1401/11/03
بسم الله الرحمن الرحیم
بررسبی نکره در سیاق مثبت/ الفاظ مطلق/المقصد الخامس فی المطلق و المقید
موضوع: المقصد الخامس فی المطلق و المقید / الفاظ مطلق/ بررسبی نکره در سیاق مثبت
«وَ مِنها: النَکَرَهُ، مِثلَ «رَجُلِ فی ﴿َوجاءَ رَجلٌ مِن أقصَى المَدينَةِ﴾[1] اَو فی جِئنی به رَجُلِ».[2]
خلاصه درس گذشته
قبل از اینکه وارد درس امروز بشویم مختصری از درس جلسه ی گذشته را خدمتتان عرض می کنم. در جلسه ی گذشته که درس ما از «فَالظّاهِرُ اَنَّ لامَ مُطلقاً تَکونُ لِتزئین» شروع شد، مصنف فرمودند: الف و لام برای تزئین است مثل اَلحَسَن، اَلحُسین، اَلاِنسان و نحوها.
واما آن خصوصیات یعنی جنس، استغراق و عهد این ها را از کجا بفهمیم؟ فرمود برای تشخیص این ها ما نیازمند به قرائن هستیم حتی اگر هم قائل شویم به اینکه این الف و لام برای افاده ی اشاره کردن به آن معنای متمیز در ذهن است و وقتی که ما به وسیله ی این اَل آن معنا را می توانیم به وسیله ی آن خصوصیات تشخیص دهیم و به دست بیاوریم، دیگر نیازی به آن معنای متمیّز در ذهن نداریم.
«دِلالَهُ الجَمع»ِ: ردّ فرمایش فصول
در اینجا جناب مصنف فرمایش صاحب فصول را رد کردند، صاحب فصول آمدند و حرف مشهور را که در مورد مفرد محلای به اَل مثل الرجُّل -که می گفتند برای تعیین است همین حرف- را هم درباره ی جمع معرف به لام مثل اَلعُلَماء زده است. یعنی گفته است که اَل در مفرد محلای باَل برای تعیین است و در جمع معرف بلام هم برای تعیین است.
حالا ببینیم که فرمایش صاحب فصول چه است؟ این فرمایش را از فرمایش مصنف جدا کنیم.
صاحب فصول «علماء» را که مدخول بود می گفت: دلالت بر عموم و شمول ندارد و این ها دلالت بر جمع دارد که جمع هم اقلش عِندَ الاصولی سه تا است و اگر مولا فرمود: اَکرِم عُلَماء و علماء هم پنجاه نفر بودند حالا شما از بین این پنجاه نفر، سه نفر را اکرام کردید این کفایت می کند. اما یک وقت دیگر است که می فرماید اَکرِمِ العُلَماء این دلالت بر شمول خواهد داشت اَلعُلَماء.
خب این عمومیت و شمول را از کجا به دست آورده بودیم؟ از این اَل که داخل شده است بر اَلعُلماء.
این دو تا مطلبی که بیان شد علماء و العلماء فرقشان را مورد اتفاق است مخالف هم ندارد. حالا که این اَل آمد افاده ی عمومیت کرد، آیا می تواند دلالت بر عموم و استغراق داشته باشد؟ می فرماید: خیر مگر اینکه این اَل تعیین داشته باشد یعنی موضوعُ لَه اش تعیین باشد.
خب حالا که متعیَّن است می فرماید کدام است؟ می گوید آن فرد اعلاء، حالا که اَل روی آن آمده، متعین که می شود آن فرد اعلاء یعنی آن پنجاه تا، پس باید پنجاه تا را اکرام کند در حالی که وقتی که الف ولام نبود اگر از بین پنجاه تا سه تا را اکرام می کرد کفایت می کرد.
ردّ صاحب فصول: سپس مصنف آمد این فرمایش صاحب فصول را رد کرد وگفت: این افاده عموم از باب جمع معرف به لام نیست بلکه از باب وضع است، یعنی مجموع آن اَل و مدخولش. آمدند برای عموم وضع کرده اند آن پنجاه تا عالم را و هیچ تعین و تشخصی هم نسبت به آن فرد و آن مرتبه ی اعلاء ندارد.
