« فهرست دروس
درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی‌اراکی
کفایه

1401/11/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 ردّ فرمایش فصول/ الفاظ مطلق /المقصد الخامس فی المطلق و المقید

موضوع: المقصد الخامس فی المطلق و المقید / الفاظ مطلق / ردّ فرمایش فصول

 

«فَالظّاهِرُ اَنَّ اللّامَ مُطلَقاً تَکونُ لِتزئین کَما فی الحَسَنِ وَ الحُسین ...».[1]

خلاصه درس گذشته

قبل از اینکه درس امروز را با حول و قوه ی الهی شروع کنیم مختصری از درس جلسه ی گذشته را خدمتتان عرض میکنم.

در جلسه ی گذشته ما به بیان سومین مورد از الفاظ مطلق با نام «اَلمُفرَدُ المُعَرَّفُ باللام» پرداختیم و در ابتدا دو مثال زدیم: اَلحَمدُلِله، وَ اَلرَّجُلُ خَیرُ مِنَ المَراأةِ اِلّا زَهراءِ البتول (سلام الله عَلیها).

مشهور: در اینجا هم گفته شد که مشهور اُدبا معقتدند که معرف به الف و لام بر سه قسم است:

یک: الف و لام جنسیه مثل الحمدُلله، الرَّجُل خَیرُ مِنَ المرأة یعنی جنس و ماهیت مرد بهتر از زن است مگر حضرت زهراء بتول سلامُ الله عَلیها که مردان عالم افتخار گدایی آستان آن بانوی آسمانی می کنند چرا که «فاطِمَهُ سَیِّدَهُ نِساءِ العالَمین».[2]

دو: الف و لام استغراقیه، اَعوذُ بِالله مِنَ الشیطانَ الرَّجیم ﴿اِنَّ الاِنسانَ لَفی خُسر اِلّا الَّذینَ ءامَنوا﴾[3] یعنی کل انسان ها در خسران هستند مگر آن هایی که اهل ایمان باشند.

سوم: اَل عهدیه است که این خودش بر سه قسم است؛

1- عهد ذهنی ﴿اِذ هُما فی الغار﴾[4] شاهد مثال روی کلمه غار است که الف و لام روی آن داخل شده است و این الف و لام هم اَل برای اَحد ذهنی است.

2- عهد ذکری ﴿اَرسَلنا اِلی الفِرعونَ رَسولا فَعَصی فِرعَونُ الرَّسولَ﴾ شاهد مثال روی این «الرسول» دومی است که همراهش الف و لام آمده است و این عهد ذکری است، چرا؟ چون الآن رسول قبلاً بیان شد ﴿اَرسَلنا اِلی فِرعَونَ رَسولا فَعَصا فِرعونُ الرَّسولَ﴾.

3- عهد حضوری است ﴿اَلیوم اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم﴾ که شاهد مثال روی کلمه ی «اَلیوم» است و اَل لاحقه بر آن برای عهد حضوری است.

اختلاف بین مصنف و مشهور: مطلب دیگر که بیان شد اختلاف بین مصنف و مشهور بود که مصنف فرمودند: اصل اولیه در اَل، جنسیه بودن است بنا براین اَلرَّجُل این اَل، اَل جنسیه است و معنایش حقیقی است.

موارد دیگر یعنی آن چهارتای دیگر آن ها معنایشان مجازی است در مقابل مصنف مشهور هستند که قائل اند اَلرَّجُل ممکن است مشترک لفظی یا مشترک معنوی باشد کَم و کیف این را هم برای شما توضیح دادیم.

«اَلظّاهِرُ اَنَّ الخصوصیَّهَ فی کلِّ واحِدِ مِنَ الاَقسام» مصنف فرمودند که آن خصوصیت جنسی و استغراقی در هر کدام از مواردی که بیان کردیمف فرمود این از قِبَل لام است یا از قِبَل قرائِن.

اما مشهور می گفتند: اَلرَّجُل دلالت بر آن خصوصیت دارد ولی مصنف می گفت: رَجُل دلالت بر طبیعت دارد و آن اَل که داخل بر اَلرَّجُل شده است دلالت می کند بر آن خصوصیت، یعنی خصوصیت جنسی، استغراقی و عهدی و خصوصیت هم ربطی به مدخول ندارد.

