شخصی است آن مقدمات چهارگانه را شما در ذهن خودتان تصور کنید یعنی به ذهنش خطور می کند حالا یک کار بدی یا یک کار خوبی آن فایده اش را تصور می کند و فایده را تصدیق می کند بعد شوق و علاقه به انجام آن کار در او به وجود می آید.

مقدمه ی چهارم مقدمه ی پنجم که جزم است و ششم عزم اینجا دیگر به اختیار شخص مکلف است یعنی در اینجا این شخص مکلف می تواند جلوی این شوق اکید خودش را بگیرد و آن را کنترل کرده و به خودش بقبولاند که مثلا این عمل دارای تبعات منفی برای آخرت و دنیای من است و لذا از انجامش سر باز بزند.

جواب دوم: از این اشکال دوم می فرماید: در اینجا مشکلی نیست که حالا یک شخصی به خاطر اینکه امر غیر اختیاری را انجام داده که این ریشه در آن سوء سریره و بد ذاتی اش دارد خب چه اشکالی دارد این شخص الآن عقوبت شود؟ و ارتباطی هم به خدای تعالی ندارد.

در توضیح فرمود: این عمل را که شخص مکلف انجام داده است گفتیم‌حسن مؤاخذه پیدا کرده است و معلول یک چیزی به نام بُعد و دوری از مولا است و وقتی که از مولا دور شد این باعث می شود که تجری پیدا کند و به ساحت مولا و قصد و عزم بر هتاکی، طغیان بر ساحت مولا پیدا خواهد کرد همین تجری معلوم، عزم است. عزمش هم معلول جزم است و جزم هم معلول آن مقدمه ی چهارم شوق اکید است، بنابراین این شخص عقوبتش قبیح نیست بلکه حسن دارد.

مقدمه ی چهارم که شوق اکید باشد نسبت به انجام دادن یک کار زشتی سرچشمه اش به آن سوء سریره و شقاوت ذاتی اش می گردد. و فرمود: در ادامه در این هنگام ما دیگر با لِمَ چیزی سؤوال نمی‌کنیم چرا؟ مثلاً چرا شخص کافر و عاصی انتخابش کفر و عصیان بوده است چرا؟ چون می گوید این اختیارش ریشه در شقاوت ذاتی وسوء سریره اش دارد. در مقابل هم از مؤمن سوال نمی شود که چرا مثلاً انسان های مؤمن انسان های مطیع خدای تعالی انتخابشان طاعت و ایمان بوده است چرا؟ می گوید این انتخاب و اختیارشان ریشه در آن ذات پاک و حسن سریره آن ها دارد.

 

درس جدید

«إن قلت: على هذا فلا فائدة في بعث الرسل و إنزال الكتب و الوعظ و الإنذار.

قلت: ذلك لينتفع به من حسنت سريرته و طابت طينته لتكمل به نفسه و يخلص مع ربه أنسه ﴿ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ﴾

قال الله تبارك و تعالى ﴿وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ و ليكون حجة على من ساءت سريرته و خبثت طينته ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ كى ﴿لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ﴾ بل كان له حجة بالغة. و لا يخفى أن في الآيات و الروايات شهادة على صحة ما حكم به الوجدان الحاكم على الإطلاق في باب الاستحقاق للعقوبة و المثوبة. و معه لا حاجة إلى ما استدل على استحقاق المتجري للعقاب بما حاصله أنه لولاه مع استحقاق العاصي له يلزم إناطة استحقاق العقوبة بما هو خارج عن الاختيار من مصادفة قطعه الخارجة عن تحت قدرته و اختياره مع بطلانه و فساده إذ للخصم أن يقول بأن استحقاق العاصي دونه. إنما هو لتحقق سبب الاستحقاق فيه و هو مخالفته عن عمد و اختيار و عدم تحققه فيه لعدم مخالفته أصلا و لو بلا اختيار بل عدم صدور فعل منه في بعض أفراده بالاختيار كما في التجري بارتكاب ما قطع أنه من مصاديق الحرام كما إذا قطع مثلا بأن مائعا خمر مع أنه لم يكن بالخمر فيحتاج إلى إثبات أن المخالفة الاعتقادية سبب ك‌ ‌ا لواقعية الاختيارية كما عرفت بما لا مزيد عليه».