راهکار مصنف: بعد در پایان جناب مصنف آمدند راهکاری را به ما نشان دادند وگفتند: اگر جمع محلی بلام بخواهد افاده ی عموم کند دو راه در اینجا وجود دارد:
راه اول این است که ما بگوییم مجموع الف و لام و مدخولش برای عموم وضع شده است نه به تنهایی، مثلاً ال تنها و یا علمای به تنها، نه مجموع اَلعلماء.
راه دوم این بود که حالا اگر شما قبول نمی کنید و خیلی اصرار دارید بر اینکه این افاده ی عموم به وسیله ی آن الف و لام است خب به ناچار هم باید بگویید الف و لام، بدون اینکه دلالتی بر تعیین داشته باشد دلالت بر استغراق و عموم دارد، یعنی از همان اول این الف و لام برای عموم وضع شده است و نیازی هم برای اثبات افاده عموم الف و لام از راه تعیین نیست یعنی در حقیقت این ال مثل کل می ماند کل چطور از ادوات عموم بود، ال هم همینطور است.
در نتیجه کارایی این الف و لام این است که باعث تعریف لفظی مدخولش (علماء) می شود.
درس جدید
«و منها: النكرة مثل (رجل) في ﴿َوجاءَ رَجلٌ مِن أقصَى المَدينَةِ﴾[3] أو في ( جئني برجل) و لا إشكال أن المفهوم منها في الأوّل، و لو بنحو تعدَّد الدالّ و المدلول، هو الفرد المعينّ في الواقع المجهول عند المخاطب المحتمل الانطباق على غير واحد من أفراد الرجل.
كما إنّه في الثّاني، هي الطبيعة المأخوذة مع قيد الوحدة، فيكون حصة من الرجل، و يكون كلياً ينطبق على كثيرين، لا فرداً مرددا بين الأفراد.
و بالجملة: النكرة ـ أيّ [ ما ] بالحمل الشائع يكون نكرة عندهم ـ امّا هو فرد معيّن في الواقع غير معيّن للمخاطب، أو حصة كلية، لا الفرد المردّد بين الأفراد، وذلك لبداهة كون لفظ (رجل) في (جئني برجل) نكرة، مع إنّه يصدق على كلّ من جيء به من الأفراد و لا يكاد يكون واحد منها هذا أو غيره، كما هو قضية الفرد المردّد، لو كان هو المراد منها، ضرورة أن كلّ واحد هو هو، لا هو أو غيره، فلابد أن تكون النكرة الواقعة في متعلق الأمر، هو الطبيعي المقيد بمثل مفهوم الوحدة، فيكون كلياً قابلاً للانطباق، فتأمل جيداً.
إذا عرفت ذلك، فالظاهر صحة اطلاق المطلق عندهم حقيقة على اسم الجنس و النكرة بالمعنى الثّاني، كما يصحّ لغة. و غير بعيد أن يكون جريهم في هذا الإِطلاق على وفق اللغة، من دون أن يكون لهم فيه اصطلاح على خلافها، كما لايخفى».
و اما درس امروز ما، «چهارمین» مورد از الفاظ و مصادیق مطلق، «نکره ی در سیاق اثبات» است، منظور از این نکره همان اسم جنس است که با تنوین است مانند رَجُلٌ. مصنف برای این نکره دو معنا یا دو صورت ذکر کرده است:
یک: نکره ی در مقام اِخبار دو: و دیگری استعمال نکره در مقام انشاء.
صورت اول: استعمال نکره در مقام اخبار
مثل آیه ی شریفه ی ﴿وَجاءَ رَجُلُ مِن اَقصی المدینة﴾[4] در بعضی از مواقع نکره در جمله ی خبریه استعمال می شود مثل همین آیه ی شریفه ای که بیان شد و در واقع خبر از یک رجل معینی شده است چون ما در این آیه قرینه داریم و قرینه ی ما «جاءَ» است که دلالت بر یک فرد معینی دارد که همان حبیب نجار[5] است که در نزد متکلم (خدای تعالی) معلوم و اما همین رجل در نزد مخاطب مجهول است. و لذا افراد زیادی قابل انطباق است از این جهت به آن مطلق گفته می شود.