و مصنف می فرماید که از باب تعدد دال و مدلول است، اما مشروط می گفتند نه اینجا وحدت دال و مدلول است یعنی اَلرَّجُل یک دال دارد و یک مدلول و این فرمایش مشهور است.

اما مصنف می گفت: نه ما در اینجا دو تا دال داریم و دو تا مدلول، و مدخول اَل در آن اَلرَجُل دال است و مدلولش هم طبیعت است این یکی «اَل» که داخل شده است خودش یک دال است پس مدخول اَل است و یک دال هم خود آن «اَل» هم یک دال بعد مدلول طبیعت مدلول خصوصیاتش، و لذا دو دال و دو مدلول شد.

«وَالمَعروفُ اَنَّ الّامَ » مشهور می گویند که این الف (ال) یعنی مشهور اُدَبا الف و لام وضع برای تعریف شده است و این الف و لامی که موجود است در عهد ذکری، عهد حضوری این مفید تعریف است. اما آن «ال» که در عهد ذهنی است این فایده یعنی مفید تعریف نیست چرا؟ به خاطر اینکه این الف و لام اشاره می کند به فردی که در ذهن شخص متکلم معین و مشخص است، در حالی که همین فرد برای شخص مخاطب معین و مشخص نمی باشد.

بعد از این ها جناب مصنف آمدند فرمودند که این الف و لام دلالت بر تعریف ذهنی دارد نه تعریف خارجی.

اشکالات مصنف بر مشهور: بعد جناب مصنف بر فرمایش مشهور سه اشکال وارد کرد:

اشکال اول: عدم صحت حمل

اولین اشکال عدم صحت حمل بود یعنی اگر اَل مفید تعریف بخواهد باشد مثل کلمه ی رَجُل که دلالت می کند بر ذات ماهیت، الف و لام دلالت می کند بر تعریف ذهنی، بعد معنای اَلرَّجُل می شود آن ماهیتی که در ذهن متکلم متمیز است و نتیجه عدم صحت حمل است.

اشکال دوم: نیازمندی به تجرید

نیازمندی به تجرید است در حمل ما می دانیم کا قضایای حملیه اِلی ماشاء الله زیادند و ما در هنگام استعمال آن موقع باید آن قید ذهنی را بگیریم تا بتوانیم آن را بر افرادش حمل کنیم.

اشکال سوم: لزوم لغویت

خب شخص واضح حکیم است حکیم کار لغو و بیهوده انجام نمی دهد لذا وقتی می خواسته یک لفظی را جعل کند به دنبال افاده ی یک معنایی بوده است حالا اگر بخواهد به دنبال استعمال آن را بگیرد این با مقام حکمت واضح تناسب ندارد.

 

درس جدید

«فالظاهر أن اللام مطلقاً يكون للتزيين، كما في الحسن والحسين، واستفادة الخصوصيات إنّما تكون بالقرائن التي لابد منها لتعينها على كلّ حال، ولو قيل بإفادة اللام للاشارة إلى المعنى، ومع الدلالة عليه بتلك الخصوصيات لا حاجة إلى تلك الإِشارة، لو لم تكن مخلة، وقد عرفت إخلالها، فتأمل جيداً.

وأما دلالة الجمع[5] المعرف باللام على العموم مع عدم دلالة المدخول عليه، فلا دلالة فيها على إنّها تكون لأجل دلالة اللام على التعين، حيث لا تعيّن إلّا للمرتبة المستغرقة لجميع الأفراد، وذلك لتعين المرتبة الأخرى، وهي أقل مراتب الجمع، كما لا يخفى.

فلا بدّ أن يكون دلالته عليه مستندة إلى وضعه كذلك لذلك، لا إلى دلالة اللام على الإِشارة إلى المعين، ليكون به التعريف، وأنّ أبيت إلّا عن استناد الدلالة عليه إليه، فلا محيص عن دلالته على الاستغراق بلا توسيط الدلالة على التعيين، فلا يكون بسببه تعريف إلّا لفظاً ، فتأمل جيداً».