 

می رسیم به درس امروزمان که اشکال دیگر است( ان قلت علی هذا لا فائده فی بعث الرسل ) جناب مصنف محقق خراسانی در بیان اشکال دوم چنین فرموده اند:

اشکال: شما فرمودید که شقاوت و سعادت ذاتی اشخاص است خب وقتی که شقاوت و سعادت ذاتی باشد ریشه در ذات اشخاص ایمان یا کفر داشته باشد در این هنگام، دیگر فرستادن پیامبران الهی و انزال کتب آسمانی برای تربیت راهنمایی و هدایت این افراد فایده ای نخواهد داشت.

پاسخ: در جواب فرموده که این ارسال رسل و انزال کتب نسبت به سعدا یعنی آن افرادی که سعادتشان ذاتی است دارای فایده خواهد بود چرا؟ به این علت که وقتی که این سعدا وعظ و ارشاد را می شنوند اُنسشان با خدای تعالی زیادتر خواهد شد و در نهایت این ها جزء مخلصین می شوند. و اینجا هست که در قرآن کریم خدای تعالی فرموده است:

اعوذبالله من الشیطان الرجیم ﴿وذکر فان ذکرا تنفَع المومنین﴾ [2] در این آیه ی شریفه اشاره شده است که پند و نصیحت و ارشاد برای انسان های مؤمن مفید و سودمند خواهد بود. خب این شد نسبت به انسان های مؤمن، آن هایی که سعادت ذاتی دارند. اما نسبت به اشقیاء که شقاوت ذاتی دارند چه، این بعث رسل و انزال کتب آیا فایده ای هم دارد؟ بله می فرماید: این ها از باب اتمام حجت است و بنابراین خدای تعالی در قران کریم فرموده است:

﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَىٰ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ ۗ وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ [3] که در این آیه ی شریفه فرموده است، بعد از اینکه اتمام حجت شد، کسانی که نافرمانی کردند و به رویایی پرداختند، این ها هلاک خواهند شد. حالا مصنف بعد از این فرموده است:

دلیل عقوبت متجری: «وَ لایَخفی اَنَّ فی الآیاتِ وَ الرِوایاتِ شَهادَهُ عَلی صِحَّة»

در اینجا الآن مصنف می خواهند به این مسئله بپردازند و ادامه بدهند که گفتند متجری مستحق عقوبت است دلیلشان چه بود؟

1- شهادت وجدان 2و 3- حالا علاوه بر شهادت وجدان می خواهند یک سری آیات و روایاتی هم در این باره که وارد شده است را به آن بپردازند

2- آیات: اَعوذ باللّه من الشیطان الرجیم ﴿لا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَٰكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ﴾[4] که در این آیه شریفه اشاره می کند که خدای تعالی شما را به خاطر سوگندهای لغو بیهوده مؤاخذه نمی کند و مؤاخذه ی خدای تعالی به خاطر آنچه که در دل های شما است و در دل هایتان دارید خواهد بود. و هم چنین آیات دیگری که به آن ها استدلال شده است.

3- روایات، روایات در اینجا چند دسته هستند:

یک دسته: از روایات هستند که دلالت می کنند، عقوبت انسان به خاطر آن قصد و نیتش است مثلاً این روایت است که رسول گرام اسلام صلوات الله وسلامه علیه و علی آله فرمودند:

«نِيَّةُ الْكَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ»[5] یعنی عمل و نیت را که کنار هم بگذاری آن نیت از عملش بدتر است.

دسته ی دوم: یک سری روایات هستند که اشاره دارد که به نیت ترتیب اثر داده نخواهد شد، مگر زمانی که نیت عملی بشود. خب الآن شاید شما عزیزان این سؤال را مطرح کنید که بین این دسته از روایات الآن چه است؟ تعارض است.

البته حالا بزرگان و علماء در گفتارهای خودشان آثار خودشان به این تعارض ظاهری که بین این دو دسته از روایات وجود دارد پاسخ داده اند. حالا ما یک مورد یا دو موردش را خدمتتان عرض می کنیم.

جمع اول: که کرده اند بین این دو دسته از روایات این است: دسته ی اول از روایات که فرمود اگر انسان عقوبت می شود به خاطر نیتش است، در اینجا منظور از نیت، آن نیتی است که این شخص آماده شده است که می خواهد آن نیت را به سرانجام برساند و بعضی از مقدماتش را انجام داده است.