مثال دیگری هم که می زنیم یک مثال عامیانه است مثلاً بنده دیشب یک فردی مهمان داشتم امروز برای شما خبر می دهم و می گویم: جاءَنی رَجُلُ در این مثال الآن نکره (رجل) یک فرد خارجی معین عِندَ المتکلم یعنی بنده است در حالی که همین فرد که برای بنده ی رجل معین است اما در نزد مخاطب که شماها باشید الآن مجهول و نامعلوم است و لذا قابل انطباق بر افراد کثیره است. بنابراین این تعیّن از باب تعدّد دالّ و مدلول فهمیده می شود مثلاً در همین مثال جاءَ الرَّجُلُ اگر منظور از رجل طبیعت باشد یعنی در اینجا الآن این رَجُل ما دلالت بر ماهیت کرده است و این طبیعت کلی قابل آمدن نیست یعنی طبیعت رجل نمی تواند بیاید.
صورت دوم: دوم استعمال نکره در مقام انشاء
گاهی اوقات اینگونه است مثل جِئنی برَجُلِ، مولا گفته است یک مردی را برای من بیاور ،الآن در اینجا این رجل دلالت بر طبیعت دارد و تنوین در (رجلٌ) دلالت بر وحدت، رجُلٌ یعنی طبیعت مقید به وحدت. درست است که این نکره ما مقید به قید وحدت است اما دارای معنای کلی است و حالا که معنای کلی دارد و مجهول و قابل انطباق بر کثیرین است. حالا در همین مثال که مولا گفت جِئنی برَجُلِ، اگر شخص مکلف آمد و یک رجلی، یک عبدی را مثلاً به نام زید آورد خب الآن یک مصداق از رجل اتیان شده است و اگر یک فرد دیگری هم به نام عَمر بیاورد باز هم در اینجا مصداق دیگری اتیان شده است.
خلاصه: لفظ رجل کلی و قابل انطباق بر کثیرین است و اگر شخص مکلف یک رجلی را آورد و امتثال صورت گرفته است.
«لا فَرداً مُرَدَّدا» در اینجا جناب مصنف آمده و کلام صاحب فصول را کنار زده و رد کرده است.
فرمایش فصول: خب صاحب فصول چه گفت که جناب مصنف آن را رد می کنند صاحب فصول معتقد است که موضوعُ له نکره در سیاق انشاء، فرد مردد است مثلاً در همین مثال جِئنی برَجُلِ الآن اینجا منظور از رجل یک فردی است که بین افراد رجل می باشد.
ردّ فرمایش فصول: جناب مصنف کلام صاحب فصول را الآن اینگونه ردّ می کنند می فرماید:
منظور از نکره، فرد مردّد بین افراد مختلف نیست چرا؟ علتش این است که فردی که مردد است در خارج مصداق ندارد پس چه فرمود؟ فرمود:
فردی که در خارج مردّد است دارای مصداق نمی باشد، بلکه هر فردی در خارج فقط خودش است و این رجلُ در مثل همین جئنی برَجُلِ منطبق بر افراد خارجی است این فردِ زید، آن آقای عَمر، آن یکی علی، اگر مردد بین افراد بود این رجل نباید که قابل صدق بر افراد خارجی باشد این مطلب را تأمل بفرمایید.
در نتیجه منظور از رجل همان حصه ی مقیده ی به وحدت است که کلی و قابل صدق بر کثیرین است.
«و بِالجملَة» در اینجا مصنف نظریه ی خودشان را بیان می کند و می فرماید: آنچه به حمل شایع صناعی در نزد اصولی ها نکره است مثل رَجُل، انسان و امثال اینها، ببینیم مقصود از آن چه است؟ آیا مقصود از این نکره در مقام اِخبار همان فرد معین است و برای شخص متکلم معلوم؟ اما همین نکره که برای شخص متکلم معلوم است برای مخاطب مجهول است یا نه؟ نکره در مقام انشاء مثل جِئنی برَجُلِ، همان طبیعت به قید وحدت است که با این حال با این اوضاع کلی است .
«و یَنطبق عَلی الکَثیرین» نه اینکه یک فرد مردّد بین افراد باشد.
