1401/12/08
بسم الله الرحمن الرحیم
عدم تغییر قطع بوسیله تجری و انقیاد/ تجری/المقصد السادس: فی بیان الامارات المعتبرة
موضوع: المقصد السادس: فی بیان الامارات المعتبرة / تجری/ عدم تغییر قطع بوسیله تجری و انقیاد
«وَ لکِنَّ ذلِکَ مَعَ البَقاءِ الفِعلِ المُتَجرابِه اَوِ المُنقادُ بِه عَلَی ما هُوَ عَلیهِ ».[1]
خلاصه درس گذشته
قبل از اینکه وارد درس امروز بشویم با یاری خدای تعالی خلاصه ای از درس جلسه ی گذشته را خدمتتان عرض می کنم، و بعد وارد درس امروز می شویم.
درس جلسه ی گذشته «اَلامرُ الثانی» شروع شد که بحث درباره ی تجری و احکامش بود ما قبل از پرداختن به بحث چهار تا عنوان را مقدمتاً بیان کردیم عنوان اول عصیان بود عنوان دوم اطلاعت و عنوان سوم انقیاد و عنوان چهارم تجری بود هر کدام از این ها را مفصلاً توضیح و برایشان مثال ذکر کردیم و حکمشان را هم بیان کردیم.
اما امروز خیلی خلاصه به آن ها اشاره می کنیم؛ عنوان اول: عصیان بود عصیان گفتیم عبارت است از انجام چیزی که واقعاً در خارج حرام باشد یا چیزی که را که واقعاً واجب است ترک کنیم، به عبارت دیگر گفتیم که اگر مکلف قطع به یک حکمی پیدا کرد مثلاً قطع پیدا کرده است که تتن استعمالش حرام است، بعد این قطعش هم مطابق با واقع باشد، یعنی در واقع این حکمش حرام باشد، حالا اگر شخص مکلّف بر خلاف آن حکم عمل کند، اینجا الآن مرتکب عصیان و گناه شده است.
عنوان دوم: اطاعت بود اطاعت عبارت است از انجام واجب و ترک گناه به عبارت دیگر گفتیم که اگر شخص مکلّف قطع به حکمی پیدا کرد و این قطعش هم با واقع مطابق باشد در اینجا اگر شخص مکلّف بر طبق آن قطعش عمل کند، خوب الآن اینجا اطاعت صورت گرفته و انجام شده است الآن اگر دقت بفرمایید عصیان واطاعت در آن قسمت آخر بر خلاف هم هستند، الآن این دو تا را باهم مقایسه کنید شخص مکلف قطع به یک چیزی پیدا کند، خوب در عصیان و اطاعت این است، این قطعش هم مطابق به واقع باشد خوب این قید الآن هم در عصیان است هم در اطاعت است اما در آن قسمت سوم الآن باهم جدا می شوند، یعنی اگر شخص مکلف بر خلاف قطع اش عمل کند اینجا عصیان صورت گرفته است اگر بر طبق قطعش عمل کند، اینجا اطاعت صورت گرفته است.
عنوان سوم: انقیاد است، عنوان چهارم هم تجری است الآن این دو تا را هم باهم مقایسه و تعریف می کنیم اگر شخص مکلّف قطع به یک حکمی پیدا کرد اینجا هم تجری است الآن هم انقیاد اگر این قطعش با واقع اصابت نکرد هم انقیاد است هم تجری.
اما اگر بر طبق قطعش عمل کرد این انقیاد صورت گرفته است اما اگر بر خلاف قطعش عمل کرد، اینجا تجری صورت گرفته است دیگر ما یکی یکی توضیح ندادیم باهم مقایسه کردیم، مثلاً یک ظرفی مایع است اینجا روی میز، شخص مکلّف قطع پیدا می کند این مایع خمر است ولی در واقع چه است سرکه است اینجا اگر طبق قطع اش عمل کرد، یعنی از آن اجتناب کرد این می شود انقیاد.