دسته ی دوم از روایات که فرمودند انسان نیتی که دارد تا زمانی که جامه ی عمل به آن نپوشاند و ترتیب اثر بر آن ندهد عقوبت نخواهد شد، منظور آن نیتی است که درون انسان محبوس است و این شخص اصلاً قدمی برای انجام آن مقدماتش انجام نداده است.

جمع دوم: که هم برای جمع این دسته از روایات بیان کرده اند این است:

آن دسته ی اول که می گفت عقوبت بر اساس نیت است منظور آن نیتی است که شخص آنقدر بر این اصرار می کند تا هر طور شده است یا تا آخرین لحظه ای که مثلاً جان در بدن و توان دارد این عمل را به سر انجام برساند حالا اگر محقق نشد آن یک بحث دیگری است. چرا چون ممکن است یک مانع طبیعی یا مثلاً قهری جلوی انجام این کار را بگیرد خوب وقتی هم که جلویش گرفته شد اینجا ناراحت است می گوید ای کاش می توانستم این کار را انجام بدهم ای کاش این مانع سر راه من پیش نمی آمد. اما دسته دوم از روایات که فرموده است شخص تا زمانی که آن نیت را عملی نکند عقوبت نمی شود آن نیتی است که آن فرد هیچ اصراری بر انجام آن عمل ندارد مثلاً اگر یک مقدار بشیند فکر کند انجام و سرانجام از آن کار زشت و قبیح منصرف خواهد شد.

تطبیق متن

«و مَعهُ لا حاجَة» تا اینجا فعلاً بخوانیم «ان قلت: علی هذا فَلا فائدَة فی بَعث الرُسل و إنزال الکُتُب والوَعظِ والاِنذار » «هذا» را بزنید به اینجا که زمانی که شقاوت و سعادت یک امر ذاتی باشد خب وقتی که شقاوت و سعادت افراد امری ذاتی باشد «فَلا فائِدَة» هیج فایده ای وجود ندارد در چه؟ «فی بعث الرُسُل» در فرستادن پیامبران الهی.

«و انزالِ الکُتُب» فرو فرستادن کتاب های آسمانی و هم چنین موعظه و انذار.

جواب: «قُلتُ ذلِکَ لِیَنتَفِعَ بِه مَن حُسِنت سَریرَتُهُ وَ طابت طینَتُهُ لِتَکمُلَ بِه نَفسَه» مشارُ الیه «ذلک» را بزنید به این بعث رسل و انزال کتب و وعظ و انذار این به خاطر چه است به خاطر این است که کسی که دارای حسن سریره و یک طینت پاکی است «بهِ» به سبب این بعث رسل فایده ببرد.

«لِتَکمُلَ بِنَفسَه» تا اینکه کامل کند« بِه» به سبب این بعث رسل نفس خودش را «وَ یُخلِصَ مع رَبهِ اُنسَهُ» به این وسیله ی انس و ارتباط خودش را با خدای تعالی خالص کند

اَعوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیطان الرَّجیم ﴿وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ ۖ﴾[6] آیه

می فرماید اگر خدای تعالی ما را رهبری نمی کرد ما خودمان هدایت نمی شدیم.

قالَ اللهُ تَبارک و تعالی ﴿وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَىٰ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ﴾[7]

در این آیه می فرماید: پند بده به انسان های مؤمن که این پند برای انسان های مؤمن سود دهنده و مفید می باشد. خب این برای انسان های مؤمن و آن هایی که حسن سریره دارند خب حالا این بعث رسل و انزال کتب برای آن هایی که سریرتشان بد است وخبث سریره دارند برای آن ها چه فایده ای دارد؟

«وَ لِیَکونَ حُجَّهً عَلی من ساءت سَریرَتُهُ وَ خَبُثَت طینَتُهُ» تا اینکه حجتی باشد بر آن کسانی که طینتشان بد است و دارای خبث سریره هستند.

﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَىٰ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ ۗ [8] که خدای تعالی می فرماید: تا هلاک شود هر کسی که از روی بینه هلاک می شود و حیات پیدا کند هرکسی که از روی بینه حیات می یابد و تا برای مردم بر خدا حجتی نباشد

«کی لایکونَ لِلنّاسِ عَلی اللهِ حُجَّة وَ کانَ لَهُ حُجَّة بالِغَه و َلا یَخفی اَنَّ فی الآیاتِ وَ الرِوایاتِ شَهادَة علی صِحَّه ماحَکِمَ بِهِ الوُجدانُ اَلحاکِمُ عَلی الاِطلاق» اینجا را هم که از خارج توضیح دادیم در آن جا هم گفتیم که شخص متجری دلیلی که برای عقوبتش تا الآن می آوردیم می گفتیم شهادت وجدان. حالا اینجا می خواهد علاوه بر شهادت وجدان از آیات و روایات هم دلیل بیآورد.

مخفی و ناگفته نماند که به درستی که در آیات و روایات شهادت دادن است بر چه؟ بر صحت آنچه که وجدان به آن حکم می کند یعنی تجری و این عمل حرام است و بر آن عقوبت بار خواهد شد.

«اَلحاکِم عَلَی الاطلاق فی باب الاستحقاق للعقوبَة وَ المثوبَة» «اَلحاکم» صفت برای آن «الوجدان» است، وجدانی که این صفت دارد که حکم می کند به طور مطلق بر چه؟ بر اینکه در باب استحقاق برای عقوبت و مثوبت.

«وَ مَعَهُ» تا اینجا برای ما این مطلب واضح شده است که:

اولاً: معصیت عقوبت آور است.

ثانیاً: تجری هم عقوبت آور است و ما کار به فعل متجری به نداریم پس معصیت عقوبت آور و تجری هم عقوبت آور است. منتهی این تفاوت بینشان این است که:

در بحث معصیت شخصی که قطع پیدا کرده است یعنی آن عاصیف قطعش به حرمت چیزی که پیدا می کند آن قطع با واقع هم مطابق است. اما در بحث تجری آن قطعی که شخص متجری دارد با آنچه که در خارج است فرق می کند مثلاً گفتیم شخص متجری یک ظرفی که پر از یک مایعی است جلوی او بوده و قطع پیدا کرده است که این شراب است و می خورد، ثمًّ انکشفَ براینکه این سرکه بوده است الآن این قطع با آنچه که در خارج است دو تا شد و فرق کردند. اما در بحث معصیت اینطور نیست هر دو باهم مطابقت دارند. و لذا جناب مصنف در درس های گذشته استدلالشان بر این که شخص متجری باید عقوبت شود شهادت وجدان بود. افزون بر این الآن آیات و روایاتی را در این باره بیان کرد.

در این عبارت «وَ مَعَهُ لاحاجَة» در واقع جناب مصنف بر استدلالی که محقق سبزواری مطرح کرده، اشکال وارد می کنند. حالا برویم سراغ استدلالی که ایشان دارد برای جناب سبزواری را ابتدائاً بیان کنیم بعد برویم سراغ پاسخ جناب مصنف. آقای سبزواری فرموده است: اگر یک شخصی یک ظرف مایعی که جلویش است قطع پیدا کرد که این خمر است و بعد با قطع به خمریت این مایع شروع کرد به نوشیدن از آن ثُمًّ انکَشَفَ بر اینکه این مایع خمر نبوده است بله چه بوده است؟ خِل، سرکه است. فرمود این شخص متجری است و اما عاصی فرموده است اگر حالا شخصی قطع پیدا کرد که این ظرف مایع خمر است بعد نوشید ثُمًّ کَشَفَ بر اینکه این مایع خَمرُ خوب این عاصی است الآن هر دوتایشان چه شخص متجری و چه شخص عاصی قطع به خمریت پیدا کردند به حرمت پیدا کردند و با این حال هر دوتایشان اقدام به انجام آن قطعشان کرده اند یعنی شروع کردند به خوردن از آن مایع و فقط این تفاوت شد که در متجری قطع با آن خارج مطابقت نکرد ولی در آن عصیان مطابقت کرد. خب حالا که این تجری و عقاب را ما در قالب مثال هم بیان کردیم الآن بیآییم بررسی کنیم احتمالاتی که در اینجا وجود دارد

احتمال اول: اینکه بگوییم کدامشان یعنی چه عاصی و چه متجری عقوبت نمی شوند. احتمال دوم: بگوییم که شخص متجری عقوبت می شود ولی شخص عاصی عقوبت نشود.