در اینجا مرحوم مشکینی در حاشیه ی خودشان مطلب قابل استفاده ای بیان کرده است و آن را در قالب یک توهم بیان کرده است که به آنجا مراجعه بفرمایید.[6]
«لابُدَّ اَن تَکونَ نَکَرهُ الواقِعة»: یک مثال بزنیم مولا فرموده است جِئنی برَجُلِ، شخص مکلف یا همان عبد آمد و یک شخصی را، یک رجلی را به نام علی آورد. حالا این سؤال مطرح می شود که آیا مکلف که الآن علی را آورده است آیا این به عنوان مصداق رجل و نفس مأمور به است یا نه به عنوان اینکه مامور به مردد بین این فرد یا آن افراد است؟
مصنف می فرماید: ماتردیدی نداریم که مکلف فردی از افراد رجل را انتخاب کند و برای مولای خودش بیاورد. خب بر این عنوان مأمور به صدق می کند چرا؟ به علت اینکه مأمور به کلی مقید به قید وحدت است اما یَصدُقُ عَلی الکَثیرین، لذا رجُلُ به قید وحدت است.
نکته: توجه بفرمایید این قید وحدت باعث نمی شود که این کلی منتفی بشود.
نتیجه اینکه نکره عنوان کلی را دارد و اطلاقش هم محفوظ است. «اِذا عرَفتَ ذلِک» تا اینجا حالا متن را بخوانیم.
تطبیق متن
«وَ مِنها اَن نَکرَهُ» یکی دیگر از الفاظ مطلق نکره است مثل رَجُل در این آیه ی شریفه ی ﴿وَجاءَ رَجلُ مِن اَقصی المدینَهِ﴾ که در اینجا شاهد مثال روی رَجلُ است «اَو فی جِئنی بِرَجُلِ» باز اینجا هم رَجلِ که توضیح را از خارج خدمتتان عرض کردیم.
«وَ لا اِشکالَ اَنَّ المَفهومِ مِنها فی الاَوَّل» و اشکالی وجود ندارد در اینکه مفهوم مِنها از این نکره در اول یعنی در این آیه ی شریفه ممکن است در اینجا الآن شخصی بگوید که ما در این آیه ی شریفه کاری به جاءَ نداریم ولو به تَعدُّدِ دالِ وَ المَدلول و اگر چه به نحو تعدد دال و مدلول باشد که خوب در اینجا این ها دیگر همه قبول خواهند کرد
«وَ الا اِشکالَ انَّ المَفهومَ مِنها فی الاَوَّل هُوَ الفَردُ معیَّنُ فی الواقِع» مفهوم از این نکره در آیه ی شریفه رجُلُ آن یک فردی است که در واقع معین بوده است به این معنا که وقتی که این آیه ی شریفه ی ﴿و جاءَ رَجُلُ مِن اَقصی المدینَهِ﴾ نازل شد رسول گرامی اسلام می دانستند که منظور از رَجُل حبیب نجار است. اَلمَجهولُ عِندَ المخاطَب پس عِندَ المُتَکَلِّم این رجل مشخص و معین است ولی نزد مخاطب مجهول است نامعین است.
اَلمُحتَمَلُ الاِنطباقُ علی غیر واحدِ من افرادِ رَجُل مخاطبی که احتمال می دهد منطبق باشد این رجل بر بسیاری از افرادش خوب تا اینجا واضح و روشن است.
«کَما اَنَّهُ فی الثّانی» این مربوط شد تا اینجا به آیه ی شریفه حالا می رود سراغ جِئنی برَجُلِ می فرماید همانطور که «اَنَّهُ» مفهوم از نکره «فی الثّانی» در این جِئنی برَجُلِ نیست «هی» این مفهوم چه است؟ الطَّبیعَة المَاخوذَة مَعَ قِیدِ الوَحدَة آن طبیعتی است که اخذ شده است منظور از طبیعت، طبیعت رجل است «اَلمَاخوذَة» یعنی مقید است با قید وحدت از آن تنوین «فَیکونُ حِصّة مِنَ الرَّجُل» پس می باشد یک حسه و سهمی از رجل دومی.