اما اگر نه، مخالفت با قطع اش کرد و نوشید این می شود تجری می گوییم حالا حکم چه است پس صورت مسئله این بود شخص مکلّف قطع پیدا کرده است به یک حکمی این خودش آن موقع دو صورت می شد یا قطعش موافق با واقع است یا مخالف واقع اگر قطعش مطابق با واقع باشدو شخص مکلّف از قطعش پیروی کند این می شود اطاعت اگر مخالفت کرد این می شود عصیان و اما صورت دوم که قطعش مخالف با واقع باشد در اینجا اگر شخص مکلّف با این قطع مخالف با واقع مخالفت کرد این می شود تجری و اگر نه موافقت کرد می شود انقیاد، مسلماً عصیان به دنبالش عقوبت است اما بحث درباره ی تجری است که آیا این تجری کَالعِصیان عقاب آور است یا نه؟
و هکذا آیا انقیاد کالاطاعت است یا نه؟ چون اطاعت مسلماً ثواب دارد، عصیان مسلماً عقاب دارد در این دو تا جای بحث نیست، محل بحث انقیاد و تجری بود.
نظر مصنف هم بر این بود که تجری عقوبت آور است در مقابل انقیاد مثوبت آور، آن گناه می آورد این ثواب چرا گفت به خاطر اینکه بر تجری و انقیاد یک عناوینی بار می شود عناوینی صادق است که عقلاء شخص متجری را مستحق ملامت مزمت و عقوبت می دانند و آن عناوین این بود که می گفتند این آقا هتک حرمت مولا کرده است طغیان بر علیه مولا کرده است از راه و رسم بندگی خارج شده است درمقابله به شخص منقاد هم می گفتند چه می گفتند این آقا بر آن اساس راه و رسم بندگی حرکت کرده است عظم بر ترک نواهی مولا و انجام اوامر مولا داشته است.
مراحل سه گانه تجری: در پایان هم مراحل سه گانه ی تجری را بیان کرد:
مرحله اول: سوء سریره و بعد ذاتی گفتیم این عقوبت بر آن مترتب نمی شود مادامی که به خارج به بیرون خدمتتان عرض می کنم سرایت نکند. مرحله ی دوم:تصمیم به انجام نیتش این بود که آن شخص این درصدد انجام آن افکار پلید آن بد ذاتی اش بر بیرون است درصدد طغیان بر علیه مولا است اما مرتکب فعل حرام نمی شود مثلاً تصمیم می گیرد با یک چوبی بزند بر سر مولا و او را بکشد می زند ولی به مولا برخورد نمی کند این مرحله تجری بر آن صدق می کند و همان بحث مطرح خواهد شد که شد که آیا علاوه بر اینکه این شخص متجری ملامت می شود عقوبت هم باید بشود یا خیر.؟ مرحله مرحله سوم: سرایت عمل به خارج مرحله سوم این است که آن نیت پلید و بد ذاتی به بیرون سرایت می کند و مکلف متلبّس به فعل حرام هم خواهد شد، مثلاً چوب را بر می دارد و به سر مولا می زند و او را می کشد، یا اینکه آن مایعی را که قطع پیدا کرده بود شراب است به قصد شراب می نوشد و اتفاقاً هم شراب می باشد. تا اینجا خلاصه ی درس گذشته بود.
درس امروز
«و لكن ذلك مع بقاء الفعل المتجرى به أو المنقاد به على ما هو عليه من الحسن أو القبح، و الوجوب أو الحرمة واقعاً، بلا حدوث تفاوت فيه بسبب تعلق القطع بغير ما هو عليه من الحكم و الصفة، و لا يغير جهة حسنه أو قبحه بجهته أصلاً، ضرورة أن القطع بالحسن أو القبح لا يكون من الوجوه و الاعتبارات التي بها يكون الحسن و القبح عقلاً و لا ملاكا للمحبوبية و المبغوضية شرعاً، ضرورة عدم تغير الفعل عما هو عليه من المبغوضية و المحبوبية للمولى ، بسبب قطع العبد بكونه محبوبا أو مبغوضاً له. فقتل ابن المولى لا يكاد يخرج عن كونه مبغوضاً له، و لو اعتقد العبد بإنّه عدّوه، وكذا قتل عدّوه، مع القطع بإنّه إبنه، لا يخرج عن كونه محبوباً أبداً».