 

فالظّاهِرُ اَنَّ اللامَ مُطلَقاً تَکونُ لِتزئین»: رد قول مشهور

جناب مصنف حالا قول مشهور را رد می کنند و می فرمایند: الف و لام در همه ی این موارد برای تزئین است و هیچ گونه دلالتی بر تعریف ندارد، یعنی آن الف و لامی که داخل می شود بر علم‌جنس مثل اَلرجل، مثل آن الف و لامی می‌ماند که داخل بر اعلام شخصیه مثل اَلحَسن و الحسین شده است.

خب ممکن است کسی الآن سؤال کند پس آن خصوصیات یعنی جنسیت و شمول و عهدیت را از کجا می فهمید؟ می فرماید آن را ما به وسیله ی قرائن می فهمیم «لاحاجَهَ اِلی تِلکَ الاِشارَة» اگر ما بر این باور شدیم که تعریف و اشاره در معنای الف و لام اَخذ شده است. و از طرف دیگر این الف و لام گاهی لِلعهد است و گاهی للجنس و گاه دیگر برای استغراق است.

خب وقتی که اینطور است ما نیازمند به قرائن معینه هستیم تا برای ما مشخص و معلوم کند مورد را، مثلاً الف و لامی که در عهد انسان است ﴿اِنَّ الاِنسانَ لفی خُسر﴾ این برای استغراق است و این را قرینه برای ما مشخص می کند و چون که نیاز به قرائن برای ما حتمی است پس می گوییم که الف و لام برای زینت است و آن خصوصیات جنسیت استغراق و عهدیت را با کمک قرائن می فهمیم.

«دِلالَهُ الجَمعِ المعرَّفِ بِالّلام عَلی العُموم»: ردّ فرمایش جناب صاحب فصول

جناب صاحب فصول همان فرمایش مشهور درباره ی مفرد محلای اَل را درباره ی جمع معرف به الف و لام زده است یعنی گفته: اَلف و لامی که داخل بر علماء شده است اَلعُلَماء، این برای اشاره به تعیین است.

در ابتداء ما لازم داریم که کلام صاحب فصول از فرمایش مصنف جدا شود و این را ما در قالب سه مطلب بیان می کنیم:

مطلب اول: اینکه مدخول اَل در مثال اَلعُلَماء که می شود علما دلالت بر عمومیت ندارد بلکه دلالت می کند بر جمع و جمع اصولی اَقلش سه تا است همانطوری که اقل جمع منطقی دو تا است لذا اگر مولایی فرمود اَکرِمِ العُلَماء و تعداد علما صد نفر باشند حالا شما آمدید و سه نفر را اکرام کردید اینجا به وظیفه ی خودتان عمل کردید.

مطلب دوم: اینکه اگر مولا فرمود اَکرِمِ العُلماء، حالا این دلالت بر عموم دارد اَکرِمِ العُلَماء یعنی اَکرِم کلَّ عالِمِ، لذا ما الآن این عمومیت را از اَل استفاده کردیم که ارتباطی به وضع واضع ندارد.

مطلب سوم: اینکه حالا که «اَل» آمد و دلالت بر عموم کرد زمانی می تواند دلالت بر آن استغراق داشته باشد که این الف و لام دلالت بر تعیین می کند و حالا ما این را داخل مثال تطبیق کنیم. گفتیم که اَکرِمِ العُلَماء علمای شهر صدتا است.

و گفتیم از نگاه اصولی جمع، اقل و مراتبش سه تا است الآن مرتبه ی بین صد تا سه، یک مرتبه ی مشخص است مثلاً بیست، سیف چهل، پنجاه، شصت، هفتاد، هشتاد و نود، و هیچ کدام از این مرتبه ها ترجیحی هم بر دیگری ندارد چرا؟ چون این ها باهم دیگر تعارض دارند و فقط یک فرد اعلی است که هیچ تعارضی ندارد وآن کدام است؟ صد است، پس نتیجتاً اَکرِمِ العُلَماء گفتیم علماء صد تا است و استغراق دارد یعنی شخص مکلف باید صد تا عالم را اکرام کند.

خلاصه ی فرمایش فصول این است که مدخول آن اَل -که علماء باشد- دلالت بر عموم ندارد و فقط دلالت می کند بر جمع که محل جمع هم در اصول سه تا است.