احتمال سوم: بر عکس بگوییم شخص متجری عقوبت نشود ولی شخص عاصی عقوبت شود چهارم بگوییم هر دو عقوبت می شوند یعنی چه عاصی و چه متجری.

در پایان پس از پایان این می فرماید که سه تا احتمال اول را کنار بگذاریم آنچه که قابل قبول است همان.

احتمال چهارم: است که کدام باشد هم عاصی و هم متجری هر دو عقوبت شوند چرا ما احتمال اول را کنار گذاشتیم. احتمال اول این بود که هیچ کدام عقوبت نشوند. خب ما همه می دانیم که شخص عاصی حتماً باید عقوبت شود و در این جای تردیدی وجود ندارد.

احتمال دوم این بود که بگوییم شخص متجری عقوبت بشود اما عاصی عقوبت نشود. خب عقل این را قبول نمی کند شخص که متجری است وضعیتش نسبت به شخص عاصی از لحاظ عصیان کمتر است و چون این جرئت و هتک امر مولا کرده و اما عملش شرب خمر نشد ولی در عصیان هر دو محقق شده است.

احتمال سوم که بگوییم عاصی عقوبت شود اما متجرای عقوبت نشود، خیر این هم باطل است چرا؟ چون در اینجا الآن لازم می آید که امری که اختیاری نیست موجب استحقاق بشود چون که قطع در عاصی با واقع مطابق است اما در متجری خیر با واقع یکی نشد خوب معلوم و واضح است که این مصادفت با واقع و عدم مصادفت با واقع امر اختیاری نیست.

جناب محقق سبزواری می فرماید: حالا که این سه تا احتمال اول باطل شد کنار رفت ثابت می شود که احتمال چهارم، احتمال چهارم کدام است که هم عاصی و هم متجری هردوتایشان عقوبت شوند این فرمایش جناب محقق سبزه واری است.

اما جناب مصنف با این «و مَعَهُ لا حاجَة» بر این فرمایش محقق سبزه واری سه اشکال وارد می کند:

اشکال اول: «وَ مَعَهُ لا حاجَة الی مَا استُدِلَّ» می فرماید که ما قبلاً گفتیم شخص متجری مستحق عقوبت است دلیلمان هم شهادت وجدان بود آنجا هم گفتیم دیگر نیازی به برهان نیست.

اشکال دوم: «مَعَ بُطلانِهِ وَ فِسادِهِ» مصنف می فرماید: کسی که قائل است به اینکه عاصی مستحق عقوبت است نه شخص متجری، این ادعا را می تواند مطرح کند که فقط عاصی مستحق عقوبت است و در اینجا دیگر الآن اگر عقوبت شد این متوقف بر امر غیر اختیاری نیست چرا؟ به خاطر اینکه اگر ما می گوییم شخص عاصی باید عقوبت شود به خاطر ابن است که عمداً با مولا مخالفت کرده است و این امر اختیاری است و به این معنا نیست که ما بگوییم این قطعی که پیدا کرده است که آن شرب خمر است و این با واقع مطابقت کرد و بگوییم این مصادفتش غیر اختیاری است.

اشکال سوم: «بَل عَدَمُ صُدورِ فعلِ مِنهُ» مصنف می فرماید که اگر ما صُوَر تجری را بیان کنیم بعضی از آن ها اصلاً از شخص متجری، فعل اختیاری صادر نخواهد شد، خب وقتی که فعل اختیاری صادر نمی شود چگونه می توانیم بگوییم که متجری هم مستحق عقوبت است تا اینجا بخوانیم.

تطبیق متن

«وَ مَعَهُ» با اینکه ما گفتیم شخص متجری مستحق عقوبت است دلیل هم شهادت وجدان بود.

«لاحاجَة» نیازی به آنچه که استدلال شده است بر آن این «ما اِستَدَلَّ» چه کسی فاعلش است «اِستَدَلَّ» منظور محقق سبزواری است صاحب ذخیره المعاد است که استدلال ایشان را از خارج بیان کردیم.

حالا داریم جواب جناب مصنف را می خوانیم با این وضعیت دیگر نیازی نیست به آنچه که استدلال کرده است جناب محقق سبزواری بر چه؟ بر «استحقاقِ المُتَجری لِلعِقاب بِما حاصِلُهُ» به اینکه شخص متجری مستحق عقوبت است. خلاصه فرمایش جناب سبزه واری این است «اَنَّهُ لَولاهُ» ضمیر لولا را بزنید اگر شخص متجری مستحق عقوبت نباشد.