حالا می رسیم به «و لکِنَّ ذلِکَ مَعَ بَقاءِ» می شود درس امروز ما. عدم تغییر قطع به وسیله فعل مُتَجری به و مُنقاد
ما در درس امروز به دنبال این هستیم که فعل متجری به یا منقادُ بِه به وسیله قطع شخصی قابل تغییر نیست. لذا می خواهیم این را توضیح بدهیم. مثلاً گفتیم شخصی که قطع پیدا می کند این ظرفِ مایع که الآن روی میز است، شراب است و بعد این را می آشامد، ثُمَّ انکَشِفَ بر اینکه این اَنَّ الماءَ خِلُّ، سرکه بوده است. سؤال: آیا قطعی که این آقا پیدا کرده است که این مایع شراب است ولی در واقع سرکه است، آیا این قطع باعث می شود که نوشیدن سرکه حرام بشود یا نه؟ می فرماید: خیر، آن فعل ساختارش، ذاتش هر چه که هست، کدام فعل؟ آن مایعی که فکر کرد شراب است اما خِلّ و سرکه بود و قبل از قطع و بعد از قطع تغییری نخواهد کرد. بنابراین این خلّ و سرکه ای که نوشیده است مباح است و حالا علتش چه است سرّ این مسئله چه است؟ سرش به این مطلب بر می گردد که این عبارت را کراراً شاید شنیده باشید که می گویند: قطع جنبه ی طریقیت دارد یعنی چه؟ یعنی قطع مثل یک آینه می ماند چطور شما مقابل یک آینه که می ایستید هویت و ظاهر شما را نشان می دهد. یا اینکه این قطع مثل یک چراغی می ماند که راه را به شما نشان می دهد تا اینکه شما مسیر را اشتباه نکنید. بنابراین این قطع که می گویند جنبه ی طریقیت دارد مثل مصباح است کالمِرآة است مثل چراغ یا آینه می ماند که می خواهد واقع را نشان بدهد.
حالا فرض بگیرید این آینه یک چیز اشتباهی را نشان داد آیا این باعث می شود ماهیت هم تغییر پیدا کند مسلماً جواب اینجا منفی است. اگر یک آینه ای چیزی را اشتباه نشان داد این باعث نمی شود که ماهیت آن چیز هم تغییر پیدا کرده و عوض بشود.
دلیل این است که قطع -این را هم کراراً شنیده اید که قطع- مصلحت ساز و مفسده ساز نیست. پس چکاره است؟ قطع طریق است و می خواهد چه چیزی را نشان بدهد؟ می خواهد نشان بدهد اموری که مصلحت یا مفسده دارند را برای آن شخص نشان بدهد مثل آینه، آینه کارش چه است؟ کارش نشان دادن چهره است اما چهره سازی دیگر تواناییش را ندارد، آینه چهره ساز نیست و قطع می خواهد آن مصلحت یا مفسده آن چیز را نشان بدهد، مصلحت ساز یا مفسده ساز نمی باشد.
فعل متجری به: بنا براین جناب مصنف فرموده است: فعل متجری به، متجری به کدام فعل است؟ متجری به آن عملی است که به وسیله ی آن به مولا جسارت شد و باعث هتک حرمت مولا شد، مثل اینکه مثلاً قطع پیدا کرده بود که این ظرف مایع شراب است. اما در واقع سرکه بوده است حالا ایشان هم می نوشد به این فعل می گویند فعل متجری به، و شخص مکلّف، مکلّفِ قاطع با نوشیدن این مایع به قصد شراب به مولا توهین کرده است. چون مولا اجازه نداده است بلکه فرموده است: لا تَشرَبِ الخَمر، امّا او با نوشیدن این به مولا توهین و جسارت می کند و این شد فعل متجری به. مصنف می فرماید: متجری به، به همان حالتی که قبل از تجری است باقی است یعنی حِلیّتش تبدیل به حرمت نمی شود و از طرفی آن محبوبیتی هم که اگر داشته باشد تبدیل به مبغوضیت نخواهد شد. فعل مُنقادُ بِه: فعل مُنقادُ بِه هم همینطور است، یعنی برمی گردد به آن حالتِ قبل از انقیاد.