نتیجه اگر شما آمدید و علماء را که صد تا هستند سه تا را اِکرام کردید این کفایت می کند. اما اگر بر این علماء اَل داخل شد خب اینجا دلالت بر عموم و استغراق دارد و وقتی که اَل دلالت بر عموم می کند باید آن فرد اعلی اتیان شود، یعنی دلالت می کند بر آن فرد اعلی، فرد اعلاء کدام است؟ صد یعنی باید صد نفر عالم اکرام شوند.

«حَیثُ اَنَّهُ لاتَعَیُّنَ» تا اینجا بخوانیم فعلاً.

«فَالظَّاهِرُ اَنَّ لامَ مُطلَقاً تکونُ لِتزئین» مصنف نظریه ی خودشان را اینجا می فرمایند: ظاهر این است که آن الف و لام «مطلقا»ً یعنی در همه ی صورت ها برای تزئین وزینت است کَما فی الحَسَنِ و َالحُسَین عَلیهِما الصَّلاهُ وَالسَّلام. و همانطوری که آن الف و لامی که داخل می شود بر نام مبارک امام حسن و امام حسین(ع) یا حالا شما فرض بگیرید این حسن و حسین اسم یکی از افراد باشد.

«و اِستفادَة الخصوصیّاتِ اِنَّما تَکونُ بِالقَرائِنَ الَّتی لابُدَّ مِنها لِتعینِها عَلی کُلِّ حالِ» حالا کسی سوال می کند یعنی در واقع این جواب سؤال مقدّر است، سوال را چی بگیریم؟ اینگونه مثلاً سوال را درست کنیم که شخصی می گوید شما گفتید که الف و لام مطلقاً برای تزیین است خب آن خصوصیات جنسی، استغراقی و عهدی را ما از کجا بفهمیم می فرماید.

«وَ اَمّا اِستفادة» کردن این خصوصیات جنسی، استغراقی و عهدی اینها «تَکونُ» می باشد این خصوصیات به سبب قرینه ای که «لابُدَّ مِنها» از این قرینه «لِتَعینِها» برای تعیین این خصوصیات «عَلی کُلِّ حالِ» یعنی در هر حال ما نیازمند قرینه هستیم تا آن خصوصیات جنسی، استغراقی و عهدی را مشخص کنیم.

«وَ لَو قیلَ به اِفادَهِ لامِ لِاِشارَهِ اِلی المَعنی» گر ما قائل شدیم گفتیم که این الف و لام اشاره می کند به معنا کدام معنا یعنی«اَلمَعنَی المُتَمَیِّزَ فی الذِّهن» آن معنایی که در ذهن انسان جدا شده است مشخص ‌و معین شده است.

«وَ لا حاجَهِ اِلی تِلکَ الاِشارَة» و با دلالت کردن این اَل علیهِ بر آن معنا به تِلکَ الخُصوصیه برای آن خصوصیات «لا حاجَهِ اِلی تِلکَ الاِشارَه» دیگر ما نیازی نداریم به آن اشاره، اشاره به چه اشاره ی به آن معنایی که «مُتَمیَّزَ فی الذّهن وَ مَعَ دِلالَه عَلیهِ به تِلکَ الخصوصیات لا حاجَهِ اِلی تِلکَ الاِشارَه لَو لَم تَکُن مُخِلَّة» اگر نبوده باشد این اشاره «مُخِل» اشاره مخل است و اگر هم مخل نباشد «لا حاجَهَ ... وَ قَدعرَفتَ اِخلالها» و به تحقیق شما دانستید اخلال آن، اشاره را که در واقع اشاره به چه می کند اشاره به این کرد که می گفت آن جمله مخل است چرا مخل است؟ چون کلی عقلی بود و کلی عقلی موطن اش عقل است و افراد خارج اند و اینها نسبت بینشان تباین است و اتحاد وجود ندارد.

«فَالظّاهِر» خلاصه تا اینجا اینطور شد که نظر مصنف بر این است این الف و لام داخل در تمام صورت هایش برای تزئین است. صورت هایش کدام بود؟ چه برای عهد، چه برای جنس و چه برای استغراق و عهد هم با سه صورت خودش می شد، مجموعاً پنج صورت میفرماید:

این الف و لام در این پنج صورت برای زینت است مثل حسن و حسین که الف و لام درآمده است اَلحَسَنِ وَالحُسَین.