«لَولاهُ» اگر این شخص متجری باشد با این وصف «مَعَ اِستِحقاقِ العاصی لَهُ» با مستحق بودن شخص عاصی لَهُ برای آن عقاب پس یعنی بگوییم شخص متجری مستحق عقوبت نیست، اما شخص عاصی عقوبت بشود چه مشکلی پیش می آید؟

«یَلزِمُ اناطة اِستِحاقِ العقوبَة بِما هُوَ خارجُ علی الاِختیار» لازم می آید منوط باشد استحقاق عقوبت به آن چیزی که از اختیار آن شخص خارج است خب آن «ما هُوَ خارِجُ علی الاِختیار» چه است؟

«مِن مصادِفَة قَطعِه الخارِجَة عَن تحتِ قُدرَتِه و اختیارِه مَعَ بُطلانِه وَ فِسادهِ» چه چیزی از توان شخص مکلف خارج است؟ آن چه که مصادفت کرده است «قَطعِه» قطع این شخص عاصی «مِنَ الخارِجَ» صفت می شود برای آن «مصادِفَ عَن تَحتِ قُدرتَهِ» از تحت قدرت آن شخص عاصی و اختیار آن شخص عاصی این اشکال اول بود. اشکال دوم: «مَعَ بُطلانِه وَ فسادِه» این می شود. و اشکال دوم حالا اگر خواستید در کتاب هم این ها را جدا کنید که از خارج توضیح دادیم.

این «و مَعَهُ لاحاجَة» می شد اشکال اول این مَعَ بُطلانِه و فِسادِه این می شود. اشکال دوم مَعَ بُطلانِهِ، با اینکه باطل است چه چیزی این استدلال و فسادِه ی و فساد این استدلال چرا؟

«اِذ للخَصمَ اَن یَقولَ» منظور از خصم کسی است که معتقد است که متجری مستحق عقوبت نیست و آن شخصی که این اعتقادش است باید بگوید «باَنَّ الاِستِحقاقَ العاصی دونَهُ اِنَّما هُوَ لتحَقُقِ سَبَبِ الاستحقاقِ فیهِ یعنی آن شخص خصم باید بگوید که عاصی مستحق عقوبت است نه شخص متجری، «دونَهُ» یعنی دون آن متجری «اِنَّما هُوَ لِتَحقُقِ سَبَبِ اِلاستِحقاقِ فیهِ» این ضمیر «فیهِ» را بزنید به عاصی. این به خاطر چه است؟ به خاطر این است که آن سبب استحقاق و عقوبت در شخص عاصی محقق شده است.

«وَ هُوَ مخالِفَتُهُ» هُوَ را بزنید به آن سبب استحقاق و آن سبب استحقاق مخالف آن عاصی است از روی عمد و اختیار «عَدَمُ تَحَقُقِه فیهِ لِعَدمِ مُخالِفَتِه اصلاً» و محقق نشدن آن سبب استحقاق در این متجری، به خاطر چه است؟ به خاطر «عَدَمِ مخالِفَتِهِ» مخالفت نکردن آن متجری است.

«وَ لو بِلا اِختیارِ» هر چند که بدون اختیار باشد «بَل عَدَمُ صُدورِ فِعلِ منهُ فی بعض افرادِه بِالاِختیار» بلکه در بعضی از افرادِ تجری آن فعلِ قبیح از روی اختیار و از شخص متجری صادر نشده است این «بَل» می شود.

جواب سوم: بلکه فعل قبیح از این متجری در بعض از آن افراد تجری آن هم از روی اختیار صادر نشده است «کَما فی التَجری بارتکاب ما قَطَعَ اَنَّهُ مصادیقِ الحَرام» مثل موردی که شخص متجری قطع پیدا می کند که این مایع خمر است و بعد می نوشد، اما در واقع شراب نیست بلکه خلّ است.

«کَما اِذا قَطَعَ مَثَلاً باَنَّ مائعا خَمرُ مَعَ اَنَّهُ لَم یَکُن بِالخَمر فَیَحتاجُ اِلی اِثباتِ اَنَّ المُخالِفة الاِعتقادیَّة سَبَبُ کَالواقعیَّة الاِختیاریَّة» تا اینجا بماند.

 


logo