فعل منقادُبِه کدام بود؟ گفتیم عملی است که شخص مکلّف به واسطه ی آن عمل به مولا احترام می گذارد و با انجام آن ثابت می کند که اطاعت امر مولا کرده است. مثالش کدام بود؟ این بود که شخصِ مکلف قطع پیدا می کند که این ظرفِ مایع، خمر است و بعد می گوید: خب مولا گفته است لا تَشرِبِ الخَمر، از این خمر که ایشان قطع پیدا کرده است پرهیز و اجتناب می کند، در حالی که در واقع چه بوده است؟ سرکه بوده است این می شود فعل مُنقادبه. مصنف می فرماید این فعل هم به آن حالت قبل از انقیاد برمی گردد، یعنی حرمتش تبدیل به حلیت و مبغوضیتش هم تبدیل به محبوبیت نخواهد شد.
سؤال: شخصی الآن سؤال می کند، شما گفتید که هر کدام از این دو یعنی تجرّی و انقیاد، به حالت قبلش بر می گردد، پس برای چه به چنین شخصی شما ثواب می دهید و آن شخص را در تجری عقوبت می کنید؟ پاسخ: ثواب و عقاب دائر مدار فعل و عمل است، اگر عقوبت می شود به خاطر عمل است و اگر به آن ثواب داده می شود به خاطر آن عمل است.
بنابراین در تجری چون این شخص به خاطر توهین و جسارت و طغیان بر علیه مولا عقوبت می شود. از طرف دیگر در انقیاد به خاطر اینکه این شخص عزم خودش را براین کرده است که امر مولا را انجام بدهد و نهی مولا را ترک کند، بنابر این مستحق ثواب خواهد بود.
خلاصه اگر بخواهیم این را به بیان دیگری یعنی علمی تر مطرحش کنیم، گفتیم نزاعی هست بین اصولی ها و مخصوصاً جناب شیخ انصاری و جناب محقق خراسانی، که آیا تجری قبحش فعلی است یا فاعلی؟ برخی گفته اند: تجری قبح فعلی دارد و بعض دیگر گفته اند قبح فاعلی دارد. از اینجا مبناها جدا می شود. خلاصه درس امروز تا اینجا این است که فعل متجری به یا مُنقاد بِه به وسیله ی قطع شخص قاطع تغییر نخواهد کرد، یعنی حکمی که قبل از تجرّی بوده است -حالا می خواهد وجوب باشد یا حرمت یا آن صفت یا قبح بعد از تجری و انقیاد هم- به حال خودش باقی خواهد ماند.
«ضَرورَة اَنَّ القَطعَ» اینجا مصنف برای فرمایش خودشان دو دلیل ذکر می کنند. فعلاً تا اینجا بخوانیم و تطبیق کنیم.
تطبیق متن
«لکِنَّ ذلِکَ مَعَ بَقاءِ الفِعلِ المُتَجری بِه اَوِ المُنقادُ بِه» ولکِن ذلِک این مطلبی که گفتیم چه گفتیم؟ تجری «یوجِبُ العِقاب وَ الاِنقیاد یوجِبُ الثواب» گفتیم تجری موجب عقاب می شود انقیاد موجب ثواب می شود این ذلِکَ به آن برمی گردد لکِن این مطلبی که گفتیم با باقی بودن فعل متجرابِه فعل متجرابه کدام بود آن فعلی بود که تجری به واسطه ی آن حاصل می شود.
«اَلمُنقادُ بِه» فعلی که انقیاد به واسطه اش حاصل می شود. لکن این مطلبی که گفتیم با اینکه آن فعل مُتجری به یا مُنقاد ُبه «عَلی ما هُوَ عَلیهِ» یعنی بر آن حسن یا قبح یا بر آن وجوب یا حرمت واقعی خودش باقی می باشد.
«مِنَ الحُسنِ اَوِ القُبح وَ الوجوبِ اَوِ الحُرمَهِ واقِعاً» این مِن بیان آن ما را کرد بعد این علاما متعلِق می شود به آن بقاء یعنی باقی است این فعل متجرابه یا منقاد به بر آن وضعیتی که قبلاً داشته است برآنچه که قبلاً بوده است آن ما، آن که قبلاً چطور بوده است «مِنَ الحُسنِ القُبح» آیا قبلاً حسن و قبح داشته است الآن هم همینطور .