بعد کسی اشکال کرد خب ما خصوصیات جنسی و استغراقی و عهدی را از کجا بفهمیم؟ می فرماید این ها را باید از قرائن بفهمیم.

«اَمّا دِلَالَهُ جَمعِ المُعَرِّف بِالّلام» منظور چه کسانی علماء علی العُموم اما دلالت کردن جمعی که معرف به لام است بر عموم مثل اَلعُلَماء «مَعَ عَدَمِ دِلالَة المَدخولِ عَلیهِ» با اینکه مدخول اش که علماء است دلالتی بر این عموم ندارد.

«فَلا دِلالَهَ فیها عَلی اَنَّها تَکونُ لاَجلِ دِلالَهِ اللامِّ عَلی التَّعین» پس دلالتی «فیها» در این دلالت وجود ندارد بر چه؟ بر اینکه اَنُّها این دلالت اولی که کدام باشد؟ دلالت جمع معرف به لام می باشد به خاطر دلالت کردن آن لام بر تعیین که آن مورد سوم بود و محل بحث و نزاع بود و ما این را از خارج هم توضیح دادیم.

«وَ اَن تَکونَ دِلالَهُ عَلیهِ مُستَنَدَتاً اِلی وضعه» مصنف در اینجا کلام صاحب فصول را رد می کنند به عباره الاُخری اینجا یک اشکال و جوابی است که به آن جناب مصنف پرداخته اند.

اشکال و جواب: جناب صاحب فصول مثل مشهور معتقد هستند که دخول الف و لام در مفرد دلالتش بر تعیین و تعریف است.

اما در جمع به خاطر اینکه جمع مراتبش مختلف است و از سه و بیشتر را شامل می شود و از طرف دیگر هم هیچکدام از این مراتب معین و مشخص نیست اگر الف و لامی بر این جمع داخل بشود فقط آن مرتبه ی نهایی متعین و مشخص است.

دو تا مثال می زنیم تا این صحبت ها بهتر روشن شود یکی کلمه ی علماء و دیگری اَلعُلماء فرض بگیرید مولا فرموده است اَکرِم عُلماء -بدون الف و لام- الآن این کلمه ی علماء جمع است و شامل سه به بالا است مثلاً اگر در این شهر پنجاه تا عالم است از سه تا پنجاه را در بر می گیرد خب حالا که مولا فرموده است: اَکرِم عُلَماء الآن کدام مرتبه از این مراتب است چون به هر حال گفتیم که از سه به بالا است پنجاه نفر که باشد بین سه تا پنجاه کدام یک از این ها را؟ در اینجا مشخص و معین نیست یعنی حد اعلاء پنجاه حد ادناء پایینتر سه است اما در اَلعلماء که مقرون به الف و لام است اگر مولا فرموده است اَکرِمِ العُلماء این الف و لامی که در اینجا داخل شده است تعین و تشخصش در آن مرتبه ی اعلاء است که آن پنجاه باشد بقیه ی مراتب مجمل و مبهم است پس این الف و لام در اینجا برای تعریف است علماء یعنی تمامُ العُلَماء .

نتیجتاً اینکه این الف و لام در جمع محلای به اَل، اَلعُلَماء دلالت بر تعریف و تعیُّن دارد از طرف دیگر هم اگر ما گفتیم این الف و لام برای تزئین است منافاتی با این حرف ندارد.

اشکال این است: اگر ما گفتیم الف و لام در جمع دلالت بر تعیین و تشخیص دارد و اگر ما این حرف را بزنیم الآن معلوم‌نیست که منظور مرتبه ی ادناء است یعنی آن سه یا مرتبه ی اعلاء آن پنجاه باشد.

پاسخ: ایشان میفرماید ما از این راه نمیتوانیم اثبات کنیم که این الف و لام دلالت بر عموم دارد بنا بر این، خودشان برای اینکه جمع محلای اَل، اَلعُلَماء بخواهد افاده ی عموم را برساند دو راهکار و دو راه به ما نشان داده اند.