«فَیکونُ حِصة مِنَ الرَّجُل» پس می باشد این رجل یک حصه، یک سهمی از کلی طبیعی است. و همانطور که مستحضر هستید این کلی طبیعی وجود خارجی ندارد.
«وَ یکونُ کُلیاً یَنطَبِقُ عَلی کَثیرین» با اینکه این یک طبیعت مقید به قید وحدت است اما یکونُ این رجل در این دومی جِئنی به رَجُلِ کلی است خوب کلی خصوصیتش چه است منطبق بر کثیرین است «لافَردَ مُرَدّداً بینَ الاَفراد» که در توضیح از خارج گفتیم.
این عبارت «لا فَرداً مُرَدَّداً بینَ الاَفراد» رد فرمایش صاحب فصول است با توضیحاتی که بیان کردیم.
«و بِالجُملَة اَن نَکِرَهُ اَی ما بحَملِ شایع یَکونُ نَکرَة عِندَهم» چطور؟
«اِما هُوَ فردُ مُعَیَّنُ فی الواقِع غَیرُ مُعَیِّنُ لِلمخاطَب» پس این نکره ما کدام؟ آنچه که به حمل شایع صناعی است منظور آن رجلی که نکره به حمل شایع صناعی نزد آنان هم نکره است حالا «اِما» یا اینکه «هو» این نکره به حمل شایع صناعی در واقع یک فرد مشخص و معینی است «اما» برای مخاطب نامعلوم و نامشخص است مثل چه کسی؟ همان مثل حبیب نجار.
«اَو حِصّهُ کُلیَّ» این منظورش آن مثال دوم است «جِئنی برَجُلِ للفَردُ المُردَدُّ بینَ الاَفراد» یا اینکه یک حصه ی کلی است جِئنی به رَجُلِ نه یک فردی که مردد باشد بین افراد «و ذلک» این «ذلک» علت است برای اینکه نکره یا فرد معین است یا حصه ی کلی «و ذلک» این به خاطر چه است؟
«لِبداهَهِ کَونِ لفظِ رَجُل فی جئنی برَجُلِ نَکِرَهً» و این به خاطر واضح بودن و روشن بودن لفظ رَجُل در مثل جئنی به رَجُلِ است که نکره است.
«معَ اَنَّهُ یَصدُقُ عَلی کلَّ من جیءَ بِه مِنَ الاَفراد» با اینکه این رَجُل صدق می کند بر هر کسی که آورده بشود «بِه» از آن افراد، یعنی اگر مکلف یا عبد رفت و زید را آورد عَمر را آورد اینها یک فرد یک رجل از آن افراد رجل هستند. و خلاصه بر آنان هم رَجُل صدق می کند.
«وَ لا یَکادُ واحِدُ مِنها هذا اَو غَیرُهُ» صاحب فصول می فرمود که رجل مردد است بین این یا آن ایشان می گوید نشاید که آن رَجُل واحِدً مِنها یکی از این افراد باشد هذا اَو غَیرِه ی یعنی دارد رد این فصول را می کند.
«کَما هُوَ قَضیَّهُ الفَردِ المُرَدَّد» همانطوری که مقتضای فرد مردد اینگونه است که این است یا آن لَو کانَ هُوَ المُرادُ مِنها اگر بوده باشد این فرد مردد.
«مِنها» از آن افراد «ضَرورَهَ اَنّ کُلَّ واحِدِ هُوَ هُوَ لا هُوَ او غیرُهُ» علت «لا یَکاد» است چرا اینطور نیست به این علت که هر کدام از این رَجُل ها خودش خودش است نه اینکه خودش یا غیرش باشد.
«فَلابُدَّ اَن تَکونَ النَکَرَةُ الواقِعَةُ فی مُتَعَلَّقِ الاَمر هُوَ الطَبیعیُّ المُقَیَّد بمِثلِ مَفهومِ الوَحدَة» پس ما الآن ناگزیریم چکار کنیم؟ اینکه بگوییم آن نکره ای که واقع شده است در متعلق امر، منظور از آن نکره کدام است؟ رَجُل، متعلق امر کدام بود؟ آنکه در آن امر بود جِئنی برَجُلِ، پس ناگزیریم بگوییم این نکره ای که در متعلق امر واقع شده است.