«وَ الوجوبِ اَوِ الحُرمَه واقِعاً» واقعا حرام بوده است واقعا واجب بوده است الآن هم همانطور است.
«بِلاحدوثِ تَفاوتِ فیهِ» فیهِ ضمیرش برمی گردد به آن فعل بدون اینکه در آن فعل اصلاً یک تفاوتی یک چیزی حاصل شده باشد به چه سببی؟
«بسبب تَعلُّقِ القَطع بغَیرِ ما هُوَ عَلیهِ مِنَ الحُکمِ وَالصِفَة» به خاطر تعلق گرفتن قطع به غیر آن حکم، حالا وجوبی باشد یا مثلاً تحریمی باشد یا آن صفت می خواهد حسن باشد.
و یا قُبح «بسَبَبِ تَعُلِّقِ قَطع بغیرِ ما هُوَ» آن هو برمی گردد به آن فعل، به غیر آن فعلی که عَلیهِ بر آن فعل است خوب آن مِن بیان آن ما را می کند آن ما منظور چه است از آن حکمی که داشته است حکم کدام بود وجوب یا حرمت یا آن صفتی که داشته است که چه بود حسن یا قبح.«
«وَ لا یُغَیَّر» جَهَت «حُسنِهِ اَو قُبحِه بجَهَة» و تغییر پیدا نمی کند جهت حُسنِهِ ی حسن آن فعل یا قبح آن فعل «بجَهَتِه» آن قطع اصلاً خلاصه ای بود که هر وضعیتی که داشته است الآن هم همان را دارد.
ادلّه مصنّف
«ضرورَهَ اَنَّ القَطعَ بِالحُسنِ اَوِ القُبح»: دلیل اول مصنف اگر خاطر شریفتان باشد گفتیم که قطع، حُسن و قبح ساز نیست بلکه قطع کارش طریقیت است و مثل یک آینه می ماند که آنچه را که هست به ما نشان می دهد یعنی اگر حسن یا قبیح است به ما این را نشان خواهد داد.
اما همین قطع گاهی اشتباه می کند مثلاً چیزی که قبیح است را حسن و یا بالعکس، چیزی که حسن هست را به ما قبیح نشان می دهد. نتیجه این می شود که این قطع باعث نمی شود حالا اگر در واقع یک چیزی قبیح باشد و شخص مکلّف به آن قطع پیدا کرده است که این حسن دارد و این قطعش باعث نمی شود که این قبیح تبدیل به حسن شود یا بالعکس، و اگر یک چیزی در واقع حسن باشد حالا شخص مکلّف قطع به قبحش پیدا کرده است. آیا این قطعِ مکلّف باعث می شود حسن تبدیل به قبیح شود؟ خیر، گفتیم که قطع تولید حسن و قبح نمی کند.
«ضَرورَة عَدَمِ تَغیُّرِ الفِعلِ» این ادامه ی همین دلیلشان است یعنی دلیل اول. در اینجا می فرماید که برای ما واضح و روشن و بدیهی است که قطع باعث تغییر دادن عمل نمی شود بنا براین اگر یک عملی حسن باشد همیشه حسن است و اگر هم قبیح باشد همیشه قبیح است حتی اگر قطع به آن تعلق بگیرد و بر عکس آن باشد، مثلاً خب فرض بگیرید یک عبدی هست که قطع پیدا می کند که فرزندِ مولایش دشمن مولا است. خب حالا با این قطع بچه ی مولا را بکشد.
خب در اینجا این قطعی که عبد پیدا کرده است که فرزند مولا دشمن مولا است این باعث نمی شود که کشتن این بچّه ی مولا بخواهد مبغوضیتش تبدیل به محبوبیت شود.