راه اول: «فَلابُدَّ اَن تکونَ دِلالَتُهُ»

راه اول این است که ما بگوییم خود الف و لام و مدخولش یعنی اَلعُلَماء و خود عُلَماء برای افاده ی عموم وضع شده است نه اینکه بخواهد هر کدامشان به تنهایی یعنی بگوییم اَل...فقط برای دلالت بر عموم وضع شده است، یا عُلَماء برای عموم وَضع شده است چرا؟ به علت اینکه اگر این علماء به تنهایی باشد یعنی الف و لام نداشته باشد نکره می شود و نکره هم دلالتی بر عموم ندارد.

راه دوم: «وَ اِن اَبیتَ اِلّا اَن اِستنادِ دِلالَهَ عَلیهِ اِلَیهِ»

می فرماید اگر حالا شما آمدید و اصرار کردید که این عمومیت را ما از الف و لام می فهمیم یعنی این الف و لام دلالت بر عموم می کند و این برای عموم وضع شده است شما ناچاراً باید بگویید: غلام بدون اینکه دلالتی بر تعین و تشخص داشته باشد دلالت می کند بر استغراق و عموم به این معنا که خود این الف و لام اَل وضع برای عموم شده است و وقتی که برای عموم وضع شده است دیگر ما نیازی به اثبات افاده عموم در الف و لام از راه تعیین و تشخیص نداریم.

خلاصه: این الف و لام مثل کلّ است کل چطور از ادوات عموم است اَل هم از ادوات عموم است و فقط این الف و لام باعث می شود که مدخول اش اَلعلماء تعریف لفظی پیدا کند.

«لا بُدَّ اَن تَکونَ دِلالَتهُ عَلیهِ مُستَنَدَة اِلی وَضعِهِ کَذلِک» پس ناگزیریم که «دلالَتهُ» دلالت آن جمع معرف به لام «عَلیهِ» براین عموم یعنی آن اَلعُلماء بخواهد عموم را برساند «الی وَضعِهِ» به وضع چه؟ به وضع آن جمع معرف به الف و لام «کَذلِک» یعنی به صورت مرکب یعنی خود آن اَل و مدخول اش «لِذلِک» برای افاده ی عموم که همین راهکار اول بود که عرض کردیم یعنی مجموع الف و لام و مدخول اش اَلعُلماء این افاده ی عموم کند.

«لا اِلی دِلالَهِ الّام عَلی الاِشارَهِ اِلی المُعَیَّن» نه اینکه بخواهیم بگوییم دلالت می کند آن جمع معرف الف و لام به چه؟ برای اشاره به معین نه برای تعیین و تشخیص، فقط آن اَل نیست «لِیَکونَ بِهِ» تعریف تا بوده باشد به سبب آن لام تعریف یعنی خلاصه تعریف بخواهد به وسیله ی لام حاصل شود.

و اما راهکار دوم: «وَ اِن اَبیتَ اِلّا اَن اِستِنادِ دِلالَهِ عَلیهِ» اگر قبول نمی کنید حرف ما را و نمی پذیرید اصرار بر فرمایش خودتان دارید فرمایش خودشان چه است که بگوید این دلالت مستند به لام است. خب اگر قبول ندارید و می فرمایید که مستند از «دلالَته عَلیهِ» بر آن عموم «اِلَیهِ» به سبب آن جمع معرف یعنی این عمومیت از آن الف و لام است.

«فَلا مَحیص عن دِلالَتهِ عَلی الاِستغراق بِلا توسیط الدِلالة عَلی التعین» پس ناگذیر هستی که از دلالت آن لام، الف و لام بر استغراق بدون اینکه واسطه شود دلالت بر تعیین.

خلاصه شما در اینجا باید بگویید این الف ولام دلالت بر عموم و استغراق دارد بدون اینکه دلالتی اصلاً بر تعیین داشته باشد.

«فَلا یَکونُ بسَبَبِه تعریفُ اِلّا لَفظاً» پس نمی باشد سبب این الف و لام تعریف «اِلّا لفظاً» یعنی تعریف لفظی و عرض شد که این الف و لام چه چیزی را می رساند؟ فقط باعث تعریف لفظی می شود «فَتاَمَّل جَیِّداً».

 


[5] - رد فرمایش صاحب فصول. ر.ک: الفصول: ص١٦٩. التنبيه الأول.
logo