«هُوَ الطَّبیعیُّ المقَیَّد به مِثلِ المَفهومِ الوَحدَة» طبیعی است که مقید است نه اینکه فردی مردد باشد، طبیعی است که مقید است.
«بمِثلِ مَفهومِ الوَحدَة تنوین و یَکونُ کُلیًّ قابِلً لِلاِنطباق» پس می باشد چه؟ این نکره در متعلق امر یعنی این رَجُل در جِئنی برَجُلِ این چه است؟ یک کلی است که قابل بر انطباق افرادش دارد این رَجُل آن رَجُل.
«فَتاَمَّل جَیِّداً، اذا عرَفتَ ذلِک» مصنف در اینجا مواردی را که از الفاظ مطلق بیان کرد حالا نظر مبارک خودشان را بیان می کنند میفرمایند: ظاهراً اطلاق حقیقی مطلق کجا عِندَ الاُصولیین بر دو چیز است: یکی اسم جنس و دیگری نکره به معنای دوم یعنی نکره در سیاق انشاء که می گفتیم به معنای حصه کلی است. پس در این دو مورد می توانیم اطلاق حقیقی مطلق کنیم و بگوییم بر این ها اطلاق می شود.
علاوه ی بر آن اگر ما به لغت هم مراجعه کنیم می بینیم به این دو مورد مطلق گفته اند چرا؟ چون مطلق به معنای رها و آزاد است و این دو موردی که ما گفتیم اسم جنس نکره به معنای حصه ی کلی و نکره ای که در سیاق انشاء بود این معنای آزاد و رها در آن ها وجود دارد.
خلاصه اینکه اگر ما به معنای لغوی و اصطلاحی اطلاق رجوع کنیم می بینیم بر همین دو مورد یعنی اسم جنس، نکره در سیاق انشاء که به معنای حصه ی کلی بود اطلاق می شود.
«و غَیرُ بَعیدِ» در اینجا مصنف می فرماید که اصلاً بعید نیست که ما بگوییم مطلق به همان معنای لغوی اش است بدون اینکه اصلاً بخواهیم معنای اصطلاحی در نظر بگیریم. چرا؟ شما مصنف این حرف را می زنید و می فرماید به علت اینکه مطلق معنایش مرسل و رها است و در مقابلش، مقید است یعنی چه؟ غیر رها و مشروط.
«اذا عرَفتَ ذلِک» این مطالبی که گفتیم تا اینجا و گفتیم که الفاظ مطلق آن چند مورد هستند حالا مصنف نظر خودشان را می فرمایند.
نظریه مصنف: «فَالظّاهِرُ صِحَّهُ اِطلاق المُطلَق عِندَهُم حقیقَة عَلی اِسمِ الجِنس وَ نَکرَهُ بِالمَعنی الثّانی» صحیح است که ما اطلاق کنیم مطلق را در نزد اصولی ها «حقیقة» یعنی اطلاق حقیقی بر چه؟ بر این دو مورد؛ یک اسم جنس و دیگری نکره به معنای دوم یعنی همان طبیعت مقید به وحدت.
«کَما یَصِحُّ لُغَةً» همانطوری که صحیح است یعنی ما در لغت اگر مراجعه کنیم می بینیم مطلق به چیزی گفته می شود که رها و جلویش باز است.
«و غَیرُ بَعیدِ اَن یَکونَ جَریُهم فی هَذا الاِطلاق عَلی وِفقِ لُغَة» می فرمایند که بعید هم نیست این حرف را بزنیم بگوییم که «جرَیُهم» یعنی مشی و روش اصولی ها در این اطلاق بر اساس نظر لغت شناسان است یعنی لغت شناسان می گویند که مطلق یعنی بدون قید و رها.
«مِن دونَ اَن یَکونَ لَهُم فیه اصطِلاحِ عَلی خَلافِها» بدون اینکه «لَهُم» بوده باشد برای این اصولی ها «فیهِ» در این اطلاق مطلق یک اصطلاحی «علی خِلافِها» بر خلاف لُغَة می فرماید اصلاً اصطلاح جدیدی نیست و همان معنایی است که لغوی ها بیان کرده اند. «کَما لا یَخفیم.