مثال دیگر اینکه اگر همین عبد مثلاً قطع پیدا کند که این بچه، بچه ی مولا است و بعد او را بکشد و ثمَّ الکَشَفَ که این بچه ی مقتول، این بچه ای که کشته شده فرزند مولا نبوده است، بلکه کانَ مِن اَعداءِ مولی، حالا در اینجا این قطعی که پیدا کرده بود که این بچه ی مولا است باعث نمی شود که قتل دشمن مولا می خواهد مطلبویتش تبدیل به مبغوضیت مولی بشود. چرا؟ دلیلش این است که کشتن دشمن مولا محبوب و مطلوب است.
«هذا مَعَ اَنَّ الفِعلِ» این دلیل دوم مصنف است.
تطبیق متن
تا اینجا بخوانیم «ضرورَة اَنَّ القَطعَ بالحُسن اَوِ القُبح» دلیل اول مصنف است. به علت اینکه بدیهی است قطع پیدا کردن به حسن بودن یا قبیح بودن «لایکونُ مِنَ الوجوهِ وَ الاِعتبارات» از وجوه و اعتباراتی که به سبب وجود این اعتبارات می باشد.
«اَلحُسنُ وَ القُبحُ عَقلاً» یک بار دیگر معنا کنیم به علت این قطعی -که خدمت شما که عرض کنم- مثلاً عبد پیدا کرده بود به محبوبیت یک چیزی «اَوِ القُبح» یا به مبغوضیت یک چیزی برای مولا.
خلاصه: اگر یک بنده ای قطع پیدا کند به محبوبیت یا مبغوضیت یک چیزی برای مولایش، این باعث نخواهد شد که آن شیء تغییر پیدا کند، یعنی قطعش تغییر دهنده نیست.
«وَ لامِلاکاً لِلمَحبوبیَّة وَ المَبغوضیَّة شَرعاً» همینطور این قطعش هم ملاکی برای محبوبیت یا مبغوضیت شرعی نیست که توضیح دادیم.
«ضَرورَة عَدمِ تَغَیُّرِ الفِعل عمّا هُوَ عَلیهِ مِنَ المَبغوضِیَّة وَ المَحبوبیَّة لِلمولی بسَبَبِ قَطعِ العَبد بکونِه مَحبوبًا اَو مَبغوضاً لَه» به علت اینکه تغییر پیدا نکردن فعل «عمّا هُوَ عَلیهِ» از آن چه که «هُوَ» آن فعل «عَلیهِ» بر آن است یعنی آن فعل همانطوری که قبل از قطع بوده است بعد از قطع هم وجود دارد این مِن» بیان از آن «ما» است یعنی چگونه؟
«مِنَ المَبغوضیَّة وَ المَحبوبیَّة لِلمولی» یعنی اگر خب قبلاً محبوب مولا و مبغوض مولا بوده است بعد از قطع هم همینطور است.
«بسَبَبِ القَطعِ العَبد» به سبب قطعی که عبد پیدا می کند «بکَونِهِ» به اینکه این فعل محبوب است یا مبغوض است «لَهُ» برای مولا.
خلاصه می خواهد بگوید که این قطع عبد به محبوبیت یا مبغوضیت یا حسن یا قبح داشتن برای مولا باعث تغییر آن مبغوضیت و محبوییت برای مولا نخواهد شد.
«فَقتلُ اِبنِ المُولی لا یَکادُ یَخرُج عَن کَونِه مَبغوضاً لَهُ» حالا نتیجه می گیرد بنابراین پس کشتن فرزند مولا خارج نخواهد شد «عَن کَونِهِ» از آن مبغوض بود «لَهُ» برای آن مولا.
«لَو اِعتقد العَبدُ بِاَنَّهُ عَدُوُّه» و اگر که یقین پیدا کند عبد «و اَنَّهُ» به اینکه آن ابن «عَدُوّه» عدو مولا است.
«و َکذا قَتلِ عَدُوّهِ» و هم چنین قتل عدو مولا دشمن مولا «مَعَ القَطع» با این قطع پیدا کند «باَنَّهُ» به اینکه آن عَدو «اِبنُهُ» اِبن مولا است این باعث نمی شود که چه؟
«لایَخرُجُ عَن کَونِه مَحبوباً اَبَدا» خارج نمی شود از محبوبیت مولا «هذا...» تا اینجا بماند.